به نام خالق عشق🦋
#پارت_هشتم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
خلاصه حدود یکسال گاوداری و داشتیم و سود خوبی ام داشت .از ی مدت به بعد واسه گاوداری کارگر آورده بودن ،اقا مصطفی گفت:این بنده خدا ها عروس دومادن باید بریم یکم واسشون خرید و وسایل خونه بگیریم!
وقتی ام ی مهمون کوچولو بهشون اضافه شد با مادر شوهرم رفتیم واسشون سیسمونی گرفتیم به خواست ایشون ...
حواسش به همه چی بود حتی کارگراش!
ی شب ساعت ۴گوشی آقا مصطفی زنگ خورد .کارگرشون بود گفت:پاشو بیا که کاو هارو دزدیدن !
حدود ۲۲ تا گاو بود.به اداره ی آگاهی سپردن،بعد از ی مدت گفتن دزد احتشامو گرفتن بیایند تا اعتراف کنند واسه دزدیدن گاوها!
ولی آقا مصطفی قبول نکردو گفت :من نمیدونم اینا دزدیدن یانه پس قضاوت نمیکنم ...
و گاو ها هیچوقت پیدانشد :)
تعداد کمی از گاوها که مونده بودن و فروختن و باز بدهی بالا آوردن و گاوداری بسته شد!
داستان ادامه دارد ...
به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨
@aye_ha
به نام خالق عشق🦋
#پارت_هشتم
#شهید_امین_کریمی
موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخوام موضوعی رو بهش تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی رو پیش ببرم،خودش با محبت منو به اسارت خودش درآورده بود .واقعا در مهربانیش سیاست داشت !
سعی میکردیم واسه همدیگه وقت بزاریم ،خیلی از کارها رو باهم انجام میدادیم مثلا حل جدول،فیلم دیدن و...
دوستانش به خاطر دارند که همیشه ،امین یک کوله پشتی سنگین باخودش سرکار میبره و به خونه میاره .بهش گفتم اگه این کوله به درد خونه میخوره بزار همینجا بمونه،اگر هم وسایل اداره هستش خونه نیار چون کوله ات سنگینه!
چیزی ام نمیگفت .یکی از دوستانش پرسیده بود به او گفته بود خونه ما کوچیکه خانمم اذیت میشه کتاب های منو جا به جا کنه ...
امین از آن جایی که برای زمان هایش برنامه ریزی داشت،میخواست اگر فرصتی در محل کارش پیش میاد مطالعه کنه و اگه توی خونه هم فرصتی پیش میومد استفاده میکرد .علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و وابستگی زیادی هم بهم داشتیم ،بیش از حد...
حتی بعد از عروسی هم خرید هایش ادامه داشت .اصلا اگر دست خالی میومد میپرسیدم امین چیزی واسم نخریدی ؟
میگفت مگه میشه یادم بره ،برو کوله ام و بیار.حتما ی چیزی توش داشت ... مجسمه،پاپوش،کتاب یا هرچیز دیگه !
خیلی زیاد وابسته اش بودم :))
به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨
@aye_ha