eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
272 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه‌ها metamorphosis رو گوش دادید؟😭
بارون بی‌ وقفه میبارید و خیابون مثل زخم تازه‌ ای بود که با چراغ‌های نئون خونریزی می‌کرد ... لارا با گام‌ های سنگین پیش می‌رفت ، اسلحه در جیبش مثل یک راز داغ و زنده میتپید . بوی آهن و باروت با رطوبت هوا قاطی شده بود . هر قدم انگار پژواکی داشت که شهر را بیدار می‌کرد . سایه‌ ها از گوشه‌ های تاریک کوچه‌ ها بیرون خزیدند ، سایه ها حرف میزدند ، سایه ها نامش را می‌دانستند . چیزی اینجا طبیعی نبود . چشم‌ ها در نور لرزان چراغ های نئونی ، برق میزدند . دست‌ها مشت شدند ، چاقوها و میله‌ها بیرون کشیده شدند . لحظه‌ ای همه‌چیز در مکثی بی‌ رحم منجمد ماند ؛ مثل آستانه‌ ی انفجار . انگشت لارا آرام روی ماشه لغزید . قلبش نمی‌تپید ، کوبیده می‌شد ؛ نه از ترس ، از شور خامی که درونش می‌جوشید . لب‌هایش بی‌حرکت مانده بودند . ناگهان ذهنش از هیاهویی پر شد که صدایش حتی از آژیرهای دوردست هم بلندتر بود . اسلحه ها از جیب ها بیرون آمدند ، براق بودند و سنگین . تاریکی را در هم دریدند . شلیک اول ، سکوت را شکست ، و بعد همه‌ چیز رنگی دیگر گرفت . آبی چراغ‌ های پلیس از انتهای خیابان بالا خزید و روی پیکرهایی که در گل و باران افتاده بودند ، سایه انداخت . سایه‌اش مانند شبحی بود میخواست تمام شهر را ببلعد . شهر انگار زیر این نور تازه دوباره نقاشی می‌شد . نه سرخِ خون ، نه زردِ نئون ، بلکه آبی سرد و بی‌رحمی که همه‌ چیز را از نفس انداخت . لارا وسط این هیاهو ایستاده بود ؛ اسلحه هنوز در دستش بود ، بوی باروت در هوا پیچیده بود . و باران بود که لکه‌های رنگ را شست و تنها آبی را باقی گذاشت . از دور صدای موتور ها نزدیک شد ، غرش‌ شان سنگین تر از آژیرها بود . چراغ‌ های دیگری در مه بارانی روشن شد ! نه آبی ، نه قرمز ...! چیزی بین تاریکی و زهرآلودی . لارا سرش را بالا گرفت . انگار شب تازه می‌خواست آغاز شود ...!
من این متن رو نخوندم. عملا دیدمش. 10/10؟ کافی نیست.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/288 خب سلام میخوام اینو انجام بدم و واسه اون کلمات هم از " استفاده میکنم ؛ " آن ها " همیشه فکر میکنند که در شلوغی ها ماندن " جذاب " و هیجان انگیز است ، اما برای من این که زیر " بارون " و تو تنهایی هایم برای خودم قدم بزنم و " غرق " افکارم شوم بهترین چیز است :)))) پ‌.ن: واقعا باورم نمیشه که یه چیزی نوشته باشمممم 😭😭 خیلی دوست داشتم توی یکی از این چالش های چنل شرکت کنم و خب در همین حد تونستم انجام بدم =)))
وای نمی‌دونید چقدر خوشحالم که بالاخره فعال شدید.😭
وای. چندتاتون باهم پیام دادید و من نمی‌دونم از کجا شروع کنم به خوندن.😭
فکر کنم دیگه باید تفنگ آبپاش‌هام رو بندازم دور.
می‌تونید تقلبم بکنید‌ها البته😂* اگه دیدید خیلی بی‌معنی شده یواشکی بزنید آهنگ بعدی.