🍃 حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان 🍃
زاهدی گفت : روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش این جا چه میکنی؟
گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمیدهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم میکنند و اگر غایب شوم غیبتم نمیکنند.
#حکایت
#بهلول
@avayeqoqnus
“من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
《فریدون مشیری》
#فریدون_مشیری
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 معجزه دعای مادر
🌴 از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
🌾 گفت: شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم.
🌴 چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.»
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
🌾 هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم.
🌴 او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:
«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
#حکایت
#بایزید_بسطامی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر
خدا پناه شکسته دلان است. 🧡
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخر پاییز شد،
همه دم می زنند از شمردن جوجه ها!!
اما بیا بشماریم،
تعداد دل هایی را که به دست آوردیم؛
تعداد لبخند هایی را که بر لب
دوستانمان نشاندیم؛
تعداد اشک هایی که از سر شوق
و غم ریختیم؛
پاییز فصل زردی بود،
ما چقدر سبز بودیم؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم.
#دلنوشته
#پاییز
✨ @avayeqoqnus ✨
.
صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بویی بستان که کاروان میگذرد
صبح آخرین روز پاییز بخیر و شادی رفقا 🌞🪴
☀️@avayeqoqnus☀️
.
خدایا؛
شکرت که در مسیر پر پیچ و خم زندگی مرا رها نمیکنی
و مرا تا انتهای پشت سر گذاشتن سختیها راهنمایی میکنی.
هزاران بار شکرت ای حکیم ترین 🙏🌸
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
.
📗 داستانی از قضاوت عجولانه
خانم جواني در سالن انتظار فرودگاه منتظر بود سوار هواپيما شود.
تا زمان پرواز هواپيما مدت زيادي مانده بود، پس تصميم گرفت کتابی بخرد و با مطالعه اين مدت را سپری کند.
او يک پاکت شيريني هم خريد و روی یک صندلي راحتي در قسمتي که مخصوص افراد مهم بود نشست تا هم با خيال راحت استراحت کند و هم کتاب را بخواند.
آقايي هم روي صندلي کنارش نشست و شروع به خواندن مجله اي کرد که با خودش آورده بود.
وقتي این خانم اولين شيريني را از داخل پاکت برداشت، آقا هم يک عدد برداشت. خانم عصباني شد ولي به روی خودش نياورد، فقط پيش خودش فکر کرد اين مرد عجب رويي دارد، اگه حال و حوصله داشتم حسابي حالش را مي گرفتم!
هر شيريني که خانم بر مي داشت، آقا هم يکي بر مي داشت.
ديگر نزدیک بود خانم جوش بیاورد ولي نمي خواست باعث مشاجره شود.
وقتي فقط يک دانه شيريني ته پاکت مانده بود، آقا با کمال خونسردي شيريني آخري را برداشت، دو قسمت کرد، نصفش را به خانم داد و نصفش را خودش خورد.
اين ديگر خيلي رو مي خواهد. خانم ديگر آنقدر عصبانی بود که کارد می زدی خونش در نمی آمد. در حالي که حسابي قاطي کرده بود، بلند شد و کتاب و اثاثش را برداشت و عصباني رفت تا سوار هواپیما شود.
وقتي سر جاي خودش نشست، نگاهي داخل کيفش کرد تا عينکش را بردارد که يک دفعه غافلگير شد!!
پاکت شيريني که خريده بود داخل کيفش بود دست نخورده و باز نشده.
او فهميد که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد. يادش رفته بود که پاکت شيريني را از داخل کیفش بیرون بیاورد.
آن آقا بدون ناراحتي و اوقات تلخي شيريني هایش را با او تقسيم کرده بود و حالا نه تنها فرصتی براي توجيه کار خودش نداشت بلکه نمی توانست از او عذرخواهی کند.
چهار چيز هستند که غير قابل جبران و برگشت ناپذيرند:
سنگ، بعد از اين که پرتاب شد. دشنام، بعد از اين که گفته شد.
موقعيت، بعد از اين که از دست رفت.
و زمان، بعد از اين که گذشت و سپري شد.
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨
بوی #یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر…
باز هم قرار #عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب #عشق بازی برگ و برف…
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد…
آسمان بغض کرده و میبارد.
خدا هم میداند #عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…❤️
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
و… تمام میشود
پاییز، ای آبستن روزهای #عاشقی،
رفتنت به خیر…
سفرت بی خطر
✨@avayeqoqnus✨
.
🍂 دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
✨ این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود
🍁 هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
✨ دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟
🍂 گلهها را بگذار! نالهها را بس کن!
✨ روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
🍁 زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را
✨ فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!
🍂 تا بجنبیم تمام است تمام!
#فرامرز_عربعامری
#یلدا
@avayeqoqnus 🍉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
امشب، میوه سربسته حرف هایمان را
روبه روى هم مى گذاریم
تا طعم شیرین دوستى را
به کام زمستانىِ روزگار بچشانیم.
شب یلدا بر شما مبارک عزیزان 💐
شادیهامون مستدام ✨
#یلدا
@avayeqoqnus 🍉
.
صبح یعنی
یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق و
خندیدن از اعـمـاق وجـــود
صبح بخیر 🌞🌸
جمعه تون مملو از عشق و شادی
و لبخند باشه رفقا 🙏💐
✨ @avayeqoqnus ✨
الهی؛
در جلال رحمانی، در کمال سبحانی،
نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی،
نه کس به تو مانَد و نه به کسی مانی، پیداست که در میان جانی،
بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.
🌼🪴
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 قضاوت ملانصرالدین!
دو نفر به شراكت شتري خريدند.
يكي دو ثلثِ قيمت و ديگري ثلث قيمت آن را پرداخته و قرار گذاشتند كه منفعت را هم به تناسب سرمايه قسمت کنند.
اتفاقا" شتر با بار در صحرا گرفتار سيل شد و از بين رفت.
در نتيجه بين شركا نزاع در گرفت و صاحب دو ثلث كه مرد ثروتمندي بود از شريكش دست بردار نبود و از وي خسارت مي طلبيد.
عاقبت كارشان به محضر قاضي كشيده شد و هر دو نفر نزد ملا كه بر مسند قضاوت نشسته بود رفتند.
ملا پس از شنيدن ادعاي طرفين چون وضعيت را حس كرد چنين راي داد : چون دو سهمِ صاحب دو ثلث سنگيني كرده و باعث غرق شتر در سيل گشته است، او بايستي سهم طرف ديگر را بپردازد!!
#حکایت
#حکایت_طنز
#ملانصرالدین
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ آذر ماه چه عاشقانه روزهایش را ورق زد
⛄️تا برسد به زمستان
❄️ مجالی نیست باید رنگها را
⛄️ مهمان برف ها کرد
❄️ زمستان آمد
⛄️ و باز پاییز ماند و عاشقانه هایش
❄️ اولین روز زمستان مبارک رفقا 🪴
⛄️ به امید یک زمستان سفیدپوش
❄️ و پربرکت برای ایران عزیزمون 🙏🌹
#زمستان
✨@avayeqoqnus✨
.
ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما
درهم شده خلقی، ز پریشانی ما
بُت در بغل و به سجده پیشانی ما
کافر زده خنده بر مسلمانی ما
#شیخ_بهایی
✨@avayeqoqnus✨
.
تا وقتی به جایی که داری میروی
نرسیده ای،
هرگز به پشت سر نگاه نکن.
🔻 از رمان "کافکا در کرانه"
✍ هاروکی موراکامی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
.
باز هم دی شد و یلدای من از راه رسید
اولین فرصت فردای من از راه رسید
برکه درگیر خزان بود که سرما گل کرد
با لحافش ، ننه سرمای من از راه رسید
شب یلدای من از کوچه ی آذر آمد
و گل سرخ و فریبای من از راه رسید
در پی این شب زیبا ، مه زیبا رویم
با می و ساغرِ مینای من از راه رسید
سفره ای چیده شد از حقه ی یاقوت و درآن
حافظ انجمن آرای من ، از راه رسید
دل دیوانه ، گرفتار نگاه تو و عشق
خنده بر لب که مسیحای من از راه رسید
وسعت ساحل تو ، همهمه ی دریا داشت
که در این همهمه ، دریای من از راه رسید
ایستادم که به آوای دلم ، گوش کنم
که نگار دل شیدای من ، از راه رسید
خاطرات شب یلدا و شب فال و خیال
دست در دامن رویای من ، از راه رسید
همه یک تن شده بودیم و دراین خلوتِ انس
شور و غوغای تماشای من ، از راه رسید
ماه در اوج فریبایی و دل ها خندان
با تو دین و دل و دنیای من از راه رسید
تو رسیدی و شبم آینه سیما شده بود
در کنارت ، شب یلدای من از راه رسید
یلداتون مبارک 🌿🌸🌿🌸🌿
🔸 ارسالی از خانم لیلا کباری قطبی
#لیلا_سادات_کباری_قطبی
#شما_ارسال_کردید
✨@avayeqoqnus✨
.
شب و آرامشی دیگر
خداوند کنار توست
و آماده برای شنیدن
آرزوهایت را با عشق
برایـش تـعریـف کــن….
شبتون بخیر و در پناه معبود بیهمتا 🌙🌻
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحم عسل و ترانه و چایی شد
روزم چقدر بکر و تماشایی شد
هر شنبه که با نام تو کردم آغاز
سرتاسر هفته غرق زیبایی شد
سلام، صبح بخیر و شادی رفقا 🌞🌷
شروع هفته پر از برکت و آرامش باشه براتون 🙏🪴
✨@avayeqoqnus✨
پروردگارا؛
در این صبح نوید بخش
امید و رحمت خود را
از بندگانت دریغ مکن
و قلبمان را به نور خود منور کن
آمین 🙏🌹
#خدا
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨