عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفده ♡﷽♡ [فصل سوم] [از زبان داناے ڪل] همانطور که انتظارش را داشت امتحان
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هجده
♡﷽♡
مهران دلجویان پشتش پچ پچ میکند و ابوذر لبخند میزند دور از چشم رفیق اش روے یکے از نیکمت ها مینشیند تا شروع کلاس بعدے.
مهران هم خودش را ول میکند روے همان نیمکت از سکوت ابوذر کلافه میشود:خب یه چیزے بگو
نکنه میخواے عین بچه ها قهر کنے؟
ابوذر فقط نگاهش میکند...مهران چشمهایش را گشاد میکند و میگوید:بابا من که گفتم ببخشید!!
اے بابا
و میان حرف زدنش ناگهان چشمش مے افتد به زهرا صادقے و لبخندے میزند ابوذر جهت نگاهش را دنبال میکند و میرسد به چهره معصوم زهرا صادقے اخم میکند و صورت مهران را به طرف
خودش بر میگرداند! و با نگاهش خط و نشان میکشد!
مهران بلند میخندد و میگوید: بے عرضه هنوز کارے نکردے؟
ابوذر هنوز اخم دارد و در حالے که نگاهش را کنترل میکند که هرز نرود تکیه میدهد به نیمکت و به چهره مهران خیره میشود: چے میگے مهران؟ چه کارے مثلا؟
_بابا یه اهنے یه اوهونے !! یه ندایے؟
پوفے میکشد و میگوید:نمیشه مهران نمیشه! موقعیتش نیست من آدم حرف زدن با خودش نیستم!
پیش باباش هم نمیتونم با این اوضاع برم؟
_مگه وضعیت تو چشه ابوذر ؟
دستے به موهایش میکشد و میگوید: مهران جان شما دیدے صبح به صبح با چه ماشینے ایشون رو میرسونن به دانشگاه؟ بنده باید یه زندگے در شان ایشون درست کنم یا نه؟
مهران سوتے میکشد و میگوید: به به !! نمردیم و مادے گرایے داش ابوذرمون رو هم دیدیم!! دیگه چی حاجی؟
چشم غره ابوذر هم نتوانست جلوے خنده های مهران را بگیرد...نگاهے به آسمان انداخت و گفت:
مهران بحث مادی گرایے نیست!! بحث سر واقعیته! من باید یه زندگے درست درمون براشون بسازم یا نه؟
مهران معترض میگوید: ابوذر به نظرت اون چه انتظارے میخواد از دامادش داشته باشه که تو نداری؟ با بیست و سه سال سن داری مدرک مهندسیتو میگیرے! تازه چند وقت دیگه معمم میشے..
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃