هدایت شده از N.Golshan
خون، خون صورتش را گرفته بود.
اما او جنونش بیشتر بود و هر دفعه بیشتر از قبل ضربه میزد. محکم تر و مطمئن تر.
ستیا نفس هایش به شمارش افتاده بود. هر لحظه منتظر بود گوش هایش سوت بکشد و چشم هایش سیاهی رود و همه چیز به پایان برسد.
صدای رقص و پای کوبی از بالا پشت بوم به گوش میرسید. هر لحظه بیشتر استخوانش را آب میکرد.
وحشتناک نیست؟ یک تیمارستان به دست بیماران روانی اداره شود؟
گمان نمیکنم گناهی داشته باشد به غیر از پرستاری از بیمار ها.
مرد شروع به خودزنی کرد: یادت میاد؟ یادت میاد دستش و گرفتی و رفتی؟ یادت میاد گفتی عشق چیه تو برام تموم شدنی ای؟ فکر اینجاشو نمیکردی نه؟!
بعضی موهای خود را میکشیدند، بعضی سعی میکردند چشم خود را از حدقه در بیاورند و بعضی به قدری خودزنی کرده بودند که جان داده بودند و ریق رحمت را سرکشیده بودند.
ستیا تلو تلو خوران دستش را سوی مبل برد و آن را بلند کرد و پایه اش را بر روی کمر آن مرد فرود آورد.
یک سد از جلو راهش برداشته شد.
پا به فرار گذاشت و هرکس و هرچیز را از جلو راهش کنار میزد.
چشم های خیره، صورت های خونی، انگشت های شکسته.
به در آخر رسید. باز نمیشد و حس میکرد بعد از هر کوبیدن یک قفل بر روی قفل هایش اضافه میشد.
صدای جیغ هر لحظه ذهنش را در هم می فشرد. نه نه نههه!
پرستار فریاد کشید: ستیا آروم بااااش.
پرستار دیگر سرُم آرامبخش را در دست های او فرو کرد و او را تنها گذاشتند.
ذهنش تبدیل به زندانی شده بود که فرار کردن ازش سخت دشوار بود.
«رسادخت»
معرفی میکنم:
این عملا بخش Dعه و من هم اون دختره* ام.
میلی؟ مری؟ امیلی؟ مِی؟*
هدایت شده از . اتاق ٩٠۶ .
شبتونبخیرچونهیچکسنبایدبدونشببخیربخوابه🌱.
کتابخونهیزیرشیروونی.
وای بچهها من کشف کردم که این عکس،
دقیقا از روی میز اینیکی گرفته شده.😂
وسایل روی میزها رو مقایسه کنید*
اهم اهمِ مجدد*
دوباره یه ایده اوردم براتون.😂
[البته همچنان میتونید قبلیها رو هم بنویسید]
اینجوریه که:
یه پلی لیست انتخاب میکنید و میذاریدش روی شافل،
از اولین آهنگی که پخش شد، الهام میگیرید واسه شخصیت کرکتر اصلیتون؛
از دومین آهنگ، الهام میگیرید واسه پیچش داستانی یا همون plot twistتون؛
و سومین آهنگ هم میشه صحنهی فعلی داستان.
خلاصه، این دوستمون رو مینویسید و میفرستیدش اینجا یا اینجا.