eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] زیـلِـ پامـ آفسالتـ سبز سُـد😕 منـ آماده امـ😍 بیایینـ بلیمـ هیئتـ دیجـه☺️👌 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر✋ ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوهشتاد_وشش °•○●﷽●○•° کارای فاطمه برام عجیب بود. لباس و پوشیدم و بع
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° یه روزایی شاد بودم و یه روزایی بدون اینکه بخوام اعصابم خورد میشد میفهمیدم‌محمد ازم ناراحته ولی با این حال چیزی نمیگفت. از نظر مامانم رفتارم طبیعی بود ولی خودم‌حس میکردم دیوونه شدم . باورم نمیشد آدمی که تا این حد بهش بی توجه شدم و اذیتش میکنم و اون فقط سکوت میکنه محمدیه که با سختی به دستش آوردم. حوصله ام سر رفته بود. رومبل جلوی تلویزیون نشسته بودم. محمد با عصبانیت به صفحه موبایلش نگاه میکرد. اینجور وقت ها برای اینکه بحثی نشه و حرصش رو روی من خالی نکنه هیچی ازش نمیپرسیدم و سعی میکردم اصلا سر به سرش نزارم. اونم برای اینکه آروم بشه یکی دوساعتی میرفت بیرون قدم میزد و سرحال بر میگشت. مشکلات بیرون از خونه رو به من نمیگفت و سعی میکرد تمام غصه ها و سختی ها رو شونه ی خودش باشه . البته به خودشم گفته بودم‌که با اینکارش موافق نیستم ودلم‌میخواد به منم از مشکلات بگه. هر چیزی هم‌که قبول نداشتم راجع به هر مسئله ای بهش میگفتم و با حرفاش قانع ام میکرد. خلاصه زندگی عاشقانمون عاری از مشکل نبود ولی خوبیش این بود خیلی خوب هم دیگه رو درک میکردیم و سعی میکردیم اجازه ندیم مشکلات حالمون رو بد کنن. واسه اینکه ریشه ی زندگیمون محکم باشه خیلی جاها من کوتاه میومدم و خیلی جاها محمد هم سکوت میکرد و من چقدر خداروشکر میکردم از اینکه همسرم میدونه کجاها باید بشه همسن من و بامن دیوونه بازی در بیاره و چه جاهایی باید بشه همون محمد پخته و محکم و با منطق رفتار کنه. نمیتونم بگم تو زندگی با محمد دقیقا شدم همونی که اون میخواد،نه خیلی جاها بر خلاف میل رفتار میکردم و اون فقط با نگاهش بهم میفهموند که چه کاری درسته و چه کاری نه! چشمم بهش بود که رفت تو اتاق و با عصبانیت در و بست. رفتم و واسش دمنوش درست کردم. میدونستم یه ساعت دیگه حالش خوب میشه. طبق حدسی که زده بود یه ساعت بعد اومد و کنار کتاباش نشست و دوباره به گوشیش زل زد. بهش چشم دوخته بودم،متوجه نگاهم شد و سرش رو بالا گرفت. یه لبخند زدم و بالحنی که خیلی سعی کرده بودم خوب باشه گفتم : _آقا محمد یهو خیلی جدی گفت : +هیچی نگو فعلا بهت زده نگاهش میکردم.من تو شرایطی بودم‌که اگه کسی بهم(‌تو) میگفت گریه ام‌میگرفت. برام عجیب بود که چرا بعد شنیدن این حرفا از زبون محمد سکته نکردم. با بهت و چشمای در اومده پرسیدم: _محمد تو به من چیزی گفتی به اطرافش و بالای سرش نگاه کرد و گفت : +مگه جز تو،کسی دیگه ای اینجاست؟ از حرص نفس نفس میزدم کوسن روی مبل و پرت کردم که صدای خنده هاش بلند شد _خجالت بکش.بچه ات صداتو میشنوه، میفهمه داری با مامانش دعوا میکنی و میخوای سرش هوو بیاری +نترس !تازه بچم مثل باباش زرنگه،میدونه دارم با مامانش شوخی میکنم. چپ چپ نگاش کردم وگفتم: _محمداگه میدونستم پشت اون چهره ی مغرور واخمو و سر به زیرت چه پسری و پنهون کردی.. +خب؟اگه میدونستی چیکار میکردی؟ سعی کردم مثل خودش چهره ام جدی نشون بدم: _میدونی از اون جایی که شما همین الانشم به اندازه کافی اعتماد به نفس داری و به شدت خطری شدی، من از ادامه دادن به جمله ام معذورم قیافه اش و مظلوم کرد و گفت: _آیا کنجکاو کردن من کار درستی است؟ +بله خیلی خودکارش رک برداشت و رفت طرف برگه ی آچاری که به دیوار خونه چسبونده بودیم‌ چله ی ترک گناه گرفتیم و الان روز پونزدهم بودیم. محمدموشکافانه به جدول خیره شد و گفت: +خب امروز غیبت کردی؟ ابروهام روو بالا دادم و با لبخند گفتم: _خیر اونم مثل من ابروهاشو بالا داد و گفت: _منم خیر دو تا علامت جلوی این گناه زد و اومد نشست و گفت: +فاطمه جدی بگو اگه از اول میدونسی من همچین آدمیم چیکار میکردی؟خیلی با ظاهرم فرق میکنم؟ دلم براش سوخت و گفتم: _قول بده پررو نشی تا بگم +باشه بگو _خب اگه از اول میدونستم چه شخصیتی داری شاید زودتر عاشقت میشدم +عه یعنی انقدر خوبم‌؟ با اخم گفتم: _محمد قول دادی پرو نشی خندید و گفت: _فاطمه واسه محرم امسال کلی برنامه دارم بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °|  مـــا منتـظــــريمـ -[🙏]- /° تــا مـحــــرمـ گــــردد -{😔}- °\ هنـگامــه امتـحـــــانـ -[😎]- /° فــراهـــمـ گـــردد -{👌}- °\ مـــا مے‌دانــيــــمـ و -[😉]- /° تيــــغـ و حلقــــومـ شمـا -{💪}- °\ يـڪ مـــو ز ســر علـے -[😘]- °| اگــــر ڪــمـ گــــردد -{✋}- #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(145)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه سلامـے بےجوابـ ـ😌ـ از جانبـ خـوبان نمےماند☝️ به سمتـ ڪربـ💚ــلا هر صبـ🌤ـح میگویمـ #ســـلام آقـا😍✋ #حسین_مرادے #السلام‌علیڪ‌یااباعبدالله❣ 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💚🍃 #پابوس ▪️امام‌رضـا(ع): اگـر دوست‌ دارے ڪه ثواب شهیدکربلا را داشته باشے، هرگاه به ياد آن حادثه افتادے بگو: ڪاش من‌ نيز با آنان بودم و با آنان به رستگارى بزرگ مے‌رسيدم... {وسائل الشيعه ج۱۴ ص۴۱۷} #چهارشنبـه‌های‌امــام‌رضــــایــی•🌀• ♥•• @asheghaneh_halal 🍃💚
#همسفرانه •|سوزش چشــــ👀ــــــمِ •|من از لـذتِ زیبایـــے توستـ🌸 •|خیـرھ بھ تــ😍ـو بودم •|پلـــڪ زدن یــــــــادم رفتـ☹️ #عـاشڨ‌ونـہ☺️ 🎈•| @asheghaneh_halal
🏴🍃 🍃 توے جلسات خواستگارے از ریزترین جزئیات مسائل اعتقادے هم سوال ڪنید مثلا ممڪنہ یہ نفر اینطورے باشہ ڪہ بخواد هرشب تو ایام محرم بره روضہ ولے در مقابل ممڪنہ یہ نفر فقط بخواد شب عاشورا و تاسوعا بره هیئت..این یہ مثال جزئیہ در مورد هرچیزے تو مسائل اعتقادے ڪہ شاید بعدها سوءتفاهم ایجاد ڪنہ بپرسید 😊 پ.ن: نمیدونم! 🚫 🍃 @asheghaneh_halal 🏴🍃
°•| 🍹|•° [یہ ایده جدید واسہ استقبال از همسرتون] || روے چند تا برگہ بہ صورت قطارے متن استقبال و عاشقانہ تون رو بنویسید بہ یہ ربان یا نخ ببندید یہ طرف نخ رو به بالاے در و طرف دیگہ رو بہ دستہ در وصل کنید وقتے آقاے همسر در رو باز میڪنہ نخ از هم باز میشه و مجبوره اول متن رو بخونہ بعد وارد خونہ بشہ! || 😊 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
#طلبگی ازغم ڪربُ بَلایش دل وجان بے تاب است•[💚]• بےحسین بن علے(ع) زندگے ام برآب اسـت🍁 از،اَزل حضرت حق بر،بـَدنم،حـڪ بنمود{💓} سبب خلقت تو نوڪرےارباب اسـت✨ #همسر_طلبه_من #زندگی_طلبگی_باعطر_نرگس😌 @asheghaneh_halal
🌷🕊🇮🇷🕊🌷 #چفیه🕊 #کلام_شهید 🌷 پيروي از هواي نفس(✋) شخص را از #حق باز مي‌دارد(👌) #شهید_حسن_فتاحے(حسن_آمریکایی) •| @Asheghaneh_Halal |• 🌷🕊🇮🇷🕊🌷
#ریحانه •🌸• #مروه_شربینی به گناهِ داشتنِ حجاب،مورد توهیـن و تهدید یك جوان نـژادپرست در شهر"سدن"آلمان قرار گرفته بود✋ او بعداز شڪایت✍ و حضور در دادگاه، مورد حمله ی وحشیانه ی👿 متهم قرارگرفت و در برابر چشم👀 قاضی،ڪارمندان،همسر و فرزند خردسالش، به طـرز فجیعی با ۱۸ضربه‌ی چاقو🔪 در حالیڪه باردار بود،به قتل رسید❗️ و به #شهیده‌‌ی_حجاب معروف شد💎 #مروه‌الشربینی_شهیده‌ی_حجاب @ASHEGHANEH_HALAL |•••💫
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهداے گمنام" جمع صلوات گذشتھ🌷 ۳۵۴۹ 🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @ya_zahraa110 ھـر روز مهمان یڪ شهیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
😜•| |•😜 روابـط داخلے ڪانال عاشقـانه👇 بعــد از مــاه ها تحقـیق و بــررسے👇 و مطالعــات ڪُتـب مختلـف😜 بــر روے مشڪلات اقتصــادے ایــران🇮🇷 به نتــایج زیـــر دست یافت👇 مهمترین مشڪل ڪشـور👇 اقتـــــصــــاد💪💪 مهمترین شــریڪ اقتصادے ایـــران🇮🇷👇 چیـــــن💪💪 مهمترین توقع مـــردم👇 دولت بگــوید در این شرایط چه مےڪند👊👊 •||خندیــــــــ😜شـــــه نوشتــــ✍||• ایـــن چیزایے ڪه ما😌 کشــــف ڪردیم💪 یه بچــه یڪ ساله ام مےتونه از روے پــول پوشڪش ڪه ☹️ اینــقد روز به روز سیــر صعـــودے داره😐😐 و ڪمڪم مےرسه به قــله💪 ڪشــف ڪنه😉 امــا بــاز مــا یه همتے💪 داریـــم ڪه بفهمــیم مشڪلات چے هستن👌 مسئــــولیــــن همیـــنم ندارن☹️☹️ در ایــــن حـــد همــت ندارن👌 ڪه مــا الــان نه سخنگـــوے 🎤 دولت داریم☹️ نـــه وزیـــر اقتصـــاد💪💪 خداقــــوت دلاوران💪💪 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے بـــررسے میشے☹️👇 •|😜|•‌ @asheghaneh_halal
#بکانه مــــ🌙ــــاه مے گوید: ✨حســــــــــین✨ با آه مےگـــــــوید: ✨حســــــــــین✨ آیہ آیہ حضـــرت اللّـہ مےگوید: ✨حســــــــــین✨ •🏴• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_زنده #خانم_مراقب_باش_چشمت_نزننــ❗️ 🍃•• امـربه معروف کردن خیلے هنــر میخواد ڪه معمولا افراد ندارند ، ببینید حاج حسین یڪتا چطورے خانم خیلے بدحجــاب رو امربه معروف میڪنه... 🎧| #حـاج‌حسـین‌یکتـا💎 (🕊) @asheghaneh_halal
#حسینیه |💔| بابا یڪے من را بھ قصـــد ڪشت میزد هربار گفتم یاعلے بامشت میزد یڪ‌بار گفتم اسم زهــرا مادرت را دیدم کھ نامردے لگد از پشت میزد|😭| #سید‌مهدےبنےهاشمے #یارقیه •🏴• @Asheghaneh_halal •🏴•
•••🍃••• #قرار_عاشقی |👇|چندوقٺیسٺ کھ |😴|حٺے میان خواب |😭|حــرم را ندیدھ‌ام |😕|با من چھ ڪردھ اسٺ |😔|گــــناهان بے شمار ...! #السلام‌علیک‌یاعلےبن‌موسےالرضا #دلتنگ‌مشهدالرضا 🍃| @Asheghaneh_halal |🍃
#همسفرانه °\ گر "ٺُ" گرفتارمـ ڪنـے🍃 °| منـ با گرفتارے خوشمـ😁 °\ داروے 💊دردمـ گر تویـے✌️ °| در اوج بیمارے خوشمـ😆 #گــرفتارتم_منو_دریاب😑 /🎀/ @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] مامانمـ میجه دُختَـلے تِه میتـاد اودا و امام حسین دوسسـ💚ـ داسته باشنـ باید مثِـ حَضلَتـِ لُـقیـه از ڪوتولویـے تَمـلـیـنـِ😊 باحِدابـ بودنـ بِـتُـنه👌 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
negash-be-asemon-karimi.mp3
2.73M
•| |• •|نگاش بھ سمت اسمون •|ستارھ هارو مےشمرد.... •|خستھ مےشد بلندمیشد •|زخماے پارومےشمرد💔 🎤 •🏴• @Asheghaneh_halal •🏴•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍂🕯🍂 🕯 #حسینیه 🏴پرسھ بر سالار🏴 ⇦ #مجلس_اول ⇨ •{السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسین(ع)}• 🍃تابستانـ س
🍂🕯🍂 🕯 🏴پرسھ بر سالار🏴 ⇦ ⇨ •{السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)‌}• 🍃اما دیگر اللّه‌اڪبرهاے عباس بگوش نمےرسد. از هم آورد طلبے‌ها و رجزخوانےهاے علے‌اڪبر خبرے نیست. علے‌اصغـر از بےشیرے و تشنگے بےتابے نمیڪند. قاسم آرام‌گرفته است. عبدالله چشم و دم فروبسته است. حسین، خسته، داغ‌دیده، تنها و بےیاور مانده است. ▪️ڪودڪان حرم، دیگر طلب آب نمےڪنند. با شنیدن هر خبر مرگے، تاب ‌وتوان خویش را بیشتر از ڪف داده اند. هر یڪ به گوشه‌اے از چادر خزیده و زانوےغم در بغل گرفته‌اند. همچون بید بدنشان مےلرزد، گویا در آن بیابان سوزان، سرما بر آنان مستولے گشته است. ▪️با آن خداحافظے دردناڪ حسین(ع) از همه اهل حرم، امیدے به بازگشت پیر و مرادشان ندارند اضطراب و نگرانے لحظه‌به‌لحظه بیشتر و بیشتر مےشود. آیا حسین(ع) زنده بازخواهد گشت؟ آیا دوباره لطافت و صفاے دست مولایشان را بر سر یتیمے خویش احساس خواهند ڪرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خویش را فراموش ڪرده اند. همه به حسین(ع) مےاندیشند. 🍃زمین و زمان براے سلامتے او، دست به دعا برداشته‌اند. •°●این تا روز یازدهم محرم ادامه دارد با ما همراه باشید●°• نویسنده: ✒️ ▪️ @Asheghaneh_halal ▪️ 🕯 🍂🕯🍂
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوهشتاد_وهفت °•○●﷽●○•° یه روزایی شاد بودم و یه روزایی بدون اینکه بخ
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° بعد چند لحظه سکوت گفتم: _چیزی که داری ازم پنهون میکنی چیه؟ +من چیزی پنهون نمیکنم از شما _محمد بگو بهم.خواهش میکنم این یک بار و بگو فقط گفت: +کارای بیرون از خونه با منه،نپرس چیزی ازم. _محمد خواهش کردم یه نفس عمیق کشید و پلک هاش رو روی هم فشرد و گفت : +مهم نیست،خدا کمک میکنه میگذره. منتظر نگاش کردم که گفت : +یخورده مشکل مالی به وجود اومد که خدا درستش میکنه،تو غصه نخور. _چه مشکلی؟ +چندتا قسط عقب مونده دارم... یخورده الان سخت شد برام. _مگه برای خونمون و مخارج عروسی زمین روستای پدرت رو نفروخته بودی؟ +چرا ولی همش که برای من نبود. ما سه تا خواهروبرادریم.تقسیم‌کردیم ریحانه که باهاش خرج عروسی و جهزیه اش و داد.داداش علی هم سهمش رو باید میگرفت،پولی هم که من گرفتم خیلی نبود،بیشترش رو وام گرفتم یخورده هم پس انداز داشتم، خلاصه با اینا تونستم اینجا رو بخرم. _چرا اصرار کردی خونه بخریم ؟میرفتیم یه خونه اجاره میکردیم تا بعد که پولش جور شد بخریم. +نه دیگه این شرط بابات بود.من دلم‌نمیومد تورو تو سختی بیارم.الانم که اتفاقی نیافتاده. این همه مدت خبر نداشتی چون چیز خاصی نبود.دیدی که تا الان‌جور شد و خدا رسوند . سکوت کردم و به انگشتانم زل زده بودم که گفت : +دیگه هیچی رو بهت نمیگم. این‌چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟مگه نگفتم نباید نگران شی؟ زندگی همینه دیگه،اگه مشکلی نباشه که بهش زندگی نمیگن اون شب تا صبح ذهنم مشغول بود. تصمیمم و گرفته بودم،با اینکه میدونستم ممکنه محمد خیلی از کارم ناراحت شه _ چند روزی بود که سکه ها و طلاهام رو فروخته بودم ولی میترسیدم سر صبحت رو با محمد باز کنم.میدونستم با ویژگی های اخلاقی که داره از کار من خوشش نمیاد و راضی کردنش خیلی سخته. بلاخره یه روز دل و زدم به دریا و بهش گفتم. تا چند دقیقه فقط نگام کرد و هیچی نگفت. از همون لحظه به بعد دیگه حتی نگام هم نکرد. هرکاری کردم از دلش در بیارم فایده ای نداشت. ناهار و شاممون و کنار هم‌میخوردیم. ازم تشکر میکرد و خودش ظرف ها رو جمع میکرد و میشست.نمیزاشت کار کنم ولی با این حال باهام‌حرف نمیزد و مثل قبل رفتار نمیکرد. تا اینکه یه روز از سرکار اومد وگفت: +بهم ماموریت خورده و احتمالا تا اول محرم نیستم.با مادر و پدرت صحبت کردم و ازشون عذر خواهی کردم که نیستم. چون شما تو این شرایطی نمیتونم خونه تنهات بزارم یا بگم ریحانه وقت کرد بیاد بهت سر بزنه. لباسات رو جمع کن این ده دوازده روز و خونه ی بابات بمون تا من برگردم. از رفتارش کلافه بودم‌و یجورایی از سر لج گفتم : _من خونه ی خودم راحتم. جایی هم نمیرم،به کمک کسی هم نیازندارم،تازه شرایط بدی هم ندارم. شما نمیخواد نگران من باشی برو به کارت برس. نگاه سنگینش رو حس میکردم. بدون‌اینکه نگاش کنم رفتم تو اتاق و روی تخت نشستم. اومد چمدونم رو برداشت و در کمدم رو باز کرد و لباسام روبرداشت.یکی یکی لباس هارو تا می کرد و تو چمدون میگذاشت. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوهشتاد_وهشت °•○●﷽●○•° بعد چند لحظه سکوت گفتم: _چیزی که داری ازم پن
. °| |° سلام علیڪم و رحمه الله. شبتون حسینے پسند و عزاداریاتون مقبول. اینڪه این چند شب تعداد پارت‌هاے رمان ڪم و زیاد شده، دلیل داره؛ این و نویسنده پارت‌هاے جدید رو هروقت بنویسن قطعا بارگذارے خواهیم ڪرد. عذر خواهے مےڪنیم و حلال بفرمایید. التماس دعاے فرج، بصیرت، اخلاص و شهادت🏴 🍃🌸
°🌙| #آقامونه |🌙° °|  اے ز نسـلـ حسیــنـ -(😍)- /° و ڪـربـ‌‌و‌بـلا -{❣}- °\ شڪـــر حـــقـ -(✋)- /° فاطمـه نشـــانے تـــو -{😊}- °\ بےبصیـــــرتـ -(😏)- /° چــرا نمےفهمـد -{}- °\ نائـبـ صاحـبـ‌الزمانے -(💚)- °| تـــــو -{😘}- #اللهمـ‌احفظ_قائدنا_الامامـ‌خامنه‌اے🍃 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(146)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
. هرشبـ هیئتـ داریــمـ(00:00) همین حوالے هستیمـ✋ اگه دلتـ براے خود واقعیتـ😔 تنگ شده و دوست دارے با خــدا خلوت ڪنے...😍 بسم الله مومن خـــدا...💚 👇👇👇👇👇 🍃◾️: @Heiyat_Majazi .