eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_سی_وچهار ♡﷽♡ زیر پوستی قیصری بود برای خودش.می اندیشم همه ی برادر ه
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ آیه تند تر از همیشه حیاط بیمارستان را طی میکند. دیرش شده بود و خوب میدانست نگاهی به ساعتش انداخت و پا تند کرد.دومین روزی بود که به بخش جدید آمده بود و اصلا دوست نداشت پیش همکاران جدیدش آدمی بی نظم جلوه کند! لباسهایش را عوض کرد و تند و با عجله به سمت ایستگاه پرستاری رفت. مریم متعجب نگاهش کرد و گفت: چت شده آیه؟ سرش را از روی پرونده ها برداشت و گفت: چم شده؟ دیر رسیدم دارم کارامو میکنم هنگامه خندان میگوید: خب بابا توام!حالا نیم ساعت دیر شده دیگه آروم باش... آیه چیزی نمیگوید و لیست دارو ها را بالا پایین میکند.خانم صفری سرپرستار بخش با سلامی به آیه نزدیک میشود و میگوید: وظیفه شناسی یعنی این خانما!واسه نیم ساعت هول کرده! آیه تنها لبخندی میزند و کمی آرام تر از قبل به کارش ادامه میدهد.برایش کمی عادت کردن به این فضا سخت بود. اما میدانست باید خودش را با این فضا وقف دهد. اینکه کنار بیاید و از شنیدن غرغرهای حتی به ناحق آدم بزرگ های اینجا لذت ببرد! این را پیشتر اعتراف کرده بود که وقت گذراندن میان بچه های معصوم و مظلوم بخش اطفال بدعادتش کرده بود و اندکی زندگی میان آدم بزرگها و دنیای خشنشان را فراموش کرده بود. نفس عمیقی کشید و به اتاق بیماران سر زد و خودش را برای یک روز خسته کننده آماده کرد..... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃