°🎯| #غربالگرے |🎯°
ســوژه شــدن رفــت😎
آقـــازاده و خــانم زاده های😱
محتـــرم و محتــرمه😜
واشنگـــتن پــست مےنویسید✍
✅گزارش واشنگتنپست با
این عبارات شروع میشود:👇
📚 «سبک زندگی جوانان برخوردار
از امتیاز ایرانی از جمله تعطیلات
پرهزینه، میهمانیهای پر زرق و
برق و دسترسی به پول و شغل،
در شرایطی که تحریمهای آمریکا
در حال فشار آوردن به اقتصاد
ایران است، در ماههای اخیر
به خشم عمومی انجامیده است.»😱
✅«جوانان که برخی دارای
روابط دولتی نیز هستند،
با ثروتشان، خودروهای
خیرهکنندهشان و گذران
تعطیلات در اقامتگاههای
مجلل در اینستاگرام و در
خیابانهای تهران،
خودنمایی میکنند.»😱😱
✅این افراد به شغلهای دولتی
دست پیدا میکنند، به آنها
بورسیههای تحصیلی پرسود
اعطا میشود و بهراحتی
سفر میکنند.😎😎😱😱
✅اما تعداد کمی در ایران میتوانند
با توجه به افزایش هزینهها و
کاهش توان مالی از چنین آسایشی
برخوردار باشند.😉🙈😎
✅در گزارش واشنگتنپست
به مواردی از نمایش زندگی
اشرافی توسط فرزندان برخی
مقامات دولتی نیز اشاره شده است.😱
#غرب_زده_های_ژن_خووووب😂
خــبرنگـــار🎙 خبــرگزاری💻📱
دانشجــویے Snn هســتم بنده😎
SNN💪💪
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وشش ♡﷽♡ کشک بادمجانهاے روے سفره عجیب هوس انگیز شده بودند. بدون تعا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وهفت
♡﷽♡
ابوذر که اوضاع را درک کرده بود روبه پریناز گفت:مامان جان بزار برےی بعد نمیبینی مگه سرخ شده؟
پریناز پشت چشمے نازک کرد و گفت:شما دوغتو بخور تو کار بزرگترا دخالت نکن!
بله! شمشیر را از رو بسته بود. خیره به غذایم بے خیال گفتم: با کمال احترام بفرمایید ان شاءالله
یکے بهتر از من نصیب فرزند گرامشون بشه
با لحن تقریبا تندے پرسید:یعنے موافق نیستے حتے پسره رو ببینے؟
نگاهے به جمع کردم پریناز هم وقت گیرآورده بود...آن هم چه وقتے دوباره نگاهم را به سفره دادم و گفتم:نـــه!
گویا خیلے عصبانی شده بود چون تند تر از قبل گفت:از بس خرے آیه!
کمیل که داشت لیوان دوغش را سر میکشید با این حرف پریناز تمام محتویاتش را بیرون داد روے صورت سامره ریخت و جیغش را در آورد
ابوذر و بابا باصداے بلند خندیدند! و من هنوز شکه این رک گویے پریناز بودم و مامان عمه که
گویے دلش خنک شده بود فقط میخندید!
نگاهے به پریناز برافروخته کردم و گفتم:خب چرا اینجورے میگے!
لیوان آبے برای خودش ریخت و گفت:پسره دکتر بدبخت! تو خوابتم نمیتونی ببینی که همچین
کسی در خونتو بزنه! با شعور با درک با کمالات با معرفت !! خوش تیپ خوش لباس و پولدار! دیگه چے میخواے؟
خنده ام گرفته بود:خب پرے جان این چه استدلالیه؟ حالا چون پسره دکتره من باید خودمو بد بخت کنم؟
بعضیا مثل ابوذر هم مهندسن هم آخوند! بعضیا هم مثل بابا جونم هم معلم هستن
سامره کودکانه میان حرف پرید و گفت:من چے من چیم؟
محکم لپ هاے بزرگش را بوسیدم و گفتم: بعضیا هم مثل سامره خانم عزیز دل همه ان نگاهی به کمیل که منتظر نگاهم میکرد کردمو با لبخند گفتم: بعضیا هم مثل ایشون حمالن!! شغل که مالک انسانیت و برترے آدمها نیست!!
ابوذر و بابا شانه هایشان میلرزید و کمیل با دست به پیشانی اش میکوبید و مامان عمه تنها
میخندید بدون هیچ حرفے تنها نظاره گر این اتفاقات بود.
پریناز اما هر لحظه خشمگین تر میشد:آیه دونه دونه اینا رو رد کن! آخرش بگو پرے جون دبه
ترشی رو درست کن کار از کار گذشت
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وهفت ♡﷽♡ ابوذر که اوضاع را درک کرده بود روبه پریناز گفت:مامان جان ب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وهشت
♡﷽♡
خم شدم و همانجا پیشانے اش را بوسیدم و دم گوشش گفتم:غصه نخور مامانے!
خندید میدانستم خیلے دوست دارد مادر صدایش کنم! حقش بود مادر صدا شود این بهترین غیرمادر اما عین مادر دنیا.اما ....
سفره که جمع شد مامان عمه و پریناز و بابا دور هم نشستند تا درباره سفر اخیرشان به خانه مادر
زن بابا حرف بزنند.ابوذر خودش را با کانال هاے تلویزیونے مشغول کرده بود و کمیل هم براے
سامره قصه میخواند تا خوابش ببرد! لبخندم آمده بود!چه عجب این برادر یک بار با دل این خواهر کوچک راه آمد.
چاے آن سه نفر را برایشان گذاشتم و یک چاے لیوانی برای ابوذر بردم و کنارش نشستم.نگاهش
کردم.نگاهم نکرد! عجیب مشغول بود نگاهش این روزها.کنترل را گرفتم و کانال را عوض کردم
اعتراضے نکرد.معلوم بود نگاه میکند ولی نمیبیند.چایم را برداشتم و جرعه اے نوشیدم.صداے تلویزیون را بلند تر کردمو گفت: نمیخواے بگے؟ الان خیلی وقته حبسش کردے؟
گیج سرش را برگرداند و نگاهم کرد.لبخند زدم و توت خشک شده را به دهانم گذاشتم:یه چیزے
میخواے بهم بگے ولی نمیگے!حرف حبس شده پشت نگاهتو میگم
چشمهایش را میبنددو گردنش را میدهد عقب تکیه به قسمت فوقانی مبل به دروغ میگوید:نه
چیزے نیست
میگویم:دروغ گناه کبیره است حاجے جون! همین شماها آبروے آخوندا رو بردید دیگه
تلخندے میزند:خب چے بگم؟
با هیجان تصنعے میگویم:بزار من حدس بزنم! عاشق شدے نه؟
ناگهانے چشمهایش را باز میکند و خیره نگاهم میکند! بلند میخندم آنقدر که سرهاے جمع سه نفره به سمتم برمیگردد! دستم را جلوی دهنم میگیرمو معذرت خواهے میکنم از آن سه فردے که میدانم عشق میکنند با صداے قهقه ام !
ابوذر که میبیند هوا پس است دستم را میگرد و به تراس میبرد.
هربار که نگاهش را به یاد مے آورم خنده ام میگیرد! دستش را روے صورتم میگذارد و عصبانے میگوید:زعفران!!! بسه دیگه!!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وهشت ♡﷽♡ خم شدم و همانجا پیشانے اش را بوسیدم و دم گوشش گفتم:غصه نخو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_ونه
♡﷽♡
نمیگوید زهر مار میگوید زعفران! خیلے وقت است که با حاج رضاعلی و رفقایش قرار گذاشته
حرف بد نزند و بد دهنے نکند! با زور و زحمت قورت میدهم خنده ام را و با لبخند ته مانده آن خنده میگویم:خب تعریف کن کے هست؟
نگاهم میکند و سکوت میکند بعد سرش پایین مے اندازد و دستهایش را داخل جیب هایش میکند و میگوید: از دختراے دانشگاهه ترم اولیه.تو انجمن باهاش آشنا شدم.ادبیات میخونه.
برادر کوچکم عاشق شده بود! ابوذر عاشق شده بود.آه خداے من چقدر سرم شلوغ شده این
روزها! این دیگر جزو برنامه ام نبود،
دستم را دور گردنش مے اندازمو میگویم:باریک الله! خوبه نه خوشم اومد! همیشه فکر میکردم آخر آخرش پریناز یه دختر برات پیدا میکنه میرید خواستگارے و مزدوج میشے! ولے خوشم اومد توهم کم بیش فعال نیستے
میخندد و هیچ نمیگوید. روے نوک دماغش میزنم و میگویم:راستے چرا به کسے نمیگے؟ خب بگو پری واست آستین بالا بزنه! میدونے که منتظر لب تر کنے!
پوفے میکشد و کلافه میگوید: نمیشه آیه نمیتونم! اصلا نمیدونم اینکار درسته یا نه!دختر یه پدر تاجر داره! از این بازارے های به نامه! صبحا با سانتافه میرسوننش بعد از ظهرا با جگوار میان دنبالش ! من عمرا بتونم همچین زندگے اے براش بسازم!! اصلا عرفم بیخیال شم شرع و دین خدا میگه وظیفه اته در شان زنت براش زندگے بسازے!
منم نمیتونم...
دستم را از دور گردنش بر میدارمو روبه رویش مے ایستم به چشمهایش نگاه میکنم تردید را
میخوانم:ابوذر.تو راست میگے حرفت کاملا منطقیه ولے تو که هنوز چیزے نگفتے با دختره صحبت کن شاید کنار اومد. توکل کن به خدا!
نام توکل را که میشنود لبخند میزند زیرلب چند بار توکل را زمزمه میکند و بعد بے ربط
میگوید:تاحالا گردو بازے کردے؟
تعجب میکنم:نه چی هست؟
پوزخند میزند و میگوید:همین کارے که تو پیشنهاد کردے!
چشمهایم گرد میشود:چے میگے ابوذر!
منظورت چیه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
⊙ ـآقـا شــدهـ امـ {👇
⊙ ـبه عشقـ نابـ تـو اسیر {😍
⊙ ـهرگــز نشــومـ {❌
⊙ ـز دیدنـ روے تــو سیر {😁
⊙ ـاینـ هستےِ ناقابلِـ منـ {❣
⊙ ـنـــذر شمــاسـتـ {👌
⊙ ـمےمیـرمـ اگر شمــا {🙈
⊙ ـبگویـے ڪه بمیــر {😌
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(273)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🍃❤️
#مجردانه
یادتان باشد عروس یا داماد ڪه شدید ؛ ڪارے نڪنید ڪه همسرتان میان #عشق_مادرے و #عشق_همسرے سردرگم شود. نیاز همسرتان در زندگے، آرامش است نه تنش...
یادتان باشد، از فداڪاری هاے مادرهمسرتان تمجید ڪنید تا یادتان نرود چقدر براے همسرتان زحمت ڪشیده است...
#ازالانتمرینڪنید😌
پ.ن:
شاید ساده بنظر بیاد
اما ممڪنہ بعدا مشڪل ساز بشہ☺️👌
@asheghaneh_halal
🍃❤️
°•| #ویتامینه🍹 |•°
••💗ـ
گاهے
همینطور
ڪه سرتــان
در گوشے موبایل
و تبلت است و همسرتان
نیز شما را مےنگرد جمله اے
عاشقانه براے او نیز ارسال ڪنید...
ـ••💗
#بهقولاصفهانیا
#یــخدهدلبرےڪنید😁👌
یُخْده= ڪم ، یڪم
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
#ریحانه
ایـنـجـا ایــ🇮🇷ــران است:
بـه افـق فاطمیـ🏴ـه نـزدیـک مـیـشویم
بـو 🌼 کـن :
بـوی بـغـ😓ـض
بـوی پـیـ👕ـراهـن مـشـکـی
بـوی فــریــاد یـافاطمـ💚ـه
کـم کـم شـمارشــ🔢 روز هـا بـه اتـمـام مـیـرسـد❌
دیـگـر نـزدیـ👌ـک است
خبر از یک زن بیمار شود 😭
میمیرم...😭😭😭
مادری دست به دیوار شود 😭
میمیرم...😭😭😭
با زمین خوردن تو...
بال و پرم میریزد...
چادرت را نتکان...
عرش بهم میریزد...😭
💠 اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها 💠
🌸🍃🌸🍃🌸
@Asheghaneh_halal
🌸🍃🌸🍃🌸