eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
597 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍂🍁🌺🍂🍁🌺🍂🍁🌺 این حدیث را باید با طلا نوشت ... امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: قالَ جعفر الصِّادقُ عَلیه السِّلام: نَفَسُ‌الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنا تَسْبیحٌ وَ هَمُّهُ لَنا عِبادَةٌ وَ کِتْمانُ سِرّنا جِهادٌ فى سَبیلِ اللّهِ. ثَمَّ قالَ اَبُو عَبدِاللّهِ علیه السّلام : یَجِبُ اَنْ یُکْتَبَ هذا الْحَدیثُ بِالذَّهَبِ. نَفَس کسى که بخاطر مظلومیّت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش براى ما، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست . سپس امام جعفر صادق علیه السّلام افزود: این حدیث را باید با طلا نوشت. منبع؛ امالى شیخ مفید، صفحه ۳۳۸. ☆ مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه ☆ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی 🔴 قسمت 1⃣2⃣1⃣ کلاهم را روی سرم گذاشتم. عطر بد خاطره یِ چای، به وضوح در بینی ام نشست و صدایِ حسام از چارچوب درب، در گوش هایم.. به سمتش چرخیدم. سینی به دست منتظرِ اجازه ی ورود بود و من صادرش کردم. سینیِ پر شده از چای، نان، پنیر و گردو را روی میز گذاشت و میز را جلویِ پایم قرار داد. " حاج خانوم میگن اعتصاب غذا کردین.." به دستانِ مردانه اش که با نظم خاصی در حالِ درست کردن لقمه بود نگاه کردم. پنج لقمه ی کوچک درست کرد و کنار یکدیگر در سینی قرار داد. در استکان چای، شکر ریخت و به رسم ایرانی بودنش، قاشق ظریفِ چای خوری را بعد از چرخاندن در استکان، درونِ نعلبکیِ گلدار گذاشت.. چای دوست نداشتم، اما این حسِ ملس را چرا.. " من از چایی متنفرم.. جمعش کن.. " لبخند زد " متنفرین؟؟ یاااا.. ازش می ترسین؟؟" ابروهایم گره خورد. " میترسم؟؟ از چی؟؟ از چایی؟؟" لبخند رویِ لبش پر رنگتر شد " اوهوم.. آخه ما مسلمونا زیاد چایی می خوریم.." سکوت کردم.. او از کجا می دانست که دلیلم برایِ نخوردن چای، مسلمانان بودند؟؟ این را فقط دانیال می دانست.. اما ترس.. ترس کجایِ کار قرار داشت؟؟ " من از مسلمونا نمی ترسم.. " دستی به صورتش کشید. لبانش را کمی جمع کرد " از مسلمونا که نه.. امااا.. از خداشون چی؟ " می ترسیدم؟؟ من از خدایشان می ترسیدم؟؟ " نه.. من فقط از اون نفرت دارم " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 2⃣2⃣1⃣ رو به رویم، روی زمین نشست " از نظرمن نفرت، نوعی ترسِ گریم شده ست.. ترس هم که تکلیفش معلومه.. باید جفت پا پرید وسطش، باید حسش کرد.. اونوقتِ که خدا شیرین تر از این چایی میشه.. " راست می گفت.. من از خدا می ترسیدم.. از او و کمرِ همتش برایِ نابودیِ زندگی ام.. با انگشتان دستش بازی می کرد " گاهی.. بعضی از آدما چایی شون رو با طعم خدا میخورن.. بعضی ها هم.. فنجانِ چایِ شونو با خود خدا.. " حرفهایش عجیب، اما دلنشین بود. نفسی عمیق کشید که بی شباهت به آه نبود " اما اون کسی میبره که چایی رو با طعم خدا ، مهمونِ خودِ خدا بخوره.. " شاید راست می گفت.. من از ترسِ طعمِ خدا، هیچ وقت مزه ی چای را امتحان نکردم.. سینی را با لبخندی مهربان به سمتم هل داد " خب.. پروین خانووم منتظرن تا سینی رو خالی تحویلشون بدم.. " لقمه ایی را که درست کرده بود در دهانم گذاشتم.. فنجانِ چای را به سمتم گرفت. نمیدانم چرا؟ اما دوست داشتم، برایِ یکبار هم که شده امتحانش کنم.. با اکراه استکان را از دستش گفتم. لبخندِ مردانه اش عمیق تر شد. جرعه ایی نوشیدم.. مزه اش خوب بود.. انقدر خوب که لبانم به خنده باز شد.. یعنی خدایِ مسلمانان به همین شیرینی بود؟؟ حسام رفت و من واماندم در شاعرانه هایش و چایی که طعم خدا می داد.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
من آن ذره غباری‌ام كه در روز غبار روبى، لحظه‌ای بيشتر ماندن كنار ضريحت را انتظار می‌كشد شب جمعه همه کربلایند، من هم، دل من هم... #شبهای_جمعه شب مخصوص زیارتی امام حسین علیه السلام 🌷 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شب زیارتی این دست‌های خالی ما را رها مکن از خود حساب سفرۀ ما را جدا مکن چشم تو کیمیاست مرا هم نگاه کن دست مرا بگیر و مرا سر به راه کن در هر زمان که بوده به دل خواهشی مرا بی اختیار سمت حرم میکشی مرا
fadaeian-muharam96-02 (9).mp3
13.61M
مواظب نبودم که این بلا سرش اومد جونم دوا و درمونم حسین 🎤کربلایی سید رضا شور احساسی فوق العاده زیبا ✅از دستش ندهید رفقا 🌹شب زیارتی مخصوص ارباب👇 🔷 @asheghaneruhollah
Hajmahdirasuli-Haftegi961210-Shor (2).mp3
1.12M
کربلا میگن دعوتیه مگه به همین راحتیه 👈شوراحساسی شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
میشمارم همه حرم رادائم وااای باز کجا افتاده ؟! رفته ست سراغش که بیارد او را آمد اما به پاسخ من شد که از او پرسیدم
🍃🌸 کاش درصحرای ... وقتی ؟! بنده من روزگارت راچگونه گذراندی؟! برخیزدوبگوید منتظرمن بود ... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @asheghaneruhollah
Khalaj-Shab5Moharram1395[01].mp3
9.12M
🏴 🔻قسم به این دلی که خون شد 🔺به مادری که قد کمون شد 🎤حاج 😭روضه دوطفلان عمه جان زینب وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Moghadam.1392.F1.Shab1.5.mp3
4.06M
🏴 🔺موج پرچمت دل عاشق میکنه 🔻آخر از غمت دل من دق میکنه 🎤کربلایی 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Fadaeian-Shahid-Hojaji-970518-5.mp3
11.44M
🏴 🔺باید همه حس بکنند فلسفه حضور تو 🔻تا که همه دنیا بشه تو اباصالح یامهدی_عج_ 🎤حاج 😭واحد حماسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
video_2018-04-03_17-42-51.mp3
7.78M
🏴 🔺زینب بعد از غروب عاشورا 🔻جای عباس علمداری کرده 🎤کربلایی 😭تک مستانه حضرت زینب وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Ramazan1905.mp3
3.5M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻سلام من به زینب و سلام من به گنبدش 🎤حاج 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
ای دل وا مونده.mp3
6.96M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻ای دل وا مونده دل تنها مونده 🔺دلی که از رفیقای جا مونده 🎤حاج 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
ببین تو هیئتا پر از سربازه.mp3
9.7M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻من از تو دل نمیکنم حتی اگه سرم بره 🔺نمیذارم که دشمنت به سمت این حرم بره 🎤کربلایی 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Untitled 29.mp3
22.13M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻امافیکم مسلم 🔺یه نفر نیست بهش آب بده 🎤کربلایی 🎤کربلایی 😭شور روضه ای وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
💔 💔 نوبٺ جانبازےِ طفلاטּ زینب آمده وقٺ آرے گفتـטּ فرماטּ زینب آمده غرق خوטּ گشتند،فرزنداטּ اودرڪربلا وقٺ یارے دادטּ ودرماטּ زینب آمده 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣2⃣1⃣ رو به رویم، روی زمین نشست " از نظرمن نفر
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣2⃣1⃣ نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما شمرده شمرده نقشه ی فرار را برایم توضیح داد. ترسیدم، " پس مادرم چی؟ اونم اینجاست .. " صوفی با لحنی نه چندان مهربان گفت که همزمان با من، فرد دیگری مادر را از چنگال حسام درمی آورد. اما مگر حسام می توانست به مادرم آسیب برساند..؟؟ نقشه ی فرار برای فردا کشیده شده بود. درست در زمانی که برایِ معاینه نزد پزشک می رفتم. اما صوفی این اطلاعات را از کجا آورده بود؟؟ باز هم حسی، گوشم را می پیچاند که حسام نمی تواند بد باشد.. و شوقی که صدایِ خنده های دانیال را در قلبم زمزمه می کرد.. کدام یک درست بود؟؟ آرامشِ حسام یا حرفهای صوفی؟ با صدایِ خنده هایِ بلند حسام که از سالن می آمد، چشمانم را باز کردم.. کاش دیشب خورشید میمرد تا باقی مانده یِ عمرم، بی فردا میماند.. حالم بدتر از هر روز دیگر بود. می ترسیدم و دلیلش را نمی دانستم، شاید از اتفاقی که ممکن بود برای این دشمنِ نجیب بیوفتد.. بی رمق از اتاق بیرون رفتم.. لیوان به دست رویِ یکی از مبلها نشسته بود. با پروین حرف میزد، می خندید، سر به سرش می گذاشت.. یعنی تمامِ اینها هنرِ بازیگری اش بود؟؟ چقدر زندگی در وجودش وجود داشت. عطر چای آمد، مزه اش زیر زبانم تجدید شد.. کلاه به سر روی یکی از مبلها نشستم، سر به زیر سلام کرد. نمیدانم چه در ظاهرم دید که با لحنی نگران و متعجب جویایِ حالم شد. بی توجه به سوالش، جمع شده در پُلیورِ یادگار از دانیال رویِ مبل نشستم. هوا بیشتر از همیشه سرد نبود؟؟ " از اون صبحونه ی دیروزی میخوام.." ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 3⃣2⃣1⃣ نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣2⃣1⃣ سعی کرد لبخندش را زیر انگشتانش مخفی کند " با چایی شیرین یا.. " حرفش را کور کردم " اگه نیست، میرم اتاقم.." از جایم بلند شدم که خواست بمانم " حاج خانووم.. بی زحمت یه صبحونه ی مامان پسند حاضر کنید.. " و جمله ای زیرِ لبی که به سختی شنیدم " و یه استکان چایی با طعم خدا.. " چند دقیقه بعد حسام، سینی به دست روبه رویم ایستاد . آن را روی میز گذاشت و درست مثل روز قبل، شیرینش کرد. لقمه هایِ دست سازش را یک دست و مرتب، کنارِ هم قرار داد و منتظر نشست. " خب.. یاعلی.. بفرمایید.. " پدر کجا بود که نامِ علی را در خانه اش بشنود..؟؟ خوردم.. تمام لقمه ها، را با آخرین قطره ی چایِ شیرین شده به دستِ مهربان ترین دشمن دنیا. کاش گینس، ستونی برایِ ثبت آرامش داشت.. صدایش بلند شد " پروین خانووم از اینکه چیزی نمی خوردین خیلی ناراحت بودن، البته زنِ ایرانی و نگرانی هایِ بی حدش.. خب دیگه کم کم باید آماده شید که بریم دکتر، یه ساعت دیگه نوبت دارین.. امروز خیلی رنگتون پریده ، مشکلی پیش اومده؟؟ باز هم درد دارین؟؟ " درد که همزاد ثانیه ثانیه های زندگی ام بود.. اما درد امروز با همیشه فرق داشت رنگش بی شباهت به نگرانی نبود.. نگرانی از جنسِ روزهایِ بی قراریِ برای دانیال.. آماده شدم. پیچیده در پالتو و شالِ مشکی در ماشین نشستم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷