#تلنگرانه
به کوچکیِ گناه نگاه نکن،
به بزرگیِ کسی نگاه کن که ازش نافرمانی کردی!
••••●❥ °•♡•° ❥●••••
#عرض_ارادت
السَّلامُ عَلیکِ یا بنتَ وَلِيِّ الله
شنیدم آشنای اهل دردی
شنیدم سائلی را رد نکردی....
╔═ 🏴═══🏴 ═╗
@astanehmehr
╚═ 🏴═══🏴 ═╝
آستانِ مهر
#خاطراتمنوامربمعروفام۷ گفتم مثلا اگه دقت کرده باشی تو بیشتر فروشگاههای لباس، یه خانم آوردن پیش ه
#خاطراتمنوامربمعروفام۸
آهان راستی یه کم یه کم یادم میاد😅 یه جایی از بحث ک تمام جواباش رو منطقی داده بودم، اعصابش یه کم خورد شده بود و گفت اصلا چرا امثال شما ب خودتون اجازه میدین ک ب یه نفر دیگه بگین اینجوری بپوش یا ...؟ شاید طرف ناراحت بشه و ... . گفتم خب من میگم چون آدمها برام مهمن، در واقع از روی دلسوزی میگیم.
گفت خب خوبه مثلا من بیام ب شما بگم چرا چادر سر کردین و ...؟ گفتم خب باید یه منطقی پشت حرفت باشه.
گفت خب مثلا من خودم هیچ وقت ب خودم اجازه نمیدم بیام ب شما بگم مثلا چرا این چادر رو پوشیدی ک رنگش سیاهه و انگار فلاکت زده هست و ....🤦♂ خب چرا مثلا چادر گل گلی و قرمز و ...سر نمیکنین؟ (یعنی هرچی مثلا نمیخواست بگه گفت😅).
منم همینطور با آرامش نگاه میکردم و از اونجایی هم ک اینجا یه کم درجه صداش بلندتر شد و احساس کردم آقایون پشت سرمون دارن میشنون، منم یه درجه صدامو بلندتر کردم ک جواب این شبهه رو هم بشنون😅 گفتم: برای 🌺 آرامش 🌺
یعنی سر میکنیم تا همه آرامش داشته باشند.
گفتم خب تو خودت هم مشاوره خوندی، تو روانشناسی رنگ ها، مشکی رنگی هست ک نگاه از رویش رد میشه و جلب توجه نمیکنه، ما هم میخوایم حواس هیچ مردی رو پرت نکنیم ک فقط حواسش ب همسر خودش و خانواده خودش باشه و افراد تو جامعه آرامش داشته باشن🌺
هیچی دیگه بازم بعدش حرف زدیم و دیگه خدا رو شکر تقریبا وسطهای راه سر کرده بود و با خیلی از حرفها ب فکر فرو رفته بود و قبول کرد خدا رو شکر.
آهان آخراش بهم گفت راستی صبحونه چی خوردی اینقدر انرژی داری؟😅 گفتم گلگاو زبان و نون و ارده شیره. گفت آهااان همینه حدس زدم ارده شیره خوردی😂 ( البته کلا یه قاشق ارده شیره خوردم ها، این انرژی و توانی ک گذاشتم اول صبح تقریبا ساعت ۶ صبح برای صحبت با همسفرم، بخاطر انجام وظیفه م یعنی جهاد تبیین و امربمعروف و نهی از منکر و روشن گری بود ( البته کمر ریا بشکنه😅) وگرنه اون روز ک صبح زود رفتم و شب برگشتم با وجود امربمعروفهای مختلف و ...، اصلا ناهار نخوردم، چند تا زردآلو و چند تا خرما اینا باخودم برده بودم برای این سفر😅. در واقع یه حدیث از امام صادق علیه السلام هست ک میفرمایند: در موردى كه نيت و اراده آدمى قوى باشد، بـدن دچـار ضعـف و ناتـوانى نمىگـردد.
📚وسائل الشيعه، ج ۱.) )
بعدشم ک دیگه پیاده داشتیم میشدیم و همه رفتن ب راننده گفتم لطفا ب کسانی ک کشف حجاب میکنن در اتوبوس تذکر بدید و ...گفت باشه
توی راه هم ب یه سری ها برگه دادم با یه سری ها صحبت کردم، خدا رو شکر با اینکه کشف حجاب بیشتر شده بود، ولی فضای تذکر هم بود، یعنی تذکر میدادی دعوت نمیشد، یا گوش میکردن یا نمیکردن دعوا نمیشد. البته ممکن بود بعضی ها تیکه بندازن ولی در حد دعوا نبود. برای ما هم ک تیکه انداختنهاشون عادی شده و اصلا ب روی خودمون نمیاریم😅
از فواید امربمعروف صبور شدن و بیشتر شدن آرامشه.
رفتم دانشگاه ارشدمون در شمال شرق تهران، کارام رو انجام دادم با حراست اونجا هم حرف زدیم و خانمه کلی درد دل کرد و گفت برخی گزینش دانشگاهها خوب نیست و ما تذکر میدیم بعضی ها گوش نمیدن و برخی مسئولین و استادها توی کلاسها تذکر نمیدن و ... یه سری راهکار هم اونجا مطرح کردیم و رفتیم.
نماز ظهر و عصر رو دانشگاه خوندم خدا رو شکر و بعدش یه کم مطالعه کردم و بعدش رفتم ب سمت شمال غرب تهران، شهرک غرب رفتم ک برم پژوهشگاه هوافضا. آقا چشمتون روز بد نبینه اون ور سمت میدون صنعت کشف حجاب زیاد بود متأسفانه، البته سعی میکردم تذکر بدم بعضی ها هم سر میکردن اما تعدادشون زیاد بود و تنهایی نمیرسیدم ب همه بگم و کاش واقعا مسئولین همه جا نیرو بذارن برای این کار ک تذکر بدن و یا دوربین بذارن ک تصاویر اینا رو ثبت کنن و بهشون پیامک تذکر بدن.
ولی یه چیز جالب این بود ک چون برای کشف حجاب خودرویی الحمدلله پیامک تذکر میره و در مراحل بعدی جریمه میشن، تعداد کشف حجاب های خودرویی نسبت ب چند سال پیش خیلی کم شده بود ولی تعداد رهگذرهای کشف حجاب کرده بیشتر شده بود چون هنوز در این زمینه کار در خوری انجام نشده متاسفانه.
إن شاء الله بزودی مسئولین در این زمینه کار جدی کنن، چون واقعا ناراحت کننده بود.
👈 ادامه دارد........
✍ ع . حسن زاده
@astanehmehr
آستانِ مهر
💌#مادرانهای_عاشقانه_۳۵ ❤️ اولین فرنی 😁 چه لذتی دارد وقتی هر روز منتظر یک اتفاق تازه باشی و این یعن
💌#مادرانهای_عاشقانه_۳۶
❤️ عروسک!😐😁
شاید گاهی به تو که دخمل گل مادری، عروسک هم گفته باشم اما با عروسک فقط بازی میکنی!
نه سینه خیز میرود...
نه مینالد...
نه مریض میشود...
نه میخندد و گریه میکند ، اگر هم این کارها را بکند مثل ربات است که هر دفعه همان حال قبلی را دارد...
اصلا بازی با عروسک خیلی راحت است و زحمتی ندارد ، اما دخمل داشتن با تمام سختی ها ، خیلی با عروسک بازی فرق دارد.
وقتی با عروسک بازی میکنی هیچ رشدی برای تو ندارد، اما بچه داری قدم قدم برای مادر رشد است و من با تمام کارهای تو دارم رشد میکنم عزیزکم.
وقتی میخوری...
وقتی میخندی ...
وقتی با ترس یک وسیله را از تو میگیرم که در چشم خودت فرونکنی...
وقتی مریض میشوی و من فکر میکنم زندگی تمام است.😁 مخصوصا اولین بیماری تو که باشد شاید فاتحهی هر دومان را بخوانم😂 یادم آمد اولین بار که تب کرده بودی ، و علت هم معلوم نبود ، من مثل مردهها ولو شدم و فقط میگفتم خدایا دخترم را به من برگردان😂😂
اما بعدها که چندین بار تب کردی مدیر و مدبرتر بودم.😐😁
یعنی در تجربه های بعدی با آرامش و تدبیر بیشتری پیش میروم و مادری همین پیشرویهاست...
دخترکم آدم باید دلش را به خدا بدهد و کارهایش را انجام دهد ، خدا خودش حافظ و نگهبان است و همه چیز بلد است حتی چیزهایی که ما فکرش را هم نمیکنیم.
📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر
#مادرانه #عاشقانه #هدیهی_الهی #لذتِ_فرزند_آوری
📬 عاشقانههای مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید.
📲@jelveyedidar
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
2_144187756735218372.mp3
20.5M
#قسمتپانزدهم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت چهاردهم
لیلیت شب بعدم رفت نمازخونه انگار اونجا آرامش پیدامیکرد کتاب دیگه ای بازکرد....
تمام حرفای اون دعا حرفای خوداون بود و دروصف خدا بود لیلیت مسخ دعا شده بود و خاطرات زندگیش ومادرش به یادش میومد
ای دادرس من به وقت هراس .ای مونس من هنگام ترس ووحشت ، ای رفیق من درحال غربت ...لیلیت خودشو روی ابرها احساس میکرد ..جادویی که مادر میترسیداتفاق افتاده بود ....
دلش برای مادرش تنگ شد قرصشو خورد و از مرگ میترسید چرا وقتی از کتاب دور میشد غرق در افکاربد میشد
وای دلش خواست دوباره به اونجابره کتابچه ی جدیدی دید.... انگار هم دردی میکرد بادامام غصه دار .. سلام برآن سرهای بربالای نیزه رفته ...سلام برآن خونهای جاری... سلام برآن محاسن به خون خضاب شده ...سلام برکسی که سرش ازقفا بریده شده ... سلام 😭 آه هرصبح وشام برتو ندبه میکنم ....ا
لیلیت پراز تفکر بود ..نمیتونست با حضرت زینب س همزادپنداری کنه و آندره رو دراون حال ببینه 💔
اونشب با این حرفها عاشق تر شده بود نیت کرد اگر رهایی پیداکنه هرچند کم به جبهه بره وهرچند کم به رزمنده ها کمک کنه اونشب با دقت به نمازخوندن اون زن نگاه میکرد ...
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
#عرض_ارادت
السَّلامُ عَلیکِ یَا اُختَ وَليِّ الله
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
╔═ 🏴═══🏴 ═╗
@astanehmehr
╚═ 🏴═══🏴 ═╝