eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
599 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
274 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
Shab dovom moharam 1396 (3).mp3
13.76M
🏴 🔻کجای دنیا قدم میذاریم؟ 🔺برگردیم بیا دل من گرفته باهم بریم مدینه😭 🎤کربلایی 😭شور شنیدنی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
08-Shoor-Nariman Panahi-Moharam (Shab 1) 950711.mp3
7.94M
🏴 🔻ارباب سلام من به پیکر تو 🔺عبا را بردند سر زخمی شما را بردند😭 🎤کربلایی 😭شور روضه ای وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 9⃣1⃣1⃣ که در زمانِ بستری بودنم، او را نزد پزشک برده و تشخیص، شوکِ عصبی شدید و زندگی در گذشته های دور است.. یعنی دیگر مرا نمی شناخت؟؟ چه مِنویِ بی نظیری از زندگی نصیبِ من شده بود.. نیمه های شب ویبره ی گوشیِ مخفی شده از چشم حسام را در زیر تشکم حس کردم. جواب دادم. صدایِ پشتِ خط شوکه ام کرد.. او دیگر در اینجا چه می کرد؟؟ همراهِ صوفی آن هم در ایران.. " الو.. سارا جان.. منم عثمان.. " یعنی صوفی راست می گفت؟؟ چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت.. خودش بود. عثمان.. با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش.. اما برای چه به اینجا آمده بود؟ در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ نمی کند.. حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق ؟؟ " سارا.. من زیاد نمی تونم حرف بزنم.. تمامِ حرفهایِ صوفی درسته.. جونِ تو و دانیال در خطره.. حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری می کنه.. تو طعمه ای واسه گیر انداختنِ برادرت.. باید فرار کنی.. ما کمکت می کنیم.. من واسه نجاتِ جونت از جونمم می گذرم.. فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی. " راست می گفت.. عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری می کرد.. اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِ مسلمانِ بزدل در آلمان نبود.. صدایم لرزید " اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیال رو تو خاطراتم دفن کنم؟ مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام می گیره.. اینجا چه خبره؟؟ " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 0⃣2⃣1⃣ بی تعلل جواب داد " سارا.. سارا جان.. الان وقته این حرفا نیست.. بعدا همه چی رو می فهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم.. سارا، تو به من اعتماد داری؟؟ " من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم. نفسی عمیق کشیدم. صدایم کرد.. جوابش را ندادم.. " سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم.. به من اعتماد کن.." عثمان خوب بود.. اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود.. باید تصمیم میگرفتم. پایِ دانیال درمیان بود " باید چیکار کنم؟؟ " دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمی کشید.. کاش می شد که صدایش را بشنوم.. نفسی راحت کشید " ممنونم ازت.. به زودی خبرت می کنم.." بیچاره عثمان، از هیچ چیز خبر نداشت.. نه از بیماری ام.. نه از چهره ای که ذره ای زیبایی در آن باقی نمانده بود.. دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم.. شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد.. سرگردان تر از مسافری راه گم کرده در کویر بودم. کاش دنیا یک روز استراحت برایم قائل می شد. دوباره درد همچون گربه ای بی چشم و رو به شیشه ی ترک خورده ی وجودم چنگال کشید. سرم پر بود از سوالات مختلف. حسام چه چیزی از دانیال می خواست؟؟ چرا از یان خبری نبود؟ حتی تماس هایم را بی پاسخ می گذاشت.. حسام.. حسام.. حسام.. تنفرِ دلنشین زندگی ام.. کاش بود و می خواند تا درد، فرار را برقرار ترجیح دهد.. آن شب تا صبح با بی قراری دست و پنجه نرم کردم. صدایِ یالله گویی حسام در محیط پیچید.. سرطان که جانم را به یغما برده بود، کاش حداقل موهایم را برایم می گذاشت، مطمئنا ابزارخوبی بود محضه شکنجه ی این بچه مسلمان.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
Shab03Moharram1396[02].mp3
16.76M
🏴 🎙بیتابی دختر شهید بابا بزرگی + گریه اهل بیت امام حسین درشام و جسارت به آنها( ) 🎤حاج 😭 روضه حضرت رقیه_س_ وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Shab03Moharram1396[03].mp3
10.18M
🏴 🔻ازهمه خوردم نبودی بابا 😭 🔺من همیشه سربارم برای 😭 🎤حاج 😭 روضه طوفانی سه ساله ارباب وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
roze 3 moharam 01.mp3
10.74M
🏴 🔻زجر ، میداد،شد کارم 🔺 کمک درد داره 🎤کربلایی 😭زمینه روضه ای حضرت رقیه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
اگه چشمام نمیبینه.زمینه حضرت رقیه.mp3
10.78M
🏴 🔻اگه چشام نمیبینه میون این تاریکی 🔺ولی حس میکنم خیلی بهم نزدیکی 🎤کربلایی 😭زمینه روضه ای حضرت رقیه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Shab sevom moharam 1439 (6).mp3
8.51M
🏴 🔻دنیا ، عقبا 🔺تکرار بی بی زهرا 🎤کربلایی 😭شور طوفانی سه ساله ارباب وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
4_5884216564021985831.mp3
11.05M
🏴 🔻315بار مدد یا رقیه 🔺کیف میکنه حسین تا میگه بابا رقیه 🎤کربلایی 😭شور طوفانی سه ساله ارباب وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
10-Shoor-Nariman Panahi-Moharam (Shab 3) 960701.mp3
10.93M
🏴 🔻بابا چرا موهامو کشید؟😭 🔺بابا گرفت و نبودی مارو کتک زد 🎤کربلایی 😭شور روضه ای حضرت رقیه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
11-Shoor-Nariman Panahi-Moharam (Shab 3) 960701.mp3
8.11M
🏴 🔻 منم مثل تو خمیدم 🔺تو تو من بیابون 🎤کربلایی 😭شور روضه ای حضرت رقیه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
CLIP 1 MAHDI AKBari -pelan3-720.mp3
3.47M
🏴 🔻بخدا خیلی سرم درد میکنه 🔺بگو از موهام بلندم نکنند بابا 🔻از قتلگاه بدم میاد 😭😭 🎤حاج مهدی 🎤حاج 😭شور روضه ای حضرت رقیه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه خیلی شدم خوشحال ازین دیدار یکدفعه باید به استقبال تو می آمدم اما برخواستم ، چشمان من شد تار یکدفعه.. @asheghaneruhollah
🌺🍂🍁🌺🍂🍁🌺🍂🍁🌺 این حدیث را باید با طلا نوشت ... امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: قالَ جعفر الصِّادقُ عَلیه السِّلام: نَفَسُ‌الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنا تَسْبیحٌ وَ هَمُّهُ لَنا عِبادَةٌ وَ کِتْمانُ سِرّنا جِهادٌ فى سَبیلِ اللّهِ. ثَمَّ قالَ اَبُو عَبدِاللّهِ علیه السّلام : یَجِبُ اَنْ یُکْتَبَ هذا الْحَدیثُ بِالذَّهَبِ. نَفَس کسى که بخاطر مظلومیّت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش براى ما، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست . سپس امام جعفر صادق علیه السّلام افزود: این حدیث را باید با طلا نوشت. منبع؛ امالى شیخ مفید، صفحه ۳۳۸. ☆ مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه ☆ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی 🔴 قسمت 1⃣2⃣1⃣ کلاهم را روی سرم گذاشتم. عطر بد خاطره یِ چای، به وضوح در بینی ام نشست و صدایِ حسام از چارچوب درب، در گوش هایم.. به سمتش چرخیدم. سینی به دست منتظرِ اجازه ی ورود بود و من صادرش کردم. سینیِ پر شده از چای، نان، پنیر و گردو را روی میز گذاشت و میز را جلویِ پایم قرار داد. " حاج خانوم میگن اعتصاب غذا کردین.." به دستانِ مردانه اش که با نظم خاصی در حالِ درست کردن لقمه بود نگاه کردم. پنج لقمه ی کوچک درست کرد و کنار یکدیگر در سینی قرار داد. در استکان چای، شکر ریخت و به رسم ایرانی بودنش، قاشق ظریفِ چای خوری را بعد از چرخاندن در استکان، درونِ نعلبکیِ گلدار گذاشت.. چای دوست نداشتم، اما این حسِ ملس را چرا.. " من از چایی متنفرم.. جمعش کن.. " لبخند زد " متنفرین؟؟ یاااا.. ازش می ترسین؟؟" ابروهایم گره خورد. " میترسم؟؟ از چی؟؟ از چایی؟؟" لبخند رویِ لبش پر رنگتر شد " اوهوم.. آخه ما مسلمونا زیاد چایی می خوریم.." سکوت کردم.. او از کجا می دانست که دلیلم برایِ نخوردن چای، مسلمانان بودند؟؟ این را فقط دانیال می دانست.. اما ترس.. ترس کجایِ کار قرار داشت؟؟ " من از مسلمونا نمی ترسم.. " دستی به صورتش کشید. لبانش را کمی جمع کرد " از مسلمونا که نه.. امااا.. از خداشون چی؟ " می ترسیدم؟؟ من از خدایشان می ترسیدم؟؟ " نه.. من فقط از اون نفرت دارم " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 2⃣2⃣1⃣ رو به رویم، روی زمین نشست " از نظرمن نفرت، نوعی ترسِ گریم شده ست.. ترس هم که تکلیفش معلومه.. باید جفت پا پرید وسطش، باید حسش کرد.. اونوقتِ که خدا شیرین تر از این چایی میشه.. " راست می گفت.. من از خدا می ترسیدم.. از او و کمرِ همتش برایِ نابودیِ زندگی ام.. با انگشتان دستش بازی می کرد " گاهی.. بعضی از آدما چایی شون رو با طعم خدا میخورن.. بعضی ها هم.. فنجانِ چایِ شونو با خود خدا.. " حرفهایش عجیب، اما دلنشین بود. نفسی عمیق کشید که بی شباهت به آه نبود " اما اون کسی میبره که چایی رو با طعم خدا ، مهمونِ خودِ خدا بخوره.. " شاید راست می گفت.. من از ترسِ طعمِ خدا، هیچ وقت مزه ی چای را امتحان نکردم.. سینی را با لبخندی مهربان به سمتم هل داد " خب.. پروین خانووم منتظرن تا سینی رو خالی تحویلشون بدم.. " لقمه ایی را که درست کرده بود در دهانم گذاشتم.. فنجانِ چای را به سمتم گرفت. نمیدانم چرا؟ اما دوست داشتم، برایِ یکبار هم که شده امتحانش کنم.. با اکراه استکان را از دستش گفتم. لبخندِ مردانه اش عمیق تر شد. جرعه ایی نوشیدم.. مزه اش خوب بود.. انقدر خوب که لبانم به خنده باز شد.. یعنی خدایِ مسلمانان به همین شیرینی بود؟؟ حسام رفت و من واماندم در شاعرانه هایش و چایی که طعم خدا می داد.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
من آن ذره غباری‌ام كه در روز غبار روبى، لحظه‌ای بيشتر ماندن كنار ضريحت را انتظار می‌كشد شب جمعه همه کربلایند، من هم، دل من هم... #شبهای_جمعه شب مخصوص زیارتی امام حسین علیه السلام 🌷 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شب زیارتی این دست‌های خالی ما را رها مکن از خود حساب سفرۀ ما را جدا مکن چشم تو کیمیاست مرا هم نگاه کن دست مرا بگیر و مرا سر به راه کن در هر زمان که بوده به دل خواهشی مرا بی اختیار سمت حرم میکشی مرا
fadaeian-muharam96-02 (9).mp3
13.61M
مواظب نبودم که این بلا سرش اومد جونم دوا و درمونم حسین 🎤کربلایی سید رضا شور احساسی فوق العاده زیبا ✅از دستش ندهید رفقا 🌹شب زیارتی مخصوص ارباب👇 🔷 @asheghaneruhollah
Hajmahdirasuli-Haftegi961210-Shor (2).mp3
1.12M
کربلا میگن دعوتیه مگه به همین راحتیه 👈شوراحساسی شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
میشمارم همه حرم رادائم وااای باز کجا افتاده ؟! رفته ست سراغش که بیارد او را آمد اما به پاسخ من شد که از او پرسیدم
🍃🌸 کاش درصحرای ... وقتی ؟! بنده من روزگارت راچگونه گذراندی؟! برخیزدوبگوید منتظرمن بود ... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @asheghaneruhollah