eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_اول •فصل اول• لَخت بود. انگار کفشهایش او را می کشیدند. کش کش شان توجه ه
🍃🍒 💚 سعید در مقابل نگاه پرسشگر شروین با ابروهایش اشاره ای به پشت کرد. شروین که تازه متوجه شده بودگفت: - اونا به درد تو می خورن نه من - بله یادم نبود شما تا وقتی دختر خاله تون رو دارید دیگه چه کار بقیه دارید - اگر می خوای مزخرفات ببافی پاشو برو - چه خبر؟ -خیلی بی حوصله ام - خبر سوخته نه. خبر جدید چی داری؟ - هیچی - زرشک! ما این همه کوبیدم اومدیم اینجا اونوقت هیچی؟ - گفتم بیای یه کم با هم حرف بزنیم شاید حالم بهتر بشه - آخه بابا همه که مثل تو بیکار نیستن هی بیان اینجا قهوه تلخ بخورن. مردم کار و زندگی دارن شروین کلافه گفت: -خیلی خب، خیلی خب، پاشو برو دنبال کار و زندگیت. خودم یه غلطی می کنم بعد از جایش بلند شد، دست کرد توی جیب هایش و وقتی دید خالی هستند گفت: -حساب کن، من پول همرام نیست و از کافی شاپ زد بیرون. سعید پول را روی میز گذاشت و رفت دنبالش. کنارش که رسید گفت: -از کی اینقدر روحت لطیف شده؟ معلوم هست چه مرگته؟ -اگه می دونستم که مزاحم شما نمی شدم - من می دونم چته، الان درستش می کنم - چه کار می کنی سعید؟ سعید گفت: -بیا و دست شروین را گرفت و کشید طرف پارکی که همان نزدیکی بود. روی صندلی نشاندش و گفت: -صبر کن، الان میام بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دوم سعید در مقابل نگاه پرسشگر شروین با ابروهایش اشاره ای به پشت کرد. شرو
🍃🍒 💚 شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیقه ای گذشت. -بیا بگیر سر بلند کرد. -بستنی؟ نمی خوام -از بس قهوه خوردی زد به کلت. خنکه، حالت رو جا می آره. ادا در نیار، بگیر با بی میلی بستنی را گرفت. -خب حالا مثل بچه آدم بگو چته. این چند ماهه مثل احمق ها شدی -کاش می دونستم سعید گازی به بستنی اش زد و گفت: -کلاً ما رو سر کار گذاشتی ها. مگه می شه آدم ندونه چشه؟ بعد در حالی که زیر چشمی شروین را می پائید و بستنی اش را لیس می زد گفت: -البته برای ما آدم ها چنین اتفاقی نمی افته ولی برای تو شاید -اگه تو آدمی ترجیح میدم آدم نباشم - خیلی ممنون. خواهش می کنم، خجالتمون ندید. لطف دارید شروین خندید و گفت: -اولین باری که دیدمت خیال می کردم احمقی ولی حالا مطمئنم که احمقی سعید لیس بزرگی به پهنای زبانش به بستنی زد و گفت: -منم اولین باری که دیدمت از شیطنت و انرژیت خوشم اومد. فکر کنم سال دوم دبیرستان بود. یادته چطور استاد فارسی رو با اون لوله خودکار و دونه های ماش بیچاره کردی؟ کل کلاس به هم ریخت. البته اون شروین با این شروین خیلی فرق داشت. یه پسر شاد، شیک پوش و پرانرژی ولی حالا یه آدم کسل کننده و بی ریخت. خجالت آوره. یه دفعه چت شده؟ بعد با لحنی موذیانهاضافه کرد: -نکنه عاشق شدی؟ شروین که در فکر و خیال خودش بود و اصلاً حرف سعید را نشنیده بود گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سوم شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیق
🍃🍒 ••💗ّرمان "هاد" در سال 84 متولد شد... پارگراف آغازین این داستان،برگرفته از یڪ مصاحبه چاپ شده در مجله چلچراغ همان سالهاست ڪه جرقه نوشتن یڪ رمان را در ذهن نویسنده روشن ڪرد... به دلیل برخے از مسائل نوشتن این رمان پنج سال طول ڪشید... نویسنده هیچ گاه قصد جدے براے چاپ این رمان نداشته براے همین باز نویسے انجام نشده،از این رو برخے مطالب و وقایع مالے یا اجتماعے ارائه شده در این داستان مربوط به همان سالهاست و ڪمے مغایر با زمان حال... ••💗البته پیشاپیش از اینڪه شاید فصل هاے آغازین ڪمے ڪسل ڪننده باشه عذر میخوام.. ارائه فضاے فڪرے و روحے شخصیت اول داستان این اجبار رو ایجاد میڪنه... امید ڪه خوانندگان محترم با صبر و حوصله مارو تا اخر داستان همراهے ڪنند.. ••💗ان شاءالله ڪ داستان مورد توجه دوستان قرار بگیرد و براے عذرخواهے از خوانندگان،به نقل قولے از یڪے از نویسندگان محبوبم اڪتفا میڪنم: "اگر جوان بےتجربه اے،به راهے نرود ڪه شخصیت منفے ڪتابم رفته... در اینصورت ڪتابم فایده اے داشته... اما اگر خواننده اے بیشتر غم نصیبش شود تا شادے و با ذهنے ناراحت ڪتابم را ببندد،من فروتنانه از او عذرخواهے میڪنم زیرا به هیچ وجه چنین قصدے نداشته ام" "آن برونته☝️🏻🖊 مستاجر وایلد فل هال" @asheghaneh_halal 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 °| با خامنــه‌اے😘 عهد شهـادت بستیمـ❣ °| جــان بر ڪـف😌 و سربند ولایت بستیمـ✌️ °| ڪافـےسـت👇 اشاره‌اے ڪنے رهبــر ما😉 °| بےصبـر و قـرار دل برایت بستیمـ💚 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(367)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
🌼🍃 #صبحونه •گفتے⇩ •خیال ڪن ڪہ •براے |ٺُ| مرده امـ....👻 •این وقت🙊 •صبح در دل من🍃 •پس چہ میڪنے ؟‌‌♥😐 #صبحتون‌پر‌از‌آرامش •|• @Asheghaneh_halal 🌼🍃
°|🌹🍃🌹|° 🙂|• زمانی که صادق در مورد ازدواج با مادرشان صحبت می کند، تنها یک شرط می گذارد و عنوان می کند که باید همسرم "سیده" باشد. |° آشنایی ما هم از طریق واسطه صورت گرفت. در آن روزها من درگیر کنکور ارشد بودم و تمایل زیادی به ازدواج نداشتم. به همین دلیل خانواده ام هم اجازه نمی دادند که خواستگار به منزل بیاید. 💐|• یک هفته قبل از خواستگاریِ مادرِ صادق، من به جدم حضرت زهرا (س) متوسل شدم. نماز استغاثه به حضرت را خوانده و زندگی و ادامه تحصیلم را به ایشان سپردم. 🌹|° مادر من و زن عموی صادق، فرهنگی بودند. زن عموی شان برایش خواهری می کند و واسطه ازدواج ما شدند. وقتی مادرم شرایط صادق را مطرح کردند، موافقت کردم که به خواستگاری بیایند. 📆|• اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۱ بود. در جلسه اول خواستگاری، صادق سؤال خاصی نپرسیدند، ولی من سئوالات زیادی پرسیدم. 😎|° در مقابل، صادق جواب های عجیبی می دادند؛ مثلا من از ایشان پرسیدم که وقتی عصبانی می شوید، چه عکس العملی دارید که گفتند : ☺️|• خوشبختانه یا متأسفانه من عصبی نمی شوم اگر هم عصبی شوم، عکس العمل خاصی ندارم و محیط را ترک می کنم و با صلوات خودم را آرام می کنم. باور این مسئله در آن لحظه برایم سخت بود. 💍|° بعد از عقد من خود کاملاً به این موضوع واقف شدم که صادق به هیچ وجه عصبی نمی شود؛ تجربه زندگی با ایشان نشان داد که همچون نامشان در گفتارشان صادق هستند. 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 •[🌻]• @Asheghaneh_halal
🍃🌘 #مجردانه اگر خیال میڪنید ڪسے ڪه میخواهید با او ازدواج ڪنید ایراداتے دارد اما بعد از ازدواج، شما تغییرش میدهید، بسیار در اشتباهید تجربه نشان داده زندگے زناشویے محل تغییر یڪدیگر نیست. #چندباردیگه‌بگم؟☺️ @asheghaneh_halal 🍃🌘
🍃🖤 ••غوغــا•• خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ است سرِ دین،طعمه‌ے سرنیزه‌ے تڪفیر شده‌ست هر ڪه در مدح علے(ع) شعر جدید آورده‌ست گویے از معرڪه‌ها نعش شهید آورده‌ست روضه‌ے مشڪ رسیده‌‌ است به بےآبےها خون حق مےچڪد از ابروے محرابےها خون دین میچڪد از «دولت اسلامے»شان بنویسید: تب ناخلفےها ممنوع! هدف آزاد شده، بےهدفےها ممنوع! در دل «عرش»، ورود سلفےها ممنوع! جهت خشم خدا، یڪ سلفے هم ڪافےست! عاشق شیر خدا، وارث شمشیر خداست سینه‌ے «سنے و شیعه» سپر شیر خداست بےجگرها جگر حمزه به دندان گیرند انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند سنگ تڪفیر به آئینه‌ے مذهب؟ هیهات! ذوالفقار علے و رحم به مرحب؟ هیهات! ما نمڪ خورده‌ے عشقیم، به زینب سوگند پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند پایتان گر طرف «ڪرب و بلا» باز شود آخرین جنگ جهانےِ حق آغاز شود خار در چشم سعودے شده «بیدارےِ ما» باز ڪابوس یهودے شده «بیدارے ما» بذر غیرت، سر خاڪ شهدا میڪاریم پاسخ شیعه همین است ڪه: صاحب داریم ..|🖊 ..| •• @asheghaneh_halal•• 🍃🖤
🌷🍃 🍃 عقل معاش مے‌گوید : كه شب هنگامِ خفتن استـــ ، اما عشق مے‌گوید : كه بیدار باش، در راه خدا بیدار باش تا روح تو چون شعاعے از نور به شمـ💛ـس وجود حق اتصال یابد. 🕊 @Asheghaneh_halal 🕊 🍃 🌷🍃
فِرِشتِهـ👼 خَندید چَرخید وُ پیچیدُ و بویید و بوسید😚 صِداے زِمزِمِه اَش دُرستـ↓ اَز پُشتِ چادُرِ مِشڪیـ♥️ ات مےآمَد دَرِ دِلَش داد مے زَد : 【خوشحال باش بانوے عِشقـ😍 ڪه اَگر چه عِشق تو دَر زَمین گُمنام ماند اما دَر آسمانـ🌤 ها تو مَعروفے بِه نِجابتے مثال زدنے】 و حَرف هایش ڪِه گوشِـ°👂 دلت را نوازش داد چِشمـ👀 گرفتے اَز دخترڪِ قِرمـ👠➺ـز پوشے ڪِه با پوزخَند نگاهت مے ڪَرد وُ اُمل خِطابت ڪَرده بود بُغضت فُروخوردے🙂 وَ زیرِ لَب زِمزِمه ڪَردے : « اِلهۍ رِضاً بِرضائِڪ صَبراً عَلۍ بِلائڪ تَسلیماً لامَرِڪـ😍 » با لَبخَنـ😇ـد پارچهِ عاشِقیتـ✿ را بَغَل مےڪُنے وُ راهَت را اِدامِهـ🕊 مےدَهے ❀✍ ❀💝 ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @Asheghaneh_halal
🍒•| #دردونه |•🍒 باڪودڪ لجبــاز چگونه رفتارڪنیم؟ 🍃به اوفرصت شنیده شدن بدهید 🍃با او ارتباط نزدیڪ برقرارڪنید 🍃به او حق انتخاب بدهیــد 🍃آرامش خود راحفظ ڪنید 🍃بااو همڪارے ڪنید 🍃به او احتــرام بگذارید 🍃از زاویه دید او به قضیه نگاه ڪنید 🍃رفتار مثبت اورا تقویت ڪنید 🍃محیط منزل را به دور از تشنج نگه دارید #لجبازی #نڪات‌ریز‌وتربیتے‌فرزندپرورے☺️👇 🍒•• @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 بـــراندازےمحــترم و محتــرمهـ از اون ور تا ایــــنور✋ از مــریم خــطرے(رجوی) گــرفتهـ تــــا تــروریستـــهاے متــوهم بهشتے بــهـ هوش و بهـ گــوش بــاشید😄 بـــراتون یهـ پـیشنهاد اوردم✋ آقـــایون، خانمــاا،داداشام😜 حتمـــا شنیدین مــا برای حفـــظ نظاممــون 300 هزار شهید دادیــم✋🇮🇷 شمـاها اگهـ خیلے ادعا داریـــن😄 300 هزار ڪشتهـ ڪه نهـ چون عرضشـو ندارین جــانباز هم بدیـــن، نــظام باشهـ مالهـ شما😁 مــا مےدونیم عــرضهـ ندارین✋ شمــا هم بدونــید هیــچ غلطے ازتون بــرنمــیاد.💪💪💪 خیلےها توی این چهـــل سال سعےڪردن مارو بزنــن زمــین شما ڪه سهلهـ !! خـــودےهای داخلے هم ڪه بغــل گــوشمون بودن نتــونســتن✋ ایـــن اتقلاب بهـ اوج خودش مےرسه🇮🇷 رو سیــــاهیش باشهـ مالهـ شمــــاااااا👊👊👊👊 اهــالے خیابان انقـــلاب✌️👇👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
🇮🇷|🇮🇷 🇮🇷|🇮🇷 تقــریبا یڪ هفتهـ از انتصاب بهـ فرماندهے ڪل سپــاه پاسداران مےگــذرد✌️✌️ ڪمــے بیشتــر ایشان را بشناسیم(: ســردار سلامے یڪ پـاسدار با تفڪر راهبردی و اندیشمنـدی همهـ جانبهـ نگـر است. از ذهنے ساختارمنــد و حافظه ای قوی برخوردار بوده و در صدر نــظریهـ پــردازان امور راهبردی قرار دارد.🇮🇷 ســردار سلامےمحبوب قلوب پــاسداران، بسیجیان، خانواده شهـدا و نیروهای حزب اللهے و توده های محروم و مستضعف جامعهـ است. او در میان پــاسداران، به عنوان سرداری برخوردار از فضیلت ها، حسن خلق و با تقوی شناختهـ مےشود.🇮🇷 •|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
cdad7e2a208030b9b96e53043937dccb728bcb5a.mp3
6.67M
💠🍃 🍃 🇮🇷.• #ایرانیشو •.🇮🇷 شعـرخوانـے مـداح↓ ـحاج ابـوذر ــروحـے°🗣° •✌️•حمـایـتـ از ڪالاے ایـــرانـے #پیشنـهاد_دانـــلود🎙 #همـوطن_ڪالاےایرانےبخر😬 {👇ოムde ɨŋ ɨraŋ🇮🇷} (🛍) @asheghaneh_halal ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕗🍃 🍃 ~ ذكر پابوس شما از لب بـ{☔️}ـاران مے‌ریخت... ~ ابـ{☁️}ـر هـم زيرقدم‌هاےشماجان‌مے‌ريخت.... ❤️ 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🍃
🌹🍃 🍃 #آقامونه همه‌ے قافیه ها😉<° از تو💓<° سخن مےگویند😌<° °•❣•° @asheghaneh_halal
💍🍃 🍃 #همسفرانه تو انقــدر ڪاملے ڪھ نمیتونے نیمھ گمشدھ باشے 💚... تـ😌ـو همھ ے گمشدھ منـ∞ــے ! #انت‌حیـــاتے😘 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |°🐝 👼|دیشمــ👀ـام داله هی دُلُشت میسہ 😖|اَد بَس چہ داله بہسون فیشال میات 😗|داخہ دالَم دوت میزنم اما صدا نَداله هَمَس داب💦 دهنم میات بیلون☹️ 😒|سُما بہ دای این چہ بیمن نیدا تُنی بَلَتے بہم دوت😗 یات بدے؟ 😉| نه جانم منم بلد نیستم سوت بزنم🙁 شمام نمیخواد انقد به چشمـ😍ـاے خوشگلت فشار بیارے😘 استودیو نےنےشو؛ آب قنــــ🍭ـد فراموش نشه👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سوم شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیق
🍃🍒 💚 -نمی دونم از کجا شروع شد ولی بعد از یه مدت احساس کردم که دیگه هیچی برام جالب نیست. از همه چی خسته شدم. حوصله هیچ کاری رو ندارم. احساس می کنم دور خودم می چرخم. کاملاً بی فایده -هرچی بیشتر خودت رو بی حال بگیری بدتر می شه. باید بی خیالش بشی شروین بستنی نیم خورده اش را پرت کرد، به پشتی صندلی تکیه داد، دستش را زیر سرش گذاشت و لم داد. پاهایش را روی هم انداخت و گفت: -نمی تونم. دست خودم نیست. اوایل خیلی سعی کردم اما نشد. انگار یه کسی منو گرفته و نمی ذاره -خودت رو سرگرم کن. برو باشگاه، کلاس موسیقی، برو بگرد. چه می دونم، یه چیزی که از فکر بیرونت بیاره -بی فایده است. راهی ندارم. پارتی، سفر، تفریح ... همش موقتیه. بعد از یکی دو روز دوباره اوضاع همونه. شاید اگر یه دلخوشی داشتم می تونستم یه کاری بکنم اما حالا ... سعید داد زد: -دلخوشی؟ خل شدی؟ تو هرچیزی رو که یه جوون توی این شهر آرزوش رو داره یه جا داری. خونه، ماشین، پول، اون وقت دنبال دلخوشی می گردی؟ -شاید خیلی ها آرزوشون داشتن این چیزا باشه، حتی خود من هم یه روزی همه سرگرمیم خریدن آخرین مد هر چیزی بود. از لباس و موبایل گرفته تا ماشین. یادته یه بار توی 6 ماه سه تا گوشی عوض کردم؟ -آره. محسن هی کاتالوگ های جدید می آورد و تو فرداش با موبایل جدید می اومدی. فکر کنم باباش از پول موبایل هایی که تو خریدی مغازش رو دو دهنه کرد - با اختلاف پول ماشینهائی که من عوض کردم می شد یه ماشین صفر خرید - آخرشم راضی شدی به این ماشین زاقارت شروین ادامه داد: -باوجود همه اینا الان احساس می کنم هیچی ندارم. یه چیزی کمه، اما نمی دونم چی و این ندونستن آزارم میده. دیوونم می کنه بعد به درخت ها و برگهای زردشان خیره شد و ادامه داد: - اونقدر فشار میاره که دلت می خواد بزنی زیر همه چیز. دلت می خواد فرار کنی و وقتی هیچ راهی نداری فقط یه راه می مونه ... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_چهارم -نمی دونم از کجا شروع شد ولی بعد از یه مدت احساس کردم که دیگه هیچی
🍃🍒 💚 اما حرفش را ادامه نداد. - مثل فیلسوف ها حرف می زنی. البته فیلسوف هائی که چند تا تخته کم دارن -آخرش که چی؟ همه باید برن. امروز و فرداش چه فرقی داره وقتی تمام روزهات شبیه همه؟ - خب ایکیو ماهایی که اونو رو نداریم اقلاً اینور یه کم حال کنیم که اگر بهمون گیر دادن دلمون نسوزه -حتی اگه اینطوری باشه که تو می گی اقلاً از یکنواختی در میاد. به نظرت اونور چه جوریه؟ سعید گفت: -هیچی. وقتی خواستی تشریفت رو ببری یه فرش قرمز جلو پات پهن می کنن ... بعد بلند شد و در حالی که با دست هایش ادا در می آورد گفت: -می گن بفرمائید. بفرمائید در دیگ های ما حمام کنید. این منوی ما، کدوم رو دوست دارید؟ سرخ یا آب پز؟ بعد خندید، روی صندلی ولو شد و ادامه داد: -البته فکر کنم برای مرده های با کلاسی مثل شما فر یا ماکرو ویو هم باشه شروین خندید و در حالی که کمی سرحال تر به نظر می رسید دستی به موهایش که باد توی صورتش ریخته بود کشید و گفت: -تو چطوری می تونی اینقدر خوش باشی؟ - من می گم بی خیال غم و غصه فردا. غصه اتفاق نیفتاده رو نباید خورد. چو فردا شود فکر فردا کنیم - به نظر من مشکل جای دیگه است. تو اصلاً نمی تونی فکر کنی. برای همینه تعطیلی. به هر حال با اینکه بهت حسودیم می شه ولی دلم نمی خواد جای تو باشم. نمی دونم چرا ! - اینطور که معلومه خیلی قاطی کردی. پاشو، پاشو بریم - کجا؟ - می خوای همین جوری اینجا بشینی؟ - نه، میرم خونه - چکار؟ - خسته ام، می خوام بخوابم - آره خب این همه پیاده روی کردی، کلی انرژی سوزوندی ... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجم اما حرفش را ادامه نداد. - مثل فیلسوف ها حرف می زنی. البته فیلسوف ها
🍃🍒 💚 ساعتی به غروب بود که رسید خانه. رفت توی آشپزخانه. -سلام آقا شروین هانیه بود. خدمتکارشان. شروین سری تکان داد و بطری آب را از توی یخچال برداشت. -بقیه کجان؟ - مامانتون با شراره خانم رفتن بیرون. آقا هم یه سر اومدن و رفتن شروین نگاهی به قابلمه ها انداخت و ابروهایش را در هم کشید. هانیه که متوجه نگاه شروین شده بود گفت: -مهمون داریم. خاله تون کلافه سر تکان داد. -مزاحم همیشگی. لعنتی، کاش با سعید رفته بودم در حالیکه از آشپزخانه بیرون می رفت گفت: -من می خوابم. اگر کسی کارم داشت بگو خونه نیست روی تخت دراز کشید. ضبط را روشن کرد. دستش را زیر سرش گذاشت و به گچ بری سقف خیره شد. کم کم پلک هایش سنگین شد... با تکان هایی که می خورد از خواب بیدار شد. -داداش؟ داداش شروین؟ پاشو داداشی چشم هایش را باز کرد. شراره بود. - سلام داداشی نیم خیز شد. -سلام عزیزم. چی شده؟ - خاله اینا اومدن. مامان گفت بیا راست شد. نگاهی به پنجره انداخت. هوا تاریک شده بود. -خیلی وقته اومدن؟ شراره به ساعت روی میز اشاره کرد. -وقتی عقربه بزرگه اینجا بود شروین خندید. پیشانی اش را بوسید و گفت: -خیلی خب، تو برو، منم میام شراره نزدیک در که رسید همانطور که دستش به دستگیره در بود، سرش را به طرف شروین چرخاند و گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 •📌• حڪ گشـته •🌸• در بهشـتِ خدا •👇• روےِ هــر درے •👌• رهبـر فقط •💚• سیـدعلـے •😌• و نجـف #بيت_رهبرے #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(368)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه 💚°| رسول اڪرم"صلے الله علیه و آله": ☔️•| هر ڪہ بہ منظور ✨°| پاڪ نگہ داشٺن خود از آنچہ ☝️•| خداوند حرام ڪرده اسٺ ازدواج 😇°| ڪند برخداسٺ ڪه او را یارے رساند. #میزان_الحڪمه 📚 #خدا_بهترین_یاری‌گر_است 😊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 •(💕)• @Asheghaneh_halal
•• 🍹 •• با مچگیرے از همسرتون،اونو راستگو نمیڪنید بلڪه او دروغگوے حرفه اے میشه... بــــا: 💟ڪیف و جیب گشتن 💜گوشے چڪ ڪردن 💟ڪجایے،ڪجا میرے،ڪے میاے 💜و... امثالهــم امنیت برقرار نمیشه،بدتر باعث میشه همسرتون به دروغ گفتن رو بیاره. چون ممڪنه با این رفتارها همسرتون فڪر ڪنه غرورش داره شڪسته میشه. ڪارآگاه بازے رو بذارید ڪنار و مشڪلتون رو با منطق و محبت ڪردن حل ڪنید. ☺️ لحظہ ــہاے ویتامینے در😃👇 ••🍊•• @asheghaneh_halal
🍃// در روستاے زلزله زده ڪرمانشاه دیدم یڪ (حجه الاسلام موسوے) از اسلامشهر تهران از 3⃣ ماه قبل به آنجا آمده و به اهالے روستایے ڪه همگے از اهل سنت هستند مےڪند. 😌💐 این ڪمے است ڪه در رسانه‌ها سانسور شده است؟ //🍃 [سخنرانے در جمع اصحاب رسانه ڪرمانشاه/ 21 بهمن 96] °•💚•° @asheghaneh_halal