عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وپنج ♡﷽♡ نرجس لبخند میزند.میدانست و خبر داشت از هوش سرشار دختر پیش ر
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_وشش
♡﷽♡
_واسه خاطر کارم میدونے که نمیشه تو محیط کارے خودم چادر بپوشم!وقتے اینجا چادر سرم نیست چه فرقے با بیرون داره؟ نامحرم تو بیرون اینجا هم نامحرمه دیگه! لااقل وقتے چادر سرم
نیست خیالم راحته که دو رو نیستم!ولے من مطمئنم یه روزے شغلمو واسه این پارچه خوش جنس مشکے کنار میزارم
نرجس در دلش این دید عمیق را تحسین کرد و تنها گفت: استدالال خیلے قشنگے بود حق باتو...
آیه از جایش بلند شد خیلے دیر کرده بود و باید برمیگشت به بخش گونه هاے نرجس جان را بوسید و گفت:زیاد رو خودت فشار نیار نازنین بیشتر استراحت کن کارے باهام ندارے؟
_چشم عزیزم برو به سلامت
آیه با لبخندی دور شد اما میانه راه چیزے یادش آمد:راستے نرجس جون من الان یادم اومد یکے دیگه از خود خواهے هام همین انتخاب شغلم بود
و بعد رفت...در دلش اعتراف کرد واقعا آدم خود خواهے است!
ابوذر نگاهے به خودش در آیینه مےاندازد . شلوار پارچه اے مشکے و پیراهن سفید یقه دیپلماتے که روے
شلوار افتاده! یاس رازقی را برداش که بزند.اما ... در اتاق را باز کرد و کمیل را صدا زد:کمیل هوووی کمیل کجایے؟
در اتاق کمیل باز شد:جااانم داداش!! یه دقیقه تمرکز کردیما جانم!!
ابوذر چپ چپے نگاهش کرد که یعنے:ما خودمون خط تولید ذغال داریم
نگاهے به ساعت دیوارے خانه میکند و هول میگوید:اون عطرتو که پرے روز خریدے رو بده زود باش دیرم شده!
کمیل متعجب به ابوذر نگاه میکند و چند دقیقه بعد عطر تلخش را پیش کش برادر میکند ابوذر کمے از آن را به مچ دست و پشت گوشش میزند و به کمیل میدهد و بعد کیف و سویچ ماشین را بر میدارد و با خدا حافظے کوتاهے میرود کمیل تنها در دل میگوید:اللهم اشف کل مریض!
کمربندش را میبندد و نگاهے به ساعت میکند هفت صبح زود نیست؟ نه نیست!!! میدانست آیه شب قبل شیفت بوده و امروز صبح وقت خالے دارد دودل شماره اش را میگرید و بعد ازچند بوق...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وشش ♡﷽♡ _واسه خاطر کارم میدونے که نمیشه تو محیط کارے خودم چادر بپوشم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_وهفت
♡﷽♡
پیاپی بالاخره آیه گوشے را برداشت : صداے خواب آلودش حسابے ابوذر را شرمنده خود کرد:جانم اخوے؟ کله سحر زنگ زدے چے شده باز؟
لبخندے روے لبهاے ابوذر نقش میبندد:سلام آیه جان شرمنده منو ببخش میدونم بد موقع مزاحم
شدم خمیازه اے میکشد و میگوید:حالا که شدے حرفتو بگو
سعے میکند لحن بےتفاوتے به خود بگیرد:خواستم بگم خانم صادقی امروز تا ساعت 8 کلاس
دارن اگه...اگه ...وقت داشتے و تونستے بیاے خبر کن
آیه خنده اش میگیرد: واگه نتونستم؟
ابوذر موضع خود را حفظ میکند:حالا خیلے هم مهم نیست میوفته واسه یه روز دیگه!
آیه بلند میخندد:ابوذر میدونستے اصلا بازیگر خوبے نیستے؟ منکه میدونم دو روزه دارے خفه میشے!
باشه ساعت ده و نیم میام دانشگاهتون فقط خواهشا معطلم نکنے
_باشه چشم...حالا نمیومدے هم مشکلے نبودا!!!
_آره میدونم!!! دروغ که حناق نیست تو گلوے آدم گیر کنه!!!
وبعد گوشے را قطع میکند.ابوذر سرخوش ماشین را روشن میکند و به عادت همیشه بسم الله
میگوید و بابت همه چیز علے الخصوص اتفاقات ساعت 8 به بعد یک الحمدالله خوش آب و تاب با رعایت تمام تجوید هاے عربے اش را زمزمه میکند.
آیه اما صلواتے نثار گذشتگان ابوذر میکند بابت برهم زدن خوابش و بعد از جایش بلند میشود
نگاهے به کمد لباسهایش مےاندازد.باید چیز خوبے از آب در بیاید به سلامتی قرار است خواهر
شوهر شود!
مامان عمه که بعد از نماز نخوابیده داخل اتاق مے آید میپرسد: کجا ان شاءالله؟
آیه بے حواس میگوید: عروس برون!!!!
یعنے دارم میرم عروسمونو ببینم!
مامان عمه هیجان زده میگوید:همون زهرا ؟
_بله همون زهرا
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وهفت ♡﷽♡ پیاپی بالاخره آیه گوشے را برداشت : صداے خواب آلودش حسابے اب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_وهشت
♡﷽♡
_ببین ابوذر من الان درست جلوے در دانشکده ادبیاتم بدو بیا
_چشم چشم اومدم
گوشے را قطع میکند ونگاهے به محوطه دانشگاه مےاندازد.اعتراف میکند چقدر دلش میخواست
برگردد به ترم اول و دوباره دانشگاه رفتن را از سر بگیرد از دور ابوذر را میبیند که با سر به زیر
کیفش را از دستے به دست دیگر میدهد!! کمے امروز فرق کرده گویا.
_سلام ابوذر خان! خوبے شما؟ استرس که ندارے؟
ابوذر سلامے میدهد و بدون اینکه جواب دیگرے بدهد آیه را دعوت به نشستن میکند.
_ببین آیه تو رو خدا حواست باشه ها! مزه دهنشو فقط ببین چیه!! خیلے جلو نرے؟
_اوهوکی!!!جوجه من صدتا مثل تو رو شوهر دادم !واسه من سوسه نیا!!!
ابوذر متعجب نگاهش میکند:آیه ؟؟
آیه بے تفاوت به درب دانشکده نگاه میکند و میگوید:خواهشا حرف نزن یه نگاه کن ببین اینایے که دارن میان کدومشونه؟
ابوذر خیره میشود به درب و از همان فاصله میتواند صورت قاب شده در چادر مشکے زهرا را
تشخیص دهد
با خجالت رو به آیه میگوید:اوناهاش اونجا هستن اون خانم چادری کنار دوستاشون
آیه لبخندے میزند به این شرم دوست داشتنے برادر دوست داشتنے اش و بعد از جا بر
میخزد:خیلے خوب با تو دیگه کارے ندارم میتونے بری راستے یه پنج دقیقه دیگه به گوشیم زنگ بزن! وبعد دور میشود
ابوذر با نگاهش بدرقعه اش میکند و در دل میگوید:
در قنوتم زخدا عقل طلب میکردم،
عشق اما خبر از گوشه محراب گرفت
آیه قدرے فکر کرد!هالیوود بازے اش گل کرده بود آرام و با طمئنینه به سمت آلاچیق کوچکے که زهرا و دوستانش در آن نشسته بودند قدم برداشت...زهرا را از نظر گذراند! خوش سلیقه بود...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
⊙ حــرفـ رفتنـ زدے {😢
و در دل ما آشـوبـ استـ {😔
⊙ گاهےانگار دل آشوبشدنـ (😞
همـ خــوبـ استـ (👌
⊙ حـرفـ رفتنـ نشدهـ {❌
صحبتـ بیــدارے ماستـ {😉
⊙ پسـ بپا خیــز ڪه (👇
دورانـ علمـدارے ماستـ (💪
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(276)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🇮🇷
💪🇮🇷
🇮🇷•| #خادمانه|•🇮🇷
تقـــریبــا از یڪ مــاه قــبل
روزشمـــاری میڪردم😎
مــاه بهمــن از راه بــــرسه😉
تـــا بتــــونم به عنـــوان یه
#دهـه_هفتـــادی💪
حــــقے ڪه نسبـــت به انــقلاب
دارم و ادا ڪنـــم😌
امـــروز ڪه از،صــبح بیدار شدم😎
بـــه شــوق اینڪه وارد بهتـــرین
مــاه ســـال شـــدیم☺️
لبخنــد از روی چهـــرم
ڪنـــار نمےرفت☺️☺️
حـــال عجیبے واقعــا🤗
بـــــه امتحـــان ڪردنــش
خیلےمےارزه🤓
پـیشنــهاد مےڪــنم دانـــلودش ڪنید
از ســــایــت #انقــلاب🇮🇷
و تجــربش ڪنــید🇮🇷
مـــن برای اولیـــن قــدم👣
دوس دارم آشنــاتون ڪنم بــا خیلے
چـــیزا، و خیلے اتفــاقا ڪه توی این
#چـــهل_سال رخ داده😎💪
مےخـــوام حـــس امــید، انگــیزه،
عـــزت و افتـــخار و توی وجــودتون
نسبـــت بـــه ڪشورتون و پـــررنگ ڪنم😉
جـــوری ڪه واقعـــا حس
ڪنـــید امـــسال خیلے بــا سال قبل
و ســــــــالهای قبــل تـــر فرق داره😎
بنـــابراین از،فــــردا💪
هــــر دو ڪــانالمــون😌
#عاشقانه_های_حلال😍
#هیئت_مجازی💚
ڪـــاملا رنـــگ و بوی #چهل_سالگـے و
بــه خـــودشون مےگــیرن💪💪🇮🇷
بــا ســه هشتڪ دلبــر😍👇
#رادیو_انقلاب📻
#ڪارنامه_سیاه_پهـلوی📸
#چـهل_بـــرگ☘☘☘
#ڪارنامه_سیاه_پهلوی👇
ســاعت 19/30 از #عاشقانه_های_حلال
#چهل_برگ👇
سـاعت 21:15 بــا موضوع
دستـــاوردهای انقلاب💪💪
از #هیئت_مجازی🇮🇷
#رادیو_انقلاب👇
سـاعت 19:00 از #هیئت_مجازی💚
تــوصیه مےڪنم
حتمــا باهامـــون همــراه باشید😎
چــون خیلےبراتــون برنــامه داریم📝
•|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
🇮🇷
💪🇮🇷
عاشقانه های حلال C᭄
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه 📆|• سال ۸۴ شب شهادت حضرت زهرا (س) خداوند فاطمه را به ما عنایت کرد. از همان اول
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
✈️|• موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند. گفت :
«هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم.»
👌|• او بحث دفاع از حرم عقیله بنی هاشم (س) را مطرح کرد. برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و واقعه کربلا میگفتند تا فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است؟ کجا رفته و چرا رفته است؟ و آرمان اصلی پدرش در زندگی چه بوده؟ ۱۴ دی ماه سال ۹۰ راهی سوریه شدند و دو هفته بعد هم به آرزوی دیرینه اش رسید.
😔|• به خاطر شغلش همیشه نگرانی از دست دادنش، نبودنش و ندیدنش را داشتم، هر بار که به مأموریت می رفت برایش دعا می کردم تا برمیگشت.
📍|• مأموریت آخرش حتی به فکرم هم نمی رسید که با دو هفته مأموریت، محرم را برای همیشه از دست می دهم. هر بار که به ماموریت میرفت به هر نحوی می شد من را راضی می کرد و راهی می شد و ماموریت آخرش با صحبت هایی که کردند من راضی از رفتنش بودم چون خود را مدافع حریم اهل البیت علیهم السلام می دانست.
✌️|• طی دوهفتهای که سوریه بود هر روز با هم تلفنی صحبت می کردیم. یک روز قبل از شهادتش با هم صحبت نکردیم و وقتی به شهادت رسید دو روزی می شد که هیچ خبری از او نداشتم....
😇|• آن چیزی که این روزها من را راضی می کند و خشنود و آرام از اینکه درد دوری و دلتنگی از همسفرم را تحمل کنم این است که آرزوی خیلی از ما شیعیان بوده تا در رکاب اباعبدالله و در روز عاشورا حضور داشتیم و از اهل بیت پیامبر دفاع میکردیم.
💖|• حالا این شرایط برای محرم فراهم شده بود و او هم از مدتها قبل خودش را برای این هدف آماده کرده بود.
🍃 قسمت دوم (آخر)
#زندگےبه_سبڪ_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_محرم_ترک 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
🍎°| @Asheghaneh_halal
#ریحانه
🔰زن به دليل اينكه عواطف و احساسات قوي ترى نسبت به مرد دارد، از نظر روانى نفوذپذيرتر از مرد است؛ يعنى بيش از مرد از عوامل بيرونى متأثر مى شود.
🔹اين تأثّر و نفوذپذيرى وقتى از يك منبع، يعنى از سوى شوهر باشد، باعث ميشود وحدت و يگانگى روانى زن حفظ شود، ولى وقتى زن بدون حجاب در اجتماع مردان نامحرم حاضر ميشود، به آسانى تحت تأثير روانى و عاطفى آنان قرار ميگيرد و وحدت روانى او از بين ميرود و با از بين رفتن وحدت رواني، دچار اضطراب و آشفتگى ميشود.
📙 منتسكيو (Montesquie) ميگويد: «تمام ملل جهان در اين عقيده مشتركند كه زنها بايد حجب و حيا داشته باشند تا بتوانند خوددارى كنند.
علتش اين است كه قوانين طبيعت اين طور حكم كرده است و لازم دانسته زنها محجوب باشند و بر شهوات غلبه نمايند.
📚 منتسكيو، روح القوانين، ترجمه علي اكبر مهتدي، تهران، اميركبير، ۱۳۶2، ص 442
✅ و امّا قرن ها پیش از این در مکتب وحی و برهان؛
🔹در آيه ۶۰ سوره «نور» خداوند عزّوجل درباره حکمت حجاب ميفرمايند:
🔻وَ اَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ.
🔺و اگر «زنان» خود را بپوشانند براى آنها [خير]، بهتر است.
🔻كلمه «خير»، كه به معناى سود و نفع است، به دليل اطلاقش، هم شامل نفع مادى ميشود و هم نفع معنوى.
🔹در آيه ۵۳ سوره احزاب، سود و نفع حجاب مشخص تر بيان شده است:
🔻ذلِكُمْ اَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ.
🔺[اين كار (حفظ حريم بين زن و مرد) براى پاكى دل هاى شما و آنها بهتر است.]
🔰بنابراين، ميتوان گفت: طبق اين دو آيه، اثر مهم حجاب براى زن، طهارت و پاكي قلبى است كه مقدّمه اى براى رسيدن به سلامت قلبى [قلب سليم] است و در روان شناسي، از آن به «سلامت رواني» تعبير ميشود.
🍃در روايات نيز به تأثير روانى حجاب بر زن اشاره شده است.
🔸امیر کلام امیرالمؤمنین حضرت علی سلام اللّه علیه در وصيت خود به امام حسن عليه السلام ميفرمايند:
🔻وَاکْفُفْ عَلَیْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِکَ إِیَّاهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَیْهِن.
🔺[زنان را] در پرده حجاب نگاه دار تا نامحرمان را ننگرند؛ زيرا سخت گيرى در پوشش، عامل سلامت و استوارى آنان است.
📚 نهج البلاغه؛ نامه 31
🔹همچنين آن حضرت در حديث ديگري ميفرمايند:
🔻صيانَةُ المَرأَةِ أَنعَمُ لِحالِها و َأَدوَمُ لِجَمالِها.
🔺«پوشش و حجاب براى حال زن بهتر است و سبب دوام زيبايى او ميشود.»
📚 تصنیف غررالحکم و دررالکلم؛ ص 405
♻️ منظور از [حال زن]، در اين حديث؛ وضعيت روانى اوست كه رعايت حجاب؛ سبب تعادل بهتر آن ميشود.
#حکمت_حجاب
#سلامت_روانی
#دوام_زیبایی
@Asheghaneh_halal {🍃🌸}
عاشقانه های حلال C᭄
🎈| #دردونه |🎈 ارتبــاط مناسبــ میان مـــادر وپســــــر😊💚 #عکسبازشود📥 #ادامه_دارد #نڪاتتربیت
🎈•| #دردونه |•🎈
ارتباط مناسـبــ مـادر و پســــر😊👌
#ادامه_دارد
#نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے☺️👇
•|👶|• @asheghaneh_halal
امون ای امون مادر ای مادر.mp3
17.39M
🎶🔘 #ثمینه 🔘🎶
°•🚪•° دم در خونہ
°•😖•° نامرداے مدینہ
°•🌫•° کوچہ پر دوده
°•👀•° چشم ، چشم رو نمیبینہ
°•💔•° مادر جوونم
°•😓•° بے جون روے زمینہ
#فاطمیه🏴
#پیشنهاد_دانلود👌
#حاج_محمود_ڪریمے🎤
دانڪنشارژشے👇
⚫️ @asheghaneh_halal 🔚
😜•| #خندیشه |•😜
شنــیدین مےگــن طــرف😱
مهــــریش بـــه انـــدازه ســال
تـــولد میــلادیـــشه😎
البـــته ایـــن نمــونه☝️
دیگـــــه زمــانه مــامان بــزرگامون بوده😉
الان دیگـــــه بــال مگــس و پــشه
خــرطوم فیــل و پــاهای مــورچه😄
مهـــریشــونه😎
ایـــن چــیزا رو اولیــن بـــار
بـــه نـــظرتون ڪے مــد ڪرد⁉️
ایشـــون ڪسے نــیستن😎
جـــزء جنــاب محمــدرضـاشاه پهــلوی😱
شــــاه فقـــید😱
الپهــــلوی منقــرض شده😂
مهـــریه فـــوزیــه همــسر مصــری
شــاه نیــم میلیـــون بوده است😱😂
بـــله دیگـــه جیب مــبارڪ
محــمدرضا و ایــران نــداره😁
داداشـــن بــاهم🙃
حـــالا طــرف خــودش گفــته بابا
من نیــم میلیــون بیشتــر نمےخوام🙄
دیگــــه تو چــه اصراری داری یڪ میلیون بهش مهـــریه مےدی😳
از،ڪیســـه خلیفه مےبخشے
دلبنــــــــدم🙄جیـــب بابات نبـــوده ها🙁
عڪسو باز،ڪنید یڪ ربع بخنــد 😂
یـــعنے جـــوڪ ســال به ایشون مےگن☝️
بودیـــم و قـــدرمو ندونســتن😂
آخـــے پهلـــوی گـــریه نڪن😎😱
یــه وقت فڪر نڪنـید ازســره انتقــام ایــن چیزارو گفتم😎 نــه بـابا، اینـا☝️چــــه ربعشــون چه ثلثشون چه نصفشـــون چـــه خــوده
خــوده رضاشاه😃
بـــا ذلیل شـــدن خــودشون از،خودشون
انتقــام گـرفتن😀
منــبع: خواندنیها19 فروردین1337😎
مــن از،روی مستنـــداتے😌 ڪه
بـــه دســت آوردم، طـبق منـابع
#خندیشه ها رو
تـــا آخـــر بهمــن مــاه، اختصــاص
دادم به الپهـــلوی های گـــرامے😂
#ڪپے_ڪنے_الپهـلوی_میشے😁
#اسپــانســر_شو_و_نشر_بده😇
ڪلیڪ نڪنے بــا رضاشاه😡 طرفے😂
•|😜|• @asheghaneh_halal
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی|•📋
در زمــان شــاه حتے
مــردم قــدرت خــرید🛍
یڪ پــرتقــال و نـــداشـتـن🍊
بعـــد بعضـــیا از روی
نـــــاآگـــاهے میگــوینــد 🔨
زمــان شــاه چقــد ارزانے بوده است🔨
مصــاحــبه بــا مــردم در زمـان شاه☝️
از آرشــــیو📁☝️
#شبــهه_ها_را_بـرطرف_مےڪنیم💪
#فسـاد_های_دوران_پهلوی_را
#آشڪــار_مےڪنیـم❌❌
•|📋|• @aheghaneh_halal
🎥💣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙💠
💠
#آقامونه
~|🌧|~ شما زیر باران باشید
و
~|😕|~ من زیر سقف ⁉️‼️
#سفر_استانے🚙
#بـــــدون_شرح☺️
💠 @asheghaneh_halal
💙💠
°🎯| #غربالگرے |🎯°
❌ جریمه های جالبی در استرالیا
از رانندگان گرفته می شود:👇👇
.
🔺️بلند کردن صدای موسیقی در ماشین:
نیو ساث ولز: ۲۰۰ دلار (مرکز نیو ثاث ولز سیدنی است)
کویزلند: ۱۷۵ دلار
.
🔺️بوق خداحافظی:
.
نیو ساث ولز: ۲۹۸ دلار
ویکتوریا: ۲۸۲ دلار .
.
🔺️کثیف بودن پلاک ماشین:
.
نیو ساث ولز: ۴۱۵ دلار جریمه و کسر ۳ امتیاز از گواهینامه.
ویکتوریا: ۱۶۱ دلار جریمه و کسر ۳ امتیاز
.
❌یکی دیگه هم هست:
.
خوابیدن تو ماشین در حالت مستی
جریمه تا سقف ۱۴۰۰ دلار و ۱۰ ماه تعلیق گواهینامه؛ حتی اگر سوئیچ روی ماشین نباشد و گاهی باید ثابت کنی قصد رانندگی نداشتی!!
پـــــولهـــای ســرســام آوری
ڪه از مــــردم گــرفته مےشود😒☝️
منبع:
https://goo.gl/QARiK4
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وهشت ♡﷽♡ _ببین ابوذر من الان درست جلوے در دانشکده ادبیاتم بدو بیا _چش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_ونه
♡﷽♡
گوشے را برداشت و براے ابوذر پیامک زد که ۳ دقیقه دیگر زنگ بزن
بعد طورے که انگار پایش پیچ خورده روے یکے از صندلی هاے آلاچیق نشست:آخ آخ آخ...
سمیه و پروانه و زهرا با تعجب به منظره رو به رویشان خیره شده بودند! به دخترے که گویے
ناگهان از آسمان نازل شده است نگاه میکنند! آیه سرش را بالا مے آورد لبخند خجولے میزند و
میگوید: تو رو خدا ببخشید پام پیچ خورد مجبور شدم مزاحمتون بشم!! اجازه هست تا یکم این خوب بشه همینجا بشینم؟
پروانه که از وضع پیش آمده خنده اش گرفته بود با صورت قرمز شده گفت: نه عزیزم چه اشکالے داره بشین همینجا تا خوب بشه
آیه نگاهے به آن سه کرد و گفت: ترکیدید بابا بخندید مشکلے نیست!
و همین بود که با عث شد جمع سه نفره و آیه با هم بخندند . آیه دوباره خم شد و پایش را نمایشی ماساژ داد و بعد صداے زنگ تلفنش بلند شد و عکس ابوذر با لباس روحانیت که آیه همان
ابتدای وردش به حوزه برایش خریده بود و گذاشته بودند برای روزے که معمم میشود کنار آیه خندان روے صفحه پدیدار شد!!!
سمیه و پروانه و زهرا با چشمان از حدقه بیرون زده به صفحه ے موبایل خیره شده بودند و آیه عامدانه گوشے را جواب نمیداد...بعد از چند بوق پیاپے بالاخره بلند شد و گوشے را جواب داد:ابوذر جان من الان دانشگاهتونم کی کلاست تموم میشه؟
عزیزم من عجله دارم!
ابوذر گیج از حرفهاے آیه میگوید:چے میگے آیه؟
آیه به جمع رو به رویش نگاهے مے اندازد و با خنده میگوید:باشه باشه! خب از اول میگفتے عزیزم!!! به کارت برس منم میرم نگران نباش قربانت خداحافظ
ابوذر با تعجب به صفحه گوشے نگاه میکند:خدایا خودت به خیر کن!!!
امیدم به خودت نه به بنده هاے...
آیه گوشے را قطع میکند و زهرا فقط خیره آیه میشود چشمان میشے رنگ آیه ابرو هایے که دخترانه تمیز شده بودند و دماغ و لب هاے نه خیلے بزرگ و نه خیلے کوچک ...زیبا بود؟
از زهرا زیبا تر؟ سمیه زودتر اما به خودش آمد. لبخند کم رنگے زد و گفت: شما دانشجویید اینجا؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_ونه ♡﷽♡ گوشے را برداشت و براے ابوذر پیامک زد که ۳ دقیقه دیگر زنگ بزن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل
♡﷽♡
آیه سرخوش خندید رنگ پریده زهرا مچش را باز کرده بود! پس راهے نبود:نه عزیزم قرار داشتم براے یه کار خیر
زهرا گیج بود...الان باید چه میکرد؟ گریه میکرد؟ بغض چه بغض میکرد؟ که یک مرد قد بلند نه لاغر نه چاق که محاسن پرپشتے دارد و مهندسے برقش را در دانشکده بغلے میگیرد با یک دختر
نه زشت و نه زیبا قرار دارد؟ به او چه؟ بعد اندیشید:به من چه؟ آیه رشته افکارش را پاره کرد
_تو رو خدا ببخشیدا مزاحم حرف زدنتونم شدم اینم که گفت کار داره نمیتونه بیاد
سمیه دستهاے سرد زهرا را فشرد و آرام پرسید:ببخشید فضولے نباشه شما با آقاے سعیدے نسبتے دارید؟
آیه خود را متعجب نشان میدهد:شما ابوذرو میشناسید مگه؟
زهرا گوشهایش زنگ زد!! ابوذر...بدون پسوند و پیشوند !!!
یک دختر نه زشت نه زیبا اسم ابوذر را نه با پسوند به زبان مےآورد نه پیشوند!! اینها نشان نزدیکے آدمها به هم دیگر است!!مگر نه؟
دستهایش را از دست سمیه بیرون کشید سمیه سعی در حفظ خونسردے اش را داشت: بله آقاے ابوذر سعیدے دیگه ! البته ببخشید ناخواسته عکستونو روے گوشے دیدیم کنجکاو شدیم!
آیه لبخند مرموزے زد و گفت:بله باهم نسبت داریم زهرا آستانه صبرش پر شد از جایش بلند شد تا برود آیه که تک و تایش را براے رفتن دید فرصت را غنیمت شمرد: راستے شما خانم زهرا صادقے میشناسید؟
پروانه بلافاصله گفت: ایناهاش اینجاست دخترمون خانم زهرا صادقیه دیگه
آیه تعجبے به چهره اش نقش میبندد و میگوید:زهرا صادقے شمایید؟
زهرا هم متعجب تنها سر تکان میدهد!سمیه مشکوک شده و ته دلش این شک را دوست دارد!خدا خدا میکند شکش یقین شود!آیه زهرا را دعوت به نشستن میکند... کمے دست دست
میکند و میگوید:ببین من دوتا داداش دارم!الان اولین باره که دارم براشون میرم خواستگارے نمیدونم چطور باید بگم. ببین زن داداش من میشے؟ واااے نه این خیلے بے مقدمه بود...ببین نظرت
در مورد داداش من چیه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل ♡﷽♡ آیه سرخوش خندید رنگ پریده زهرا مچش را باز کرده بود! پس راهے نبو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_ویک
♡﷽♡
زهرا شوکه شده بود...تنها آیه را نگاه میکرد! برادرش؟ برادرش که بود؟ یعنے میشود؟ میشود؟
شوقے در دلش سرازیر شد ولے هنوز قدرت تکلمش را بدست نیاورده بود...سمیه که کمو بیش به خودش مسلط شده بود گفت:ببخشید برادرتون؟
آیه کلافه به آهستگے بر سرش میزند و میگوید:واے خدا میدونم گند زدم به هرچے خواستگارے!
داداش بد بخت من رو چے حساب کردی..خب بزارید از اول شروع کنم من آیه سعیدے خواهرِ برادر دوست داشتنے ام ابوذر سعیدے ام که امروز مامورم نظر دختر مورد توجهشو در خصوص خودش بدونم
فکر میکنم این خوب شده نه؟
پروانه ناگهانے میزند زیر خنده!!آنقدر که زهرا و سمیه را به خنده مے اندازد!زهرا اما نیتی جز نیت جمع براے این خنده دارد!آیه نیت خوان نبود ولے حس ششم خوبے داشت
نگاه عمیقے به زهرا انداخت و بے ربط گفت:الاعمال بالنیات زهرا خانم! زهرا سرخ شد... آیه دستهایش را گرفت و گفت:خب؟ من منتظرم...
به عادت همیشگے اش که دستپاچه میشد چادرش را کمے جلو تر کشید و گفت:خب چے بگم...یعنے...خب...خیلے یهویے بود راستش من واقعا شوکه شدم...
آیه به ساعتش نگاه کرد و گفت:من یه پرستارم ماهے یک و پونصد حقوق میگیرم که واسه یه کارے هیچے اش تقریبا برام نمیمونه اینو گفتم چون داره وقت ناهار میشه و من پول خریدن ناهار
آنچنانی ندارم! ولے میتونم همتونو یه ساندویچ تا سقف ده هزار تومن مهمون کنم نه بیشتر!!! بعد رو به پروانه گفت:تو از جیک و پیک اینجا خبر داری قربون دستت برو بگیر بیا و بعد کارت و
رمزش را با کلے تعارف به او داد.سمیه میدانست که زهرا آنقدر حواسش پرت شده که یادش رفته
کلاس دکتر شریفے سخت گیر شروع شده و او اینجا نشسته!ولے ترجیح داد سکوت کند مهم تر بود!!مطمئنا این موضوع خیلے مهم تر بود.
آیه لبخندے میزند و مسلط میگوید:خیلی خب خااانم شوکه حالت جا اومد؟ بفرمایید نظرتونو!! ببین نمیخوام بگم همین الان بله یا نه بگو نه فقط نظرتو بگو اگه یه کوچولو مثبت بود ما دست به اقدام بزنیم!
زهرا در دلش گفت:نمیشه همین الان بله رو بگم؟ و بعد خنده اش گرفت به زور خنده اش را قورت داد و گفت:خب چے بگم؟راستش آقای سعیدے یکے از بهترین هایے هست که من تو این دانشگاه دیدم نمیگم بهترینن ولے خب جزو بهترینهان...اخلاقے که من ازشون دیدم ایده آل هر دخترے میتونه باشه .من..من فکر میکنم جا واسه فکر کردن درموردشون هست
آیه با اینکه از چشمهاے زهرا عشق را میخواند...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃