🖤﷽🖤
#فریاد_مهتاب
داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
#قسمت_سی_یکم
🍃در اين هنگام، على (ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، هيچ كس جرأت ندارد نزديك شود، خالد دست و پا مى زند. ابوبكر چه كند؟ الآن خالد كشته مى شود، ما به او نياز داريم، او شمشير اسلامِ مامى باشد!!
بايد هر طور هست او را نجات داد.
عُمَر به طرف عبّاس، عموى پيامبر مى رود و از او مى خواهد كه نزد على برود(ع) و براى خالد شفاعت كند.
عبّاس جلو مى آيد، نگاهى به على (ع) مى كند و با دست، اشاره به قبر پيامبر مى كند و مى گويد: "فرزندِ برادرم، تو را به حقّ صاحب اين قبر، قسم مى دهم خالد را رها كن".
على (ع) به ياد وصيّت هاى پيامبر مى افتد، گويا پيامبر را مى بيند كه به او مى گويد: "على جان! بعد از من بايد بر همه سختى ها و بلاها صبر كنى".
اكنون، على (ع) دستش را از روى گلوى خالد برمى دارد. خالد برمى خيزد و فرار مى كند.
🔰نگاه كن! عبّاس جلو مى آيد و على (ع) را در آغوش گرفته، پيشانى او را مى بوسد.
وقتى فاطمه (س) متوجّه مى شود كه خليفه براى كشتن على (ع) نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود.
آنها حقّ على (ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على را ه(ع)م از فاطمه (س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد وقت فرياد است،
فريادى به بلنداى تاريخ!
فريادى كه حق وحقيقت را يارى كند.
فاطمه (س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على (ع) جلوه كرده است و او براى يارى على (ع) به مسجد مى آيد.
او چادر خود را بر سر كرده و همراه با زنان بنى هاشم به سوى مسجد حركت مى كند. وقت نماز نزديك است، مسجد پر از جمعيّت است.
✅همه مسلمانان، در فكر اين هستند كه فاطمه (س) براى چه كارى به مسجد آمده است. چادر فاطمه (س) روى زمين كشيده مى شود، اين نشانه اى از بيمارى اوست...
سرانجام فاطمه (س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند. در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است.
فاطمه (س) آهى از عمق وجودش مى كشد!
نمى دانم اين "آه" چه بود كه همه مردم را به گريه انداخت. براى لحظاتى همه مردم گريه مى كنند.
آهِ فاطمه (س)، قيامتى بر پا كرده و موجى از اشك را در بين مردم مى افكند.
اين آه، جلوه تمام مظلوميّت است.
لحظاتى بعد، سكوت به مسجد باز مى گردد وفاطمه (س) سخن خود را آغاز
مى كند:
💠بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم.
من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست، خدا او را براى هدايت مردم فرستاد و او در اين راه، تلاش زيادى نمود تا آن زمان كه به جوار رحمت الهى رفت.
اى مردم! پيامبر، قرآن را در ميان شما به يادگار گذاشت و شما مى دانيد كه در اين قرآن، همه دستورهاى آسمانى آمده است، اگر شما به قرآن عمل كنيد به سعادت خواهيد رسيد.
اين دستورات قرآن است كه براى سعادت شماست:
توحيد، قلب شما را از شرك و بت پرستى پاك مى كند.
نماز، نشانه فروتنى و تواضع شما نسبت به خداست.
روزه، سياهى ها را از دل هاى شما بر طرف مى كند.
حج، باعث تقويت ايمان و خداپرستى شما مى شود.
ولايت ما، از اختلاف در ميان امّت اسلامى جلوگيرى مى كند...
اى مردم! شما مى دانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمّد است.
شما، آب هاى آلوده مى آشاميديد و غذاهاى پست مى خورديد و زبون و خوار بوديد، پدر من بود كه شما را از آن وضع نجات داد و شما را عزيز نمود.
آيا به ياد داريد هرگاه كه دشمنان اسلام به جنگ شما مى آمدند، پدرم، على را براى مقابله با آنها مى فرستاد؟
على مى رفت و هيچ گاه ميدان را ترك نمى كرد و تا دشمنان را نابود نمى كرد از ميدان باز نمى گشت، براى همين او عزيزترين شخص نزد پدرم بود، آرى، هنگامى كه جنگ سخت مى شد شما فرار مى كرديد.
#وفات_حضرت_ام_البنین
● ادامه دارد...
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀
🥀
#هفت_شهر_عشق #قسمت_سی_یکم
ماجــرای #قیام #امام_حسین ع💚
فرستاده امام برمى گردد و پيام او را مى رساند. امام با شنيدن پيام از جا برمى خيزد و به سوى خيمه او مى رود.
پهلوان كوفه به استقبال امام مى آيد. او كودكانى را كه دور امام پروانهوار حركت مى كردند، مى بيند و دلش منقلب مى شود. 💚گوش كن! اكنون امام با او سخن مى گويد:
ــ تو مى دانى كه كوفيان براى من نامه نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به كوفه بروم امّا اكنون پيمان شكسته اند. آيا نمى خواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟
ــ من گناهان زيادى انجام داده ام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟🤔
ــ با يارى كردن من.
ــ به خدا مى دانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود، امّا من يك نفر هستم و نمى توانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مى آيند. حال من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمى كند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. 😔من آماده مرگ نيستم و نمى توانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آن شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز، دارم آن هم از آن شما...
ــ من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمى كنى از اين جا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود.👿🔥
چه شد كه اين پهلوان پيشنهاد يارى امام را قبول نكرد. او با خود فكر كرد كه اگر من به يارى امام حسين(عليه السلام) بشتابم فايده اى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمى كند و اهل كوفه او را شهيد مى كنند، ولى امام حسين(عليه السلام) از او خواست تا وظيفه گرا باشد. يعنى ببيند كه الآن وظيفه او چيست؟ آيا نبايد به قدر توان از حق دفاع كرد؟ 📌(( ببين كه وظيفه امروز تو چيست و آن را انجام بده، حال چه به نتيجه مطلوب برسى، چه نرسى. اين درس مهمّى است كه امام حسين(عليه السلام) به همه تاريخ داد.)) ✅💯
در مقابل گناه و فساد سكوت نكن! اگر در جامعه هزاران فساد و گناه است، بى خيال نشو و نگو من كارى نمى توانم بكنم. اگر مى توانى با يك زشتى و پليدى مقابله كنى اين كار را بكن.
امام دستور مى دهد تا مشك ها را پر از آب كنيم و حركت كنيم.
خيمه ها جمع مى شود و همه آماده حركت مى شوند. ساعتى مى گذرد. امام بر اسب خويش سوار است و لحظه اى خواب بر چشم او غلبه مى كند و چون چشم مى گشايد، اين آيه را مى خواند: ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون).
على اكبر جلو مى رود و مى گويد:
ــ پدر جان! چه شده است؟
ــ عزيزم، لحظه اى خواب چشم مرا ربود. در خواب، سوارى را ديدم كه مى گفت: "اين كاروان منزل به منزل می رود و مرگ هم به دنبال آنهاست. پسرم !
این خبر مرگ است که به ما داده شده است.
ــ پدر جان! مگر ما بر حق نيستيم؟
ــ آرى! سوگند به خدايى كه همه به سوى او مى روند ما بر حق هستيم.💚
ــ اگر چنين است ما از مرگ نمى ترسيم، چرا كه راه ما حق است.
چه خوب پاسخ دادى اى على اكبر! سخن تو آرامش را به قلب پدر هديه كرد. پدر تو را نگاه مى كند و در چشمانش رضايت و عشق موج مى زند.😊
ــ پسرم، خداوند تو را خير دهد.
كاروان حركت مى كند. منزلگاه بعدى ما كربلاست.
امروز پنجشنبه دوم محرّم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه جا مى تابد. سربازان حُرّ خسته شده اند و اصرار مى كنند تا فرمانده آنها امام را دستگير كند و نزد ابن زياد ببرد.
حُرّ با امام سخن مى گويد و از آن حضرت مى خواهد تا همراه او نزد ابن زياد برود، ولى امام قبول نمى كند.
بعضى از سربازان حُرّ به او مى گويند: "دستور جنگ را بدهيد". ولى حُرّ آنها را به ياد پيمانى كه با امام حسين(عليه السلام) بسته است، مى اندازد و مى گويد: "من پيمان خود را نمى شكنم".
#ادامه_دارد...
┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄
@Atashe_entezarr313
🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار
🥀
🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀
داستان مذهبیو زندگی ائمه ع
🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅 داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صل
🌅🌌🌅🌌🌅
🌌🌅🌌
🌅🌌🌅
🌌
🌅
داستان #روی_دست_آسمان
#خاطرات_غدیر_خم 💚
( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله )
#قسمت_سی_یکم
سنگها از بیابان جمع میشود و در زیر یکی از درختان، روی هم قرار میگیرد.
هنوز ارتفاع منبر آن طور که باید و شاید بلند نشده است، به نظر شما چه کنیم؟
دیگر در این اطراف که سنگی نیست!
اکنون، پیامبر دستور میدهد تا جهاز و رواندازهای شترها را جمع کنیم و بر روی سنگها قرار دهیم.
... سرانجام منبری به ارتفاع یک انسان درست میکنیم، یک پارچه زیبا بر روی آن میکشیم تا این منبر زیبا و دلنشین باشد، خوب است پارچه ای هم پشت منبر نصب کنیم تا مانع تابیدن آفتاب باشد.
دیگر اذان ظهر نزدیک است، پیامبر دستور میدهد همه مردم در نماز شرکت کنند.
مردم از آب زلال برکه، وضو میگیرند و صفهای نماز را تشکیل میدهند، آنهایی که زودتر آمده اند در سایه درختان قرار میگیرند، معلوم است که این جمعیّت ۱۲۰ هزار نفری در زیر سایه این درختان جای نمی گیرند.
کسانی که دیرتر آمده اند در زیر آفتاب قرار میگیرند، زمین خیلی داغ است، آنها مجبور میشوند تا عبای خود را زیر پای خویش پهن کنند.
#امام_زمان
#غدیر
#عید_غدیر
#غدیری_ام
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبیو زندگی ائمه ع
🖤﷽🖤 داستان #فریاد_مهتاب واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
🖤﷽🖤
داستان #فریاد_مهتاب
واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
#قسمت_سی_یکم
🍃در اين هنگام، على (ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، هيچ كس جرأت ندارد نزديك شود، خالد دست و پا مى زند. ابوبكر چه كند؟ الآن خالد كشته مى شود، ما به او نياز داريم، او شمشير اسلامِ مامى باشد!!
بايد هر طور هست او را نجات داد.
عُمَر به طرف عبّاس، عموى پيامبر مى رود و از او مى خواهد كه نزد على برود(ع) و براى خالد شفاعت كند.
عبّاس جلو مى آيد، نگاهى به على (ع) مى كند و با دست، اشاره به قبر پيامبر مى كند و مى گويد: "فرزندِ برادرم، تو را به حقّ صاحب اين قبر، قسم مى دهم خالد را رها كن".
على (ع) به ياد وصيّت هاى پيامبر مى افتد، گويا پيامبر را مى بيند كه به او مى گويد: "على جان! بعد از من بايد بر همه سختى ها و بلاها صبر كنى".
اكنون، على (ع) دستش را از روى گلوى خالد برمى دارد. خالد برمى خيزد و فرار مى كند.
🔰نگاه كن! عبّاس جلو مى آيد و على (ع) را در آغوش گرفته، پيشانى او را مى بوسد.
وقتى فاطمه (س) متوجّه مى شود كه خليفه براى كشتن على (ع) نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود.
آنها حقّ على (ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على را ه(ع)م از فاطمه (س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد وقت فرياد است،
فريادى به بلنداى تاريخ!
فريادى كه حق وحقيقت را يارى كند.
فاطمه (س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على (ع) جلوه كرده است و او براى يارى على (ع) به مسجد مى آيد.
او چادر خود را بر سر كرده و همراه با زنان بنى هاشم به سوى مسجد حركت مى كند. وقت نماز نزديك است، مسجد پر از جمعيّت است.
✅همه مسلمانان، در فكر اين هستند كه فاطمه (س) براى چه كارى به مسجد آمده است. چادر فاطمه (س) روى زمين كشيده مى شود، اين نشانه اى از بيمارى اوست...
سرانجام فاطمه (س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند. در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است.
فاطمه (س) آهى از عمق وجودش مى كشد!
نمى دانم اين "آه" چه بود كه همه مردم را به گريه انداخت. براى لحظاتى همه مردم گريه مى كنند.
آهِ فاطمه (س)، قيامتى بر پا كرده و موجى از اشك را در بين مردم مى افكند.
اين آه، جلوه تمام مظلوميّت است.
لحظاتى بعد، سكوت به مسجد باز مى گردد وفاطمه (س) سخن خود را آغاز
مى كند:
💠بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم.
من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست، خدا او را براى هدايت مردم فرستاد و او در اين راه، تلاش زيادى نمود تا آن زمان كه به جوار رحمت الهى رفت.
اى مردم! پيامبر، قرآن را در ميان شما به يادگار گذاشت و شما مى دانيد كه در اين قرآن، همه دستورهاى آسمانى آمده است، اگر شما به قرآن عمل كنيد به سعادت خواهيد رسيد.
اين دستورات قرآن است كه براى سعادت شماست:
توحيد، قلب شما را از شرك و بت پرستى پاك مى كند.
نماز، نشانه فروتنى و تواضع شما نسبت به خداست.
روزه، سياهى ها را از دل هاى شما بر طرف مى كند.
حج، باعث تقويت ايمان و خداپرستى شما مى شود.
ولايت ما، از اختلاف در ميان امّت اسلامى جلوگيرى مى كند...
اى مردم! شما مى دانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمّد است.
شما، آب هاى آلوده مى آشاميديد و غذاهاى پست مى خورديد و زبون و خوار بوديد، پدر من بود كه شما را از آن وضع نجات داد و شما را عزيز نمود.
آيا به ياد داريد هرگاه كه دشمنان اسلام به جنگ شما مى آمدند، پدرم، على را براى مقابله با آنها مى فرستاد؟
على مى رفت و هيچ گاه ميدان را ترك نمى كرد و تا دشمنان را نابود نمى كرد از ميدان باز نمى گشت، براى همين او عزيزترين شخص نزد پدرم بود، آرى، هنگامى كه جنگ سخت مى شد شما فرار مى كرديد.
#فاطمیه
● ادامه دارد...
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313