eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_پنجاه_وهفت سعید حرفی نزد. فقط دستش را زیر چانه اش گذاشت و به شروین خ
🍃🍒 💚 - تو چته؟ چرا گیج می زنی؟ هی با توام شروین یکدفعه از فکر بیرون آمد. - ها؟ هیچی، مهم نیست سعید شانه ای بالا انداخت و دوباره راه افتادند. - سعید؟ -ها؟ شروین سوار ماشین شد و گفت: -من فردا شب نمی تونم بیام - چی؟ -فردا شب کار دارم سعید بدون اینکه سوار شود کنار ماشین ایستاد و به شروین زل زد. - باز مهدوی رو دیدی سیم هات قاطی کرد؟ من دیگه قرار گذاشتم - اصلاً من نمی فهمم تو چرا اینقدر گیر دادی؟ -خب آبروی من می ره. کلی زور زدم. برنامه پارتی رو جابه جا کردم تا همه چیز ردیف بشه شروین که گویا از شنیدم کلمه پارتی تعجب کرده بود پرسید: -چی؟ پارتی؟ پارتی دیگه قرارمون نبود - پس کجا می خوای ببینیش؟ تو ماشین؟ باید یه جای درست و حسابی حرف بزنی یا نه؟ -تو پارتی میشه حرف زد؟ سعید گفت: -تو پارتی باید خودش رو ببینی و چشمکی زد . شروین مثل آدمی که تازه فهمیده باشه گفت: -ها! خب دیگه چی؟ -عین بچه های نق نقو. یعنی رفاقتمون اینقدر ارزش نداره برات؟ شروین دست روی فرمان گذاشت و گفت: - بحث رفاقت نیست. من شک دارم این کار فایده ای داشته باشه. دفعه اولم نیست که پارتی می رم. اگه می خواست حالم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒