eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ پارک خلوت و دنجے را انتخاب کرده بودند که نه نزدیک خانه سعید بود نه صادقے. ابوذر اینطور خواسته بود تا ماجرا پیش همسایه هاے دو خانواده برمال نشود بیشتر هم محض خاطر زهرا بود که همچین نظرے داشت به هر حال او یک دختر بود. بعد از جلسه اول این کاملا حس میشد که جلسات بعدے به خشکے جلسه اول نبودند.واضح تر حرفها بیان میشدند و بے رودر وایستے تر خواسته ها و توقعات مطرح میشد! طے این یکه هفته خیلے چیزها براے زهرا روشن شده بود. ابوذر آن مرد خشک و جدے تصوراتش نبود. در عین مهربانی محکم بود .مسئولیت پذیر بود و خود ساخته .عیب داشت خوب میدانست بے عیب فقط خداست اما میشد کنارش خوش بخت بود! ابوذر هم خیلے چیزها در مورد زهرا فهمید. زهرا دختر بود که میتوانست راحت محبت کند آرامش را هدیه دهد .با وجود بزرگ شدن در یک خانواده پولدار دختر بسازے بود و لوس نبود! توقعات خاص خودش را داشت اما خوب شرایط را درک میکرد.عیب داشت خوب میدانست بے عیب خدا است اما میشد کنارش خوشبخت بود! ______________________ حاج رضاعلے مقابل آیینه ایستاد.عطر یاس رازقے اش را برداشت و خودش را خوش بو کرد. تمام اهل محل محل عبور حاج رضا را با همین عطر دوست داشتنے تشخیص میداند تناسب عجیبی با شخصیت آرام و متواضعش داشت .شانه را برداشت و موها و ریش هاے یک دست سفید و پر پرشتش را شانه کرد .حاج خانم همسرش پشتش ایستاد و مثل همیشه کمک کرد تا حاج رضا عبایش را بپوشد از آینه به چشمهایش نگاه کرد و گفت:خضروے شده جمالتون آقا! حاج رضاعلے با لبخند عمامه سفیدش را بر سر گذاشت و گفت:اغراق میفرمایید.. شاگرد مکتب قنبر کجا و جمال خضروی کجا! این حاج رضا علے بود. از چه چیز به چه چیز میرسد!؟ زنگ در به صدا در مے آید.حاج رضا علے دمپایے آخوندے هایش را میپوشد .حاج خانم تا دم در بدرقعه اش میکند و در آخر قبل از خارج شدنش میگوید: امشب تونستید زود بیاید خونه بچه ها خودشونو دعوت کردند. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
💐•• 💚 مطمئنم هیچ وقت یک انسان مظلوم رو به حال خودش رها نمیکنید. من دلم برای اون دختر میسوزه پس دوستانه خواهش میکنم کمکش کنید. اسم اون خانم فاطمه شاه حسینیه. تمام مدارکی رو که حرفهای من توی این نامه رو ثابت میکنه توی اون سی دی هست. میتونید مطمئن شید. امیدوارم من رو ببخشید. من شکست خورده ای ام که حال خانم شاه حسینی رو درک میکنم، پس خواهش میکنم کمکش کنید. با تشکر از زحمات شما. شیدا فدایی زاده وقتی نامه تموم شد، محسن احساس کرد هیچی متوجه نشده، دوباره نامه رو خوند، سه بار، چهار بار، باز هم خوند ... اما باورش نمیشد، فورا سی دی رو توی کامپیوتر گذاشت و مشغول تماشا شد، مدارک صیغه نامه، عکسهایی از ازدواج شیدا و سهیل، طلاق شیدا و فیلمها و عکسهای دیگه از سهیل و دختران دیگه هم توی سی دی بود... محسن نمی تونست باور کنه، فشارش حسابی افتاده بود، فورا یک قند توی دهنش انداخت و برای بار هزارم نامه رو خوند. با خودش گفت: این دختر چی داره میگه، چطور همسر فاطمه میتونه همچین آدمی باشه؟ مگه ممکنه؟ .... چرا چیز عجیبی در رفتار فاطمه ندیده بود؟! حتما شوخی کرده ... نه ... ممکن نیست ... همش دروغه... نامه رو پرت کرد روی میز و دوباره مشغول تماشای سی دی ها شد... وقتی به عکس فاطمه و سهیل و دو تا بچش رسید، عکس رو بزرگ کرد، خودش بود، همون مردی که توی بقیه عکسها بود ... یعنی خود فاطمه هم میدونه و دم نمیزنه؟!! چطور می تونه همچین مردی رو تحمل کنه ... من باید چیکار کنم ... چطور می تونم کمکش کنم؟ ... خدای من ... فکر میکردم خوشبخته ... اما... محسن نمی تونست به همین راحتی قبول کنه که حرفهای فدایی زاده راست باشه، این دختر رو زیاد نمیشناخت، از ته دلش دعا میکرد حرفهاش اشتباه باشه... اما دلش میخواست هر جور که شده در موردش تحقیق کنه... شاید واقعا فاطمه نیاز به کمک داشته باشه!!! شیدا که حمله همه جانبه خودش رو شروع کرده بود، با فرستادن این نامه و عکسهایی که تونسته بود از گذشته سهیل گیر بیاره قصد داشت محسن رو هم وارد زندگی فاطمه کنه، میخواست هر جور شده فاطمه رو هم از سهیل بگیره، میدونست از دست دادن پول و خونه و زندگی برای سهیل اونقدر سخت نیست که بفهمه فاطمه رو از دست داده ... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••