عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_بیست_وسه ♡﷽♡ جرعه اے از چایش را مینوشد و میگوید: چند تا دانشگاه د
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_بیست_وچهار
♡﷽♡
الیاس زیر گوش ابوذر میگوید:
زن ذلیلے حاجے رو ندیده بودیم که دیدیم!
ابوذر اخم میکند و دم گوشش میگوید:
لا شعور اسم این کار احترامه!😁
الیاس آرام میخندد و ابوذر هم از جا برمیخیزد و میگوید: حاجے اگه عازمید بریم تعارفهاے کربلایے ذوالفقار افاقه نکردند و حاج رضا علے راهے میشود
امیر حیدر کتش را میپوشد و دم گوش کربلایے ذوالفقار میگوید:
بابا من با ابوذر میرم بر میگردم.
کربلایے ذوالفقار نگاهے به ساعت میکند و میگوید: زود بیا بابا زشته تو نباشے
چشمے میگوید و به سمت گوشه حیاط که پرده اے کشیده شده و خانمها مشغول پخت شام هستند میرود و مادرش را صدا میزند:مامان...مامان جان
طاهره خانم چادرش را به کمرش سفت میکند و به سمت پرده میرود: جانم ...
امیرحیدر با لبخند میگوید:جانت بے بلا..
بے زحمت تو یه ظرف یکم از شام امشب بده
طاهره خانم با کنجکاوے میپرسد: برای چے میخواے؟
_براے حاج رضا علے داره میره شام نمیمونه
طاهره خانم با اخم میگوید:وا چرا؟ نگهشون دار شام الان آماده میشه
_نه مامان جان نمیتونن شما کاریت نباشه بیزحمت بریز بیار دیرمون شد.
طاهره خانم با وسواس برنج و خورشت را میکشد و میخواهد تحویل بدهد که نظرش عوض میشود نگار برادر زاده اش را صدا میزند و میگوید:نگار جان بیا عمه ...
نگار نزدیکش میشود:بله عمه
_اینو ببر بده به امیر حیدر
نگار چشمی میگوید و حینے که ظرف را میبرد روسرے اش را مرتب میکند و باخود می اندیشد کاش آینه اے همراهش داشت!
عقیله و پریناز که مثل تمام زنهاے آشنا و همسایه به پخت شام امشب کمک میکردند توجهشان به این صحنه جلب شد و عقیله با لبخند شیطنت بارے رو به پریناز گفت:نگفتم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃