eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∫°🍁.∫ ∫° .∫ 🤍و پس از اندوه‌ هایمان همچون بهار زنده خواهیم شد، انگار که هرگز مزه‌ی تلخی را نچشیده‌ایم‌🌱🥰 . . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . عاشقانی که مدام از فرجت می‌گفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری...💔 💫 💚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . |🍁| مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط خستگی های منُ، چایُ،کسی هست که نیست ☕️🍰 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . "❣'' اوایـل زندگیمـون بود و حاج مہدے بعضے از جلسہ‌هاے ڪاریش رو توے خونہ میگــرفت. "☕️" فڪر میڪردم ڪہ پذیــرایے از ڪسایے ڪہ واسہ جلـســہ میان سختہ، بہ همین خاطر بہ مــادرم گفتم بیــاد واسہ ڪمڪ… "☝🏻" همین ڪہ مہدے متوجہ شد، گفت: نہ ! براے این جلسہ، نہ قـراره خودت بہ زحـمـت بیفـتے نہ دیگــران، خودم همہ ڪارها رو انجـام میدم. 🌷شـهـیـد دفاع مقــدس عبدالمہــدے مغفــورے . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
✨🇮🇷 ●○[ #خادمانه | #چالشانه ]○● سلام علیکم بچه های انقلابی و پا کار اسلام😍✋🏻🇮🇷 همونطور که می‌دونیم
منتظرتونیم🙏 بقیه در حد یک بوق شریک خون بودند شما هم در حد یک پیام شریک همبستگی باشید ✌️✌️✌️ آماده دریافت: 📝متن ها 👌رجز ها 📖اشعار ✊شعارها ⭕️پیام هاتون به اغتشاشگران 📸و تصاویر حضور در راهپیمایی 🆔 @jahadgar_enghelabi 💢 تمامیِ متون و شعارهای شما درحال حاضر در کانال داره پست میشه👇 Eitaa.com/Rasad_Nama
|•👒.| |• 😇.| . . بهتر است✨ من در حوضِ خانه ام🏡 یک ماهیِ کوچک🐟 باشم تا این‌ڪه یڪ نهنـگِ🐳 گُـم شده در اقیانوس🌊 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
هدایت شده از رصدنما 🚩
•[ (۶) ]• 📬 کاربرانی که در صحنه حاضرند اینطور رجز میخوانند: شهادت محسن حججی باعث وعده برچیده شدن بساط داعش شد و اکنون شهادت آرمان علی وردی عامل جدی برای برچیده شدن بساط داعشی های وطنی خواهد بود😍 تصاویر حضور شما را مخابره میکنیم: 📡| Eitaa.Com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
رجز خوانی.aac
1.54M
•[ (۱۱) ]• 📬 ارسالی متفاوت از کاربر دیگر🎤 میشنوید از رجزخوانی نوجوان مازندرانی اگر شهید شویم ایستاده ایم🌷 مباد که پرچم دستمان سقوط کند تصاویر حضور شما را مخابره میکنیم: 📡| Eitaa.Com/Rasad_Nama
Hosein Taheri - hokme jahad [128].mp3
12.08M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 واے اگر خامنه‌اے، حڪم جهادم دهد😎👊 ــــ ـ‌ در فطـرت یـاران علے‌دوست، بدے نیست ✌️🏻ـــ ـ . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• امروز سيزدهمِ‌آبانھ، روزِمن، روزِتو، روز‌هم‌بستگےما، روزِگره‌ڪردن مشت‌ها و فرود آن بر سر استڪبار…!👊🏻🍃🇮🇷 ما‌تا‌پای‌جان. پای‌آرمان‌هامون،‌پای‌دین‌مون‌و‌کشورمون‌می‌ایستیم(: . •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . زِ تو ڪے توان جدایی؟🙄 چو تو هست و بودِ مایے…😌💙 😍 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_ودوم ] خسته از مغازه بازگشتم. ته دلم سب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] عروسی افشین در نوع خودش به بهترین شکل برگزار شد. لحظه ی خداحافظی کلید ویلا را توی جیبش گذاشتم و کنار گردنش را بوسه ای زدم و زودتر از تالار بیرون آمدم. افشین با همراهم تماس گرفت و شاکی از اینکه مثل یک مهمان غریبه در جشن اش شرکت کرده ام، از سپردن ویلا به او و النا خیلی تشکر کرد و برای مدتی طولانی که شاید به واسطه ی ویلای من که اجاره بها را از خرجشان کاست، خداحافظی کرد و با آرزوی دیدن من در لباس دامادی تماس را قطع کرد. با پوزخند به خودم و زندگی ام مسیر شهر را پیش گرفتم و از جاده فرعی تالار عروسی روی اتوبان آمدم. نمی دانم چرا نتوانستم محیط خانوادگی و متفاوت از پارتی های مجردی جشن افشین را تحمل کنم‌. چه بر سر خلق و خو و رفتارم آمده بود؟ چرا قرار نداشتم؟ قربان صدقه های پدر و مادر افشین را که به گرد پسر و عروسشان می آمدند و نثارشان می کردند قند توی دلم آب می کرد. شادی و پایکوبی خواهر های افشین به دور عروس و داماد سر ذوقم می آورد اما... چرا جمع خانوادگی را نمی توانستم تحمل کنم؟ خودم را حسابی آماده کرده بودم برای مراسم افشین. با خودم می گفتم بعد از مامان و بابا و مادربزرگ، شاید با شرکت در جشن عروسی افشین باز هم بتوانم مفهوم خانواده را ببینم و درک کنم. دورهمی های سالم و آدم های متنوع و باشرف را ببینم و بی دغدغه برای چند ساعت خوش بگذرانم. اما آشوبی به دلم افتاد که قرار را از وجودم گرفت. ( _چته؟ نکنه حسودیت شد؟) صدای درونم آزارم می داد. یعنی واقعا به افشین، تنها رفیقم، به شب عروسی و خوشبختی اش حسادت می کردم که تحمل نداشتم بمانم و ببینم و لذت ببرم؟ نه... این حسادت نبود. من افشین را با تمام وجودم دوست داشتم. برادرم نبود اما تنها رفیقم و همدم تنهایی هایم که بود. نه... حسادت نبود اما حسرت... بله حسرت بود. حسرت نداشتن ها... نبودن ها... حسرت سالهای تنهایی... پشیمان بودم از اینکه مثل بچه ها، نسنجیده جشن را ترک کردم و دیگر روی بازگشتن را نداشتم. تا نیمه های شب در خیابان های خلوت و سوت و کور شهر با ماشینم دور زدم و خسته به آپارتمانم رفتم. به ساعت نگاهی انداختم‌ ساعت به وقت نماز و شیدایی دختر کوچه پشتی. هه... بدون اینکه لباس هایم را درآورم به بالکن رفتم. چند دقیقه منتظر ماندم. نیم ساعت. یک ساعت. نیامد. خسته به حمام رفتم. چقدر عجیب شدی حسام... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_وسوم ] عروسی افشین در نوع خودش به بهتری
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم. سرم داشت از درد منفجر میشد. دستم به موبایل خورد و از لبه پاتختی روی پارکت کف اتاق افتاد و خاموش شد. اعصابم به هم ریخته بود. به شدت خوابم می آمد و حالا با این یکه ای که خورده بودم، نبض زدن سردرد تنشی بدی که گوشه ی گیجگاهم را گرفته بود و ول نمی کرد غیر قابل تحمل شده بود. موبایل را برداشتم و آنرا روشن کردم. طولی نکشید که دوباره زنگ خورد. نمی دانم چه کسی پشت خط بود. فقط صدای پسری آمد که گرم احوالپرسی کرد و تند و بی وقفه از دعوت به پارتی اش گفت و تماس را قطع کرد. بلافاصله با همان شماره آدرس مکان پارتی راهم پیامک کرد. « این کی بود دیگه؟ خودشو که معرفی نکرد شماره هم ناآشنا بود... بد به دلت نیار چقدر ترسو شدی... لابد یکی از بچه ها بوده. شماره شو عوض کرده فکر کرده شماره شو داری خودشو معرفی نکرده. وگرنه چه کسی تو گند اخلاق رو میشناسه که اینقدر صمیمی حرف بزنه و مثل آشناها حسام هم خطابت کنه. حالا چیکار می کنی؟ یه پارتی افتادی ها... تو که لیاقت جمع خانوادگی رو نداری... دیشب رو که یادته. لا اقل اینو از دست نده» بی توجه به افکار وسوسه آمیزم به یخچال سری کشیدم. سرم عجیب درد می کرد. یکبار دیگر پیام و آدرس محل پارتی را نگاه کردم جایی خارج از شهر و کاملا ناشناس. عزمم را جزم کردم که سری بکشم. مدتها بود که پارتی نرفته بودم. آخرین پارتی که پارتی خودم بود و خودم هم بخاطر ساناز.‌.. اه اه ااااه آن عفریطه... بخاطر او خرابش کردم. دوست نداشتم فکرم را خراب کنم و خودم را آزار بدهم. تدارک ناهار دیدم و منتظر تماس باربری شدم. قرار بود برای مغازه جنس بفرستند. نزدیک غروب بود که تماس گرفتند. عصبی از این همه تأخیر لباس پوشیدم و به سمت مغازه حرکت کردم. اجناس را که تحویل گرفتم و وسط مغازه رهایشان کردم و مغازه را مهر و موم تعطیل کردم، شب شده بود. از همانجا به سمت مکان پارتی دعوت شده حرکت کردم. خیلی از شهر دور شده بودم که فرعی را پیدا کردم و به آن پیچیدم. انتهای فرعی، نوری پیدا بود که بی شک مکان پارتی را نشان میداد. با تماس افشین به دنیای درون ماشینم بازگشتم _ سلام خوبی؟ چه خبرا؟ _ خبرا پیش شماست شادوماد. خوش میگذره؟ _ اون که بله... خواستم بگم ویلاییم. جات خالی و بازم دستت درد نکنه. اما... یادم دادی عروسیت بعد شام فرار کنم. خندیدم و گفتم: _ من قصد ندارم شام بدم حالا تکلیف چیه؟ _ خودم یه فکری میکنم. کجایی مغازه نیستی؟ _ نه... جنس اومد حوصله نداشتم بچینم. بستم اومدم دور دور. _ پشت فرمونی مزاحمت نشم. امیدوارم فقط دور دور باشه حرفی نداشتم برای پاسخ به افشین. _ برو به عسل خوردنات برس. کاری نداری؟ _ نه... ولی بدون فهمیدم پیچوندی. خداحافظ و تماس را قطع کرد. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 سلام بر برادرِ بانویے ڪه به دیدارِت نرسـید:) ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش‌_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره3⃣ دنیای قبل از تو را به یاد ن
«💕» «🤩» ❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره4⃣ 🌿|مجنون اگر چه چنـدیست 🤨|دست از جنون کشیده 🎈|اما به او بگویید 😌|لیلا ادامه دارد . . «🏃🏻‍♀» 👇🏻 «💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
«🍼» « 👼🏻» آملیتا فِت نَتُن کِشی هَشتیا نه تو هیشی نیشتی اَلَتی دَشت و پا نَژَن😒 🏷● ↓ آملیتا: آمریکا کشی: کسی هیشی: هیچی ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ فرزندانمونو از کوچیکی با آرمان های انقلاب‌مون آشنا می‌کنیم. 🇮🇷✌️🏻 . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . <🧐> اما نابغه‌ترین مرد تاریخ <🧔🏻> مردی‌ست که کشف کرد <🌹> زن ها با گل دادن <👩🏻> عمیق‌تر عاشق می‌شوند 💐> • 😉> • . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . 🏙 /°• شـهـرے اگر به قـصـدِ من جـمـع شـونـد و مُـتَّـفِـق✊🏻 ⚔/°• با هـمـہ تـیـغ بَـرِڪشم وَز تـو سـپـر بیفڪنم..♥️ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: | 🖼 «1615» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . 🖤◾️🖤 امام صادق (علیه السلام) فرمودند: زمانى که رنج و زحمت و گرفتارى به شما رو آورد، به قُم روى آورید، زیرا قم پناهگاه فاطمی‌ها و محلِ آسایش مؤمنان است . 🖤◾️🖤 . . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . پیامبر اکرم(ﷺ): نماز مثل نهری جاری است که هرگاه برپا می‌شود،گناهان را می‌شوید و از بین می‌برد✨ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . |💓| پُر از هراس و امیدم، |💥| که هیچ حادثه ای |✨| شبیه آمدن عشق |😇| ناگهـــانی نیست . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦