هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
وااااووووو خیلی خفن بود.
یه ایده به ذهنم رسید.
اون افرادی که باقی می مونن ۹ نفر باشن.
استاد که شدن، مسابقه بدن. ۲ نفر با هم رقابت فیزیکی می کنن که در نهایت یکیشون میمیره و اونیکی در کنار استاد، مدیر هم هست
#دایگو
خب نمیتونن همون ۸ نفر باشن؟
چون گروه نهمی نداریم فعلا.😂
و خب اگه استادا بمیرن که نمیشه که..
میخوای یکم بیشتر ایدهت رو توضیح بدی؟
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/atticlibrary/1019
مممممم....
خب مثلا ۲۲۵ تا دانش آموز بگیرین
۹ تا گروه
۹ تا برنده و استاد
مسابقه علمی میدن، رتبه ۱ و ۲ مبارزه بدنی می کنن. طوری که یه نفرشون بمیره.
اون یه نفر پیروز مدیره
یا حالا ۷ نفر در نهایت استاد شن.
#دایگو
اینم خوبههه.
بچهها، گروه نهم رو میتونید با تخیل خودتون درست کنید. مثلا میتونن گروه خیلی خاصی باشن که اسمشون جایی نیست، یا مثلا قدرتشون اینه که تو حافظه نمونن و اینجور چیزا، و اینطوری این قسمت رو هم به سناریوتون اضافه کنید.🤝
کتابخونهیزیرشیروونی.
یه مدرسه جادویی،که هرماه ۲۰۰ تا دانش آموز میگیره،قبل ورود به مدرسه، باید آزمون های سختی رو بگذرونی،و
امشب قرار است بمیرم.
در اتاق خوابگاه ایستادهام. در واقع، مخفی شدهام. هنوز نمیتوانم به خوبی از قدرتم استفاده کنم. تصویرهایی که میبینم نهتنها واضح نیست، بلکه دیدنشان گاهی تاخیر دارد، یا بیش از حد طول میکشد. فقط میدانم که امشب کارم تمام است. این را هم خودم نفهمیدم؛ یکی دیگر از بچههای گروه، در حقم لطف کرد و گفت دیده است که اولین روز ماه بعد، بچهها روی تابوتم گل وحشی میگذارند. من تنها کسی هستم که هنوز قدرتش را کاملا تحت کنترل نگرفته، و همچنین تنها کسی که بهجای مبارزه با دشمن، الان اینجا مخفی شده است.
همانطور که چشمانم را به در بستهی اتاق دوختهام، شمشیر را در دستانم جابهجا میکنم. عرق دستانم را با دامن پیراهن بلندم پاک میکنم. تنها نور ماه است که از پنجرهی بزرگ پشت سرم به داخل میتابد و اینجا را روشن میکند.
ناگهان، صدای جیغ مانندی از بیرون میشنوم. دستهای کلاغ سیاه، جیغ زنان خودشان را به پنجره میکوبند. همین که به سمت پنجره میچرخم، نفسم بند میآید. چشمانم گشاد میشود، و دیگر پنجره را نمیبینم.
سیاهی مطلق.
صدای قدمهای کسی را میشنوم. به در اتاقم نزدیک میشود. دستش را به سمت دستگیره میبرد، اما پشیمان میشود. تبرش را بلند میکند و در را با یک ضربه نصف میکند. وارد میشود و به سمت من میآید. اوه خدای من. دارم چه غلطی میکنم؟ پشت به در ایستادهام. فکم افتاده و چشمانم سفید شده است. وای. در حال دیدن آیندهام. باید به خودم بیایم.
به اتاق برمیگردم.
باورم نمیشود که بالاخره قدرتم به موقع به کمکم آمده است. باید خودم را آماده کنم. نفس عمیق میکشم. دوباره رو به در میچرخم. هیبت سیاهی یک قدم آنطرفترم ایستاده است. همین الان هم تبرش را بالا برده است.
لعنتی.
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
https://daigo.ir/secret/31644679988
چقدرررررررر خفنننن بودددددد
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
سلام من یه کتاب نوشتم از سناریوی مدرسه جادویی و به صورت پی دی اف تبدیلش کردم میشه آیدی تو بدی برات بفرستم؟
#دایگو
یه کتابببب؟
چندصفحه نوشتی بشررر؟😭
بچهها آیدیم زیر همهی چالشا هست جسارتا-
@sbz379
قاتل سریالی؟
من مدتیه که فقط مظلوم سریالی هستم.
به صورت سریالی و پیدرپی مورد ظلم واقع میشم.✨