عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاهم ] حاجی حرف هایش را شروع کرده بود و من
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
قسمت های [ #قسمت_پنجاه_ویکم ]
ناهار که خوردیم دوست داشتم تمام حواسم به بشقابم باشد. نمی توانستم نسبت به حوریا بی تفاوت باشم اما انگار از او رنجیده بودم که محمدرضا مستحق زندگی با او بود. می دانم... حرف های ذهن و رنجشم ربطی به حوریا نداشت اما بی منطق ترین دلخوری دنیا به جانم افتاده بود. من همه چیز داشتم. کار و شغلم مناسب بود. دارایی ام قطعا بیشتر از محمدرضا بود. از نظر تیپ و قیافه هم به نظر خودم بهتر از محمدرضا بودم اما چرا باید محمدرضا برای حوریا مورد مناسب و برازنده ای باشد؟ « چون تو اصلا درخواست ازدواج ندادی »
_ از غذا خوشت نیومد پسرم؟
_ اتفاقا من عاشق قورمه سبزی هستم.
حاج خانوم خندید و گفت:
_ حتما به خوشمزگی قورمه سبزیای مادرت نیست.
سرم را پایین انداختم و گفتم:
_ مزه ی قورمه سبزیای مامانم رو یادم رفته. مامانم فوت کردن. وقتی که بچه بودم.
حاج رسول گفت:
_ خدابیامرزه. سایه ی پدرت از سرت کم نشه...
لبخند تلخی زدم و گفتم:
_ کم شده... توی یه شب باهم فوت شدن.
هر چه حوریا خویشتن داری کرده بود، با شنیدن این حرف، سرش را بالا گرفت و به چشمانم برای لحظه ای خیره شد و سرش را پایین انداخت. برای فرار از جو حاکم، بشقابم را دستم گرفتم و بلند شدم و روی اپن آشپزخانه گذاشتم.
_ دستتون درد نکنه.
سفره جمع شد و من کنار حاج رسول سراپا گوش شدم برای شنیدن مباحثی که بیش از پیش تشنه ی آنها شده بودم.
_ بدن در سجدہ توی جمع ترین حالت قرار میگیرہ. حضرت علی(ع) فرمودند: سجدہ نزدیک ترین حالت انسان به خداست. بدن انسان در سجدہ فرم جنینی میگرہ. جنین چجوریه؟ بی ارادہ،
محو در ارادہ ی مادر، از مادر تغذیه میکنه هم تغذیه معنایی و هم جسمانی. در حالت سجدہ ما میگیم خدایا ببین بندت چقدر ضعیفه، افتادہ به خاک، من میخوام که ازت تغذیه کنم، میخوام که تو جمع ام کنی. چرا سر رو مهر؟ چرا مهر خاکی؟! از حضرت فاطمه (س) پرسیدند که چرا مهر، چرا خاکی؟ حضرت فاطمه فرمودند: یکی از دلایلی که خداوند نماز رو واجب کرد این بود که تکبر رو از انسان ها بگیرہ. تکبر،غرور... کجای نماز تکبر رو از آدم میگیرہ؟ سجده، چون در برابر خدا به خاک می افتی. اینجا بازم حضرت علے(ع) می فرمایند: وقتی سر روی مهر خاکی میذاری داری میگی خدایا من از خاکم، هیچی نیستم. خاک چیه مگه؟ ارزشی ندارہ. حضرت علی هم منظورشون همینه و میفرمایند: سر روی مهر خاکی یعنی من هیچی نیستم و وقتی از سجدہ سر برمیداری یعنی خدایا تو به این خاک جان دادی، مارو از خاک بیرون کشیدی و آوردی توی این عالم برای زندگی. وقتی دوبارہ سر رو مهر خاکی میذاریم، یعنی خدایا من میدونم و گواهی میدم که یه روزی برمیگردم به همین خاک... خدایا میدونم همه مون قرارہ بمیریم پس شهوت پرستی برای چی؟ جنگیدن برای مال دنیا برای چی؟ علے(ع) فرمود: وقتی دوبارہ سر از مهر خاکی برمیداری یعنی خدایا، من میدونم که با مرگم کار تموم نمیشه. من که میدونم دوبارہ یه روز منو از خاک میکشی بیرون و درستم میکنی و قیامت و حساب و کتاب و سوال و جوابی هست... من که میدونم با مرگ کار تموم نمیشه! حسام جان، اگه خدایی نکردہ یکی از آشناهات فوت کنن و غسل و کفن و اینا رو ببینی، میدونی تا دو سه هفته چه آدم ماهی میشی؟! تا میای غیبت کنی یاد مرگ میفتی... اما بعد دو سه هفته بازم... خدای مهربون به ما لطف کردہ و در هر رکعت نماز یاد مرگ رو بهمون تذکر میدہ. همین خاک که هیچی نیست. در تمام دنیا می دونی خاک سمبل چیه؟ سمبل رشد، استعداد، شکوفایی... دونه توی همین خاک قد میکشه. روح من و شما مثل دونه ای هستش که توی جسم خاکی ما قرار میگیرہ. این جسم خاکی، این استعداد رو دارہ که به این روح علو درجات بدہ. روح توی این جسم خاکی اوج میگیرہ...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۷ آبان ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 قسمت های [ #قسمت_پنجاه_ویکم ] ناهار که خوردیم دوست
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_ودوم ]
_ پدر و مادرت به رحمت خدا رفتن، ازدواج هم که نکردی، با کی زندگی می کنی؟
_ تنهام.
_ اون روز توی بیمارستان...
میان حرفش پریدم و گفتم:
_ فکر نکردم دیگه به پست هم بخوریم حاجی... گفتم چه لزومی داره بگم تنها زندگی میکنم؟
_ خواهری، برادری...
_ هیچکس. تا چند سال پیش مادربزرگمم عمرشو داد به شما. الان تنهام. خودمم وخودم و...
_ خدای خودت...
لبخند زدیم. من به پیدا کردن خدای خودم و حاج رسول به همدردی با من.
_ گفته بودی سر کار میری.
_ بله... اگه اجازه بدید الانم میرم که دیر نشه.
_ نمیتونی بیشتر بمونی؟ دو سه روز داریم به ماه رمضان. حسام جان... دوست دارم رمضان امسالت با هر سال فرق داشته باشه.
_ پس... اگه از نظر خانواده تون موردی نیست، امروز کلا سرکار نمیرم و می مونم که هر چی مونده یادم بدین. می دونید چیه حاجی؟ بعضی وقتا با خودم میگم کاش خدا همون وقتی که به یه راهنما احتیاج داشتم و تنهایی مسیر لاقیدی رو پیش گرفتم، شما رو سر راهم قرار می داد. پدر و مادر خوبی داشتم. مادربزرگمم که... خیلی زن شریفی بود. توی تنهایی و بی خبری از دنیای اطرافم فقط بزرگ شدم و راه و رسم زندگی رو اون طور که زمانه بهم یاد داد، یاد گرفتم. بدتون نیاد ها... امثال شما دیگه یا پیدا نمیشه یا منقرض شدن یا معجزه میشه و یه حاج رسول جلو راه یه حسام سبز میشه. من با افرادی مواجه شدم که بدتر دین گریزم کردن. نمی خوام توجیه کنم اما... همه مثل شما دلسوزانه و صمیمی خدا رو جلو چشم یه نفر مثل من توصیف نمیکنن. خودمم که بزرگتر شدم دیگه پاپی دین و دیانت نشدم. من کارای بد زیادی رو...
_ من کشیش نیستم که گوش بدم و تو پاک بشی. کارای بدتو برا خدا بازگو کن و ازش بخواه ببخشدت، نه خلق خدا... از خدات عذربخواه و قول بده تو مسیر قبل نری و بهتر عمل کنی و جبران گذشته کنی. این دقیقا اصل توبه میشه. پشیمانی... عذرخواهی... عهد برای انجام ندادن... و تلاش برای جبران. ان شاءالله چنین توبه ای توبه ی پذیرفته شده ست، توبه ی نصوحه... پس من تا یه تجدید وضو می کنم تو هم کمی برو توی حیاط، یه بادی به کله ت بخوره. تا شب حسابی حرف داریم گل پسر...
توی حیاط پر شده بود از عطر اقاقی... از انتهای کوچه تا نزدیک منزل حاج رسول، چند درخت اقاقیا کاشته شده بود که بزرگ و تنومند شده بودند و بوی عطرشان کل کوچه را فرا گرفته بود. با تمام وجود بو کشیدم و کش و قوصی به بدنم دادم و آبی به صورتم زدم. سرم را که بالا آوردم، پرده ی پنجره اتاق حوریا تکان خورد. دلم مالش رفت. بی توجه به اطرافم درب حیاط را باز کردم و از نزدیک ترین درخت اقاقیا یک شاخه ی کوچک از گل های سپید و خوشبو را کندم و به داخل حیاط آمدم. نزدیک پنجره اتاق حوریا شدم و شاخه گل را روی لبه ی پنجره گذاشتم و به داخل رفتم. تمام تنم از استرس و هیجان کاری که کرده بودم می لرزید. یک لحظه با خودم فکر کردم نکند داد و فریاد راه بیندازد، و اهالی این خانه را از خودم برنجانم و ناامید کنم. تمام حس های بد به سراغم آمد. با عجله روی ایوان رفتم که قبل از اینکه حوریا متوجه شود شاخه گل را بردارم اما نبود. پایین پنجره را سرک کشیدم و فکر کردم از لبه پنجره افتاده آنجا هم نبود. از تکان و تاب ریزی که پرده می خورد، فهمیدم حوریا گل را برداشته. با حسی دو به شک به حاج رسول ملحق شدم. یک سمت دلم غنج می رفت که حوریا مرا زیر نظر داشته و گل را برداشته و یک سمت دیگر دلم آشوب بود از اینکه هرلحظه ممکن است از اتاقش بیرون بیاید و رسوایم کند و از خانه شان پرتم کند بیرون. بی تفاوت از اتاق بیرون آمد. توی آشپزخانه رفت و دو فنجان چای ریخت و توی سینی گذاشت. سینی که جلوی دستمان فرود آمد، از تعجب شاخ درآوردم. شاخه ی اقاقی هم کنار فنجان ها بود و بوی عطرش فضا را پر کرد
_ اینو از کجا آوردی؟
نیم نگاهی تذکرآمیز اما شیرین به من انداخت و نگاهی شرمناک به پدرش و گفت:
_ آقا حسام زحمتشو کشیدن.
با این حرف از خجالت آب شدم و حوریا دوباره به اتاقش رفت. حاج رسول با لحنی جدی و کج خند معناداری که گوشه لبش نشسته بود آرام زمزمه کرد:
_ این دختر هیچی رو از من پنهان نمیکنه. بریم ادامه حرفامون. کجا بودم؟
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۷ آبان ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره8⃣2⃣ حلاوت نگاه تو گرمابخش حیات
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 9⃣2⃣
برای قلب مجنونم
بخوان یک آیه از عشقت❤️
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۷ آبان ۱۴۰۱
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
بـرون نمـیرود
از خاطـرم
خیـال وصالـت
#رهیمعیری
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
۲۷ آبان ۱۴۰۱
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
😌ایدونم ایدونم بهتایی چـہ
مگنعه سل میُتَنم و لالام میبله
سچله فلسته ها میسم👼🏻
حیلے ناسـم ماساالله ِحداَبم بهم
حیلییییی میات🌸
🐻 حانوم حلسه ته لوسلی نداله
حیلی دلس میسوزه
منم بلا همین َبَبلس تلدم چنالم بحوابه😴
🏷● #نےنے_لغت↓
مگنعه: مقنعه
سل : سر
میبله: میبره
سچله: شکل
فسلته: فرشته
حیلی: خیلی
ناسم: نازم
حدابم: حجابم
میات: میاد
حانوم حلسه: خانوم خرس
لوسلی: روسری
ببلس: بغلش
چنالم: کنارم
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
[ متن #دردونه ]
ڪودڪی ڪنید ڪہ دنیاے پاڪشون
خیلے دلبره😍
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۷ آبان ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 9⃣2⃣ برای قلب مجنونم بخوان یک آ
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 0⃣3⃣
دلت را جای من بگذار..
شاعر میشود!😅❤️
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۷ آبان ۱۴۰۱
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
<🧐> بـخـت یا تقدیر یا قسمت نمـےدانـم ڪــدام!
<😍> هرچہ باشد، بودنت خوبست خوبےاش مُدام
#الماسزندگیم 💎💖
#خعلےممنونمڪہدارمت😇🐣
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
۲۷ آبان ۱۴۰۱
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
👤|• هر کسی
دارد هوس چیزی☺️
نخواهم من جز آنکه👇
😌|• سرنهم
در پای جانان💚
این هوس باشد مرا✋
#فیض_ڪاشانی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1629»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
۲۷ آبان ۱۴۰۱
۲۸ آبان ۱۴۰۱
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
🍯✨💫
صبح شده
و من براے شیرین ڪردنِ امروزت
قندهاے توے دلم را
آب ڪردهام ..
🍭☘🤩
#زهراسرڪارراه
#صبحتوندلنشین♥️(:
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
۲۸ آبان ۱۴۰۱
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
🕊قــال رسـول الله صلی الله علیه و آله وسلم:
✨اکـثر اهـل النـار العـذاب•💚•
🔸پـیامبر خـدا صلی الله علیه و آله و سلم فـرمودند: بیشتــرین اهــل جهنـم انسـانهاے بے همسـر هستنـد.
✍🏻(من لا یحضره الفقیه، ج. ۳، ص. ۲۵۱)
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
۲۸ آبان ۱۴۰۱
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
☕️|° خودش قہــوه نمۍخورد، ولۍ مۍدانست ما لبنــانۍها عــادت داریم، درست مۍڪرد.
💓|° مۍگفتـم: خب براۍ چۍ مصطفۍ؟
مۍگفت: من قــول دادهام بہ مــادرتان تا زنـده هستم این ڪار را براۍ شما انجــام بدهم.
🌷|° مامان همیشہ فڪر مۍڪرد مصطفۍ بعد از ازدواج ڪارهاۍ آنها را تلافۍ مۍڪند و نگــذارد من بروم پیش آنها، ولۍ مصطفۍ جز محبت و احتــرام ڪارۍ نڪرد و من گاهۍ بہ نظــرم مۍآمــد، مصطفۍ سعــہاۍ دارد ڪہ مۍتواند همہ عالم را در وجودش جا بدهد!
🌷شهید دفاع مقدس #مصطفی_چمران
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
[ ڪاشڪی بھ
فاطمہۜ دلارو بسپاریم .. 🤍
#تولیدی_خودمون☺️✌️
#انتشار_با_شما♥
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
۲۸ آبان ۱۴۰۱
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
خب وقتی که شخص مورد نظرتون رو پیدا کردید با توجه به قبلتُ هر دو طرف؛ شاید این سؤال براتون پیش بیاد که:
حالا زمان دوره نامزدیمون چقدر باشه؟!🤔
طولانی باشه یا کوتاه؟!🧐
رفیق؛ حداقل دوره نامزدی 6 ماه میشه که تو این زمان دختر و پسر باید به شناخت کافی از هم برسند...😍
شما باید بدونید این زمان، پیش نیاز دوره عقدتونه اما نباید تا تقی به توقی خورد بگین ما به درد هم نمیخوریم!!!!☹️
چون تو این زمان به دلیل اینکه تازه دارید باهم آشنا میشید سوء تفاهم به وجود میاد و شما وظیفه دارید حتما به مشاور مراجعه کنید🙂
مبادا خانواده ها رو خبردار کنید که مشکلساز میشه😬
#زمان_نامزدی
#آرامش
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
۲۸ آبان ۱۴۰۱
4_6030814032741534915.mp3
4.91M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#علیاکبر_حائری🎙
علم بزنے...
به جاے منم تو ڪربلا قدم بزنے...(:
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
۲۸ آبان ۱۴۰۱
۲۸ آبان ۱۴۰۱
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
بـــراے شــاد بودن ☺️
نیازے به تأیید دیگران نداشته باشـــ👌💙
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
۲۸ آبان ۱۴۰۱
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
بہترین روز زندگـیم☝️
روزیه ڪه
بـه تــــ🤞ـــو رسیـدم(:♥️
#دلبرصنمی😍
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
۲۸ آبان ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 0⃣3⃣ دلت را جای من بگذار.. شاعر
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 1⃣3⃣
من دوستت دارم
اما خب زود پاشو بیا دیگه😅✋
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۸ آبان ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_ودوم ] _ پدر و مادرت به رحمت خدا رفتن
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_وسوم ]
تا بناگوش سرخ شده، سرم را تکان هم نمی دادم.
_ دوست دارم وقتی حرف می زنم مخاطبم بهم نگاه کنه.
زبانم نمی چرخید اما دستپاچه گفتم:
_ حا... حاجی... م... منظوری نداشتم.
بدون اینکه حالت چهره اش عوض شود، گفت:
_ حواستو بده به من... بعضیا توی سجدہ، سرشون رو هنوز بالا نیاوردن مثل فشنگ میرن پایین. امام صادق(ع) فرمودند: وقتی سر از مهر برداشتی بشین و بگو استغفر اللہ واتوب اليه و سر به مهر بذار. میدونی چرا؟ وقتی سر از مهر برمیداری یعنی خدایا یه روز منو از خاک آفریدی. وقتی سر به مهر میذاری یعنی خدایا یه روز مهلتم برای زندگی تموم میشه، بر میگردم به خاک... پس این سر برداشتن و گذاشتن یعنی مدت زمان زندگی ما. خدایا میدونم از وقتی که اومدم توی این دنیا (سر برداشتن از مهر) تا وقتی که قرارہ بمیرم و برگردم (سر به مهر گذاشتن) همه ی زندگیم خطا بودہ و کوتاهی. طلب بخشش میکنم و بعدش به سمتت باز میگردم. ما توی سجدہ روی شست پاهامون هستیم الان یه تستی بکن. بلندشو، وایسا رو شست پاهات.
بلند شدم و کاری که از من می خواست انجام دادم و بی تعادل به چپ و راست می رفتم. بشین پسرم.
_ دیدی نتونستی؟ تعادل نداری اصلا. شست یعنی یه حالت ناپایداری. چیزی که میگذرہ. توی دوتا سجدہ روی شست پاهامون هستیم. سجدہ اول(سر به مهر هستیم) ما از خاکیم و هنوز آفریدہ نشدیم. خدا میگه بندہ ی من، این گذرا بود، چون آفریدمت دیگه، ایناهاشی. داری حرفای رسول رو گوش میدی. سجدہ دوم (سر به مهر میذاریم دوباره)
میمیریم و میریم تو خاک، اینجا بازم روی شست پاهامون هستیم.خدا میگه بندہ ی من اینم گذراست. خیال کردی با مرگ همه چی تمومه؟! اینم ناپایدارہ، اینم میگذره. خدای خوبم...پس چی موندگارہ؟ بین دوتا سجدہ محکم میشینی رو پاهات. زمانش کوتاهه اومدی بالا میگی استغفر اللہ واتوب اليه... و دوبارہ میری پایین، همش سه ثانیه هم نمیشه. درسته زمانش کوتاهه، اما روی دوتا پاهات محکم نشستی. خدا میگه بندہ ی من اینه که موندگارہ. از وقتی میای توی این دنیا (سر از مهر برداشتن،سجدہ اول) تا وقت مرگ (سر به مهر گذاشتن،سجدہ دوم) اعمالی که اینجا انجام میدی موندگارہ. اگه بد بود اونور برو جهنم، خوب بود تشریف ببر بهشت... خدا میگه بندہ ی من، فرصتی که برای زندگی بهت دادم خیلی کمه... فکر نکن هزارسال بهت فرصت دادما... اینم یکی از درس های نمازه. فرصت کوتاهه... اما توی همین فرصت کوتاہ هر کاری بکنی موندگاری دارہ. موج دریا چه شکلیه؟! قد میکشه، خم میشه، فرو میریزہ. نمازم همینه. می ایستیم... در رکوع خم میشیم، در سجدہ فرو می ریزیم. خدا میگه بندہ ی من، گاهی فشارهای زندگی و حملات شیطان کمرت رو خم میکنه. گاهی این فشار انقدر زیادہ که فرو میریزی. اگه فشار ها زیاد بود، اگه فرو ریختی، خودت رو نبازیا... به من خدا تکیه کن و بلند شو... آخ حسام، چقدر این نماز قشنگه. بعد سجدہ که میخوایم بلند بشیم یه ذکر مستحبی داریم «به حول اللہ و قوته اقوم و اقعد» بلند میشم، خدایا اگه به تو تکیه کنم همه چی حله. پس درس دیگه ی نماز چی میشه؟ نا امیدی ممنوع ...!!
حاج خانوم... یه عصرونه برامون نمیاری؟ فکر شام هم باش.
_ اگه اجازه بدید شام مهمون من، بریم بیرون. برای شما که سخت نیست؟
_ نمیخواد پولاتو خرج کنی پسر... ناهار دیروز هم تو آوردی.
_ در عوض هرروز مزاحمتونم. اجازه بدید بیشتر از این معذب نباشم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۸ آبان ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_وسوم ] تا بناگوش سرخ شده، سرم را تکان
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_وچهارم ]
از کاری که حوریا کرده بود، سر در نمی آوردم. اگر از گل گذاشتن من ناراحت بود چرا گل را از لبه ی پنجره برداشت؟ اگر از کارم خوشش آمده بود، چرا جلوی حاج رسول خجالتم کرد؟ هر چه به حالات و رفتار به ظاهر بی تفاوتش دقت می کردم، حتی اثری از تنفر یا فرصتی برای بیرون راندن من از حریم زندگی شان نمی دیدم. عصبانی هم نبود، مثل همان روزیکه فکر می کرد از طرف نیایش نامی آمده ام برای آزار پدرش. چقدر دست نیافتنی بود این دختر. بعد از عصرانه ای که حاج رسول خورد و من با تعارف به خوردن میوه اکتفا کردم، بحثمان را ادامه دادیم با این تفاوت که هنوز هم حاج خانوم و حوریا در جمع دونفره ما حضور داشتند.
_ در چهار حالت حضرت آدم و حوا( راندہ شدن و مستأصل شدن) حضرت نوح(سیل) حضرت ابراهیم(ماجرای آتش) حضرت موسی(مقابله با جادوگر ها) این چهارنفر توی این سختی ها یه دفعه به ذهنشون رسید که باید دست به دامن خدا بشن. جبرئیل وحی میکنه که خدا فرمود: منو به محمد و آل او قسم بدید تا نجاتتون بدم. توی روایات هست که اکثر پیامبرا وقتی به مسئله بزرگی بر میخوردند به پنج تن آل عبا متوسل میشدن. میدونی پنج تن چه عزیزانی میشن؟
طبق قصه ای که از یک حدیثی که نامش را یادم رفته بود و مادربزرگ برایم تعریف کرده بود، پنج تن را می شناختم.
_ بله... حضرت محمد. حضرت علی. حضرت فاطمه. امام حسن و امام حسین.
_ احسنت... معصومین نورشون قبل از خوشون خلق شدہ... حتی وقتی به یوسف گفته میشه به اینها متوسل شو. یوسف میگه پنج تن دیگه کیا هستن؟ جبرئیل میگه این رازیه که در زمان آخرین پیامبر برملا میشه. خب... دست ما چندتا انگشت دارہ؟ پنج تاست.
دوتا پنج تا یعنی تأکید... چرا خدا توی قرآن گفته: فان مع العسر یسرا... ان مع العسر یسرا... خب یه بار میگفت دیگه...
دو بار گفته به نشانه ی تأکیدہ. دو تا دست تأکید بر این پنجه... هرجای نماز از دست استفادہ میشه درس توسله. توسل به اهل بیت و پنج تن آل عبا... حالا... الله اکبر اول نماز، خدایا میخوام با تو اوج بگیرم (رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند) خدا میگه که واسطه ی بالا اومدن و اوج گرفتن، این پنج تن هستن. اگه دست به دامن اینا نشی نمیتونی. پس دو تا دستمونو میاریم بالا و الله اکبر میگیم. توی رکوع سر خم میکنی. خدایا سر بندگی خم کردم میخوام بار بندگی رو بر دوشم بذارم. توی رکوع تکیه به چی داریم؟ به دوتا دستمون. خدا میگه: تنها به کمک این پنج تا میتونی بار بندگی رو حمل کنی. پس دو دست رو به زانو میگیریم بلند میشیم. توی قنوت... خدایا اینو میخوام، اونو میخوام و... واسطه ت چیه؟ این پنج تا... خدا میگه واسطه ت این پنج تن باشه حله. پس دوتا دستتو بالا میاری و دعای قنوت رو میخونی. در سجدہ... گفتیم ما از خاکیم دیگه. با تکیه به دست، سرت رو بلند میکنی. مگه حدیث قدسی نداریم که خدا میگه عالم رو نیافریدم مگر بخاطر این پنج تا؟! توی حدیث کساء دقیقا اینو نوشته اگه معنیشو بخونی. دست میزاری رو زمین و بلند میشی یعنی اومدن من به این عالم به واسطه ی این پنج تنه. دوباره سر به مهر میذاری. یعنی یه روز بر میگردم به خاک... خدا میگه: اگه با پنج تن مأنوس باشی توی قبر هم نجات پیدا میکنی. نترس... از قبر نترس... از نکیر و منکر نترس... از هیچی نترس وقتی تکیه به این پنج تن داری. میری نماز جماعت
دیر میرسی وقتی میای که به رکعت دوم میرسی. توی رکوع اقتدا کردی. امام جماعت و بقیه بعد از دوتا سجدہ دارن تشهد میخونن چون رکعت دومشونه و تو رکعت اولته. در این حالت میگن به حالت تجافی بشین... یه حالتیه که نیم خیز میشی تکیه میدی به پنج تا انگشتت. درست مثل دوندہ ای که خیز برداشته و آمادست و میخواد بپرہ.
روی این پنج تا تکیه دادیم. خدا میخواد بگه توی دینت هم اگر عقب موندی، با تکیه به این پنج تن عقب موندگیت هم جبران میشه. یه عمر بی خدایی کردی، نماز نخوندی؟! عیب ندارہ. به این پنج تن متوسل شو ببین چجوری اون عمر از دست رفته رو جبران میکنی.
نگاهم توی صورت متفکر حوریا حل شد و حرف های حاج رسول از ذهنم گذشت. فکر می کنم متوسل شده بودم
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۸ آبان ۱۴۰۱
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
عجیـب بی قرار حـرم می شود دلـم هرروز
چـه می شـود که بـگویی بیـا همـین هفتـه...
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
۲۸ آبان ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 1⃣3⃣ من دوستت دارم اما خب زود پ
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 2⃣3⃣
وقتی مجردی
و با دو اکانت به خودت پیام میدی(((:😂❤️
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۲۸ آبان ۱۴۰۱
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|😌| و تو
|🦋| هستے ڪہ
|🌍| جهانِ من
|😇|چنین آرام است …
#آشوبمآرامشامتویے 😜🐣
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
۲۸ آبان ۱۴۰۱
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
👤|• من از تو جدا نبودهام تا بودم
این است دلیلِ طالعِ مسعودم☺️
😌|• در ذاتِ تو ناپدیدم ار معدومم
وز نورِ تو ظاهرم اگر موجودم💡
#خواجه_ابوالوفا /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1630»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
۲۸ آبان ۱۴۰۱