eitaa logo
آوای ققنوس
8.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
547 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما درهم شده خلقی، ز پریشانی ما بُت در بغل و به سجده پیشانی ما کافر زده خنده بر مسلمانی ما @avayeqoqnus
‌‌‌‌ 📜 شهادت دادن کبک‌ها! شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد. امیر علت این خنده را پرسید. مرد پاسخ گفت: "در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم، آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است!! اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم." امیر پس از شنیدن داستان، رو به مرد می‌کند و می‌گوید: "کبکها شهادت خودشان را دادند." و بعد دستور می‌دهد سر آن مرد را بزنند. 🔸 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
📚 درویشی به در خانه خواجه اصفهانی رفت. به او گفت آدم پدر من و تو است و حوا نیز مادر ماست! پس ما با هم برادریم، تو اینهمه ثروت داری و من می‌خواهم که تو برادرانه سهم مرا بدهی! خواجه به غلام خود گفت: :یک فلوس (سکه سیاه) به او بده." درویش گفت: "ای خواجه چرا در تقسیم، برابری را رعایت نمی‌کنی؟" خواجه گفت: "ساکت باش که اگر برادرانت با خبر شوند همین قدر هم به تو نمی‌رسد." 😀 🔸برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
پیوسته دلم ز جورِ خویشان، ریش است وین جور و جفای خلق، از حد بیش است بیگانه به بیگانه، ندارد کاری خویش است که در پی شکستِ خویش است @avayeqoqnus
🍀 دانشمندی به دیدار مرد زاهد و پرهیزکاری رفت و از قول یکی از آشنایان او سخن زشتی نقل کرد. 🌻 زاهد گفت: دیر به دیدن من آمده ای و اکنون نیز که آمده ای سه گناه کرده ای: 🍀 یکی آن که مرا نسبت به برادر دینی خود بدبین ساخته ای؛ 🌻 دوم آن که دل راحت و آسوده مرا به این سخن مشغول نمودی؛ 🍀 سوم اینکه خود را در معرض تهمت سخن چینی قرار داده ای. 🔻 برگرفته از "کشکول" شیخ بهایی @avayeqoqnus
🍁🌿🍁 از شیخ بهایی پرسیدند: سخت می گذرد. چه باید کرد؟ گفت: خودت که می گویی سخت می گذرد، سخت که نمی ماند. پس خدا را شکر که می گذرد و نمی ماند... @avayeqoqnus
📗 رسم رفاقت در راهِ مشهد، شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند! به شیخ بهایی که اسبش جلو می‌رفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می‌ماند. شیخ بهایی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کِشش این همه عظمت را ندارد. ساعتی بعد شیخ بهایی عقب ماند، به میرداماد گفت: این شیخ بهایی رعایت نمی‌کند، دائم جلو می‌تازد. میرداماد گفت: اسبِ او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهایی بر پشتش سوار است سر از پا نمی‌شناسد و می‌خواهد از شوق، بال در آورد. در غیابِ یکدیگر حافظِ آبروی هم باشیم این است رسم رفاقت.👌🌺 @avayeqoqnus✨   
پادشاهی روزی به وزیر خویش گفت: چه خوب است اگر پادشاهی جاودانه باشد! وزیر گفت: اگر جاودانه بود، نوبت به تو نمی‌رسید..! 🔻 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
. تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست، از بهارش پیداست 🦋 @avayeqoqnus
. 🌻 او را که دل از عشق مشوش باشد 🌻 هر قصه که گوید همه دلکش باشد 🌻 تو قصه عاشقان، همی کم شنوی 🌻 بشنو، بشنو که قصه‌شان خوش باشد @avayeqoqnus
یکی دیوانه‌ای را گفت: بشمار برای من، همه دیوانگان را جوابش داد: کاین کاریست مشکل شمارم، خواهی ار فرزانگان را @avayeqoqnus
🦋 تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست، از بهارش پیداست @avayeqoqnus
📜 پادشاهی به عارفی رسید؛ از او پندی خواست. عارف گفت: "هر چیزی که در آن امیدِ رستگاری است را بگیر و آنچه که در آن خطرِ هلاکت است را رها کن." 🔸 برگرفته از "کشکول" شیخ بهایی @avayeqoqnus
📜 عارفی نقل می‌کند: روزی دزدان قافله ما را غارت کردند، پس نشستند و مشغول طعام خوردن شدند. یکی از آنها را دیدم که چیزی نمی‌خورد. به او گفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی‌شوی؟ گفت : من امروز روزه ام...! گفتم : دزدی و روزه گرفتن؟! عجب هست... گفت : اي مرد! این راه، راه صلح هست که با خدای خود واگذاشته ام... شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم. آن عارف می گوید که سال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف می‌کند و آثار توبه از وی دیدن کردم؛ رو به من کرد و گفت : دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد... 🔻 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبتِ دل شکستگان می‌باید 🌸 هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت جز شیشه‌ی دل که قیمتش افزاید 🌿 @avayeqoqnus
‌‌‌‌ 📜 شهادت دادن کبک‌ها! شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد. امیر علت این خنده را پرسید. مرد پاسخ گفت: "در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم، آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است!! اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم." امیر پس از شنیدن داستان، رو به مرد می‌کند و می‌گوید: "کبکها شهادت خودشان را دادند." و بعد دستور می‌دهد سر آن مرد را بزنند. 🔸 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
بی‌عوض، دانی چه باشد در جهان؟ عمر باشد، عمر، قدر آن بدان @avayeqoqnus
‌‌‌‌ 📜 شهادت دادن کبک‌ها! شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد. امیر علت این خنده را پرسید. مرد پاسخ گفت: "در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم، آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است!! اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم." امیر پس از شنیدن داستان، رو به مرد می‌کند و می‌گوید: "کبکها شهادت خودشان را دادند." و بعد دستور می‌دهد سر آن مرد را بزنند. 🔸 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
. بزرگی را گفتند: "هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی." گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران پردازم." 🔸 برگرفته از کشکول @avayeqoqnus
📚 درویشی به در خانه خواجه اصفهانی رفت. به او گفت آدم پدر من و تو است و حوا نیز مادر ماست! پس ما با هم برادریم، تو اینهمه ثروت داری و من می‌خواهم که تو برادرانه سهم مرا بدهی! خواجه به غلام خود گفت: :یک فلوس (سکه سیاه) به او بده." درویش گفت: "ای خواجه چرا در تقسیم، برابری را رعایت نمی‌کنی؟" خواجه گفت: "ساکت باش که اگر برادرانت با خبر شوند همین قدر هم به تو نمی‌رسد." 😀 🔸برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
. آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبتِ دل شکستگان می‌باید 🌸 هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت جز شیشه‌ی دل که قیمتش افزاید 🌱 @avayeqoqnus
. ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما درهم شده خلقی، ز پریشانی ما بُت در بغل و به سجده پیشانی ما کافر زده خنده بر مسلمانی ما @avayeqoqnus
یک چند، میان خلق کردیم درنگ ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ آن بِه که ز چشم خلق پنهان گردیم چون آب در آبگینه، آتش در سنگ @avayeqoqnus
. ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما درهم شده خلقی، ز پریشانی ما بُت در بغل و به سجده پیشانی ما کافر زده خنده بر مسلمانی ما @avayeqoqnus
پادشاهی روزی به وزیر خویش گفت: چه خوب است اگر پادشاهی جاودانه باشد! وزیر گفت: اگر جاودانه بود، نوبت به تو نمی‌رسید..! 🔻 برگرفته از کشکول شیخ بهایی @avayeqoqnus
یارب، تو مرا مژده‌ی وصلی برسان بِرهانم از این نوع و به اصلی برسان تا چند از این فصل مکرر دیدن بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان @avayeqoqnus
پادشاهی وزیرش را پرسید: چه چیز بهتر از همه‌ی چیزهایی‌ست که خداوند روزی بنده می‌کند؟ گفت: خِرَدی که با آن بِزیَد. گفت: اگرش نبود؟ گفت: مالی که عیوبش بپوشاند. پرسید: اگرش نبود؟ گفت: صاعقه‌ای که بسوزاندش و مردمان را از دستش برهاند. 🔻 برگرفته از کشکولِ شیخ بهایی @avayeqoqnus
انوشیروان را پرسیدند: بزرگترین مصیبت چیست؟ گفت: آن که کاری نیک توانی کرد و آن را به جا نیاری تا فرصتش از دست رود. 🔻 برگرفته از کشکول @avayeqoqnus
. تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست، از بهارش پیداست 🦋 @avayeqoqnus
. 🔹 در میکده دوش، زاهدی دیدم مست 🔸 تسبیح به گردن و صُراحی در دست 🔹 گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت: 🔸 از میکده هم به سوی حق راهی هست @avayeqoqnus