🌷🌷🌷
شاهرخ حر انقلاب اسلامی
قسمت بیستم و یکم (توبه)
🔹ســه روز از عاشــورا گذشته، شــاهرخ خيلي جدي تصميم گرفته بود. کار در کابــاره را رهــا کرد.
فردا صبح هم رفتیم مشهد. وارد صحن اسماعيل طلا شدیم. يکدفعه ديدم کنار درب ورودي ، شاهرخ روي زمين نشست رو به سمت گنبد، خيره شد به گنبد و شروع کرد با آقا حرف زدن.
مرتب مي گفــت:
خدا! من بد کردم. من غلط کردم، اما مي خوام توبه کنم. خدايا منو ببخش !
يا امام رضا (ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشــک از چشمان من هم جاري شد.
شاهرخ يکساعتي به همين حالت بود.
خلاصه دو روز مشهد بودیم و بعد برگشتيم تهران.
شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکارهاي گذشته را رها کرد.
🔸بهمن ماه بود و هر شــب در تهران تظاهرات بود. اعتصابــات و درگيريها همه چيز را به هم ريخته بود.
از مشهد که برگشتيم. شاهرخ براي نماز جماعت رفت مسجد !! خيلي تعجب کردم.
فردا شب هم براي نماز #مسجد رفت. با چند تا از بچه هاي انقلابي آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت مي کرد.
حضور #شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت، قوت قلبي براي دوســتاش بود.
البته #شاهرخ از قبل هم ميانه خوبي با شاه و درباريها نداشت. بارها ديده بودم كه به شاه فحش مي داد.
ارادت #شاهرخ به امام بعد از شناخت امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل ازانقلاب سينه اش را خالکوبي کرده بود و روي آن هم نوشته بود؛ #خميني، فدايت شوم.
#ادامه_دارد.
#رمان
@atash_bandegj
🕊 🕊🌷🕊 🕊