#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت۵۱
حبیب دستشو رو صورتش گذاشت. بهت زده نگاهی به من کرد. انگشتشو تهد.یدوار گرفت سمتم .سری برام تکون داد و گفت
_:تلا.فیشو سرت در میارم !همه اینا مقصرشون تویی ....الان که رفتم پیش پدرت میفهمی چه غلط.ی کردی.شاپور روبه همون اتاق گفت. ._:حاج ناصر به اون مهمونمون بگو بیاد بیرون ...متعجب خیره شدم سمت در اتاق چوبی که ..یهو پدرم با چشمهای اشکی و صورتی برافروخته اومد بیرون ..پاهام انگار به زمین چسبید با دیدنش هم ذوق کردم هم تر.سیدم
بهم نزدیکتر که شد اشکهاش بارید این اولین باری بود که اشک پدرمو میدیدم. .نتونستم تاب بیارم و دویدم بغلش. .فکر میکردم منو میز.نه ..دادو بیداد میکنه . ولی بغلم کرد ! خیلی محکم بغلم کرد .دستی رو موهام کشید. _:خدا ذلیلش کنه دخترم ..بخدا نمیدونستیم همچین آدمیه ! مادرت از دیشب داره دق میکنه ..متعجب سر بالا کردم و گفتم .._:دیشب. .!_:آره خیرش بده ..آقا شاپور اومد پیشم دیشب همه چیزو گفت ..منو هم آورد با خودش ..تو دیگه خواب بودی بیدارت نکرد ..پشت اتاقت تاصبح بیدار موندم ..
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
هدایت شده از هزارڪݪید طݪایۍ🗝🥇
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری...من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم ودرُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥹LOVE🌿 عاشقانه
🍃بفرس برای عشقت🤗
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
.
واما درمورد آغوش تو
باید بگویم؛
نزدیکترین مکان به اغوش خداست ...🍀♥️
.
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥹LOVE🌿 عاشقانه
🍃بفرس برای عشقت🤗
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
« به دیدارِ تو میآیم، برایم بوسهای دَم کن.. »
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
.
بیشتر اونایی که مدام گوشیشونو چک میکنن و بی قرارن صد در صد منتظر پیام ینفرن، اون یه نفرِ من تویی.🌙♥️
.
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۵۱
.گفت بیا که بعدا کسی به دخترت انگ نزنه ...خدا خیرش بده انگار میشناخته حبیب چه آدم کث.یفه.حبیب سکوت کرد یهو فروکش کرد. سری تکون دادو با عجله رفت بیرون و درو محکم بست ! نگاهی به شاپور کردم. _:آخه شما چجوری خونمون رو پیدا کردین. .وای اصلا باورم نمیشه ! شاپور برام لبخند زد .._:خب آدم وقتی یه کاری بخواد میتونه انجام بده ..با برادرمم صحبت کردم اجازه بده شما د برید ..چون بسته هارو دادم بهش
دستهامو بهم کوبیدم از ذوق و گفتم .._:وای ممنون .._:ولی برای اینکه تو محلتون و بین قوم و خویشتون حرف و حدیثی براتون پیش نیاد ..قرارشد.من صوری بیام خواستگاریتون ...و به اسم ازدواج با من ..شمارو ببرم پیش مادرم. زن مهربونیه ..پاهاش خیلی ساله درد میکنه ..هم کاراشو براش انجام بدی هم بشی مونس تنهایش, متعجب به پدرم خیره شدم. ._:آهی کشید و گفت .._:حرف و حدیث که همیشه هست ...حبیب هم حتما میاد برای آبرو ریزی ولی رفتنت به صلاحه ...حداقل تا وقتی که آب ها از آسیاب بیافته .....گیج و منگ داشتم فکر میکردم که حاج ناصر اومد سمت شاپور و زیر گووشش ...
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
جمله روسی Моё всё یعنی
همه چیز من.♥︎
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥹LOVE🌿 عاشقانه
🍃بفرس برای عشقت🤗
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
a нυge нυg endѕ all тнe ѕadneѕѕ :)
يِه بغلِ محكَم خاتمه ميده به تمامِ ناراحتیا🩶⛓
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت۵۲
زیرگوشش چیزی گفت که شاپور بهم ریخت. .
غرید. _:یعنی چی. .چند ماه چرا باید صبر کرد ؟
حاج ناصر سرشو پایین انداخت و گفت
_:پسرم قانون خداست ! گفتم بهتره بدونید..در پناه حق. ..اینو وگفت و رفت. شاپور اومد سمت پدرم .._:این ملا گفت زنی که طلا.ق میگیره سه چهار ماه بعد میتونه اردواج کنه ..اینجوری که تو کوچه و محل. .براتون بد میشه. ..من میخواستم سریع بیام خواستگاری صوری و فکر کنن اردواج کرده رفته. پدرم لبخندکجی زد _:نه پسرم. .این راهش نیست. همین که دخترمو یه شب تو خونت پناه دادی. .حافظ آبروی من بودی از دست اون مرتیکه پلید نجاتش دادی برای ما کلی ارزش داره حرف مردم همیشه هست. من نگران بچم هستم تا حرف مردم. میگن حتما دخترم عیب و ایرادی داشته که سر دوماه طل.اقش دادن. عب نداره بزار بگن ..خدای ماهم بزرگه', شاپور سرشو متاسف تکون داد ..پدرم محکم دستمو گرفت _:بریم شراره مادرت حتما دلواپس شده. ._:بریم ! با تر.س نگاهی به شاپور کردم. ._:میتونم برم._:آره ..آره. .حتما ..با پدرم راه افتادیم بریم که بابک دوباره روی تر.اس پیداش شد_:شاپور دیگه زیادی داری ادای منو در میاری ..تمومش کن ..تو مگه کارو زندگی نداری ؟ مگه نگران ننمون نیستی که چسبیدی اینجا .اومدی ازم خبر بگیری ..خب گرفتی دیگه ..برو بسلامت. بعد رو کرد به پدرم ._:دختر شما اینجا میمونه
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی