🌷🍀🌷🍀
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبانِ
دانشمندی زده و بیحرمتی همیکرد.
گفت: اگر این نادان نبودی، کارِ وی با
نادانان بدینجا نرسیدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سَبُکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
🔻 از باب چهارم گلستان سعدی
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
جفای دشمن و جورِ رقیب و طعنه خلق
خوش است بر دل اگر دوست را وفا باشد
#سلمان_ساوجی
✨@avayeqoqnus✨
.
حرفِ دل بسیار ، اما
شعر کوتاهش خوش است 🥀
نه گَلی در باغ مانده
نه دلی در پیکرم ❣
#صائب_تبریزی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📜 تو با که بودی؟
روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن می گفت و از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت.
او مردم را برای پاسخ به سوالهایی که حضرت حق در مورد حیاتشان، دوستیهایشان، عبادت هایشان، نماز و روزههایشان و... از آن ها خواهد پرسید آماده می کرد.
درویشی از آنجا می گذشت؛ رو به جماعت کرد و گفت:
"حضرت حق این همه سوال نمی پرسد. او
فقط یک سوال میپرسد:
من با تو بودم تو با که بودی؟"
#حکایت
#حکمت
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی؛
بـه حق مهربانیت
نگذار کسی با ناامیدی و ناراحتی
شب خود را بـه صبح برساند.
الهی؛ شبی آرام
برای همه مقدر بفرما.
آمین 🤲
شبتون خوش و در پناه معبود بی همتا
عزیزان 🌙 🌹
✨ @avayeqoqnus ✨
هرگز از گردش ایام دل آزرده مباش
بامدادی است پیِ هر شبِ تاری، آری …
صبحتون زیبا و پرامید رفقا 🌞🪴
✨@avayeqoqnus✨
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعتماد کنیم به خدا
که اعتماد به او نردبان هر بلندیست... 🤍🌷
#خدا
✨@avayeqoqnus✨
📜 شاه نعمت الله ولی و لقمه حلال
شاه نعمتالله ولی شاعر معروف و عارف ربانی را همه کس میشناسند. مدفن این صوفی وارسته در ماهان کرمان است.
شاه نعمتالله، معاصرِ شاهرخ میرزا
دومین امیر گورکانی بود ولی در محضر ارباب مال و قدرت کمتر حاضر میشد.
روزی شاهرخ از او پرسید: سبب چیست
که به ضیافت اغنیاء نمیروی و از خوان بیدریغ آنان تناول نمیکنی؟
سید به مضمون حدیث:
"ولو کانت الدنیا دماً عبیطاً لایکون قوت المؤمنین الاحلالاً"
اشاره و اضافه کرد که جز لقمه حلال از
گلویش پایین نمیرود.
شاهرخ را این سخن خوش نیامد و در
نهان به خوانسالار خویش فرمان داد از
ممر حرام غذایی برای سید تدارک نماید.
خوانسالار به دروازه شهر هرات رفت و بره
پیرزنی را به عنف ستاند و از آن طعام
مأکولی تدارک دید.
شاهرخ چون مقصود را حاصل دید شاه
نعمتالله را بر سر سفره طلبید و متفقاً به
تناول پرداختند.
در اثناء صرف غذا شاهرخ پرسید: این
طعام حلال است یا حرام؟
سید گفت «بر من حلال است و بر شما
حرام». امیر در غضب شد و شاه
نعمتالله همچنانکه به غذا خوردن
مشغول بود ادامه داد که اگر امیر باور
ندارد بهتر است در این باره تحقیق کنند تا
حقیقت مطلب روشن گردد.
مقارن این احوال پیرزن موصوفه به
شکایت و داوری پیش شاهرخ آمد و
عرض کرد: پسر من به سرخس رفته بود،
مدتها از تاریخ مراجعتش گذشت و
خبری از او نداشتم.
غمناک و مشوش بودم، شنیدم سید
نعمتالله به هرات آمده است.
نذر کردم که اگر فرزندم به سلامت بازگردد
برهای هدیه سید کنم.
همان روز پسر من باز آمد و من برای ادای
نذر خود برهای را به خانهاش میبردم که
غلامان عمال خوانسالار آن را از من به زور
بستاندند.
شاهرخ را حال ندامت و انفعال دست داد
و شاه نعمتالله ولی را بیشتر از پیشتر
مورد تفقد و نوازش قرار داد.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨