#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۵۰
...فقط یه بار. ..خو.اهش میکنم ...من پو.ل اون کوفتی رو بلاخره جور میکنم بهت میدم
بابک ..دستی به دماغ گوشتی و پف کردش کشید و رو به شاپور گفت _:زیادی زر زد سرم درد گرفت. ..بگو بخونه صی.غه طلاق رو ...اینجا حرف کسی دوتا نمیشه! حبیب رو دو زانو رو زمین افتاد. .محکم کوبید رو زانوهاشوو داد زد. ._:نههههههههههه
ولی حاج ناصر سری تکون داد و با میلی ص.یغه طلا.ق رو خوند و آدم های بابک که حبیب رو دوره کرده بودن بزور ازش اثر انگشت و امضا گرفتن. .حبیب با گریه انگشت جوهریشو به برگه زد.شاپور یه فنجان قهوه گرفت سمتش
_:گلویی تر کن ؟ حبیب از زیر فنجون زد و فنجون افتاد و هزا.ر تیکه شد, شاپور دندون قروچه ای کرد و یهو محکم کو.بید رو صورت حبیب.
🌈 @asheghanehaye_rangi ❤️
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت.
آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد مشتري پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت: كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضيو درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟
من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم مشتري با اعتراض گفت: پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند
آرایشگر گفت: آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند.
مشتري گفت: دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند. براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.
#شب_بخیر💫🌟
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖✨صبح سهشنبه تون عالی
🌿✨روزتون پراز موفقیت
🌷✨و لحظاتتون زیباتر از گل
💖✨امیدوارم روز و هفته ای آرام
🌿✨ولی پرشور و زیبـا
🌷✨زندگی عاشقانه
💖✨و سرنوشتی پراز
🌿✨نغمه های شاد و رویایی
🌷✨و روزگاری پراز خیر و برکت
💖✨همراه باسلامتی و
🌿✨عاقبت بخیری داشته باشیـد
🌷✨روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا
.
"ولۍ انگار امروز بیشتر از
هر روزِ دیگه دلم
براۍ خودت و صداۍِ خسته مردونت
تنگ شده دلبرِمغرورم!... 🥺♥️
.
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت۵۱
حبیب دستشو رو صورتش گذاشت. بهت زده نگاهی به من کرد. انگشتشو تهد.یدوار گرفت سمتم .سری برام تکون داد و گفت
_:تلا.فیشو سرت در میارم !همه اینا مقصرشون تویی ....الان که رفتم پیش پدرت میفهمی چه غلط.ی کردی.شاپور روبه همون اتاق گفت. ._:حاج ناصر به اون مهمونمون بگو بیاد بیرون ...متعجب خیره شدم سمت در اتاق چوبی که ..یهو پدرم با چشمهای اشکی و صورتی برافروخته اومد بیرون ..پاهام انگار به زمین چسبید با دیدنش هم ذوق کردم هم تر.سیدم
بهم نزدیکتر که شد اشکهاش بارید این اولین باری بود که اشک پدرمو میدیدم. .نتونستم تاب بیارم و دویدم بغلش. .فکر میکردم منو میز.نه ..دادو بیداد میکنه . ولی بغلم کرد ! خیلی محکم بغلم کرد .دستی رو موهام کشید. _:خدا ذلیلش کنه دخترم ..بخدا نمیدونستیم همچین آدمیه ! مادرت از دیشب داره دق میکنه ..متعجب سر بالا کردم و گفتم .._:دیشب. .!_:آره خیرش بده ..آقا شاپور اومد پیشم دیشب همه چیزو گفت ..منو هم آورد با خودش ..تو دیگه خواب بودی بیدارت نکرد ..پشت اتاقت تاصبح بیدار موندم ..
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
هدایت شده از هزارڪݪید طݪایۍ🗝🥇
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری...من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم ودرُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥹LOVE🌿 عاشقانه
🍃بفرس برای عشقت🤗
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
.
واما درمورد آغوش تو
باید بگویم؛
نزدیکترین مکان به اغوش خداست ...🍀♥️
.
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥹LOVE🌿 عاشقانه
🍃بفرس برای عشقت🤗
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
« به دیدارِ تو میآیم، برایم بوسهای دَم کن.. »
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
.
بیشتر اونایی که مدام گوشیشونو چک میکنن و بی قرارن صد در صد منتظر پیام ینفرن، اون یه نفرِ من تویی.🌙♥️
.
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
😐@asheghanehaye_rangi ❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۵۱
.گفت بیا که بعدا کسی به دخترت انگ نزنه ...خدا خیرش بده انگار میشناخته حبیب چه آدم کث.یفه.حبیب سکوت کرد یهو فروکش کرد. سری تکون دادو با عجله رفت بیرون و درو محکم بست ! نگاهی به شاپور کردم. _:آخه شما چجوری خونمون رو پیدا کردین. .وای اصلا باورم نمیشه ! شاپور برام لبخند زد .._:خب آدم وقتی یه کاری بخواد میتونه انجام بده ..با برادرمم صحبت کردم اجازه بده شما د برید ..چون بسته هارو دادم بهش
دستهامو بهم کوبیدم از ذوق و گفتم .._:وای ممنون .._:ولی برای اینکه تو محلتون و بین قوم و خویشتون حرف و حدیثی براتون پیش نیاد ..قرارشد.من صوری بیام خواستگاریتون ...و به اسم ازدواج با من ..شمارو ببرم پیش مادرم. زن مهربونیه ..پاهاش خیلی ساله درد میکنه ..هم کاراشو براش انجام بدی هم بشی مونس تنهایش, متعجب به پدرم خیره شدم. ._:آهی کشید و گفت .._:حرف و حدیث که همیشه هست ...حبیب هم حتما میاد برای آبرو ریزی ولی رفتنت به صلاحه ...حداقل تا وقتی که آب ها از آسیاب بیافته .....گیج و منگ داشتم فکر میکردم که حاج ناصر اومد سمت شاپور و زیر گووشش ...
🌈@asheghanehaye_rangi ❤️
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی