eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍬وقتی که حجاب را به دخترم آموختم .اما عفاف را به پسرم نیاموختم.به پسرم یاد دادم که حیا و نجابت فقط مخصوص زن است 🍬وقتی که به دخترم گفتم که باید به برادرش احترام بگذارد...اما به پسرم نگفتم که به همان اندازه به خواهرش احترام بگذارد.برتر بودن مردانه را به پسرم یادآوری کردم 🍬وقتی که دخترم را برای یک ساعت دیر آمدن به خانه بازخواست کردم...اما به پسرم اجازه دادم که آخر شب به خانه برگردد ...به پسرم آموختم که او بر خلاف خواهرش می‌تواند خطا کند 🍬وقتی که عشق ورزیدن را برای دخترم نادرست دانستم ...اما از رابطه داشتن پسرم با دختری نامحرم ذوق زده شدم که پسرم بزرگ شده.هوسباز بودن را به پسرم آموختم 🍬وقتی که از کودکی به دخترم یاد دادم که زن باشد، کدبانو، صبور و فداکار باشد...اما به پسرم فقط آموختم که قوی و قدرتمند باشد..تنها نامی از خانواده را به پسرم آموختم نه مسئولیت خانواده را 🍬بله...من هم مقصرم که وظیفه والدین را به درستی انجام ندادم. من هم به عنوان یک پدر یا مادر، مقصرم که به جای اصلاح خودم و تربیت صحیح فقط به جامعه ام انتقاد کردم.جامعه هرگز به خودی خود درست نمی‌شود.جامعه نمونه‌ بزرگی از همان خانواده است. 👌🏻 // @asheghaneh_halal \\
🍃🌸 #پشتک |🌏|جهان یک دهان شد |🎶|هم آواز با ما |💚|تو را دوست دارم |💓|تو را دوست دارم |✨| #یااَلله |👤| #قیصر‌امین‌پور خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌸
- - - 🌷🌱 - - - شاها ستایش تو به عقل و زبان من✍•°                کی می‌توان که وصف تو از عقل برتر است😇•° - - - 🌷🌱 @asheghaneh_halal - - -
👑🍃 کنار هم ایستادن زیر باران نیست 🌧|• عشق آن است که یکی برای دیگری چتر شود ☔|• و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد•|😍 👑🍃 @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃💐 #خادمانه خانواده ے بزرگ عاشقانه هاے حلال ســــــــــــــــــلام😍✋🏻 عزاداریهاتون مقبول درگاه حق
💐•• 💚 وقتی سمانه خانم این خبر رو بهش داد تنش گر گرفت، احساس کرد الانه که از گرما قلبش از حرکت بایسته، احساس شرم و خجالت باعث میشد آرزو کنه که ای کاش هیچ وقت ازدواج نکرده بود، ای کاش سهیل همین الان میرفت زیر ماشین تا دیگه مجبور نمیشد هر چند وقت یکبار خبر خرابکاریهاشو از این و اون بشنوه، که خیلی زود به گوشش میرسید. حالام که همسایه فضولشون براش خبر آورده بود که شوهرت رو دیروز با دختره طبقه بالایی دیدم که داشتن دم در گل میگفتن و گل میدادن، فاطمه خودش رو از تک و تا ننداخت و خیلی جدی و با حالت عصبانی ای گفت: -خانم شما چطور به خودتون جرات میدید به مردم تهمت بزنید، حتما شوهر من با اون خانم کار داشتن، شما هر دو نفری که دارن با هم حرف میزنند رو به چشم بد میبینید؟ -آره، حتما داشتن با هم حرف میزدن!!!احتمالا داشتن در مورد شارژ ساختمون حرف میزدن ،ها؟ - به هر حال این موضوع به شما ربطی نداره - من دلم برای جوونی تو میسوزه دختر، به خودت رحم نمی کنی به این دو تا طفل معصومی رحم کن که چار روز دیگه نمی تونن تو جامعه سرشونو بلند کنن. فاطمه سکوت کرد، نمیدونست چی باید بگه، سمانه خانم راست میگفت، حداقل خودش که میدونست شوهرش اهل چه برو بیاهاییه، خیلی وقت نبود که فهمیده بود، الان پنج سالی از ازدواجشون میگذشت، اما چون سهیل همیشه برای ماموریت به شهرهای دیگه سفر میکردهیچ وقت نفهمیده بود که شوهرش چه اخلاقات بدی داره، همیشه فکر میکرد اختلافش توی اعتقاداتش با سهیل فقط محدود میشد به نماز نخوندن و یا توی ماه رمضون روزه نگرفتن، اما الان یکسالی هست که به خاطر تغییر موقعیت سهیل، دیگه خبری از ماموریتها نیست و در نتیجه تازه داشت میفهمید چرا روز ازدواجشون، دختر خالش ازش خواهش کرده بود که با سهیل ازدواج نکنه و گفته بود سهیل اون مرد پاکی که تو فکر میکنی نیست... یادش اومد چقدر به مرضیه، دختر خالش توپیده بود که تو حق نداری به شوهر من تهمت بزنی، تو دلشم فکر کرده بود که حتما به زندگی من حسودیش میشه آخه سهیل بی نهایت عاشق فاطمه بود، از همون روزی که برای اولین بار توی مهمونی دوست خانوادگیشون، دیده بودتش یک دل نه صد دل عاشقش شده بود، هر کاری برای به دست آوردن فاطمه کرد،سخت ترین مراحل خواستگاری رو گذروند، با وجود نارضایتی دو خانواده تمام تلاشش رو کرد که اطمینان دو طرف رو جلب کنه تا بتونه ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_اول وقتی سمانه خانم این خبر رو بهش داد تنش گر گرفت، احساس کرد الانه
💐•• 💚 به کسی که اینقدر نظرش رو جلب کرده بود برسه، سنگینی و متانت و صبر فاطمه براش تحسین برانگیز بود، آرزوش شده بود رسیدن به فاطمه که بالاخره هم بهش رسید. با رفتن سمانه خانم فاطمه به فکر فرو رفت، دیگه خسته شده بود، هیچ وقت به روی سهیل نیاورده بود که من میفهمم تو چه کارهایی میکنی، اما دیگه صبرش تموم شده بود، توی هر مهمونی ای که میرفتن، توی جمع همکارای سهیل، همیشه نگاه دخترا روی سهیل عذابش میداد واز اون بدتر نگاههای پنهانی سهیل به اونها، چشمک زدنهایی که فکر میکرد فاطمه نمی دید، اما فاطمه همیشه میدید و به روی خودش نمی آورد. نمی دونست چرا دوست نداره به روی خودش بیاره، شاید می خواست به زور به خودش بقبولونه که اشتباه میکنه، سهیل همیشه عاشقش بود و رفتارش با اون بینهایت عاشقانه بود، هیچ چیز بدی ازش ندیده بود، همیشه احترامش رو نگه میداشت، چه در خلوت و چه در جمع بهش احترام میگذاشت، پس دلیلی نداشت که بخواد باور کنه که اون چشمکها حقیقی اند، اگر هم بودند .... کلافه بود، نه راه پیش داشت و نه راه پس، می تونست طلاق بگیره، اما هر بار که به این واژه فکر میکرد تنش میلرزید، از آینده بچه هاش میترسید، چه بلایی سر علی و ریحانه میاد وقتی اون از سهیل جدا بشه؟ از مجردی همیشه با خودش عهد بسته بود بچه هایی تربیت کنه که بی نظیر باشند، بچه هایی پاک با روحی آرام. زمانایی که باردار بود همیشه برای بچه توی شکمش قرآن میخوند و باهاش عهد میبست که کمکش کنه که بنده خوبی برای خدا بشه، اگر الان اونها رو ول میکرد و میرفت، چی سر عهدش میومد؟ چی سر این دوتا که بیشتر از خودش دوستشون داشت میومد، ازون بدتر چی سر دلش میومد؟ سر عشقش؟ سر عشق به کسی که اگر فقط یک روز صداش رو نمیشنید بی تاب و بدخلق میشد... اما اینجوری هم نمشد پیش رفت،سهیل هر روز جری تر از دیروز میشه، هر روز براش بی تفاوت تر میشه، اگر یک سال پیش پنهانی و دور از چشم فاطمه کاری میکرد، الان زیاد ابایی نداشت که اون کار رو جلوی فاطمه انجام بده، حتی جلوی فاطمه داشت براش عادی میشد، پس فاطمه باید کاری میکرد، به خاطر بچه هاشم شده باید فکری به حال خودش و زندگیش میکرد. ساعت 8 شب بود که سهیل خسته از سر کار اومد، فاطمه، علی و ریحانه رو خوابونده بود تا بتونه راحت حرفهاشو به سهیل بزنه، طبق معمول سهیل که وارد خونه شد، همسر دوست داشتنیش رو در آغوش گرفت و بوسید، اما برای فاطمه این بوسه ها چند وقتی بود که بوی خیانت میداد، چیزی نگفت و گذاشت سهیل فکر کنه همه چیز خیل عادیه -خسته نباشی -مرسی زندگی، امشب چه خوشگل شدی؟ - تو که هر روز همینو میگی -آخه هیچ وقت واسم تکراری نمیشی -پس چرا هی دنبال ورژنای جدید تر میگردی؟ سهیل که داشت کتش رو در میاورد، لحظه ای خشکش زد ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 😘•) بـا نگـاه «تــو» 💚•) دلـم قـد مےڪشد! ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #قدیر_عبدالهی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(551)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] •• طلـوع خـورشیــ☀️ــد ملاڪ صبحـ ـ بودن نیستــ☝️ خورشیــــد مݩـ💕 از پشت پلڪهاے تُ😍 طلـوع میڪنـہ‼️ ‌•• #صبحتون‌امام‌زمانـے😍 #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
🎈 |• #همسفرانه •|🎈 من°✋🏻 به توضیح المسائل‌ها°📚 ندارم احتیاج°😌 عاشقی°💜 تنها دلیل شرعی°⚖ قلب من است°💖 #دلبری‌طوری✌️🏻💘 🍃🌺 @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•] \\ انگشت نماے خلق بودن زشـت اسـت ولیـڪ بـا «تــ♡ ـو» زیبـاسـت! \\ ••😌 #سعدے_جـآن مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] همسرم، شهید ڪمیل خیلے با محبت بود مثل یه مادرے ڪہ از بچہ‌اش مراقبتــ میڪنه از من مراقبتـ مـےڪرد... یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم. خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم و خوابیدم «من به گرما خیلے حساسم» خواب بودم و احساس ڪردم هوا خیلے گرم شده و متوجه شدم برق رفته... بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنڪے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه... دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنڪه بالاے سرم مےچرخونه تا خنڪ بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یڪ ساعت خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنڪه روے سرم میچرخونه تا خنڪ بشم... پاشدم گفتم ڪمیل تو هنوز دارے میچرخونے!؟ خسته نشدے! گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسے مـےترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے و دلم نیومد...💗 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🌻🍃 🍃 سلااااااام بر بهـــتریــنــ😃 ستــــ⭐️ــــــاره هاے کهــکشـــانــــــــــ🌌 عاشقانه هاے حلالــ😍 ربیعتون مبارک😍🎉🎊 هــــــــــــــــوووووووراااااااا😍🎈🛍 +اگه گفتین چرا باز من اومدم؟!🙊 -خب معلومه😅 +اگه گفتی😆 -خب معلومه یه کارے دارے که اومدے!😃 +چه باهــــوش!😀 -مگه شــک داشتے؟!😎 +نـــــــچ -خب حالا بگو کارتـــو!😌 +فقط به خاطر تــو میگم😄: خبــ... خبــــ... خبــــــ... خدمت رسیدم که به وجود مبارکتان عرض کنم...😌 به چند خادم المهدے(عج) *کاربلد بخش تبادلات* جهت خدمت در قسمت تبادلات نیاز مندیم.🙏🏻 جهت تمایل به همکارے به آیدے زیر مراجعه نمایید.☺️👇🏻 🆔 @yazahra_ebrahim 🌹و من الله التوفیق. یاعلے.👋🏻 🍃 🌻🍃
#ریحانه طبق رهنمود هاے امیر المومنین(ع)؛ در حڪمت 234 نهج البلاغہ: تڪبر،ترس و بخل🚫 از جملہ ویژگے هاے رفتارے است💐 ڪہ براے خانم ها پسندیدہ است✅ و براے مردان؛ جز بدترین اخلاق ها محسوب مے شود.‼️ #دقت_کنیم_تو_رفتارامون👌🏻 ◇|🌹 @asheghaneh_halal
[• #تیڪ_تاب📚 •] •.° کتاب #سلبریتی های اینترنتی نوشته ی پژوهشگر فرهنگ مشهور " کریستال آبیدین " در سال ۲۰۱۷ به معرفی یک ژانر نو درمیان #سلبریتی ها می پردازد :) #سلبریتی_های_اینترنتی . سلبریتیهای اینترنتی کسانی هستند که در اینترنت شهرت دارند ،گرچه بعد از این شهرت برای وارد شدن به صنایع رسانه ای #سنتی و به دست آوردن پول استفاده می کنند . #میکروسلبریتی_ها و #نفوذ_داران دو گروه از سلبریتی های اینترنتی هستند که به خوبی توانسته اند جایگاه محبوب خود در پلفترم های شبکه اجتماعی را به یک جریان پایدار درآمدی تبدیل کنند ... °.• ••. ڪتاب :) سلبریتی ( Celebrity ) ••. بہ قلم :) کریستال آبیدین درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
|🍃🌼• |🌼🍃• #قائمانه 😞|•بخودم مینگرم،سخت دلم میرنجد 💚|•بخودت مینگرم،منبع خوبی هایی 🌀|•سد راه تو منم،کاش بمیرم آقا 🌤|•بعد مرگم به گمانم که شما می‌آیی #السلام‌علیڪ‌یابقیة‌الله‌فے‌ارضہ #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌ #جمعہ‌هاے‌بے‌قرارے @asheghaneh_halal |🍃🌼• |🌼🍃•
#سین_مثل_سپاه چون بیشه عشق💚 جای جولان باشد  غرش بشنو🗣 شیر فراوان باشد  این نعمت امنیت در ایران بزرگ 🇮🇷 مدیون سپاه پاسداران باشد 💪🏻 ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal
- - - 💚🍃 - - - #قرار_عاشقی شاید نباید از درِ تو حاجتے گرفت یڪ خانۂ دگر بده، آقا نشانے ام✍•° شاید کہ از صداےگدا شاد میشوے با این دلیل در پے خود میدوانے ام🙂•° من در به در میان حرم راه میروم من را ببخش با همۂ بد گمانے ام😔•° #یا_معین_الضعفا✨ - - - 💚🍃 @asheghaneh_halal - - -
👗🍃•• |دوسـت‌داشتـن| درست‌ازجـایی‌شرو‌ع‌میشہ‌ڪہ حاضـری‌بخـاطرِ اون‌تغییـرڪنی :) [ @Asheghaneh_halal ]° 👗🍃••
°🐝| #نےنے_شو| 😊 من چه ایندا این دَده حُوشّل نینَشتم مُنتدِلم مهمونامون بیان حونَه مون. ☺️ دوسَدی‌مو دَشنگ سَل تَلدم؟؟ حوبه؟؟ ای فاییییی الانا میلسَن . اِستدس دالم😬 😘 ای جانم!!! هنوز خیلی زوده‌ها استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_دوم به کسی که اینقدر نظرش رو جلب کرده بود برسه، سنگینی و متانت و ص
💐•• 💚 چی؟ - هیچی، دستاتو بشور، بیا میزو چیدم زودتر شام بخوریم سهیل لحظه ای مکث کرد و بعد به سمت دستشویی رفت فاطمه قلبش به شدت میزد، هیجان زده بود، نمی دونست چطور باید با سهیل حرف بزنه، اگه اون انکار می کرد همه چیز رو چی؟ -خوب من که میدونم، خودش هم میدونه که حرفام راسته، پس انکارش اهمیتی نداره، هرچی می خواد بشه، من باید حرفمو بزنم با گفتن این حرفها خودش رو کمی آروم کرد. سهیل که با شستن دست و روش حسابی سرحال شده بود داد زد: -به به، چه بویی! بوی سیب زمینی سرخ شده با تن ماهی میاد!!! - دماغت رو ببر دماغ پزشکی، فکر کنم مشکل پیدا کرده. بعدم لبختد کم رنگی زد، سهیل که حالا روی صندلی آشپزخونه نشسته بود و حریصانه بشقاب قرمه سبزی رو نگاه میکرد گفت: -خداییش چرا این قرمه سبزی بوی سیب زمینی سرخ شده با تن ماهی میده؟ بعدم با نگاه شیطونی به فاطمه نگاه کرد فاطمه گفت: احتمالا چون شما خونه یه زن دیگتون سیب زمینی سرخ شده با تن ماهی خوردید، هنوز بوش تو دماغتون مونده سهیل که فکر میکرد فاطمه داره باهاش شوخی میکنه گفت: -نه اون زنم قیمه درست کرده بود تن فاطمه لحظه ای لرزید که از چشم سهیل دور نموند، همون جور که چنگال پر از سالادش رو میذاشت دهنش گفت: -شوخی کردم بابا، زنم کجا بود؟ نترس، تو یک دونه ای تو دنیا. فاطمه لبخندی زد و چیزی نگفت و غذا رو کشید. *** بعد از شام فاطمه سینی چایی رو گذاشت جلوی سهیل که داشت تلویزیون نگاه میکرد، سهیل تشکری کرد و بدون اینکه چشم از تلویزیون برداره یک لیوان چایی برداشت و مشغول نوشیدن شد. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_سوم چی؟ - هیچی، دستاتو بشور، بیا میزو چیدم زودتر شام بخوریم سهیل
💐•• 💚 فاطمه اما دل تو دلش نبود، شاید امشب تمام پرده های حرمتی که بین خودش و شوهرش ساخته بود از بین میرفت، هیچ وقت تحت هیچ شرایطی حرمت شوهرش رو نشکسته بود و حالا مجبور بود حرفهایی بزنه که خیلی براش دردناک بود، اما کاری بود که باید انجام میداد برای همین کنترل تلویزیونو گرفت و خاموشش کرد. سهیل با تعجب نگاهش کرد و گفت -چرا خاموش کردی؟ -می خوام باهات حرف بزنم سهیل لبخندی زد و گفت: به به، بفرمایید سرکار زندگی بعدم دستش رو گذاشت زیر چونشو به فاطمه نگاه کرد نگاه سهیل خیلی سنگین تر از چیزی بود که فاطمه تصورش رو میکرد، توی دلش شروع کرد به خوندن آیت الکرسی، سکوت فاطمه باعث شد سهیل کمی مشکوک بشه ،حالت جدی ای به خودش گرفت و گفت: -بگو، منتظرم، از چی میترسی؟ -امروز سمانه خانم اومده بود اینجا -خب؟ -میگفت شوهر تو با این پیردختر طبقه بالا نسبت فامیلی ای داره که انقدر باهاش گرم میگیره؟ سهیل سکوت کرده بودو و با کمی اخم فاطمه رو نگاه میکرد، فاطمه ادامه داد: -خانم سهرابی همکارت بهت پیام داده بود، من نا خود آگاه خوندمش، اولش فکر کردم اشتباهی به جای اینکه برای شوهرش بفرسته برای تو فرستاده... اما خب اسم تو رو صدا زده بود .... راستی چند روز پیش که اومدم شرکتتون، نیم ساعت زودتر رسیدم، صدای تو و منشیت و حرفهایی که میزدید رو شنیدم، توی مهمونی خونه خاله جون اینا، چشمکاتو به دوستای مرضیه دیدم... فاطمه همین جور میگفت و میگفت و نگاه سهیل سنگین تر میشد و اخمهاش بیشتر توی هم میرفت. که ناگهان وسط حرفهای فاطمه داد زد: -بس کن. فاطمه همچنان سرش پایین بود، اما سکوت کرد و چیزی نگفت، انگار برای اولین بار داشت به سهیل میگفت من خیلی چیزا رو میدونم، سهیل گیج و سردرگم بود، باورش نمیشد که فاطمه این حرفها رو بهش زده باشه، خجالت میکشید، احساس شرم میکرد، احساس انزجار، اما نمی خواست خودش رو از تک و تا بندازه، تا الان فکر میکرد فاطمه نمی فهمه، یا شاید براش مهم نیست، اما الان وقتی صدای لرزان و پردرد فاطمه رو شنید نمی دونست چی باید بگه. سکوت بدی بود، نه سهیل حرفی میزد و نه فاطمه، هر دو منتظر بودن طرف مقابل حرفی بزنه که آخر هم فاطمه شروع کرد: -طلاقم بده ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
•[ 😜•] خالم توشهرستان زندگے میڪنن چند سال پیش برا اولین دخترش جهاز میخرن... یه سرخ ڪنم میخرن بعد میان خونه و از ذوقشون هے شروع میکنن همرو وامیکنن... ڪه دستشون میخوره به سرخ ڪن و سرخ ڪن شروع میڪنه تیڪ تیڪ صدا دادن...😐 ‌{تایمرش بوده}بعد خالم جیغ ڪه واے این داره منفجر میشه...🤦‍♀ بعد پرتش میڪنن تو حیاطو میرن تو خونه قایم میشن...😂 شوهر خالم میاد اینا دااااد ڪه بدو تو خونه ڪه سرخ ڪن داره منفجرمیشه اونم شیر آبو سریع وامیڪنه میگیره روش...😂🤦‍♀ 😐🤣 (1⃣) ─═┅✫✰🦋✰✫┅═─ ارسال سوتے: 📲• @yazahra_ebrahim چه ــخبرہ اینجــا😁👇 [•📸•] @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•[ #سوتے_ندید 😜•] خالم توشهرستان زندگے میڪنن چند سال پیش برا اولین دخترش جهاز میخرن... یه سرخ ڪنم
. ✍| بسمه تعالے باسلام و خداقوت. باتوجه به اینکه این هشتڪ بشدت جذاب و مخاطب پسند هست، برای دل کاربران و مرور خود، حتما سوتے های خود را از طریق پل ارتباطی برامون بفرستید تا شاید از خود و دیگران استفاده و عادت ڪنید ☺️👌 یا مهــ‌عج‌ــدی .