🔺🔻🔺🔻
💞💐جشن میلاد حضرت زینب سلام الله علیه
#نوستالژی 96
🎤 به کلام: دکتر #خردمند
📕موضوع:مقام والای حضرت زینب(س)
#شنیدنی
نکاتی که تا بحال نشنیده اید 😘
#پیشنهاد_دانلود
التماس دعا👇
🚩 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔺🔻🔺🔻 💞💐جشن میلاد حضرت زینب سلام الله علیه #نوستالژی 96 🎤 به کلام: دکتر #خردمند 📕موضوع:مقام والای
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96 (online-audio-converter.com).mp3
28.09M
🌺 شادمانه ولادت حضرت زینب(س) 💐
#نوستالژی 96
:حضرت زینب #ام_المساکین
👌پیشنهاد دانلود
نکاتی که تا بحال نشنیده اید 😘
🎤دکتر #خردمند
✅ @asheghaneruhollah
🔺🔻🔺🔻
#گزارش_صوتی
💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه
#نوستالژی 96
🎤 به نفس گرم: #کربلایی_قاسمعلی_محسنی
#فوق_العاده_زیبا
#پیشنهاد_دانلود
التماس دعا👇
🚩 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔺🔻🔺🔻 #گزارش_صوتی 💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه #نوستالژی 96 🎤 به نفس گرم: #کربلایی_قاس
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96 (4).mp3
4.07M
💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه
#نوستالژی 96
🎤کربلایی قاسمعلی #محسنی
📕زینب زینب به صبر تو ایول الله
👌 #سرود
✅ هیئت عاشقان روح الله_ره_
📌پیشنهاد دانلود
🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔺🔻🔺🔻 #گزارش_صوتی 💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه #نوستالژی 96 🎤 به نفس گرم: #کربلایی_قاس
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96 (5).mp3
4.16M
💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه
#نوستالژی 96
🎤کربلایی قاسمعلی #محسنی
📕بعد دوتا گل پسر این دفعه دختره😍
👌 #شور_طوفانی
✅ هیئت عاشقان روح الله_ره_
📌پیشنهاد دانلود
🔷 @asheghaneruhollah
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96 (6).mp3
2.75M
💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه
#نوستالژی 96
🎤کربلایی قاسمعلی #محسنی
📕کل دلبستگی هامه به حرم #یا_حسین 😭
👌 #شور_احساسی_کربلا
✅ هیئت عاشقان روح الله_ره_
📌پیشنهاد دانلود
🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔺🔻🔺🔻 #گزارش_صوتی 💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه #نوستالژی 96 🎤 به نفس گرم: #کربلایی_قاس
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96 (7).mp3
1.56M
💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه
#نوستالژی 96
🎤کربلایی قاسمعلی #محسنی
📕تورا به جون #زینب بذار بیام #حرم
👌 #شور_احساسی_کربلا
✅ هیئت عاشقان روح الله_ره_
📌پیشنهاد دانلود
🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔺🔻🔺🔻 #گزارش_صوتی 💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه #نوستالژی 96 🎤 به نفس گرم: #کربلایی_قاس
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96 (8).mp3
2.98M
💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه
#نوستالژی 96
🎤کربلایی قاسمعلی #محسنی
📕کجای کاری الان #مدافع_حرم
به یاد شهیدان مهدی اسحاقیان/جواد محمدی❤️
📌پیشنهاد دانلود
🔷 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
#داستان_دنباله_دار ❌ #فرار_از_جهنم 👊
✍ نویسنده : #شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
#یک_سرگذشت_کاملا_واقعی
#خواندنی
👈شروع رمان: #شب_ولادت_حضرت_زینب_س_
✋پایان رمان: #شب_وفات_ام_البنین_س_
این رمان فوق العاده زیباست💞
#نشر_بدهید
#هرشب یکی دو قسمت 😊😉
بزن بریم👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان جذاب #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #اول اتحاد، عدالت، خودباوری من متولد ایالت «لوئیزیانا» ، شه
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #دوم
یک روز شوم
صبح ها 🏙که از خواب بیدار می شدم ...
مادرم تازه، مست 🍾و بدون تعادل برمی گشت خونه ...
در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد ...
دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و ....
من،👉 هر روز صبحانه 🍳🍯بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ...
بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج💵 زندگی باشم ....
پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ...😣
گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ...😡👋
ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد ....
همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ...
سر کلاس درس نشسته بودم ... مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ...
و دوباره ... ..
تمام وجودم یخ کرده بود ...
ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم ....😰
معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... «استنلی» لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ...
از جا بلند شدم ...
هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ...🚶😰
اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ...
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #دوم یک روز شوم صبح ها 🏙که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تا
قسمت #سوم
خداحافظ بچه ها
نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان🏥 رسوندم ...
.
قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... .
.
بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ...
نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین 💨🚙با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ...
ناتالی درجا کشته شده بود ...
زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ...
آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ...
.
بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... .
.
زمانی که من رسیدم،
قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ...
.
نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ...
شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... 😳😧حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ...
نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... .
.
مغزم هنگ کرده بود ...
می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ...
داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ...
التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... .
.
خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ...
غرق خون ... #تنها ... .😖
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
قسمت #سوم خداحافظ بچه ها نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان🏥 رسوندم ... . قفل در شل شده بود ... چن
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #چهارم
خشونت از نوع درجه B.
تمام وجودم آتش گرفته بود ...😡
برگشتم خونه ...
دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد ...
اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون ... اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن ... .😡
.
زجر تمام این سال ها اومد سراغم ... پریدم سرش ...
با مشت و لگد می زدمش ...😡👊✋ بهش فحش می دادم و می زدمش ...
وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم ... .
.
بچه ها رو دفن کردن ...
اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم ...
توی مصاحبه👥 خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد ... دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم ...
تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود ... .
.
فقط به یه سوالش جواب دادم ...
الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ ... فکر می کنی کار درستی کردی؟ ...😠
.
درست؟ ...
باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد ... محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم ...
فقط به یه چیز فکر می کنم ...
دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو ... .😡🔪
.
من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم ...
.
بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم ...
یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار ... با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت ...
_توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B.... توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی ... .😡
.
من یه بار توی جهنم 🔥زندگی کرده بودم ... قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم ...
این قانون جدید زندگی من بود ...
به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم #عدالت و #انسانیت وجود نداره ...
اینجا یه جنگل بزرگه ... برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی ... .🐅
.
از پرورشگاه فرار کردم ...
من ... یه نوجوان 13ساله👦 ... تنها ... وسط جنگلی از دزدها،🔥 قاتل ها،🔥 قاچاقچی ها🔥 و فاحشه ها🔥 ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
#غريب_مادر_امام_حسن_ع
حسن در کوچه ها دیده چه چیزی را نمیدانم،
ولی هی می پرد از خواب و میگوید: نزن نامرد.😭
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#راستی_فاطمیه_نزدیک_است
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کی بقیع نرفته خداروزیش کنه مشرف شه .بقیع رفته ها این شعرو خوب گوش کنن.
😭 کارشان بی پناه را زدن است 😭
#یا_زهرا_س_
#یا_حسن_ع_
#بی_حرم
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#غريب_مادر_امام_حسن_ع حسن در کوچه ها دیده چه چیزی را نمیدانم، ولی هی می پرد از خواب و میگوید: نز
04_گروه_صدابرداری_صوت_الحزین_ضیاء.mp3
6.75M
❤️ #دوشنبه_های_امام_حسنی ❤️
نمیگم مفصل
شد اون #کوچه یک لحظه مقتل 😭
#مادر زمین خورد
#حسن مُرد😭😭
🎤کربلایی #علی_زمانیان
🔺زمینه روضه ای
📌تو خلوت خودتون گوش دهید
#اشکتون_اومد_التماس_دعا
#راستی_فاطمیه_نزدیک_است
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔺«سرلشکر موسوی» فرمانده کل ارتش در پیامی حادثه هواپیمای بوئینگ ٧٠٧ و شهادت جمعی از کارکنان نیروی هوا
⭕️هواپیمای بوئینگ 707 سقوط کرد
هواپیمای بوئینگ 707 در صفادشت کرج سقوط کرد.
⭕️اورژانس: سقوط هواپیما _ حوالی صفادشت تهران
🔻به گزارش خبر فوری اعزام یک بالگرد، یک بوس آمبولانس و ده آمبولانس به محل حادثه خبر داد.
هواپیمای باری بوئینگ ۷۰۷ متعلق به ارتش، با ۱۶ سرنشین که حامل گوشت از کشور قرقیزستان بوده است بعد از فرود اضطراری در فرودگاه فتح کرج از انتهای باند فرودگاه خارج شده و به منازل مسکونی برخورد نموده است.
تاکنون تنها یک نفر از سرنشینان زنده بیرون کشیده شده که به بیمارستان منتقل شده است.
بر اساس گزارش های جدید از محل وقوع حادثه پیکر ۷ تن از سرنشینان نیز از لاشه سوخته هواپیما خارج شده است.
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #چهارم خشونت از نوع درجه B. تمام وجودم آتش گرفته بود ...😡 بر
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجم
زندگی در خیابان
شب رفتم خونه ...🌃🏡
یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون ..
شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم ...
دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم ... می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس👮 گزارش کرده باشن ...
اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم ... شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم ...
توی سطل های آشغال🗑 دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم ...
تا اینکه دیگه خسته شدم ... زندگی خیلی بهم سخت می گذشت ... .😖
.
با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی🔥 ... اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد ...
ترس و استرس وحشتناکی داشت ... دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم ...
کم کم حرفه ای شدیم ... با نقشه🗺 دزدی می کردیم ... یه👥👥 باند 👥👥تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم ...
تا اینکه یه روز «کین» پیشنهاد خرید اسلحه 🔪🔫داد و کار توی بالای شهر 🏘رو داد ... .
.
من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد ... کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید ...
توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی ... اگر سراغ قاچاقچی ها🔥 هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود ...
اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته ... .
.
بین بچه ها دو دستگی شد ...
یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت «کین» ... حرف حالی شون نبود ...
در هر صورت از هم جدا شدیم ... قرار شد هر کس راه خودش رو بره ..
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
༻﷽༺
#سلام_ارباب_خوبم✋
#خورشید تابناڪ بہ رویٺ سلام ڪرد
خاڪ زمین بہ #زخم_گلویٺ سلام ڪرد
#آقا جواب نوڪر خود را نمیدهے؟
وقتے ڪه ایستاد و بہ سویٺ #سلام ڪرد
#صلےالله_علیڪ_یااباعبداللّہ🌷
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #پنجم زندگی در خیابان شب رفتم خونه ...🌃🏡 یه سری از وسایلم رو
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #ششم
این تازه اولش بود
یه سال دیگه هم همین طور گذشت ... کم کم صدای بچه ها در اومد ...
اونها هم می خواستن مثل کین برن سراغ 🔥دزدی مسلحانه،🔥
یه عده هم می خواستن برن سراغ
🔥پخش مواد🔥 ... از دزدی های پایین شهر چیز خاصی در نمی اومد ... .
.
برادر «جاستین» توی یکی از باندهای مواد 🔥بود ...
پول خوبی می دادن ... قرار شد واسطه دبیرستان ها بشیم ...
پلیس👮 کمتر به رفت و آمد یه نوجوون👦 بین بچه های دبیرستانی شک می کرد ... .
.
همون روز اول به همه مون چند دست لباس جدید و مرتب دادن ...
و من بعد از چند سال، بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده بودم ... جایی که نه سرد بود نه گرم ... اما حداقل توی روزهای بارونی☔️ خیس نمی شدم ... .
.
اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد ... کم کم خودم هم کشیده شدم
🔥سر مواد🔥 ... .
.
بیشترین فروش بین بچه ها مال من بود ... خیلی از کارم راضی بودن ...
قرار شد برم قاطی بالاتری ها ... روز اول که پام رو گذاشتم اونجا وحشت همه وجودم رو پر کرد ...
یه مشت آشغال هیکل درشت که همه بدن شون خالکوبی بود و تنها دمخورشون مواد، 🔥مشروب 🔥و فاحشه ها🔥 بودن ...
اما تازه این اولش بود ... .
.
رئیس باند تصمیم گرفت منطقه اش رو گسترش بده ... گروه ها با هم درگیر شدن ...
بی خیال و توجه به مردم ... اوایل آروم تر بود ... ریختن توی یکی از خونه های ما و همه رو به گلوله بستن ...
بچه های گروه ما هم باهاشون درگیر شدن ...
درگیری به یه جنگ خیابونی تمام عیار تبدیل شده بود ...
منم به خاطر دست فرمونم، راننده بودم ...💨🚗
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #ششم این تازه اولش بود یه سال دیگه هم همین طور گذشت ... کم ک
☔️رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #هفتم
زندان بزرگسالان
هر شب که چشم هام رو می بستم با کوچک ترین صدایی از خواب می پریدم ...
چشمم که گرم می شد تصویر جنازه ها و مجروح ها میومد جلوی چشم هام ... جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار می کردن ...
کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه می شد ...
فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر می شد ...
دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم ...
مشروب🔥 و مواد🔥 هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم می کرد ...
بعدش همه چیز بدتر می شد ...
اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه می کرد می خواستم لهش کنم ...
کم کم دست به اسلحه هم شدم ... اوایل فقط تمرینی ...
بعد 🔥حمل سلاح🔥 هم برام عادی شد ... هر کس دو بار بهم نگاه می کرد اسلحه ام رو در میاوردم ...
علی الخصوص مواد🔥 هم خودش محرک شده بود و
#شجاعت_و_اعتمادبه_نفس_کاذب بهم داده بود ...
در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان🐅 اون جنگل شده بودم ... .
درگیری به حدی رسید که پای پلیس👮 اومد وسط ...
یه شب ریختن داخل خونه ها و همه رو دستگیر⛓ کردن ...
دادگاه⚖ کلی و گروهی برگزار شد ...
با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم ... مثل یه بزرگسال باهام رفتار می کردن ... وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد ... .
به 9 سال حبس محکوم شدم ...✋
یه نوجوان زیر 17 سال، توی زندان و بند بزرگسال ها ...
آدم هایی چند برابر خودم ... با انواع و اقسام جرم های ...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است