عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سوم ♡﷽♡ بدون قضاوت و ترس از یڪ کلاغ چهل کلاغهاے آدمهاے دور و برش... ڪ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهار
♡﷽♡
روے کاناپه دراز کشیدن و مچاله شدن هم لذتے داشت
آنقدر که میشد ساعتها یک خواب خوب
را تجربه کرد ! آیه بود دیگر! آیه
جلسه معارفه شروع شد و آیه نیامد!
مریم دل توی دلش نبود!
دکتر والا پشت تریبون رفت و آیه
نیامد! مریم با خودش عهد کرد که دیگر کارهاے این موجود بے فکر برایش مهم نباشد
برعکسِ برنامه پیش بینے شده جلسه بیشتر از یک ساعت طول نکشد و...آیه نیامد...
مریم تبدل به یک انبار باروت شده بود!بے حرف و با حرص به سمت اتاق پرستاران رفت
در را با صدا باز کرد و آیه را مچاله شده گوشه کاناپه پیدا کرد!
دلش میخواست جیغ بکشید و تا میتواند این حجمِ بیخیال را زیر کتک بگیرد! دنبال چیزے میگشت خودش هم نمیدانست چه چیزے ولے باید چیزے پیدا میکرد چشمش به گلدان نرگسها افتاد به سرعت سمتش رفت و نرگس ها را در آورد و گوشه پنجره گذاشت! و مستقیم به سمت آیه رفت و ناگهانے آب گلدان را روے صورتش ریخت..
آیه ترسیده از جا پرید و فقط به اطرف نگاه کرد! تقریبا شوکه شده بود بعد با هراس از مریم پرسید: چه خبر شده؟
مریم نمیدانست با دیدن این قیافه بخندد یا فریاد بکشد با صداے تقریبا بلندے گفت: بے فایده است! تو هیچ وقت عوض نمیشے آیه همیشه اینقدر بیخیالے تو هیچ وقت آدم نمیشے
آیه با چشمانے که کمے از حدقه هایش فاصله گرفته بود گفت: چی شده مریم؟ بگو دیگه
مریم گلدان را روے میز گذاشت و تقریبا روے کاناپه ول شد و آرامتر از قبل گفت:آیه امروز دکتر والا اومد! کلے حرف درست درمون که به درد من و تو بخوره زد! ولے تو مثل خرس اینجا خوابیدے!
آخه تو چرا اینقدر بے خیالے! کل بیمارستان 4 ماهه انتظار همچین روزے رو میکشن بعد تو....
من چقدر حرصو بخورم
آیه نفس راحتے کشید و با آرامش تکیه داد و گفت:جهنم خدا بر تو باد مریم! ترسیدم گفتم چی شده!! واے خدا بگم چیکارت کنه !!!
بعد از جایش بلند شد روبه آینه دستمال به دست درحالے که خیسے صورتش را پاک میکرد گفت: مریم جان منبعد به کسے اینطورے انتقاد نکن!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃