.
خــدایـا؛
آنگونه عزیزانم را بنگر
که احساس کنند
خـوشبخت تـرینِ کـائناتند؛
دل هایشان را سرشار از آرامش کن
و خانه هایشان را
با گرمای محبت الهیات گرم کن.
آمین 🙏🌼
شبتون قشنگ و در پناه خدای بزرگ 🌙🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
.
زندگیت رنگی می شود
وقتی که تو
شادی را در قلب دیگران نقاشی کنی…
صبح بخیر و شادی 🌞🌿
روز خوبی داشته باشید رفقا 🌺
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
خدایی که مسیر را
به پرندگان نشان میدهد
انسان را در نیمهی راه رها نمیکند. 🕊
دل بسپریم به حکمتش 🌺
#خدا
☀️ @avayeqoqnus ☀️
🍃 حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان 🍃
زاهدی گفت : روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش این جا چه میکنی؟
گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمیدهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم میکنند و اگر غایب شوم غیبتم نمیکنند.
#حکایت
#بهلول
@avayeqoqnus
“من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
《فریدون مشیری》
#فریدون_مشیری
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 معجزه دعای مادر
🌴 از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
🌾 گفت: شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم.
🌴 چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.»
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
🌾 هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم.
🌴 او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:
«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
#حکایت
#بایزید_بسطامی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر
خدا پناه شکسته دلان است. 🧡
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخر پاییز شد،
همه دم می زنند از شمردن جوجه ها!!
اما بیا بشماریم،
تعداد دل هایی را که به دست آوردیم؛
تعداد لبخند هایی را که بر لب
دوستانمان نشاندیم؛
تعداد اشک هایی که از سر شوق
و غم ریختیم؛
پاییز فصل زردی بود،
ما چقدر سبز بودیم؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم.
#دلنوشته
#پاییز
✨ @avayeqoqnus ✨