eitaa logo
⁦⁦⁩دخترونه اسماءالحسنى⁦⁦
76 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
26 فایل
🌸با خـــودَت عطـــر و بویے از خدا دارے 🌸تا به سَـــر چــادر و 🌸به دِل حیـــا دارے ✨شرایط کپی: ذکر صلوات✨ ارتباط با ادمین: @ee_13508
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈┈•✾🌷🌸🌷✾•┈┈• 🌷 خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی! چیزی همراهش نبود، ♦️🔸 لباس فرم سپاه به تنش بود.♦️🔹 چیزی شبیه دکمه پیراهن نظرم رو به خودش جلب کرد،🔹♦️ خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله‌ای رویش حک شده بود.♦️🔸 خاک ها و گل ها را پاک کردم.♦️🔹 دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش باشیم... ♦️روی عقیق نوشته شده بود: ❤️ •┈┈•✾🌷🌸🌷✾•┈┈• 🌷 کانال تربیتی اسماءالحسنیٰ 🌷@asmaolhosnaa
🌸 🌸 بخشی از توبه‌نامه شهید ۱۳ ساله 🌷🌷🌷پناه می‌برم از این که... 🔸 از این که حسد کردم –تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی‌دانستم –زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم 🔸در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم – مرگ را فراموش کردم –عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم 🔸منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند –منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم 🔸نماز را بی‌معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم –"خدا می‌بیند" را در همه کارهایم دخالت ندادم –کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل یا حسد و ... به نشنیدن زدم و از ....»🌷 🌹 🌹 ☘ @asmaolhosnaa
💌〰💌〰💌🌺 من به شما کمک🌼 می‌کنم تا خدا هم به من کمک🌼 کند! 💌💌〰💌〰💌🌺 سرایدار مدرسه‌‌ای که 🌹 در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه 🚰🚿را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه😇 به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر 😞می‌شد آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم⁉️ فردا صبح☀️ که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل🌺 شده و منبع آب 🚰هم پر است از عیالم 😟 که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت نفهمیدم کار کی😌 بوده !... فردا هم این قضیه تکرار شد شب 🌘بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح،☀️ یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو🚿و خاک انداز شناختمش از بچه‌های🙂😒 مدرسه‌ خودمان بود مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت.😔 با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم!😟 کی هستی⁉️ گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها🌺را می‌کنی؟» گفت: 💌〰💌〰💌🌺 «من به شما کمک 🌼می‌کنم تا خدا هم به من کمک 🌼کند.» 💌💌〰💌〰💌🌺 @asmaolhosnaa
💌〰💌〰💌〰💌🌺 فاطمه‌حلما جان! 💌〰💌〰💌🌺 دِتِر (دختر) بابا،🎊🎊🎊 ❤️دوستت دارم، دوستت دارم❤️ ⚪️ بدان که بابا رفته است 〰✨✨ که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید 😊☺️✨✨ و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم. ✨✨✨✨✨ ⚪️ و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان🌸 توست، 🌸بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند... 💌〰💌〰💌〰💌🌺 💠قسمتی از وصیت‌نامه رضا حاجی زاده 💠محل شهادت: خان طومان سوریه 💌〰💌〰💌🌺 @asmaolhosnaa
بچه‌ها 😊😜☺️😍 خواب هستند اما خدای🌟بچه‌ها بیدار است! 🌷.........🌷.........🌷.........🌷 .......🌷........🌷.......🌷...... وقتی یتیم‌خانه‌ای را در لبنان دایر کرده بود، در آن فضا به خانم خودش می‌گوید ما غذایی را من‌بعد می‌خوریم که این یتیم‌ها می‌خورند. خانمش می‌گوید یک وقت مادر من یک غذای 🍯گرم و خوبی را پخته بود برای من و مصطفی. مصطفی دیروقت آمد خانه. بهش گفتم بیا این غذا را بخور. آمد بنشیند بخورد برگشت از من پرسید آیا بچه‌ها😀😉😌هم از همین غذا خوردند⁉️ به چمران گفتم نه، بچه‌ها غذای یتیم خانه را خوردند، این غذا را مادرم پخته برای شما... می‌گوید چمران با تمام گرسنگی‌ و ولعی که برای خوردن غذا داشت، آن را گذاشت کنار و گفت نه! ❌ ما که قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه‌ها بخورند. خانم چمران می‌گوید بهش گفتم بچه‌ها که الآن خواب هستند! شما که همیشه رعایت می‌کنی، حالا این‌دفعه مادر من غذا درست کرده، بخور دیگر! می‌گوید شروع کرد اشک ریختن. گفت: بچه‌ها 😉😋😚😀خواب هستند، خدای🌟 بچه‌ها که بیدار است ! @asmaolhosnaa
🌷🌷〰〰🌷〰〰🌷🌷 از امام رضا 🌟اینجوری درخواست کن... 🌷🌷〰〰🌷〰〰🌷🌷 داداش مهدی🌷✨ خیلی دلداده امام رضا علیه‌السلام🌟بود. یه روز که عازم مشهدالرضا بودیم بهم گفت: می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا🌟حاجت طلب کنی؟ 🌈✨ گفتم: چطور؟ گفت: باید دو زانو رو به روی ضریح بشینی سرت رو کج کنی، خیلی به آقا🌟 التماس کنی تا حاجتت رو بده. زود بلند نشی بری...😊〰〰 فکر کنم برات شهادتش🌷💕 رو هم همینجوری گرفته باشه چون قبل سفر به سوریه به پابوس امام رضا 🌟رفته بود.. 🌷✨ از نخبگان و دانشمندان 📘✏️ نیروی هوا فضای سپاه بود در فروردین ماه سال ۱۳۹۷ در فرودگاه ✈️ تیفور سوریه به دست رژیم صهیونیستی 🔥😡 به درجه رفیع شهادت رسید🌷✨ از این شهید🌷✨ بزرگوار سه فرزند به یادگار مانده است؛ دو فرزند دختر شش و نه ساله و یک فرزند پسر شش ماهه🎈😊🎈☺️ جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب💗 فرزندان 🌸🌼 شهدا 🌷✨ و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ @asmaolhosnaa
🌸〰〰〰〰〰〰🌸 🌺〰〰〰〰〰🌺 👈 خیلی به والدینش احترام می گذاشت.💕😌 دیده بود که در قرآن در چند مورد، بلافاصله پس از اطاعت از خدا✨✨✨ دستور به تبعیت از والدین داده شده😊 برای همین، زمانی که ابراهیم 🌺 از جبهه بر می گشت، اگر نیمه شب به منزل می رسید، 🌠 درب خانه را نمی زد.😳 چون و خانواده اش خواب بودند حتی در سرما پشت در می خوابید ❄️ تا آن ها برای نماز بیدار شوند. او می دانست دعای والدین 💕💕 عامل سعادت انسان است.😌💕 ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ «واخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِی صَغِيرًا» ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ 📚خدای خوب ابراهیم،ص۶۳ 🌺 @asmaolhosnaa
❤️〰🌸〰🌸〰🌸〰🌸 مادرش 🧕میگوید: یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.😐 🌸〰🌸〰🌸〰🌸〰❤️ پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد!📙🖍📘 گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید دانشگاه رتبه اول را کسب کرده‌ای!🏵 باخوشحالی من و پدرش گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟😊 احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !💦🕌 یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی،⛏ 🔘 می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی😇 قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت: می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!🙂 می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...❤️ احمدرضا احدی🌷 دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران و رتبه یک کنکور تجربی سال ۱۳۶۴ @asmolhosnaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥♨️از حاج حسن درس بگیریم 1⃣شهید حسن تهرانی مقدم: ‌کاری که انجام می دهید حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید! از همان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشکر کنند، تو دیگر اجرت را گرفته‌ای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمی ماند... ♥️شهید تهرانی مقدم:فقط انسان های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار میکنند. @asmaolhosnaa
🌹 خانومش‌‌تعریف‌‌میکرد؛ بھش‌گفتم:ابراهیم‌آخھ‌چرا‌چشمات‌‌اینقدر خوشگله؟! گفت:چون‌‌تاحالا‌ بااین‌‌چشمام‌گناھ‌نڪردم!!(: 🌱 دخترونه اسماءالحسنے🌸🧕 @asmaolhosnaa
✨✨ ✨🕊🕊🕊✨ ✨ 🌹 با شُهدا صحبَت کُنید✨ آنها صِدای شُما را به خوبی می‌شِنوند و بَرایتان دُعا میکُنند...✨ دوستی با شُهدا دو طَرفه است..🌹 @asmaolhosnaa
🌺🌺➖—•🌺〰🌺•–➖🌺🌺 شهـــید حســن باقــــری : سوار بلیزر بودیم. می‌رفتیم خط. عراقی‌ها همه جا را می‌ڪوبیدند.💥🔥 صــدای اذان را ڪـہ شنید گفــت: نگه‌دار نمـاز بخونیم. گفتیم: توپ و خمپـاره میاد. خطـر داره. گفت: ڪسی ڪـہ جبهه میـاد، نماز اول وقت را نباید ترڪ ڪنه.✨❤️ 🌹پنج شنبه است شهدا را یاد کنید با صلوات💌 اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم دختــرونه‌اسماءالحسنے💌 🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
[🌸🕊] ⭐️ میگفت: گاهی‌درهیئت‌ها‌یک‌قطره‌اشک برای‌ارباب‌را‌به‌من‌هدیه‌کنید، ازهمه‌چیز برایم‌بالاتراست، آن‌را‌به‌تمآم‌بهشت‌نمیفروشم .‌..♥️!' 🕊 🏴دختــرونه‌اسماءالحسنے🏴 https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
🌸➖➖~➖~➖➖🌸 اولین حقوقی که از سپاه گرفت، 🌸➖~➖➖~➖➖~➖🌸 ۲۵۰هزار تومان بود.💵 رفت با همه آن کتیبه خرید برای هیئت.🏴 شعارش این بود:" ترک محرمات، رعایت واجبات و توسل به اهل بیت(ع)."⭐️ به شهید چمران انس و علاقه خاصی داشت، به خصوص به مناجات‌هایش.📿 شهید محمد عبدی را هم خیلی دوست داشت. اسم جهادی اش را گذاشته بود :"عمار عبدی"؛ عمار را از کلیدواژه "اَینَ عمارِ" حضرت آقا و عبدی را از شهید عبدی گرفته بود.✨ تا چند وقت عکس رسول خلیلی را روی ماشین و داخل اتاق داشت. همه شهدا را زنده فرض می‌کرد که "اینا حیات دارن ولی ما نمی‌بینیم!"💗 تمام سنگ قبرهای شهدا را دست می‌کشید و می‌بوسید.🌹 تاریخ تولد و شهادت شهدا را که می‌خواند، می‌زد توی سرش:" ببین اینا چه زندگی پر ثمری داشتن ولی من با این سن، هیچ خاصیتی ندارم!"😔 راوی: مرجان دُرعلی(همسر شهید)💓 منبع: کتاب قصه دلبری💕 شادی روح شهدا صلوات💝 دختــرونه‌اسماءالحسنے💔 🖤@asmaolhosnaa
💌 🇮🇷این را هرگز فراموش نکنیم 👌تا خود را نسازیم و تغییرندهیم جامعه ساخته نمیشود... 🌷۲۲ سالروز شهادت شهید ابراهیم هادی🌷 @asmaolhosnaa
🌺✨ ✨ ✨✨✨✨✨ 👌. هر‌موقع‌مےخواست‌ . از‌فضاےمجازے‌استفاده‌ڪند، . وضو‌مےگرفت‌و‌معتقد‌بودڪہ‌ . این‌فضا‌آلوده‌است📛 . و‌شیطان‌ما‌را‌وسوسہ‌مےڪند. 🌺 @asmaolhosnaa❤️
❤️ ✨ من و آقارضا و شهید صحرایی با هم از مقطع کارشناسی در دانشگاه همکلاسی بودیم، من درسم زیاد خوب نبود و میثم نیز زیاد درس نمیخواند لذا به رسم دیگر دوستان، ریزنوشته‌هایی را با خود به جلسه امتحان می‌بردم، من از آن ریزنوشته‌ها کمکهایی می‌گرفتم و به رضا هم می‌دادم تا شاید به کارش آید اما او اعتنایی به کاغذها نداشت و دوست نداشت در امتحانات تقلب کند، وقتی به آقارضا می‌گفتیم که چرا تقلب نمیکنی می‌گفت: من قراره با این مدرک حقوق بگیرم اگه مدرکم از راه درست نباشه، پولی که می‌گیرم و به خانوادم می‌دهم درست نیست. راوی:دوست شهید 🌷 @asmaolhosnaa❄️
💌〰💌〰💌🌺 من به شما کمک🌼 می‌کنم تا خدا هم به من کمک🌼 کند! 💌💌〰💌〰💌🌺 سرایدار مدرسه‌‌ای که 🌹 در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه 🚰🚿را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه😇 به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر 😞می‌شد آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم⁉️ فردا صبح☀️ که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل🌺 شده و منبع آب 🚰هم پر است از عیالم 😟 که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت نفهمیدم کار کی😌 بوده !... فردا هم این قضیه تکرار شد شب 🌘بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح،☀️ یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو🚿و خاک انداز شناختمش از بچه‌های🙂😒 مدرسه‌ خودمان بود مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت.😔 با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم!😟 کی هستی⁉️ گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها🌺را می‌کنی؟» گفت: 💌〰💌〰💌🌺 «من به شما کمک 🌼می‌کنم تا خدا هم به من کمک 🌼کند.» 💌💌〰💌〰💌🌺 @asmaolhosnaa
💌〰💌〰💌🌺 من به شما کمک🌼 می‌کنم تا خدا هم به من کمک🌼 کند! 💌💌〰💌〰💌🌺 سرایدار مدرسه‌‌ای که 🌹 در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه 🚰🚿را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه😇 به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر 😞می‌شد آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم⁉️ فردا صبح☀️ که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل🌺 شده و منبع آب 🚰هم پر است از عیالم 😟 که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت نفهمیدم کار کی😌 بوده !... فردا هم این قضیه تکرار شد شب 🌘بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح،☀️ یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو🚿و خاک انداز شناختمش از بچه‌های🙂😒 مدرسه‌ خودمان بود مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت.😔 با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم!😟 کی هستی⁉️ گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها🌺را می‌کنی؟» گفت: 💌〰💌〰💌🌺 «من به شما کمک 🌼می‌کنم تا خدا هم به من کمک 🌼کند.» 💌💌〰💌〰💌🌺 @asmaolhosnaa