هدایت شده از N.Golshan
من؟ منم. توضیحی ندارم برای گفتنش. در حیاط میشینم و به بچه هت خیره میشم. من جایم اینجاست؟ بله مثل اینکه. گاهی دلم میخواهد با شوخی بقیه رو خفه کنم گاهی هم دلم میخوام واقعا خفه شون کنم. با دستای خودم.
هفت، هشتایی رفیق صمیمی دارم. اما ازشون متنفرم. اصلا چه معنی ای میده انسان ها با هم رفاقت کنن؟ هر کسی زندگیشو کنه بره دیگه. رفاقت چیه مد کردن.
از چهره ام راضیم.چهره ام شبیه Banshee ها است. چون Bansheeهستم. دیگه مثل بقیه ی فرشته ها. بال و چشم های نورانی و از این حرفا.
ازمون دادم و گروه سوم قبول شدم. خوبه راضیم. شاید صرف نظر کنم از کشتنشون.
بخش مورد علاقه من تو مدرسه هم قبرستون پشت مدرسست قطعا. جنازه هایی که درحال پوسیدنن. یا شاید صدای جیغ هایی که من فقط میشنوم، جزو مورد علاقه هامن.
#رسادخت
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
من زیادی سرگردانم. به خاطر همین هم گروه ارواح سرگردان مرا پذیرفت ، هر چند برخلاف باقی اعضای گروه نه زیاد هوش و ذکاوت خارقالعاده دارم و نه زیاد خلاقیت ، برخلاف آنها یک روح سرگردان عادی هستم . ولی شاید بشود گفت زیادی عادی بودنم غیر عادیست.
اینکه در هر شرایطی تصمیماتم را به دیگران واگذار میکنم ، همیشه در رأیگیریها رأی ممتنع میدهم ، حتی سلیقهی خاصی هم ندارم. چون بین ما ارواح سرگردان شنل کهنهی مشکی باب است همان را میپوشم. حتی در تصمیمات عادی هم میمانم و بقیه اعضای گروه برایم تصمیم میگیرند.
همین موضوع برایم دردسر شد ، شب آخر ماه بود ، حمله صورت گرفت . مدرسه دچار همهمه شده بود . هر کس یک گوشه مشغول درگیری بود و من تنها شده بودم ، تنهایی یعنی باید خودم برای خودم تصمیم میگرفتم
#ادامهدارد
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
بین جادوگران جادوی سیاه گیر افتادم ، راستش از جادوی سیاه سر در نمی آورم به خاطر همین هم نمیدانستم چطور از خودم دفاع کنم. با طلسم هایشان نمیتوانستند مرا بکشند چون چیزی برای از دست دادن نداشتم ، ناسلامتی روح هستم ، ولی قدرتم را گرفتند ، حالا سرعتم کمتر شده بود و قدرت تسخیر را هم از دست دادم.
افسانهای بین ما ارواح سرگردان هست که اگر روحی تمام قدرت خود را از دست بدهد ممکن است در حد یک سایه بماند ، همین قدر بدون قدرت و بی اهمیت. من قبلاً هم در حد سایه بودم ، همهی تصمیمات و همهی زندگی را دیگران برایم انتخاب کردند و من گویی وجود نداشتم. آخر کار فقط کمی از قدرتم در جابهجایی سریع را داشتم که با جادوگر پیر مواجه شدم چند وقت پیش که تازه به مدرسه آمده بودم او مرا با همه چیز آشنا کرد
#ادامهدارد
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
وقتی جریان حملات را برایم گفت تعجب کردم چرا کسی که عملاً حکم دشمنم را داشت کمکم کرد ، و حالا در اولین تجربهی حمله با او مواجه شده بودم.
نمیتوانستم تصمیم بگیرم ، فرار کنم یا امتحان کنم که هنوز قدرت تسخیر کردن دارم یا نه ، روی او امتحان کنم یا فرار کنم.
تقریباً مطمئن بودم هنچنوز کمی از قدرتم مانده ، کم بود ولی برای از پا درآوردن یک پیرمرد کافی بود. ولی نمیتوانستم تصمیم بگیرم ، کسی نبود بهم بگوید چه کنم ، اگر دیر اقدام میکردم این ته ماندهی قدرتم را هم از دست میدادم...
پس برای اولین بار خودم تصمیم گرفتم ، فرار کردم.
#دیگرادامهندارد
#دایگو
کتابخونهیزیرشیروونی.
📪 پیام جدید وقتی جریان حملات را برایم گفت تعجب کردم چرا کسی که عملاً حکم دشمنم را داشت کمکم کرد ، و
بچهها.
میخوام شما رو با کلمهی موردعلاقهی جدیدم آشنا کنم:
هنچنوز.
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
وااااووووو خیلی خفن بود.
یه ایده به ذهنم رسید.
اون افرادی که باقی می مونن ۹ نفر باشن.
استاد که شدن، مسابقه بدن. ۲ نفر با هم رقابت فیزیکی می کنن که در نهایت یکیشون میمیره و اونیکی در کنار استاد، مدیر هم هست
#دایگو
خب نمیتونن همون ۸ نفر باشن؟
چون گروه نهمی نداریم فعلا.😂
و خب اگه استادا بمیرن که نمیشه که..
میخوای یکم بیشتر ایدهت رو توضیح بدی؟
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/atticlibrary/1019
مممممم....
خب مثلا ۲۲۵ تا دانش آموز بگیرین
۹ تا گروه
۹ تا برنده و استاد
مسابقه علمی میدن، رتبه ۱ و ۲ مبارزه بدنی می کنن. طوری که یه نفرشون بمیره.
اون یه نفر پیروز مدیره
یا حالا ۷ نفر در نهایت استاد شن.
#دایگو