eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍫🍃 🌸| (:|• 🌸 یهـ رگ هاے از جــناب روحانے و دولت محــترم😁 تو وجـــود مــا هم هستـ☺️ البتهـ اینڪه میگم مــاااا😉 منظورم مــدیریت محــترم ڪانالینِ فقط فقط فقط یهـ تفاوت اساسے داره✌️ اونــــم اینڪه مــا ســـوپــرایزهای براتون داریم ڪه همـ بهـ درد دنـیا مےخوره هم آخرت✋ امـــا دولت محــترم و رئیس جمهــور بزرگـوار نهـ بهـدرد دنـیا مےخوره نهـ آخرت شگــفتانهـ هاشون😃😅 بیشتـــر طـرف و سوق مےده بهـ سمـت جناب عزرائیل😱😂 ولےمـــا قدم بهـ قدم خوشحالتون مےڪنیم☺️ و زندگے و براتون شیریــن تر از عسل😌 پــــس یڪم صــبر پیشهـ ڪنیــد😁 تــــا از شیـــرینتــرینـ شگـفت انگیزانهـ قــــرن اخـــــیر ایـــتا✋ رونمــــایے ڪنیم😋 اگهـ چیزے حــدس زدیــد حتمـــا با ما درمیون بزاریــد🙊 شـــاید یڪ ڪوچولو نزدیڪ بود✌️ •|🍰|• @asheghaneh_halal 🍫🍃
☀️✨ ✨ #آقامونه نیاز اصلی کشور هم عبارت است از همت بلند شما. شما جوانها باید همت کنید، همت بلند داشته باشید، تلاش کنید، کار کنید، ترس را کنار بگذارید، تنبلی را کنار بگذارید. ابتکار را سرلوحه‌ی کار خودتان قرار بدهید، نوآوری را وظیفه بزرگ خودتان بدانید ؛ البته با غیرت ملی، تعصب ملی، اینها چیزهایی است که برای کشور ما، برای جوان‌های ما لازم است؛ در همه‌ی زمینه‌ها؛ یک مجموعه‌ی پرنشاط، مجموعه‌ی فعال و متحرک. #سخن_جانانــــ💛 پ.ن: ما همان نسل جوانیمـــــ😎 که ثابت کردیم در ره عشق جگردارتر از صد مَردیمـ💪 °•☀️•° @asheghaneh_halal
💍🍃 🍃 #همسفرانه 😉••جهانــم تــویے.. ♻️••چنــان دورت بگــــردم... ❌••ڪه هیـــچ کس... 😌••به این زیبایــے... 🌍••جهــــانـــــگردےرا... ☝️••تجربـــه نڪرده باشــــد...! #جان‌‌وجهان‌من‌تویے😍 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
🐝°| #نےنےشو |°🐝 -سلامـ دختـر قشنگمــ!😍 ڪجـا میخواے برے جآن دلــــ؟ ایـن دستہ گـ💐ـــل نرگـس براے ڪیہ؟ +سلام حـالہ!🙁 میخوامـ بلـم جمڪلان...😊 ایـن دشتہ گلـا همـ بلاے بـابـامہ!😢 -آفـرین دختـرمـ!😘 بـابـات مگہ ڪجاست عزیزمـ؟ +بـابـام..،نمیدونم حالـہ!😔 -چرا ناراحتـی عزیزمـ؟!😕 الان بـا همـ میگردیم و پیداش میڪنیمـ😃 +نمیشہ حالہ من گشتمـ نبود!😭 -حالا منمـ میگردم شاید باباتو پیـدا ڪردے!☺️ +حالہ نگـــ😢ــرد! -چـرا جآن دلمـ؟!😰 +حالہ این ماییـم ڪہ گـم شدیـم!😭 بـابـا همـیشهـ هسـت! استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هجدهم فعلا خداحافظ شروین هم لبخندی زد و برگشت دم در.کلیدش را توی در اند
🍃🍒 💚 پارک شراره موی روی صورت شروین را کنار زد. -چرا تنها رفتی. منم می خواستم باهات بیام - توخونه نبودی خانمی - دفعه بعد منو می بری؟ شراره را پائین گذاشت. - باشه.حالا برو برای داداشی یه لیوان آب بیار روی مبل افتاد. کانال تلویزیون را عوض کرد. مادرش همانطور که با تلفن حرف می زد و ناخن هایش را سوهان می کشید وارد هال شد. حرف های مادرش توی گوشش زنگ می زد. با ایما و اشاره از مادرش سئوال کرد: -بابا کو؟ مادر به سمت اتاق اشاره کرد. لیوان آبش را سر کشید و رفت اتاق پدرش. شاید آنجا وضع بهتر بود. لااقل امیدوار بود این طور باشد. از پله کان قوس دار وسط هال بالا رفت. در زد. - بیا تو پدرش مشغول حساب کتاب بود. -بابا؟ -بله؟ - می خواستم باهات حرف بزنم -بیا بشین روی مبل، کنار میز نشست. پدر را زیر نظر گرفت. چیزهائی می نوشت و گاهی با ماشین حساب ور می رفت. مدتی به کارهایش خیره شد. -خب؟ چه کار داری؟ - می خواستم یه کم حرف بزنیم -راجع به چی؟ - دانشگاه. یه مشکلی پیش اومده -چیه؟ پول می خوای؟ - نه. یه چیز دیگه - می شنوم -اینجوری؟ -چه جوری؟ - آخه حواست پیش برگه هاست -گوشم باتوئه نمی دانست حرف بزند یا نه. -می خواستم حرف بزنیم ولی ... -ولی چی؟ ابرویش را بالا برد و رضایت داد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نوزدهم پارک شراره موی روی صورت شروین را کنار زد. -چرا تنها رفتی. منم می
🍃🍒 💚 -باشه. بهتر از هیچیه.... آآآ ... اینا چیه؟ -حساب کتابهاست. توی نمایشگاه وقت نمی کنم -خسته نمی شی این همه کار داری؟ هر روز باید بری نمایشگاه. با این و اون سرو کله بزنی پدرش با کمی مکث جواب داد: -نه. برای چی؟ - به نظر من خسته کنندست. کار تکراری حوصله آدمو سر می بره -اگه بخوام اینجوری فکر کنم شماها باید گرسنگی بکشید - نه که ولش کنی اما کمتر - دیگه عادت کردم -ولی من هیچ وقت عادت نمی کنم. الان سه ساله دارم می رم دانشگاه ولی هنوز بهش عادت نکردم به صندلی تکیه داد و ادامه داد: -وقتی فکر می کنم می بینم کار بیخودیه -چی؟ -درس خوندن دیگه. چه فایده؟ آخرش چی؟ -خب آدم درس می خونه، باسواد میشه بعداً می ره سرکار پدرش اصلاً توی باغ نبود. فهمید که حرف زدن بی فایده است خودش را جمع و جور کرد و گفت: -آره، راست می گی! آدم باسواد میشه، یادم نبود و بلند شد. پدرش همانطور که روی میز خم بود و با کاغذها ور می رفت،گفت: -چرا رفتی؟ مگه نمیخواستی حرف بزنی؟ -نه دیگه. به اندازه کافی حرف زدیم -بالاخره نگفتی مشکلت چیه؟ در را باز کرد و نگاهی به پدرش که دکمه های ماشین حساب را تند و تند می زد انداخت، آهی کشید و آرام گفت: - مشکلم تویی و رفت. از پله ها که پائین می آمد شراره و مادرش را دید که پشت میز غذاخور ینزدیک اپن آشپزخانه نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست -باشه. بهتر از هیچیه.... آآآ ... اینا چیه؟ -حساب کتابهاست. توی نمای
🍃🍒 💚 -شروین؟ شام نمی خوای؟ -نه هانیه گفت: - اما آقا شما ناهار هم نخوردید - نمی خورم. گرسنم نیست -خانم؟ شما چیزی نمی گید؟ مادرش گازی به پیتزا زد و بعد با دستمال قطره سسی را که شراره روی میز ریخته بود پاک کرد: -اگه گرسنش باشه می خوره. زوری که نمیشه فقط هانیه نگاه مأیوسانه شروین به مادرش را دید.به زور خودش را از پله ها بالا کشید.چرا این خانه اینقدر پله داشت؟باید اتاقش را عوض می کرد تا لااقل از شر این پله ها خلاص شود. این فکر ها هر بار که از پله ها بالا می رفت در ذهنش تکرار می شد اما وقتی یادش می آمد اگر اتاقش را عوض کند صدای جشن های دوره ای مادرش که تا نصفه شب ادامه داشت کلافه اش می کرد پشیمان می شد. تازه حالا به بهانه پله ها مادرش کمتر به اتاقش سرک می کشید و سین جیم اش می کرد بنابراین ترجیح می داد این پله پله تا فضا( اسمی که روی راه پله گذاشته بود) را تحمل کند.اولین اتاق بعد از پله ها اتاق شراره بود .بعد حمام و سرویس بهداشتی و بعد هم اتاق خودش.از کنار نرده های سنگی نگاهی به طبقه پائین انداخت.نیمی از هال و میز غذا خوری پیدا بود.همین طور پله های قوسی شکل که به اتاق پدر و مادرش ختم می شدند. به کف هال خیره شد. فاصله اش تا زمین چقدر بود؟ اگر می افتاد تمام می کرد یا نیمه جان می شد؟باید با سر زمین میخورد که یکسره شود ... امتحان کند؟ چشمانش را بست و کمی روی نرده ها خم شد ... یک دفعه خودش را عقب کشید ...نه،نمی توانست. آنقدرها هم که فکر می کرد کار ساده ای نبود. دستش را روی قلبش گذاشت . به شدت می زد. رفت توی فکر و بعد از چند لحظه مکث رفت توی اتاقش. روی تخت نشست. احساس می کرد همه در ها به رویش بسته است. زیر لب زمزمه کرد: -دیگه خسته شدم. آخه چرا من؟ مگه من چکار کردم؟ بعد سرش را بالا گرفت و از پنجره به آسمان خیره شد. با عصبانیت بلند شد، پنجره را باز کرد، کله اش را بیرون برد و داد زد: -دِ آخه با توام. یه چیزی بگو دیگه. چرا اینجوری با من بازی می کنی؟ مگه تو خدای من نیستی؟ اصلاً هستی؟ بعد همانطور که آرام آرام از کنار پنجره عقب می رفت زیر لب گفت: -چرا کمکم نمی کنی؟ چرا؟ روی تخت افتاد و بالشش را روی صورتش کشید تا صدای گریه اش را کسی نفهمد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 |• همه آرامـ گرفٺند♪ |• و شبـ از نمیه گذشتـ 🌓 |• آنچه در خوابـ نشد°∞° |• چشم منـ و فڪر تو بود!💚 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(373)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• و تویے⇩ آنڪه صبح به صبح باید پنجره ےِ دلـ♡ را رو بسوےِ مُحبتًش گُشود ... | السلامُ علیڪَ یا بقیةَ الله فے ارضه | | @Asheghaneh_halal •••🍃•••
°|🌹🍃🌹|° 🗓|• در ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۲ بعد از ۱۴ماه، زندگی مان را در زیر یک سقف آغاز کردیم. 🎉|° سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت که آرزویم یادت نرود، دعا کن شهید بشوم و برایم سخت بود که این دعا را بکنم. هر چند خودم را قانع کرده بودم که شهادت بهترین نوع ترک دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد، ولی باز هم ته دلم آشوب می شد. 🌷|• فردای روز عقد که پنج شنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز. آنجا با خودم کلنجار می رفتم که برایش بخواهم یا نه؟ بعد با خودم گفتم : 🏵|° «الان که بین این مزارها راه می روم اگر شهیدی هم اسم صادق دیدم مصرانه برایش شهادت بخواهم.» 😢|• دقیقاً در همین فکر بودم که روبه رویم شهیدی هم اسم صادق دیدم. نشستم و فاتحه ای خواندم و گریه کردم. 😍|° وقتی صادق آمد جریان را برایش گفتم و خوشحال شد. بله همان شهید هم نام صادق باعث شد برایش دعای شهادت بکنم. 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇🏻 @Asheghaneh_Halal □□
..|🍃 ..|🕊ارتباط با امام زمان "عج" ..|👤براے ارتباط با حضرت تنها باید تصفیہ شد، دل را باید تصفیہ کرد. اگر دل صاف باشد،این امـ🌊ـواج را درک مے کند وتصویر راهم نشان می دهد . اما اگر دل صاف نباشد و گرد و خاک داشته باشد، تصویر را خوب نشان نمی دهد. •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃