eitaa logo
آستانِ مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🕊 تو که نامت دل عالم ببرد ، حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ... بیچاره آن است که شما را ندارد و خوشبخت منم که فقط شما را دارم... ❇️ فاطمه پاکدامن ◼️◾️▫️◾️◼️ «آستانِ مهر» | @astanehmehr
نذر کردم تا بیایی هر چه دارم مال تو چشم های خسته پر انتظارم مال تو یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو آرزویم هیچ ، قلب بی قرارم مال تو اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج ╔═ 🏴═══🏴 ═╗ @astanehmehr ╚═ 🏴═══🏴 ═╝
گاهی باید نفس کشید گاه باید لحظه‌ای تامل کرد گذر بی وقفه عمر را گاه باید که لب پنجره‌ای بنشینی چشم دوزی به راهی که تو هم منتظری آری ! منتظر چه جمله‌ی غریبانه ای است برای تو و چه جمله‌ی عجیبی است برای من گاه از خود می‌پرسم یعنی من منتظر هستم ؟!... اصلا انتظار یعنی چه ؟ منتظر یعنی کی ؟ یعنی آنکه بی خیال ماه رویت طی کنم عقربه ها را ؟ یعنی تو نباشی و مرا غم نبرد ؟ بغض ندیدنت نشود سنگ ؟ نبرد راه نفس بر گلویی که تمنای تو نیست ؟ کدام جمعه تب کرد لحظه هایم که تو را دیده‌ام و نشناختم ؟ اصلا شد برخیزم و گرد از سر راه دلم بردارم؟ راهی که باید گذر گاه تو می‌بود اما... من خودم را وسط این بازی پر حاشیه گم کردم بی غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت بیش از این کاش گرفتار غمت می‌بودم   📝 فاطمه پاکدامن ◾️▫️▪️▫️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
📚 در تاریخ ١٧ شهریورماه ۵٧ و روزهای ملتهب انقلاب، مردم علیه حکومت شاه تظاهراتی را در میدان ژاله به راه انداختند، اما نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران با خشونت زیاد، مردم را سرکوب کردند و این واقعه تاثیر زیادی بر روند پیروزی انقلاب اسلامی گذاشت. حسین نیری، کتاب جمعه سیاه را برای گروه سنی نوجوان نوشته است و به شرح روایتی داستانی از کشتار مردم در میدان ژاله در 17 شهریور می پردازد که قالب داستانی و روایی با تصویرسازی های مناسب دارد. ◼️◾️▫️◾️◼️ «آستانِ مهر» | @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ شناخته شده با نام «جمعهٔ سیاه» که در برخی منابع از آن با عنوان «حادثه میدان ژاله» نیز یاد می‌شود، رویدادی در جریان اعتراضاتی بود که در نهایت به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ انجامید. در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، تظاهرات مخالفین و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (خیابان مجاهدین اسلام کنونی) و میدان ژاله (میدان شهدا کنونی)، منجر به کشته شدن هزاران نفر از تظاهرکنندگان توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران شد. (عددکشته شدگان به دلیل مخفی کاری رژیم زیر۱۰۰ نفرذکرشده است! ولی دراکثرمتابع بین ۳۰۰۰ تا بالای ۴۰۰۰ بیلن شده است ) این رخداد اغلب به عنوان آغاز پایان کار دودمان پهلوی ایران در نظر گرفته می‌شود که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنت‌طلبان را از میان برد. کانال شما، آستان مهر ____💚 https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام خمینی رحمت الله علیه فرمودند: ۱۷ شهریور یوم الله است و باید آن را یادآوری نمود ... شما بانوی فرهیخته هم در هرکجای ایران زمین هستید نسبت به این واقعه ی مهم تاریخ ایران عکس العمل نشان داده و به اطرفیان خود آن را متذکر شوید وشمامعلم ومربی ومادرگرامی داستان آن مردمان قهرمان رابرای کودکان خود بازگو کنید. 🌷•♡•🌷•♡•🌷•♡•🌷
‌آمدنٺ‌ڪہ‌قطعیسٺ‌، فقط‌ترس‌من‌اینسٺ‌ڪہ‌ آن‌موقع‌من‌نباشم💔:)))! ••••●❥ °•♡•° ❥●••••
AudioMix_02-04-23_23-44-44-456_02-04-23_23-44-49-605.mp3
15.41M
✴️ معرفت نفس 💥یه خاطره از عارف گمنام 💥 تمرین سفری به درون خویش ✅بانو شیداصدیق ➿🍃🌸🍃➿🍃🌸🍃➿ @astanehmehr
شمارو دعوت میکنیم به سفره ای از گفتارحلال 👆👆👆👆
❤️زیباترین نقطه ی هستی کنار توست محبوب من https://eitaa.com/astanehmehr
🔸شما می توانید عکس فرزند دلبندتان را حین عرض ارادت به بانوی کرامت به آیدی زیر: @karimeh_135 ارسال کنید. ▫️▪️▫️▪️▪️▫️▪️▫️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲ ⭕️ زائران میزبان هنوز در حرم کاظمین بودم. چند قدم جلوتر پیچیدم طرف ضریح و دیدم تا ضریح پر نور امام کاظم و امام جواد چند قدم بیشتر فاصله ندارم. خدایا می دانم همه امامانت از یک نورند اما برای ما ایرانی ها امام رضا و نزدیکانش چیز دیگری هستند. حالا هم می شد امام رضا را پیش پدر و پسرش شفیع قرار داد تا آنها هم شفیعم شوند و هم پدر و پسر را پیش امام رضا. خیلی جای خوبی ست اینجا. نور را چندین برابر حس می کردم. خورشید در خورشید در خورشید..‌. ضریح را که لمس کردم دعایم افزایش صبر بود. یک مادر بی کظم غیظ کلاهش پس معرکه است. از امام‌جواد هم آرامش کشور پدر بزرگوارش و اقتدار ایران اسلامی را خواستم. کلش دو دقیقه هم نشد اما فکر کنم تعداد دعاهایم آنقدر بود که کمِ کم یک ساعت گفتنشان وقت لازم داشت. ان شاءالله که سرعت بیان در سرعت استجابت هم تاثیر مستقیم داشته باشد! برگشتم و این بار کوثر به زیارت رفت و بعد مرضیه را بیدار کردیم و سریع رفتیم طرف محل قرار. تا همه جمع شوند چند مغازه را دور زدیم. آخر سر هم فقط ۸ جفت جوراب به قیمت ۴ دینار خریدم برای سوغاتی. فکر کنم این اولین باری بود که از اربعین سوغات می خریدم. جوری می گویم سوغات حالا انگار چقدر بوده! با چند جوراب چشم بازار را دراوردم! 😅 دوباره افتادیم در ماراتن حرم تا پل روگذر. پلیس اما ماشین را چندبار جابه‌جا کرده بود و با تلفن توانستیم جای جدیدش را بیابیم. در ازدحام دم ضریح امام حسین هرکس با جمله ای بقیه را به صلوات دعوت می کرد. من گفتم روی پل صراط معطل نشوی صلوات. مبینا گفت: «دلم می خواهد بگویم برای امام زمان صلوات بفرستید ولی خجالت می کشم.» گفتم: «برای یاری امام زمان باید با خجالت خودت مبارزه کنی». چشم هایش را بست و بلند گفت: «برای شادی دل امام زمان صلوات» و کلی ذوق کرد. حالا در ماشین هم همسرم چندتا صلواتیه گفت و بعد مبینا بلند گفت برای شادی دل امام زمان صلوات. أسرا هم که در هیچ‌چیز نباید از مبینا کم‌بیاورد بلافاصله گفت: «برای خدا صلوات» 😅 حرکت کردیم سمت مرز. بین راه در موکبی برای ناهار و نماز ظهر ماندیم. همیشه موکب های مسیر برگشت به مرز چذابه همراه غذایشان سبزی خوردن می دهند با طعمی به یاد ماندنی. لباسم نجس شده بود و چون کوله ها روی سقف ون محکم بسته شده بودند مجبور شدم از سرتاپایم را بشویم و همانجور با لباس های خیس خیس بروم نماز بخوانم و سوار ماشین شوم. به مرز که رسیدیم نمی دانستم اشک دلتنگی از حرم و تمام شدن سفر بریزم یا اشک شوق توفیق زیارت. و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم آن ور مرز سه نفر از فامیلهای شوهرم را دیدیم که فالوده و سبزی خورشتی آورده بودند هدیه دهند به موکب ها. ما دوازده نفر بودیم و آنها سه نفر. همه به زور چپیدیم داخل دو سواری و از چذابه تا بستان که ماشین های خودمان پارک بودند آمدیم. چه طور جاشدیمش را خودم هم نمی دانم! به قول شوهرم راحت راحت مثل خرماهای توی کارتن! 😅 میان راه، در موکبی روستایی ماندیم شام بخوریم. چند خانم اصفهانی هم بودند. غذا را که آوردند معلوم بود بشقابها نشسته اند. مهم نبود منتظر قاشق ماندیم. پیرمردی قاشق آورد اما قاشق ها هم نشسته بودند! 😭 گفتیم با بطری آب خودمان بشوریمشان. ولی ترجیح دادیم قاشق استفاده شده آن خانم ها را بشوریم تا قاشق های آمده از طرف آقایان سبیل کلفت را! که خدا به داد رسید و آقای جوانی آمد گفت چیزی کم ندارید؟ سریع گفتم قاشق! و با پلاستیکی قاشق تمیز آمد. به خانم ها گفتم اگر خواستید سر راه استراحت کنید بیایید دزفول منزل ما. قرار شد با آقایانشان مشورت کنند و خبر بدهند. رفتند بیرون برای نماز اما طولانی شد و ما خواستیم برویم. به همسرم گفتم برو به همراهانشان بگو و شماره بده اگر خواستند بیایند. رسیدیم دزفول که تماس گرفتند گفتند می آیند. تندتند خانه را مرتب کردیم و منتظرشان شدیم. ساعت از یک گذشته بود که رسیدند. چون طبقه بالاگرم بود، پایین را در اختیار مهمان ها قرار دادیم و‌خودمان رفتیم بالا. صبح اجازه آماده کردن صبحانه ندادند و گفتند باید زود راه بیوفتند که به گرما نخورند‌. منطقی بود و من هم قبول کردم دیگر اگر تعارف کرده اند نمی دانم چون من خیلی تعارف بلد نیستم! وقت خداحافظی بینِ «حالا تشریف داشتید»های من و «شما تشریف بیارید اصفهانِ» آنها و این دیالوگ های روتین حین خداحافظی یکهو یکی از آقایان گفت: «قابل شما رو نداره»! جاخوردم و گفتم نکند کادویی چیزی برایمان گذاشته اند! سریع زیر چشمی تمام خانه را ورانداز کردم چیزی نبود. یحتمل سوتی دیالوگ های پشت سر هم ایرانی ها بود. 😂 خدا را شکر توفیق میزبانی زوار اباعبدالله قسمت ما هم شد. و حالا من مانده ام و جسمی که ایران است و دلی که در عراق جا مانده... التماس دعا ✍ زهرا آراسته نیا شهریور ۱۴۰۲ 🏴@astanehmehr
السَّلامُ عَلیکِ یا بنتَ رسول‌الله خیلی قرار بود بیفتیم به قعر چاه او دفع کرد هر خطری را ز کودکی 📸سیده‌مصور‌فتاحی ╔═ 🏴═══🏴 ═╗ @astanehmehr ╚═ 🏴═══🏴 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهران گلم چند وقت پیش جلوی مدرسه دخترم ، خانمی رو دیدم که حجاب خیلی نامناسبی داشتند ( ایشون هم اومده بودن دنبال دخترشون )اما متأسفانه با بلوز و شلوار چسب و موهای شاید بهتون بگم صورتی یا سرخآبی و آرایش غلیظ و... بسم الله الرحمن الرحیم گفتم وتوسل به امام زمان عج کردم و با لبخند و روی خوش رفتم جلو گفتم سلام عزیزم خوبی .... گفتم عزیز دلم حیف نیست که اینطوری اومدید بیرون (البته با لبخند و مهربانی و...) گفتم عزیز دلم میدونید چقدر چشم ناپاک داره نگاهت می‌کنه و خودت خبر نداری گفتم شما نیت بدی نداری ها ،اما خیلی با نیت بدی نگاهت میکنند عزیزم ... چون استاد تقوی میگن ،وقتی دارید تبیین و روشنگری میکنید ،یه را در رویی واسه گنه کار بزارید ،محکومش نکنید و از افعال معکوس استفاده کنید . خلاصه بعد از اینکه باهاش ارتباط گرفتم دستشو گرفتم تو دستم و باهاش کلی صحبت کردم ،در حد اطلاعات خودم قربون صدقش شدم و گفتم دوست دارم که اومدم باهات صحبت کنم دیگه ایشون شروع کرد به صحبت گفت یکی اومده زندگی من و خراب کرده منم از اون روز حجاب و ....رو گذاشتم کنار 😔 حالا همینطوری اشکاش سرازیر شد و شروع کرد به گریه کردن و درد و دل و... بعد شالشو همینطوری آروم آروم میکشید جلو و در حالی که دلش خیلی شکسته بود 😔 بهش گفتم اون در حق شما و زندگی شما خیانت کرده ،شما که نباید کار اشتباه اون رو انجام بدی و دلت واسه زندگی دیگران نسوزه نازنینم .... باید ما خانمها در حق هم خیانت نکنیم و با زندگی دیگران این کار رو نکنیم بهش گفتم شما با خدا معامله کن شک نکن خداوند عادل و مهربانه بهش گفتم چقدر امام زمان عجل الله رو دوست دارید؟ گفت خیلی گفتم امام زمان عجل الله هم خیلی شما و حجابت رو دوست دارن گفتم خواهر گلم هیچ موقع من و شما نمی‌تونیم اونطوری که خدای مهربون حق آدمها رو میگیره،بگیریم باید اون طوری زندگی کنیم که هم ظاهر و هم باطنمون خدا پسندانه باشه تا إن شاءالله لبخند امام معصوم روزیمون بشه تو کار خدا شک نکنیم عزیز دلم ✅ ✍ ع . حسن زاده @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 ❤️ طی مسیر عشق با جان مادر جان مادر! نمی‌دانم یادت هست اولین بار که تو را در پیاده روی اربعین بردم ؟ خیلی‌ها حتی پدرت مخالف بردن تو در چنین مسیری بودند و می‌گفتند گرد و خاک و آلودگی باعث مریضی تو خواهد شد. البته قبل از این هم تو را کربلای عشق برده بودم و تو کربلایی دخمل خودم بودی😁😘 اما پیاده رفتن و خسته به معشوق رسیدن و خود را در دامان او انداختن ، چیزی است که نمی‌توان از آن گذشت!😍 دخترک نازنینم! به هر حال دست به دامان حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها شدم و از او خواستم که تو را هم اربعینی کند و زائر پیاده‌ی امام حسین علیه السلام شوی. وقتی کوله‌پشتی برایت می‌بستم هم مقداری نگران نرفتن بودم... اما انقدر راحت رفت و آمد ما جور شد که شکرش را نمی‌توانیم به جا بیاوریم ، تا قیامت! مریض هم نشدی خدا را شکر ، البته مدیریت و رسیدگی به مثل تو در این سفر خیلی مهم هست و باید مادرانی که قصد این پیاده روی مبارک را دارند ، راهنمایی کنیم تا در این راه خدایی بتوانند به نیت خادمی جگر گوشه‌ی خودشان ، حضور پیدا کنند... البته این چند جمله را خطاب به تمام مادران عاشق و خدمتگزار سرزمینم تقدیم می‌کنم:❤️ اگر به خاطر نگهداری و مصلحت فرزندتان در منزل ماندید و نرفتید و دلتان راهی شد همراه پیاده ها... شما جا مانده نیستید... جا مانده کسی است که دلش نرفته. 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ داستان دو نخل شب مهمون شدیم یه خونه روستایی تو طریق العلما. توی حیاط بودم که دیدم دختر میزبانمون اومد و با خانم همسایشون که خونشون قدری بالاتر بود و پنجره ای مشرف به حیاط اینا داشت به عربی چیزهایی گفت. یک ساعتی گذشت. داخل اتاق بودیم که دیدم دختر در حالی که یه شاخه بزرگ پر از خارَک تو بغلش گرفته وارد شد و با خوشحالی بقیه خواهراش رو صدا کرد برن کمکش‌. چند دقیقه بعد ظرف های کوچیک پر از خرمای درشت و خارکای نیمه رسیده جلومون صف کشیدن. صبح با دقت بیشتری به حیاط نگاه کردم. وسط حیاط هر دو خونه نخل بود. نخل خونه میزبان، با خرماهای تُنُک که مشخص بود کیفیت خوبی ندارن و خوب‌هاش قبلا استفاده شده و نخل خونه همسایه که دور تا دورش شاخه های پر از خرما و خارک های زیبا بود و فقط جای یک شاخه اون میون خالی بود... واقعا توی کدوم مسلک دنیایی قرار می گیره که توی تاریکی شب، توی یه خونه روستایی، توی کوچه ای که حتی سر مسیر اصلی مشایه هم نیست، باید در کنار اون همه غذا و پذیرایی مختلف حتما خرما باشه که تازه به خاطر با کیفیت بودنش بری از همسایه خرمای درختشون رو قرض بگیری؟! مگه ما اصلا از اون خانواده خرما خواسته بودیم؟! 😭😭😭 ✍ زهرا آراسته نیا شهریور ۱۴۰۲ 🏴@astanehmehr
1_6606635905.mp3
30.17M
🎧 خلاصه قسمت شانزدهم دیدیم که لیلیت بی تابانه منتظر پنج شنبه بود تا دادگاه آخرش رو بگذرونه اون نگران بود و منتظر چرامامان نیومد دیدنش ؟وکیلش اومد و باز حرفای دیروزو زد اما مادرو آندره نیومدن ... دادگاه فرارسید و دخترنعمتی اومد لیلیت بانگاه منتظر چشم به در دوخته بود ، برف مییارید ولی .... اوه جاوید!!....جاوید اینجا چکارمیکنه ؟ برای چی اومده؟ میخواد اونو خجالت بده ؟دستاشو قایم میکرد ولی جاوید اومد و درصندلی حضارنشست! ....بلاخره حکم دادگاه صادر شد ...اما دخترنعمتی درکمال عصبانیت حرفایی زد که لیلیت یخ زد و ..به استقبال مرگ رفت ... 😔😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c