#پارت101
#روح_سارا
بخش چهارم
نمی دونم چه مرگم شده بود.
کاغذ رو از نفس گرفتم.
گذاشتم بالا سرش.
به نفس گفتم حواسش بهش باشه .
خودمم سریع از اتاق زدم بیرون.........
از زبان #بهار
آروم چشمام رو باز کردم.
پلکام خیلی سنگین شده بود.
همه چی رو دو تا می دیدم.
همه ی اتفاقاتی که افتاده بود جلوی چشام رژه رفت..
هیراد...
تبر....
اون موجود...
نیلوفر....
با وحشت بلند شدم نشستم.
از ترس به خودم می لرزیدم.
تو اتاق پایین بودم و کسی پیشم نبود.
بدنم کم کم شروع کرد به لرزیدن.
سردم شده بود.
پتو رو گرفتم دورم و گوشه ی دیوار کز کردم.