[• #ویتامینه ღ •]
💐\\مراقب نگاه ها و صحبت هایتان
در مورد خانوم هاے دیگر باشید
زنان به شـدّت به نِـگاه مردان
و تعریف و تمجید آنها نسبت به زنانِ
دیگر حساس هستند؛
گرچه ممکن است بروز ندهند...\\💐
#متعادلباشید☺️
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #مجردانه♡•] چند بار😳 خوب بگو حداقل یکبار. الان برات بازش میکنم دلبندم😊 وقتی آقا رو دیدی و گف
[• #مجردانه♡•]
نڪات مهم درباره به دل نشستن.
1.
زمانے میتونے درست تشخیص بدے
که به دلت نشست یا نه
ڪه دلت و ذهنت رو از هر ڪسے
و فڪرے پاڪ و خالے نگهدارے
مثلا فڪر اینڪه کاش منم با یکی مثل شوهر دوستم یا فلان پسر ڪا خیلی خوبه چهره نورانے و دلنشینی داره
یا فلان بازیگر(حامد)😁
یا حتے فلان شهید
ازدواج کنم و چهره هاشون توےضمیر ناخودآگاهتون باشه.
دیگه خودتو گول زدے و انتخاب سختے خواهے داشت و نادرست و غیرواقعے و مسموووووم
نکته 2.
زمانے بعداز خنثے بودن نسبت
به طرف مقابل💛 جلساتو ادامه میدید ڪه در همه جوانب هم ڪفو بودید و ڪاملا مورد پسند شماست فقط بمونه به دل نشستن.در اینجا جلساتو ڪش میدید تا به دلتون بشینه 💞
البته نه اونقدر ڪشش که ڪش خراب بشه و وا بره😉.هواے طرف مقابلم
داشته باشید ڪه دلش گیر نڪنه🙃💝
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
😉{ اینسانب عیلے عیلے ذوگ زده عست😍
🗣[ خـــوووب شد گفتے به عقل من نمیرسید😂
🙄{ سُمـــا عیلے بےتلبیتے چِه منو مسخل میتُنے 😱
😁[ اینجانب از شما بسیار عذرخواهےمےڪنم ☺️
☺️{ تو ڪله زندجیم اینگد خوسحال نبودم ڪا املوز بودم 😍
بجــــــــــــــــو چـــــــــــــــلا؟؟؟
😉[ چــرا شیطونڪ؟
😍{گلاله بلام یچوخواهل توچولو از پیس عُدا بیاد.😍
😍[ وااای جانِ دل مبارڪ باشه، شیرینے یادت نره!
✌️😍{ با این همه جِلونے و پولِ بِنشیـــن🙄 از عمو عَسن
عجـــالت بِڪس و اسم سیلینے نیال!😱😁😉
😌[ پــس بزار بعد از ۱۴۰۰ یه شیرینے تُپـــل بده😍😂
#تا_1400_باروحانے✌️
#راهے_نمانده😁
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_چهار -به خدا سهیل اگه بخوای بیرونم کنی همین جا چنان کولی
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_پنجاه_و_پنج
سهیل همچنان با اخم و خیره به شیدا نگاه میکرد، دلش به حال این دختر میسوخت، فکرش رو هم نمیکرد با صیغه کردنش، شیدا این طور عاشقش بشه، اما نمیتونست بپذیرتش، عشوه گری های خودش باعث شده بود که به سمتش بره و تنها نتیجه ای که اون عشوه ها داشت این بود که چند ماهی باهاش خوش باشه و تموم .
شیدا که سکوت سهیل رو دید از توی کیفش سی دی هایی رو در آورد و روی میزش گذاشت و گفت: این همون سی دی هاییه که دنبالش بودی، من نمی خوام ازشون استفاده کنم. من نمی خوام به تو ضربه ای بزنم، فقط میخوام مال تو باشم، اجازه بده روح و جسمم مال تو باشه، دیگه هیچ توقعی ندارم، باور کن.
بعدم در حالی که اشکاشو پاک میکرد ادامه داد: میدونم تو علاقه ای به من نداری، می دونم دلت جای دیگه ایه، اما خوبه که حداقل میدونی عشق چیه ، میدونی عاشق شدن یعنی چی، میفهمی دلتنگی برای کسی که دوستش داری یعنی چی، پس منو درک میکنی.
بعد هم منتظر به چشمهای سهیل نگاهی انداخت، سهیل نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد، رو به روی پنجره اتاقش ایستاد و به شهر نگاه کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت:
-من درکت میکنم، اما کاری نمی تونم برات بکنم. متاسفم.
-چرا نمیتونی؟ مگه تو یک بار منو صیغه نکردی؟ خوب دوباره این کار رو بکن ... عین همون زمانا، هر روز هفتت مال زنت باش و اما یک روز مال من ... هیچ کس هم چیزی نمی فهمه، من بهت قول میدم هیچ وقت زنت چیزی نفهمه.
سهیل که تازه داشت عمق فاجعه رو میفهمید برگشت و روبه روی شیدا روی صندلی نشست، کمی به جلو خم شد و با حالتی که دلسوزی ازش میبارید گفت:
-شیدا، تو می تونی با مرد دیگه ای خوشبخت بشی، تو پول داری، امکانات داری، دختر خودساخته ای هستی، پس مطمئن باش حتما مردی هست که آرزوی رسیدن به تو رو داشته باشه ... اما ... اون مرد من نیستم.
-پس چرا اولین بار اومدی سراغم؟ چرا صیغم کردی؟ چرا منو به یک زن مطلقه تبدیل کردی؟
-تو چرا قبول کردی؟ من که همون اول بهت گفته بودم من فقط چند ماه بیشتر نمی تونم باهات باشم، تو چرا قبول کردی؟
-فکر میکردم اونقدر معرفت داری که وقتی بفهمی چقدر عاشقتم باز هم پیشم بمونی
-هیچ وقت یادت نره آدمی که تو رو فقط برای جسمت بخواد هیچ وقت هم معرفتش رو برای تو خرج نمی کنه
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_پنج سهیل همچنان با اخم و خیره به شیدا نگاه میکرد، دلش به
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_پنجاه_و_شش
شیدا ساکت بود، اشکهاش بی اختیار جاری میشدند، نمی تونست تصور کنه که یک مرد می تونه اینقدر سنگدل باشه
-تو ... خیلی سنگدلی
بعدم هم شروع کرد به گریه کردن، سهیل که دلش برای شیدا سوخته بود دستمالی رو به روش گرفت و بعد هم گفت:
-خودم میدونم، اما چیزی که تو نمی دونی اینه که تلاشت بی فایدست، بهتره به فکر زندگی دیگه ای باشی، به فکر مرد دیگه ای، من مرد زندگی تو نیستم.
-اما من عاشقتم لعنتی
-متاسفم، تو فرد مناسبی رو برای عاشق شدن انتخاب نکردی
شیدا دیگه نمی دونست چی باید بگه، آخرین نگاه رو به سهیل دوخت و بعد هم برای آخرین بار گفت:
-این آخرین حرفت بود؟
-آره.
شیدا از جاش بلند شد و به سمت در اتاق رفت و جلوی در مکثی کرد و بدون اینکه برگرده و یا به سهیل نگاهی کنه گفت: تو برای خیانتی که به عشق من کردی تاوان پس میدی، مطمئن باش.
بعدهم در اتاق رو باز کرد و بیرون رفت و با تمام قدرتش در رو به هم کوبید.
سهیل به سی دی های روی میز نگاهی انداخت، برشون داشت و دونه دونه شروع کرد به شکستنشون، از تهدید شیدا نترسیده بود، فقط از اینکه گاهی چقدر خودش شیطان صفت میشه چندشش شده بود ... کاش هیچ وقت به شیدا نزدیک نمیشد که اینطور درموندش کنه، کاش یک کم جلوی نفسش رو میگرفت و امروزو نمیدید...
سها تو فکر رفته بود که با سقلمه فاطمه به خودش اومد:
-کجایی؟
-رو ابرا، به تو چه...
-اون بالا رفتی چیکار، بیا همین پاینن و با زن داداش دوست داشتنیت باش...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
[• #آقامونه😌☝️ •]
▪️)• شَب
🌙(• زِ نورِ ماه
🌝)• رویِ خویش را
👌(• بینَد سپید
😔(• مَن شَبَم
😘)• تو ماهِ مَن
📿(• بَر آسمان
😉)• بی مَن مَرو
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#لیلا_مقربی|✍
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(597)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• #خادمانه • ]
✌️🇮🇷 آذر ماه ڪه بساط خود را جمع ڪند
و راهےشود مـــا یه گـــام دیگــر به #انتخابات مجلس
نزدیڪ مےشویم.😱😱😱😱
ڪارهای زیادی باید انجام بدهیم تا رقیب را
به طور ڪامل از #رینگ بیرون بینداریم✌️☺️
اولین شرطش اینڪه از اتفاقات #مطلع باشیم.
با مـــا روزهای یڪشنبه، سه شنبه،پنجشنبه
همــراه باشید تا #یڪ_اسفند در نفس های آخر رقیب✌️✌️
امــشب با موضوع؛ وظایف مجلس در مسائل اقتصادی
بــا مــا همــراه باشید.✌️✌️🇮🇷🇮🇷
رأس ساعت ۲۱:۱۵✌️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
امـــشب اینجــا با ما همقدم شوید✌️🇮🇷👇👇
| @Rasad_Nama
♻️ @Asheghaneh_halal
#همسفرانه
دور دنیا ••| 🌎
در بیست ثانیه...••|😌
اگــربگذارے
دورت بگردم...••| 💓
#دورت_بگردم😍
┏━━━••●•💚•●••━━━┓
@asheghaneh_halal
┗━━━••●•💚•●••━━━┛
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
اِی بای چِلا منو دُلای این دُلدون 💐
اینهمه رَنجه همیم 🌈
حالا نیاند به من آب بتَن💧
سَیبز بِسَم🌱
آحه اَد بَس هَبا آلودَس 🌪
همه میحواند اَد همه چیز
گل 🌸و دیاه☘ بِتِسَند
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_شش شیدا ساکت بود، اشکهاش بی اختیار جاری میشدند، نمی تونست
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_پنجاه_و_هفت
سها ابرویی بالا انداخت و گفت: میبینی دوره زمونه چقدر عوض شده؟ قدیما عروسا جرات نداشتن پیش خواهر شوهرشون نفس بکشن، حالا این ور پریده رو ببین!! آخه من نخوام بیام کارگاه فرش بافی باید کی رو ببینم؟
فاطمه در حالی که کم کم داشت ماشین رو پارک میکرد گفت: فایده ای نداره، چون دوره زمونه عوض شده هرچی عروسا میگن، خواهر شوهرا فقط یک کلمه جواب میدن، چشم. .. بفرمایید رسیدیم.
سها با بی حوصلگی در ماشین رو باز کرد و پیاده شد و با تمام قدرت در رو به هم کوبید. فاطمه که از تنبلی سها خندش گرفته بود گفت: هوی، چه خبرته، ماشینو داغون کردی
-عروس، بیا بریم اون روی منو بالا نیارا، کله سحر منو از خواب انداختی به زور منو آوردی اعصاب ندارما.
بعدم بدون اینکه منتظر فاطمه بشه وارد کارگاه شد، دنبال اتاق مدیر میگشت که بالاخره دری رو پیدا کرد که کنارش نوشته بود مدیریت کارگاه، در زد و باشیندن جواب بله وارد شد.
فاطمه که داشت از توی ماشین یکی از کارهاشو برمیداشت و دیرتر از سها وارد شده بود، سرگردون دنبال خواهر شوهرش میگشت:
آخه این دختره کجا رفت؟
-چیزی میخواستی بابا جان؟
فاطمه با دیدن پیرمرد قد خمیده ای که موهای کمی داشت و سینی چایی توی دستش لبخندی زد و گفت: دنبال یک خانوم لاغر و قد بلند میگردم، الان اومد تو اما نمیدونم کجا رفت.
-کسی رو ندیدم بابا جان
-ببخشید اتاق آقای خانی کجاست. اومدم کارم رو بهشون نشون بدم
-خوب برو اونجا اتاق مدیریته.
بعدم با دست اتاق رو نشون داد، فاطمه بعد از اینکه تشکر کرد همون اطراف سرکی کشید تا بلکه بتونه سها رو پیدا کنه، اما خبری نبود که نبود، عصبانی گوشی موبایلش رو در آورد و بهش زنگ زد:
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_هفت سها ابرویی بالا انداخت و گفت: میبینی دوره زمونه چقدر
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_پنجاه_و_هشت
-جانم؟
-تو معلومه کجا رفتی؟
-فاطمه جان من توی اتاق مدیریتم بیا اینجا
فاطمه خشکش زده بود آخه این دختر چی با خودش فکر کرده بود که هنوز نیومده رفته اون تو نشسته، جلوی در اتاق ایستاد نفسی تازه کرد و کمی چادر و روسریش رو مرتب کرد، بعد هم در زد و با گرفتن اجازه وارد شد.
محسن پشت میز ریاست نشسته بود که با دیدن فاطمه از جاش بلند شد و خوش آمد گفت، فاطمه هم تشکر کرد و به سها که راحت روی مبل لم داده بود نگاه خشمگینی کرد و کنارش نشست.
-خیلی خوش اومدید خانوم شاه حسینی ،
-ممنون. شما لطف دارید ببخشید کمی دیر شد.
-مشکلی نیست، فقط من جایی کار دارم و باید سریعتر برم.
گوشی تلفن رو برداشت و گفت: مش رجب سه تا چایی بیارید لطفا. بعد هم از پشت میزش اومد و رو به روی سها و فاطمه نشست و گفت: میتونم کارتون رو ببینم
فاطمه که کمی معذب بود فورا گفت: بله بفرمایید،
و کارش رو به محسن داد، محسن قالیچه کوچیک رو باز کرد و مشغول وارسی شد. که سها گفت: آقاق خانی کار زن داداش من حرف نداره، شما به رنگ های این قالیچه نگاه کنید، به گره های مرتب و زیباش نگاه کنید، تازه انقدر هم دستش تنده که این قالیچه رو در عرض دو هفته بافته، تصورش رو بکنید...
و همین جور پشت سر هم حرف میزد، محسن هم در سکوت به قالیچه نگاه میکرد و گاه گاهی به نشانه تایید سرش رو تکون میداد، فاطمه که از حرف زدن سها کلافه شده بود با اومدن مش رجب، فرصتی پیدا کرد و خیلی آروم دم گوش سها گفت، بس کن دیگه.
سها هم بدون توجه به حرف فاطمه چاییشو با شیرینی برداشت و مشغول خوردن شد و گاه گاهی هم به تعریف کردناش ادامه میداد.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••