#پارت_چهاردهم
#قسمت_دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
وقتی داشتم وسایلشو جمع میکردم ی بلوز زرد خریده بود واسه خودش گفتم میخوای اینو بزارم بمونه؟گفت نه ببرش تهران،گرفتم وقتی اومدم فقط برای شما بپوشم :))
ی سری خوراکی واسش گذاشتم دیدم داره نگاه نگاه میکنه و میخنده !برگشت گفت دیدی آخرش خودت ساکمو بستی!
چون همیشه اصرار میکرد ساکمو ببند ...منم میگفتم دلم نمیاد ساکی رو ببندم که بعد خودم بازش کنم !
روز ۱۹شهریور باهم خداحافظی کردیم ...
کاش دنیا تو این روز متوقف میشد ،کاش عقربه ها دیگه کار نمیکرد و اون روز واسه همیشه ثبت میشد...
بعد از رفتن مصطفی با بچه ها رفتم حرم بی بی جانمون حضرت زینب (س)،اونجا همش میگفتم بانو شما امانت دار خوبی هستین ،امانت منو سالم برگردونید!
گفتم هدیه سالگرد ازدواجمون ،سلامتی مصطفی رو بهم بدید :)
تا اومدم داخل کوچه هتل صدای آقا مصطفی رو شنیدم !انگار کل دنیا رو بهم داده بودن...گفت ماموریت افتاد بعد از ظهر و مارو تا فرودگاه دمشق بدرقه کرد ...
رسیدیم ایران فرداش زنگ زد برگشت گفت عزیزم وقتی رفتی تا بعد از ظهر مشغول کار بودم ،تازه فهمیدم چه خاکی برسرم شد !...
ادامه دارد...
به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨
@aye_ha
قبل از سفر راهیان یعنی آخرین باری که رفتم گلستان شهدا ،سر مزار شهید مدافع حرم علی شاه سنایی ی خانم پاسداری داشتن واسه همسر این شهید دردودل میکردن!
گفت من همسرم میخواست بره سوریه نزاشتم و جلوشو گرفتم ،بعد از اون اینقدر مشکل تو زندگیم به وجود اومد و سختی کشیدم، الانم به شدت محتاج دعام ...
خیلی دل شکسته بودن گفتن واسه همسر شهید خیزاب که تعریف کردن ایشون گفتن حتما استغفار کن!
الهی خدا مارو در برابر تقدیری که واسمون رقم زده راضی کنه...
و چقدر همسران شهدا پیش خدا عزیزن و حتما انتخاب شدن ...
حالا که رسیدیم به سفر آخر مصطفی صدر زاده، میبینیم خانمش خودش ساکشو بست :)
چقدر سخته و چقدر بار این صبر سنگینه!
و تواصو بالصبر...
#شب_نوشت🦋
#عماره✍️
گمان میبرم اگر خداوند صدهزارگونه خنده میآفرید اما رسم اشک ریختن را
نمیآموخت، قلب حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمیآورد...
#نادر_ابراهیمی
@aye_ha
سَيأتيك كُل شيء في وَقته المُناسب،
ثق بتدبير الله واطمئِن.
همه چیز در زمان مناسب
به سراغ شما خواهد آمد.
به برنامه خدا اعتماد کنید
و مطمئن باشید.
#جبران_خليل_جبران
@aye_ha
آیه🦋ها
امیدوارم کتابهای خوبی بخوانی و کسی را ببوسی که باور دارد تو فوقالعادهای! و فراموش نکن که کمی هم د
یادمون نره ،جوری زندگی کنیم که فقط خودمون میتونیم !:)))
به نام خالق عشق🦋
#پارت_پانزدهم
#قسمت_اول
#شهید_مصطفی_صدرزاده
شب تاسوعا بهش زنگ زدم، میخواستم برم جایی ازش اجازه بگیرم.
داشت با بی سیم صحبت میکرد که قطع شد و دیگه نتونستم باهاش حرف بزنم،پیامم رو هم نتونست جواب بده.کل این دوسال و نیم ی دعایی یاد گرفته بودم واسه محافظت ،هر لحظه که غرق میشدم تو فکر مصطفی و کل وجودم پر میشد از عطر یاس و رازقیه،ی جا آروم میگرفتم و دعای حصار و واسش میخوندم :)
اون شب هرکاری میکردم دعا تموم بشه نمیشد!
یا ایت الکرسی آخرش و یادم میرفت یا محمد علی گریه میکرد...
صبح تاسوعا شال و کلاه کردم رفتم هیئت،وقتی برمیگشتم همش داشتم با خودم برنامه ی نیمه پنهان ماه و مرور میکردم:)
خانم شهید منوچهر مدق میگفتن که به همسرشان میگفته تا شما رضایت ندی اتفاقی نمیوفته!
به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨
@aye_ha
#پارت_پانزدهم
#قسمت_دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
از اون طرف رفتم مسجد،روحانی داشت ناحیه مقدسه یا دعای علقمه ترجمه فارسی شو میخوند.ی قسمتی از دعا شروع کرد از دوری حضرت زینب (س)و برادرش بخونه.نشستم دعای همیشگیمو بخونم و همیشه اممیگفتم خدایا مصطفی سالم برگرده...ولی یه دفعه با خودم گفتم من ی مصطفی دارم و دوسال و نیم روزای دور و سختی بهم گذشت ،اون وقت روم میشه بگم مصطفی زنده و سالم برگرده؟!
همونجا گفتم خدایا هرچی شما بخواید...
اذان ظهر شد.برگشتم خونه خیلی عصبانی بودم دست خودم نبود ،پیام دادم که مصطفی چیشده چرا جواب نمیدی کجایی؟
هیچ جوابی نمیومد!
سه روز پیش شهید خاوری شهید شده بودن و خواهرش پیام داده بودن به ی آقایی و سراغ گرفته بودن گفته بوده پیشش نیستم دوساعت دیگه بهتون خبر میدم ...
منم وقتی از مصطفی پرسیدم دقیقا همین جواب و دادن که پیشش نیستم و دوساعت دیگه خبر میدم بهتون!
به محض خوندن این پیام فهمیدم همه چیز تموم شده...
به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨
@aye_ha
AliReza Ghorbani Ham Gonah-320.mp3
9.67M
یک دوراهی ست که از گریه به دریا برسم
به تو تنها برسم یا به تو تنها برسم...🦋
@aye_ha