به نام خالق عشق🦋
#پارت_هشتم
#شهید_امین_کریمی
موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخوام موضوعی رو بهش تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی رو پیش ببرم،خودش با محبت منو به اسارت خودش درآورده بود .واقعا در مهربانیش سیاست داشت !
سعی میکردیم واسه همدیگه وقت بزاریم ،خیلی از کارها رو باهم انجام میدادیم مثلا حل جدول،فیلم دیدن و...
دوستانش به خاطر دارند که همیشه ،امین یک کوله پشتی سنگین باخودش سرکار میبره و به خونه میاره .بهش گفتم اگه این کوله به درد خونه میخوره بزار همینجا بمونه،اگر هم وسایل اداره هستش خونه نیار چون کوله ات سنگینه!
چیزی ام نمیگفت .یکی از دوستانش پرسیده بود به او گفته بود خونه ما کوچیکه خانمم اذیت میشه کتاب های منو جا به جا کنه ...
امین از آن جایی که برای زمان هایش برنامه ریزی داشت،میخواست اگر فرصتی در محل کارش پیش میاد مطالعه کنه و اگه توی خونه هم فرصتی پیش میومد استفاده میکرد .علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و وابستگی زیادی هم بهم داشتیم ،بیش از حد...
حتی بعد از عروسی هم خرید هایش ادامه داشت .اصلا اگر دست خالی میومد میپرسیدم امین چیزی واسم نخریدی ؟
میگفت مگه میشه یادم بره ،برو کوله ام و بیار.حتما ی چیزی توش داشت ... مجسمه،پاپوش،کتاب یا هرچیز دیگه !
خیلی زیاد وابسته اش بودم :))
به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨
@aye_ha
دیدین وقتی آب گل و عوض میکنین یا تو آب نرگس یخ میریزین عطرش بیشتر میشه!؟
داره با عطرش روی گونه هاتو میبوسه
حالا فکر کنین اون گل هدیه باشه :))🌸
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
همانا خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را به بهاى بهشت خريده است. آنان در راه خدا مىجنگند تا بكشند يا كشته شوند. (وفاى به اين) وعدهى حقّ كه در تورات و انجيل و قرآن آمده بر عهده خداست و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ پس مژده باد شما را بر اين معاملهاى كه به وسيلهى آن (با خدا) بيعت كرديد و اين همان رستگارى بزرگ است.
آیه۱۱۱🦋سوره توبه
#آیه_جهاد
@aye_ha
به نام خالق عشق 🦋
#قسمت_نهم
#شهید_امین_کریمی
امین وقتی از اداره زنگ میزد و میپرسید چیکار میکنی ؟اگه کاری و میگفتم دارم انجام میدم میگفت: نمیخواد بزار کنار وقتی اومدم باهم انجام میدیم !میگفتم:نمیخواد،چیزی نیست مثلا فقط چندتا تیکه ظرفه...
میگفت:خب همونو بزار وقتی اومدم با هم میشوریم.مادرم همیشه بهش میگفت :با این بساطی که شما داری پیش میری خانمت تنبل میشه ها !
امینم جواب میداد که:نه حاج خانوم مگه زهرا کلفت منه؟زهرا رییس منه:)
از سرکار که میومد بهم احترام نظامی میزاشت و میگفت :سلام رییس...
عادت داشتم ناهار منتظرش بمونم واسه همین دیر صبحانه میخوردم .اوایل به امین نمیگفتم ناهار نخوردم چون ناراحت میشد.وقتی میومد خونه باهم ناهار میخوردیم .حدود ساعت ۴_۵وقت ناهار ما بود .خیلی این انتظار واسم شیرین بود :)
حتی ماه رمضان افطار نمیکردم تا بیاد .امین هم روزشو باز نمیکرد تا خونه .پیش اومده بود که ساعت ۱۰_۱۱افطار کنیم !
واقعا لذت بخش بود این باهم بودنامون...
حتی عادت داشتیم باهم تو یک بشقاب غذا بخوریم که تو این مدت کوتاه زندگی هیچوقت ترک نشد حتی در مهمانی ها ...
به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨
@aye_ha
#یک_حبه_نور ✨
{ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً }
به صبح میرسد این روزگارِ دائم شب!
@aye_ha
به نام خالق عشق 🦋
#پارت_دهم
#شهید_امین_کریمی
امین ابهت و غرور خاصی داشت و واقعا هرکسی اونو بیرون از خونه میدید تصور میکرد آدم خیلی جدی یا حتی بد اخلاقی باشه .وقتی پاشو از خونه بیرون میگذاشت ،کلن عوض میشد ولی توی خونه کاملا آدم متفاوتی بود.وقتی وارد خونه میشد عطر لبخندش همه جا میپیچید ،عطر یاس داشت ...
بعدم شروع به شوخی و خنده میکرد !
آخر شب هم خوراکیای مختلف میآوردیم و پای فیلم و سریال میخوردیم .همون زمان ها به خودم میگفتم چقدر کنار امین خوش میگذره و چقدر زندگی خوبی دارم .واقعا هم همین طور بود ...
من با داشتن امین ،خوشبخت ترین زن دنیا بودم ...:)
گاهی توی خونه ورزش رزمی کار میکردیم ،نانچیکو رو به صورت حرفه ای به من یاد داد.تیر اندازی با اسلحه شکاری با اهداف روی سنگ و برگ درخت و...هر دومون واسه زندگی خیلی ذوق داشتیم واسه کنارهم بودن ،کنار هم نفس کشیدن ...
طوری که وقتی یکی میگفت بچه دار بشید با تعجب میگفتم :چرا باید بچه دار بشم ؟!
وقتی اینقدر حالم خوبه با خوشی دارم زندگی میکنم چرا باید ی مسولیت بزرگ به این زودی قبول کنم ؟که البته وقت منو امین هم محدود میکنه !
به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨
@aye_ha