eitaa logo
آستانِ مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 مرد عربی جلو دوید. هول ورم داشت. دست درشت و پنبه ای اش را دور گردنم انداخت. به زبان خودش گفت: «اهلاً و سهلاً. خوش آمدی زائرِ حسین! به قیافه ات نمی آید که عرب باشی! ایرانی هم که حتماً نیستی. هستی؟ نه نیستی! » خیره خیره و عصبانی نگاهش کردم. وسط پیشانی ام را سفت بوسید، آبدار و حال به هم زن. بعد گفت: «خسته ای؟! می دانم. الهی که خاکِ مسیر راهت بودم. این پاهای تو چقدر توی این راه درد دیده، سختی کشیده! این قامت چقدر مرارت برده تا ذره ای از اجر دردها و مرارتهای بی بی زینب در مسیر مشّایه را ببرد! » بلندبلند زد زیر گریه. جا خوردم. نه، دروغکی نبود. راستی راستی می گریید. بعد دستم را بوسید. افتاد به پایم و کفشم را بوسید. دست به خاک روی کفشهایم کشید و به روی پلکهایش مالید. حیرت کردم. لال مانده بودم که... ================= «داعشی و عاشقی» داستان دو جوان داعشی یکی دختری به نام زینا و دیگری پسری اروپایی به اسم جوزف است. مأموریت آنها عملیات انتحاری در بین زائران اربعین است. آن دو از آموزه های داعش یاد گرفته اند که خشن و تندخو باشند. هرکه را که دشمنشان است از سر راه بردارند و با هیچ کس مدارا و محبت نداشته باشند و برای گسترش عقاید خود دست به هر کار خوفناک و ناجوانمردانه ای بزنند. اما در مسیر پیاده روی کربلا، از دین خدا و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) چیزهای دیگری می بینندکه بر خلاف عقایدشان است... ◼️◾️▫️◾️◼️ «آستانِ مهر» | @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸شما می توانید عکس فرزند دلبندتان را حین عرض ارادت به بانوی کرامت به آیدی زیر: @karimeh_135 ارسال کنید. ▫️▪️▫️▪️▪️▫️▪️▫️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از معصومانه
50.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
══﷽════✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ 🖤 "در زیر خیمه اش همه یک خانواده ایم" 🏴موکب داری نمادین اربعین🏴 در محفل دختران بهشتی توسط خادمیاران نوجوان محله ها در روز پنجشنبه دوم شهریور ماه برگزار شد. 🔹️معاونت محترم فرهنگی و مدیر محترم روابط عمومی حرم مطهر از موکب ها بازدید کردند. 🔹️دراین برنامه خادمیاران نوجوان وسرگروه های ایشان درقالب موکبهای عزاداری وخدمات فرهنگی ازمحله های مختلف فعالیت داشتند. 🎥فیلمبرداری و تدوین : خادمیار مهدیا دهقانی ◇●○◆○●◇●○◆○●◇ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ◇●○◆○●◇●○◆○●◇
👆 دختربانوهای عاشق خدا دستتون برسه ان شاء الله به دامن حضرت مادر علیهاالسلام چه عالی بود همه چیز ❤️🍃❤️ موکب داریم موکب داری دهه هشتادیا بهتون افتخار میکنیم دخترا💪 https://eitaa.com/astanehmehr
به کوچکیِ گناه نگاه نکن، به بزرگیِ کسی نگاه کن که ازش نافرمانی کردی! ••••●❥ °•♡•° ❥●••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلیکِ یا بنتَ وَلِيِّ الله شنیدم آشنای اهل دردی شنیدم سائلی را رد نکردی.... ╔═ 🏴═══🏴 ═╗ @astanehmehr ╚═ 🏴═══🏴 ═╝
1_3040324849.mp3
9.77M
•••• 🌱 🎙محمد حسین پویانفر 🏴°•🏴°•🏴°•🏴 @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آستانِ مهر
#خاطرات‌من‌وامربمعروفام۷ گفتم مثلا اگه دقت کرده باشی تو بیشتر فروشگاه‌های لباس، یه خانم آوردن پیش ه
آهان راستی یه کم یه کم یادم میاد😅 یه جایی از بحث ک تمام جواباش رو منطقی داده بودم، اعصابش یه کم خورد شده بود و گفت اصلا چرا امثال شما ب خودتون اجازه میدین ک ب یه نفر دیگه بگین اینجوری بپوش یا ...؟ شاید طرف ناراحت بشه و ... . گفتم خب من میگم چون آدمها برام مهمن، در واقع از روی دلسوزی میگیم. گفت خب خوبه مثلا من بیام ب شما بگم چرا چادر سر کردین و ...؟ گفتم خب باید یه منطقی پشت حرفت باشه. گفت خب مثلا من خودم هیچ وقت ب خودم اجازه نمیدم بیام ب شما بگم مثلا چرا این چادر رو پوشیدی ک رنگش سیاهه و انگار فلاکت زده هست و ....🤦‍♂ خب چرا مثلا چادر گل گلی و قرمز و ...سر نمیکنین؟ (یعنی هرچی مثلا نمی‌خواست بگه گفت😅). منم همینطور با آرامش نگاه میکردم و از اونجایی هم ک اینجا یه کم درجه صداش بلندتر شد و احساس کردم آقایون پشت سرمون دارن میشنون، منم یه درجه صدامو بلندتر کردم ک جواب این شبهه رو هم بشنون😅 گفتم: برای 🌺 آرامش 🌺 یعنی سر میکنیم تا همه آرامش داشته باشند. گفتم خب تو خودت هم مشاوره خوندی، تو روانشناسی رنگ ها، مشکی رنگی هست ک نگاه از رویش رد میشه و جلب توجه نمیکنه، ما هم میخوایم حواس هیچ مردی رو پرت نکنیم ک فقط حواسش ب همسر خودش و خانواده خودش باشه و افراد تو جامعه آرامش داشته باشن🌺 هیچی دیگه بازم بعدش حرف زدیم و دیگه خدا رو شکر تقریبا وسطهای راه سر کرده بود و با خیلی از حرفها ب فکر‌ فرو رفته بود و قبول کرد خدا رو شکر. آهان آخراش بهم گفت راستی صبحونه چی خوردی اینقدر انرژی داری؟😅 گفتم گل‌گاو زبان و نون و ارده شیره. گفت آهااان همینه حدس زدم ارده شیره خوردی😂 ( البته کلا یه قاشق ارده شیره خوردم ها، این انرژی و توانی ک گذاشتم اول صبح تقریبا ساعت ۶ صبح برای صحبت با همسفرم، بخاطر انجام وظیفه م یعنی جهاد تبیین و امربمعروف و نهی از منکر و روشن گری بود ( البته کمر ریا بشکنه😅) وگرنه اون روز ک صبح زود رفتم و شب برگشتم با وجود امربمعروفهای مختلف و ...، اصلا ناهار نخوردم، چند تا زردآلو و چند تا خرما اینا باخودم برده بودم برای این سفر😅. در واقع یه حدیث از امام صادق علیه السلام هست ک میفرمایند: در موردى كه نيت و اراده آدمى قوى باشد، بـدن دچـار ضعـف و ناتـوانى نمى‌گـردد. 📚وسائل الشيعه، ج ۱.) ) بعدشم ک دیگه پیاده داشتیم می‌شدیم و همه رفتن ب راننده گفتم لطفا ب کسانی ک کشف حجاب میکنن در اتوبوس تذکر بدید و ...گفت باشه توی راه هم ب یه سری ها برگه دادم با یه سری ها صحبت کردم، خدا رو شکر با اینکه کشف حجاب بیشتر شده بود، ولی فضای تذکر هم بود، یعنی تذکر میدادی دعوت نمیشد، یا گوش میکردن یا نمی‌کردن دعوا نمیشد. البته ممکن بود بعضی ها تیکه بندازن ولی در حد دعوا نبود. برای ما هم ک تیکه انداختنهاشون عادی شده و اصلا ب روی خودمون نمیاریم😅 از فواید امربمعروف صبور شدن و بیشتر شدن آرامشه. رفتم دانشگاه ارشدمون در شمال شرق تهران، کارام رو انجام دادم با حراست اونجا هم حرف زدیم و خانمه کلی درد دل کرد و گفت برخی گزینش دانشگاهها خوب نیست و ما تذکر میدیم بعضی ها گوش نمیدن و برخی مسئولین و استادها توی کلاسها تذکر نمیدن و ... یه سری راهکار هم اونجا مطرح کردیم و رفتیم. نماز ظهر و عصر رو دانشگاه خوندم خدا رو شکر و بعدش یه کم مطالعه کردم و بعدش رفتم ب سمت شمال غرب تهران، شهرک غرب رفتم ک برم پژوهشگاه هوافضا. آقا چشمتون روز بد نبینه اون ور سمت میدون صنعت کشف حجاب زیاد بود متأسفانه، البته سعی میکردم تذکر بدم بعضی ها هم سر میکردن اما تعدادشون زیاد بود و تنهایی نمیرسیدم ب همه بگم و کاش واقعا مسئولین همه جا نیرو بذارن برای این کار ک تذکر بدن و یا دوربین بذارن ک تصاویر اینا رو ثبت کنن و بهشون پیامک تذکر بدن. ولی یه چیز جالب این بود ک چون برای کشف حجاب خودرویی الحمدلله پیامک تذکر می‌ره و در مراحل بعدی جریمه میشن، تعداد کشف حجاب های خودرویی نسبت ب چند سال پیش خیلی کم شده بود ولی تعداد رهگذرهای کشف حجاب کرده بیشتر شده بود چون هنوز در این زمینه کار در خوری انجام نشده متاسفانه. إن شاء الله بزودی مسئولین در این زمینه کار جدی کنن، چون واقعا ناراحت کننده بود. 👈 ادامه دارد........ ✍ ع . حسن زاده @astanehmehr
آستانِ مهر
💌#مادرانه‌ای_عاشقانه_۳۵ ❤️ اولین فرنی 😁 چه لذتی دارد وقتی هر روز منتظر یک اتفاق تازه باشی و این یعن
💌 ❤️ عروسک!😐😁 شاید گاهی به تو که دخمل گل مادری، عروسک هم گفته باشم اما با عروسک فقط بازی می‌کنی! نه سینه خیز می‌رود... نه می‌نالد... نه مریض می‌شود... نه می‌خندد و گریه می‌کند ، اگر هم این کارها را بکند مثل ربات است که هر دفعه همان حال قبلی را دارد... اصلا بازی با عروسک خیلی راحت است و زحمتی ندارد ، اما دخمل داشتن با تمام سختی ها ، خیلی با عروسک بازی فرق دارد. وقتی با عروسک بازی می‌کنی هیچ رشدی برای تو ندارد، اما بچه داری قدم قدم برای مادر رشد است و من با تمام کارهای تو دارم رشد می‌کنم عزیزکم. وقتی می‌خوری... وقتی می‌خندی ... وقتی با ترس یک وسیله را از تو می‌گیرم که در چشم خودت فرونکنی... وقتی مریض می‌شوی و من فکر می‌کنم زندگی تمام است.😁 مخصوصا اولین بیماری تو که باشد شاید فاتحه‌ی هر دومان را بخوانم😂 یادم آمد اولین بار که تب کرده بودی ، و علت هم معلوم نبود ، من مثل مرده‌ها ولو شدم و فقط می‌گفتم خدایا دخترم را به من برگردان😂😂 اما بعدها که چندین بار تب کردی مدیر و مدبرتر بودم.😐😁 یعنی در تجربه های بعدی با آرامش و تدبیر بیشتری پیش می‌روم و مادری همین پیشروی‌هاست... دخترکم آدم باید دلش را به خدا بدهد و کارهایش را انجام دهد ، خدا خودش حافظ و نگهبان است و همه چیز بلد است حتی چیزهایی که ما فکرش را هم نمی‌کنیم. 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
2_144187756735218372.mp3
20.5M
🎧 خلاصه قسمت چهاردهم لیلیت شب بعدم رفت نمازخونه انگار اونجا آرامش پیدامیکرد کتاب دیگه ای بازکرد.... تمام حرفای اون دعا حرفای خوداون بود و دروصف خدا بود لیلیت مسخ دعا شده بود و خاطرات زندگیش ومادرش به یادش میومد ای دادرس من به وقت هراس .ای مونس من هنگام ترس ووحشت ، ای رفیق من درحال غربت ...لیلیت خودشو روی ابرها احساس میکرد ..جادویی که مادر میترسیداتفاق افتاده بود .... دلش برای مادرش تنگ شد قرصشو خورد و از مرگ میترسید چرا وقتی از کتاب دور میشد غرق در افکاربد میشد وای دلش خواست دوباره به اونجابره کتابچه ی جدیدی دید.... انگار هم دردی میکرد بادامام غصه دار .. سلام برآن سرهای بربالای نیزه رفته ...سلام برآن خونهای جاری... سلام برآن محاسن به خون خضاب شده ...سلام برکسی که سرش ازقفا بریده شده ... سلام 😭 آه هرصبح وشام برتو ندبه میکنم ....ا لیلیت پراز تفکر بود ..نمیتونست با حضرت زینب س همزادپنداری کنه و آندره رو دراون حال ببینه 💔 اونشب با این حرفها عاشق تر شده بود نیت کرد اگر رهایی پیداکنه هرچند کم به جبهه بره وهرچند کم به رزمنده ها کمک کنه اونشب با دقت به نمازخوندن اون زن نگاه میکرد ... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
السَّلامُ عَلیکِ یَا اُختَ وَليِّ الله قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر ╔═ 🏴═══🏴 ═╗ @astanehmehr ╚═ 🏴═══🏴 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16922883466920420674436.mp3
3.17M
یه‌کربلا‌تو‌زندگیم‌این‌روزا‌کم‌دارم..💔 🏴°•🏴°•🏴°•🏴 astanehmehr
🏴 💠 🔻 قال الإمام الصادق علیه‌السّلام: 🔆 من اتى قبرالحسين علیه‌السّلام عارفا بحقه كتبه الله عزوجل فى اعلى عليين؛ 🔅 هر كس كه به زيارت قبر حسين علیه‌السّلام نايل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترين درجه عالى مقامان ثبت مى‏‌كند. 📚من لا يحضره الفقيه، ج٢، ص۵٨١ ◼️◾️▫️◾️◼️ «آستانِ مهر» | @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاه در نگاه کبوتر های عاشق حرمت میدوزم و ..... این بارگاه که از بهشت برین با صفا تر است صحن و سرای دختر موسی ابن جعفر است ای خوش به حال آنکه به دوران زندگی خدمتگزار و خادم و دربان این در است 🕊•●•🕊•●•🕊•●• @astanehmehr
💎 اويس قرني اهل يمن بود. او با مادر پيرش زندگي مي كرد و كارش شترباني بود. يك بار كه خيلي دلش مي خواست به ديدن پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برود از مادرش اجازه گرفت تا به طرف حجاز راه بيفتد، مادرش گفت: برو! اما اگر به مدينه رفتي و حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم در آنجا نبودند، نصف روز بيشتر در آنجا نمان. با اين اجازه، او كه علاقه زيادي به ديدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت و براي همين هم رنج راه را تحمل كرده بود و با اشتياق به سوي مدينه آمده بود، وقتي به مدينه رسيد و مطلع شد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مدينه حضور ندارند بسيار ناراحت و غمگين شد و دلش مي خواست يك سال هم كه شده صبر كند تا به زيارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نايل شود؛ ولي مادرش به او سفارش كرده بود كه بيش از نصف روز در مدينه نماند. اين بود كه گفت: سلام مرا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسانيد و بگويي: مردي از يمن به ديدار شما آمده بود؛ اما از مادرش اجازه ماندن نداشت... اويس پس از اين حرف، به سوي شهر خودش به راه افتاد. وقتي كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدينه برگشت، فرمود: آيا كسي به خانه ما آمده است؟ گفتند: آري. مردي با نام اويس. حضرت فرمود: درست است. اين نور اوست كه در خانه ما مانده است. حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم همين طور درباره اويس فرموده بودند كه: از سوي يمن، بوي بهشت مي آيد و من خيلي دوست دارم كه اويس را ببينم. هركس او را ديد، سلام مرا به وي برساند. همچنين آن حضرت گفته بودند: اويس از مردان خداست و در راه خدا هم كشته خواهد شد. اويس در جنگ صفين مردانه جنگيد تا اين كه تيري به قلبش خورد و در راه خدا شهيد شد 📚الفضائل، ص 107 @astanehmehr