•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
اعتماد❗️
این موضوعیه که
خیلی از دخترها رو
از ازدواج میترسونه..🥲
اینکه
توی این دور و زمونه
🤔به کی و چی میشه اعتماد کرد...؟
اما به هرچی و هرکی که
نشه اعتماد کرد
میشه، اگه مبنامون
تصمیم عاقلانه باشه
به روایاتی که نقل شده اعتماد کنیم..😌
با توکل به خدا و تحقیق مناسب
میتونیم راه اعتمادکردن رو همواتر کنیم
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
دست هاے #تو
انگار پرچم هاے صلح اند
بر خرابه روزهاے من...
#شمس_لنگرودے
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🙍♂𓆪•
.
.
•• #منو_مجردی ••
💬 دیروز به بابام گفتم
به مناسبت زحمتهایی که برای جلیلی
کشیدم، ناهار بخر دیگه درست نکنم😋
گفت
"جلیلیتون هنوز نیومده داره خرج
میاندازه رو دست من؟
سلام به پزشکیان🤨"
اونجا بود که گفتم پزشکیان رای میاره😩
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 963 •
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩مجردییعنی،مجردی𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🤦♂𓆪
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_سیونه دستم روی میز به چراغمطالعه میخورد، صدای شکستن
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلویک
بابا ادامه میدهد:
اما خب، از طــرف دیگه، تو هم حرف غیرمنطقی نمیزنی . . .
مشتاق میشوم، مامان پوف میکند و سر تکان میدهد.
بابا بیتوجه به مامان،ادامهی حرفش را از سرمیگیرد:
تو حق داری روش زندگیت رو خودت
انتخاب کنی، من به مامانت هم گفتم، اصلا جای نگرانی نیست، رفتارهای تو اقتضای سنته و یه کم که بگذره،
اینا همش از سرت میافته، به قول جوونا، الان داغی، جوگیرشدی !
عیب نداره، تو تا وارد جامعه نشی و چند تا از این آدما که به اسم دین، هر غلطی میکنن نبینی، نمیفهمی ما
چی میگیم .. مهم نیست..
نفس تازه میکند
تو میخوای حجاب داشته باشی، درسته؟
سرم را به شدت به طرف پایین تکان میدهم.
- خب،دور چادر رو که کلا خط بکش، محاله نه من و نه مادرت اجازه بدیم تو چادر سر کنی..
بابا بیتوجه به اخمهای درهم من، ادامه میدهد:
ولی میتونی نوع پوششت رو خودت انتخاب کنی، اونم به دو تا شرط . . .
مشتاق میپرسم:
چه شرطی؟
درست است که به چادر مجوز ندادند،
اما حداقل مجبور نیستم، لباسهای مورد پسند مامان را بپوشم
از یادآوری طرز پوشش قبلیام شرم میکنم .
صدای بابا، از افکارم دورم میکند:
اولیش اینکه این اعتصاب مسخره رو تموم کنی،
دومیش هم اینکه یه مدت برای عوض کردن حال و هوات بری انگلیس.
+ کجا؟
- انگلیس، یه مدت میری اونجا، به کارات فکر میکنی، پیش عموت
+ عمــــو؟
مگه من عمو دارم؟؟
- نیکی؟!
لطفا جدی باش... نظرت چیه؟قبوله؟
+ من چرا باید برم پیش کسی که تا چند دقیقه پیش نمیدونستم وجود خارجی داره؟
مامان با اخم میگوید: نیکی
+ من اصلا تا حالا این عمو رو ندیدم...
چرا باید برم پیشش؟
- هرجور راحتی، یا قید حجاب رو میزنی یا میری اونجا...
انگار چارهای ندارم،نفسم را بیرون میدهم
+ قبول
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلویک بابا ادامه میدهد: اما خب، از طــرف دیگه، تو هم
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلودو
- پس آماده شو، همین امروز میرم سفارت واسه کار ویزات.
+ شما یا مامان،همراه من نمیایین؟
- نه وحید میاد دنبالت
+ وحید کیه؟
- نیکی؟
پوزخند میزنم، چه اسم ناآشنایی!
عمـــــــو وحید . . .
مامان و بابا از آشپزخانه خارج میشوند.
حس فتح دارم،حس پیروزی...
من بُردم...
درست است با شرط و شروط، ولی من بودم که پیروز شدم.
منیرخانم برایم شیرکاکائو میآورد، با نگاهم از او قدردانی میکنم.
★
- پدربزرگت چی؟
صدای فاطمه،از دنیای خاطرات بیرونم میکشد.
+ راستش پدربزرگ من،
از اطرافیان شاه بوده، بعد انقلاب یه مدت تو شهرای مختلف قایم میشده، شمال...شیراز... اصفهان...
جنگ که میشه،
وقتی اوضاع مملکت رو میبینه،
دست زنش رو میگیره و برای همیشه از ایران میره.
تو انگلستان پناهنده میشه و هیچ وقت برنمیگرده.
بابای من اونوقت، سیزده چهارده ساله بوده، با عمو محمودم که هفده،هجده ساله بوده،
میمونن ایران.
با کمک همدیگه به اوضاع کارخونهی پدربزرگم رسیدگی میکنن و قبل ازدواجشون هم با هم قهر میکنن،
تا الانم با هم هیچ رابطهای نداشتیم.
چند بار خواستم برای دیدنشون برم ولی
راستش از واکنش بابام میترسم ...
- واقعا؟؟
چقدر بد...چرا تو هیچ وقت نرفتی اونجا پدربزرگت رو ببینی؟
+ رفتم،
ولی پنجسالی میشه که مریضه،
ممنوع المالقاته، از پشت شیشههای بیمارستان از دور دیدمش.
باز هم بوی خاطرات،در مشامم میپیچد . .
★
لقمهی خامه را با لذت میبلعم، به منیر میگویم:
یعنی چی آخه؟مگه میشه؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
حی علی العزا..
به اهتزاز در آمدن پرچم های عزا
در حرم امام رئوف✨
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 تا بال پر عشق به جانم دادن😔
در وادی عاشقان مکانم دادن📍
﮼𖡼 گفتم که کجاست کعبه ی اهل والا🕋
درگاه حسین را نشانم دادن🚩
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #بعلاوه_یک | #مشارکت_حداکثری
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1417»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
میگُفت:
دقیقاوَقتی انتظارنداری معجزها اتفاق میوفتن.
توی تموم ناامیدی وسختیات..
همون لحظه خدامیرسه وهمه چی قشنگ میشه،مطمئن باش!🌸✨
صُبحت بخیـــررَفیق🤍
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
اگر از عشق میپرسی، بگویم عشق غمگین است
ولی در خود غمی دارد که آن غمواره شیرین است♥️
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
هر دینے قبله ایے دارد
قـبله عشــ❤️ــق
پیشانے توست
#در_بند_کسی_باش
#که_در_بند_حسین_است🖤
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
بعد از بحث و ناراحتی برای همسرت بفرست 👇🏻
خب قطعاً کسی كه تو عالم عصبانیت هم واسش میمیرم تویی♥
تو هر شرایطی دوستت دارم 😌
آب رو آتیشهه💯
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلودو - پس آماده شو، همین امروز میرم سفارت واسه کار و
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلوسه
- بله خانم، سال ۶۶ بود، که آقا وحید به دنیا اومدن،
اونموقع من تو خونهی آقابزرگ کار
میکردم، یعنی خونهی پدربزرگتون تو ایران. پیش آقا محمود و پدر شما، اونموقعها با هم قهر نبودن.
من رفتم یکی دوسالی موندم انگلیس، آخه خانمبزرگ، خدا رحمتشون کنه، مادربزرگتون رو میگم، هوس غذاهای ایرانی میکردن.
من رفتم اونجا و تا یه سال، بعدِدنیااومدن آقاوحید اونجا بودم.
اتفاقا، چشمهای شما خانم، خیلی شبیه چشمهای عمو وحیدتونه.
+ چرا این عمو تا حالا نیومده ایران؟
- تا جایی که من خبر دارم، همش درگیر کارای پدربزرگتون بودن.
جلو میآید و کنار گوشم میگوید:
آقا وحید، ماشاءالله هزار اللهاکبر، یه پارچه آقان،
من مطمئنم اگه شما ببینیدشون، عاشقشون میشید.
حتما!
من حتما عاشق مردی میشوم که در دنیای هزار رنگ اروپا بزرگ شده و زیر دست بک پدر و مادرطاغوتی...
کسی که احتمالا نام اسلام هم به گوشش نخورده....
متوجه نقشهی پدر و مادرم شدهام،
میخواهند مرا از محیط ایران دور کنند، خیال میکنند
دنیایاسلام،گنجانده شده در ایران...
خیال میکنند رنگ و لعاب زندگی اروپایی،
طرح اسلام را پاک میکند....
*
چمدان را روی تخت باز میکنم.
اول از همه، تمام شال و روسریهایم را برمیدارم.
من میروم که به اسلام برسم، اسلام در قلب من است،
قانون قلب من،
حجاب را اجباری کرده برایم،
نه قانون ایران....
مانتوها و پیراهنهای نسبتا پوشیدهام را هم برمیدارم،
باید قبل از سفر به خرید بروم،
خرید لباس اسلامی...
از چادر منع شدهام،
اما حجاب که وظیفه است.
قرآنی که تازه خریدم، نهج البلاغه، سقای آب و ادب، و آفتاب در حجاب را هم برمیدارم.
اینها باید همراه من باشند
تا یادم نرود، تا فراموشکار نشوم، تا لفی خسر نباشم...
چمدان را میبندم و به انتظار مینشینم...
به انتظار سرنوشت و به انتظار عمو وحیـــد....
********
صدای باند فرودگاه بلند میشود:
پرواز شمارهی ۲۶۷ از مبدأ لندن هم اکنون به زمین نشست
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•