عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_پنجاه_وهفت سعید حرفی نزد. فقط دستش را زیر چانه اش گذاشت و به شروین خ
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_پنجاه_وهشت
- تو چته؟ چرا گیج می زنی؟ هی با توام
شروین یکدفعه از فکر بیرون آمد.
- ها؟ هیچی، مهم نیست
سعید شانه ای بالا انداخت و دوباره راه افتادند.
- سعید؟
-ها؟
شروین سوار ماشین شد و گفت:
-من فردا شب نمی تونم بیام
- چی؟
-فردا شب کار دارم
سعید بدون اینکه سوار شود کنار ماشین ایستاد و به شروین زل زد.
- باز مهدوی رو دیدی سیم هات قاطی کرد؟ من دیگه قرار گذاشتم
- اصلاً من نمی فهمم تو چرا اینقدر گیر دادی؟
-خب آبروی من می ره. کلی زور زدم. برنامه پارتی رو جابه جا کردم تا همه چیز ردیف بشه
شروین که گویا از شنیدم کلمه پارتی تعجب کرده بود پرسید:
-چی؟ پارتی؟ پارتی دیگه قرارمون نبود
- پس کجا می خوای ببینیش؟ تو ماشین؟ باید یه جای درست و حسابی حرف بزنی یا نه؟
-تو پارتی میشه حرف زد؟
سعید گفت:
-تو پارتی باید خودش رو ببینی
و چشمکی زد . شروین مثل آدمی که تازه فهمیده باشه گفت:
-ها! خب دیگه چی؟
-عین بچه های نق نقو. یعنی رفاقتمون اینقدر ارزش نداره برات؟
شروین دست روی فرمان گذاشت و گفت:
- بحث رفاقت نیست. من شک دارم این کار فایده ای داشته باشه. دفعه اولم نیست که پارتی می رم. اگه می خواست حالم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒