eitaa logo
آیه🦋‌ها
144 دنبال‌کننده
652 عکس
141 ویدیو
1 فایل
بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق :)♥️ . . . گویۍ همہ عالم‌ ظلمات‌ است و تو نورۍ✨ . #جهاد_حقیقت🎙️ . حرفاتونو می‌شنوم :))🦋 https://harfeto.timefriend.net/17036586063945. ادمین @Ammareh313 . اینستاگرام @___sharifi313___
مشاهده در ایتا
دانلود
«همسر» توى حرم حضرت زینب (س) آرامش بیشتری داشتم . بعد از زیارت آمدم توى صحن . دیدم آقاجواد و فاطمه دوباره بچه ها را جمع کرده اند و دارند بازی می کنند . بعد روبه روی گنبد نشستیم و آقا جواد زیارت مفجعه خواند . حال و هوای معنوی خوبی داشت . بعدش دوربین را داد فاطمه ازمان عکس بگیرد . خودش هم با فاطمه عکس گرفت . بعد همه بچه های فاطمیون را دور خودش جمع کرد . بغلشان کرد و با آنها هم عکس گرفت . نشسته بودم و دورادور تماشایش می کردم . خدا را شکر میکردم برای داشتنش . به خودم تذکر میدادم همۀ لحظه های این دیدار را به خاطر بسپار . شاید دیگر چنین لحظه هایی را نتوانی درک کنی . فکر میکردم به همه سختیهایی که تا به حال تحمل کرده بودم . این لحظه های زیبا به همۀ آن سختیها می ارزید . آن چند روز ، هر بار رفتم حرم حضرت زینب (س) ، دعا کردم که زینب جان ، مواظب جوادم باشید . او از شما توفیق جهاد خواست ، شما هم بهش عنایت کردید . من هم از شما میخواهم نگهدارش باشید . از طرف دیگر ، آقا جواد قبلش التماس می کرد که برای عاقبت به خیری من دعا کن . بعد که از حرم بر می گشتیم ، می پرسید برای عاقبت به خیری من دعا کردی؟ با هم از سوریه برگشتیم . چند وقت بعدش ، نزدیک ماه رمضان که بود ، گفت می خواهم زودتر بروم سوریه که قبل از ماه رمضان برگردم . ان شاء الله بعدش با همدیگر می رویم کربلا . گفتم ان شاء الله . رفتیم تهران برای کارهای اداری اعزامش . اول ما را برد زیارت شاه عبدالعظیم . گفت شما اینجا باشید . کارهایم که تمام شد ، می آیم . از ماشین که پیاده شدم ، گفت می دانی زیارت شاه عبدالعظیم با زیارت کربلا برابر است؟ پس خوب زیارت کن ، شاید نتوانم ببرمت کربلا . ظهر برگشت . نماز خواندیم و رفتیم رستوران . گفت هرچه فاطمه خواست ، می خوریم . عصر هم رفتیم قم برای زیارت حضرت معصومه (س) . توی حرم بهم زنگ زد که بیا توی صحن ، نریمان پناهی دارد مداحی می کند . نریمان پناهی را خیلی دوست داشت . یک دل سیر پای روضه اش گریه کرد و سینه زد . کتاب دخترها بابایی اند📚 @aye_ha🦋
(🌱💚) اینکه هر شب بلند شود برای تجهد و نماز شب، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می‌کرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش می‌آمد مفصل و با اعمال بخواند می‌گفت:« آقای بهجت می‌فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتن و فقط یه سجدۂ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!» خیلی دوست داشتم پشـت سـرش نماز را به جماعت بخوانم. صوت و لحن خوبی داشت... بعد از ازدواج فرقی نمی‌کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادرهایمان، گاهی آنها هم می.آمدند پشت سرش اقتدا می‌کردند. مقید بود به نماز اول وقت! در مسافرت‌ها زمان حرکت را طوری تنظیم می‌کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. زمان‌هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه‌های بین راهی یا پمپ بنزین گفت:«نگه دارین!» اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را می‌خواند:«ربنا هب لنا من أزواجنا وذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين إماماً.» قرآنی جیبی داشت و بعضی وقتها که فرصتی پیش می‌آمد، می‌خواند: مطب دکتر، در تاکسی... گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می‌خواند :)! "برشے‌ازکٺاب‌قصہ‌دلبرے‌" "خاطراٺ‌شهیدمحمدحسین‌محمد‌خانے‌‌" @aye_ha🦋
حمید به این چیزها خیلی حساس بود . به من می‌گفت : فاطمـه ، این چیه که زن‌ها می‌پوشند ؟ می‌گفتم : مقنعه را می‌گویی ؟ می‌گفت : نمی‌دانم اسمش چیه ؛ فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسـری و چادر سـرت می‌کنی بهتـر از روسـری‌ست . دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت‌تر باشی . گفتم : من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد ؟ خندید گفـت : هر دوش : ) از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خـودم جداش نکردم ، تا یادش باشـم ، تا یادم نرود او کی بوده ، کجا رفته ، چطور رفته و به کجا رسیده . - به روایت همسـر شهید حمید باکری 🎀 @aye_ha🦋
هر بار ك اسـم سـوریه را مےآورد دلم مےلرزید و راضے نمےشـدم یك روز به من گفـت: ماندہ‌ام با این همہ اعتقاداتے ك دارۍ چرا راضے نمےشـوۍ به سـوریه بروم‌ جواب حضرټ زینب و رقیه را خودت بدھ . در باورم نمےگنجید ك بخواهم جلیل را بھ این زودۍ از دسـت بدهم نگاهم در نگاهش قفل شـد.. |با خود مےگفتم مرا به ك واگذار کردۍ... راھ برگشـتے براۍ من نگذاشـتے... شـرمندھ شـدم و سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب(س) سـپردم - همسر شهید جلیل‌ خادمی 💌 @aye_ha🦋
🌾 این پا و آن پا مۍڪرد ، انگار سردرگم بود تازه جراحتش خوب شده بود تا اینڪہ بالاخره گفت : نمۍدانم ڪجاۍ ڪارم لنگ مۍزند ، حتماً باید نقصـۍ داشتہ باشم ڪہ شهید نمۍشوم! نڪند شما راضۍ نیستۍ ؟ آن روز بہ هر زحمـتۍ بود سوالش را بۍپاسخ گذاشتم ، موقع رفتن بہ منطقه بود زمان خداحافظی بہ من گفت : دعا ڪن شهید بشم . ناراضۍ هم نباش! این حرف محمـدرضا خیلۍ بہ من اثر ڪرد ، نمۍتوانستم دلم را راضۍ ڪنم و شهادتش را بخواهم! اما گفتم : خدایا هرچہ صلاحت است براۍ او مقدر ڪن! و براۍ همیشہ رفت … همسـر شهید محمـدرضا نظافـت @aye_ha🦋
عباس گفـت: اگه بخواهیـم زندگی موفقی داشته باشیـم باید سبـک زندگی حضـرت علی (ع) و حضـرت زهرا(س) رو سرلوحه زندگـی‌مون قرار بدیم باید یه زندگی سـاده و دور از تجمـلات داشته با عشـق باید اساس زندگی‌مون باشه . می‌گفـت: زن و شوهـر باید یار و همـدم هم باشند تا به کمـال برسند به ادامـه تحصیل تاکـید می‌کرد و می‌گفـت: می‌شود در کنـار زندگی ، تحصیل را هم ادامه داد . خودش را برایم اینگونه معرفی کرد: انسانی تلاش‌گـر ، آرمان‌گـرا ، دست و دل‌باز ، اهل محبـت ،‌ پرکار و متعهد به پاسـداری از انقلاب اسلامی - همسر شهید عباس‌ دانشگر @aye_ha🦋
ﺳـﺮ ﻗﺒﺮی نشسته بوﺩﻡ ، ﺑﺎﺭﺍﻥ می‌ﺁﻣﺪ، ﺭﻭی ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﻮشته ﺑﻮﺩ : شهـید مصطفی احمدی روشـن ؛ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﻳﺪﻡ ، مصطفـی ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭی کرﺩه ﺑﻮﺩ! ﻭلی ﻫﻨﻮﺯ ﻋﻘﺪ ﻧﻜﺮﺩه ﺑﻮﺩﻳﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ کرﺩﻡ ﺯﺩ زیر ﺧﻨﺪه ﻭ به ﺷﻮخی ﮔﻔﺖ ∶ ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻥ ﺑﻢ ﺁﻓﺖ ﻧﺪﺍﺭه ﻭلی یه ﺑﺎﺭ خیلی ﺟﺪی ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : کی شهید میشی مصطفی؟ ﻣﻜﺚ ﻧﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : سی ﺳﺎلگی! ﺑﺎﺭﺍﻥ می‌ﺑﺎﺭﻳﺪ شبی که خاکش می‌کردیم :) • به‌روایـت‌همسـرشهید‌مصطفی‌احمدی‌‌روشن @aye_ha🦋
💍 همسـرش نقل میکند : منوچهر بہ من می‌گفت : فرشتہ! هیچ کس برای من بهتـر از تـو نیست در این دنیا ، میخواهم این عشـق را برسانم بہ عشـق ِخدا وقتی هم بہ ترکش‌هایی کہ نزدیك قلبـش بود غبـطہ میخوردم می‌گفت : خانـوم شمـا کہ توی ِقلـب ماییـد (: _ بہ روایـت همسـر شهید منوچهـر مدق . @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
هر بار ك اسـم سـوریه را مےآورد دلم مےلرزید و راضے نمےشـدم یك روز به من گفـت: ماندہ‌ام با این همہ اعتقاداتے ك دارۍ چرا راضے نمےشـوۍ به سـوریه بروم‌ جواب حضرټ زینب و رقیه را خودت بدھ . در باورم نمےگنجید ك بخواهم جلیل را بھ این زودۍ از دسـت بدهم نگاهم در نگاهش قفل شـد.. |با خود مےگفتم مرا به ك واگذار کردۍ... راھ برگشـتے براۍ من نگذاشـتے... شـرمندھ شـدم و سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب(س) سـپردم - همسر شهید جلیل‌ خادمی 💌 @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
(🌱💚) اینکه هر شب بلند شود برای تجهد و نماز شب، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می‌کرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش می‌آمد مفصل و با اعمال بخواند می‌گفت:« آقای بهجت می‌فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتن و فقط یه سجدۂ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!» خیلی دوست داشتم پشـت سـرش نماز را به جماعت بخوانم. صوت و لحن خوبی داشت... بعد از ازدواج فرقی نمی‌کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادرهایمان، گاهی آنها هم می.آمدند پشت سرش اقتدا می‌کردند. مقید بود به نماز اول وقت! در مسافرت‌ها زمان حرکت را طوری تنظیم می‌کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. زمان‌هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه‌های بین راهی یا پمپ بنزین گفت:«نگه دارین!» اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را می‌خواند:«ربنا هب لنا من أزواجنا وذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين إماماً.» قرآنی جیبی داشت و بعضی وقتها که فرصتی پیش می‌آمد، می‌خواند: مطب دکتر، در تاکسی... گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می‌خواند :)! "برشے‌ازکٺاب‌قصہ‌دلبرے‌" "خاطراٺ‌شهیدمحمدحسین‌محمد‌خانے‌‌" @aye_ha🦋
میخواسـت براي عروسی‌اش کارت دعوت بنویسـد ؛ اول رفتـه بود سراغ اهل بیـت . . یک کارت نوشته بـود براي امام رضـا 'ع' مشهـد ، یک کارت براي امام زمـان 'عج' مسجد جمکـران ، یک کارت هم به نیـت حضرت زهرا 'س' انداخته بود توي ضریـح حضرت معصومه 'س' . . قبل عروسـی حضرت زهرا آمـده بود به خوابش! فرمـوده بود : چرا دعوت شمـا را رد کنیم ؟ چرا عروسـی شما نیایـیم ؟ کـی بهتر از شمـا ؟ ببیـن همه آمده‌ایـم ، شما عزیـز ما هستـی! - شهـید حجت الاسـلام مصطفي ردانـي‌پور ☁️ . @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
(🌱💚) اینکه هر شب بلند شود برای تجهد و نماز شب، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می‌کرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش می‌آمد مفصل و با اعمال بخواند می‌گفت:« آقای بهجت می‌فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتن و فقط یه سجدۂ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!» خیلی دوست داشتم پشـت سـرش نماز را به جماعت بخوانم. صوت و لحن خوبی داشت... بعد از ازدواج فرقی نمی‌کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادرهایمان، گاهی آنها هم می.آمدند پشت سرش اقتدا می‌کردند. مقید بود به نماز اول وقت! در مسافرت‌ها زمان حرکت را طوری تنظیم می‌کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. زمان‌هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه‌های بین راهی یا پمپ بنزین گفت:«نگه دارین!» اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را می‌خواند:«ربنا هب لنا من أزواجنا وذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين إماماً.» قرآنی جیبی داشت و بعضی وقتها که فرصتی پیش می‌آمد، می‌خواند: مطب دکتر، در تاکسی... گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می‌خواند :)! "برشے‌ازکٺاب‌قصہ‌دلبرے‌" "خاطراٺ‌شهیدمحمدحسین‌محمد‌خانے‌‌" @aye_ha🦋