🌱آیه های زندگی🌱
📌 راهکار های موثر در نحوه برخورد با نوجوان پرخاشگر و عصبی😡 4- ایجاد فضایی باز و امن برای نوجوانان :
📌 راهکار های موثر در نحوه برخورد با نوجوان پرخاشگر و عصبی😡
5- آموزش تکنیکهای کنترل خشم و مدیریت استرس : 💁♂️
آموزش تکنیکهای کنترل خشم و مدیریت استرس به نوجوانان میتواند به آنها کمک کند تا بهتر با احساسات خود کنار بیایند. تمرینهایی مانند تنفس عمیق، مدیتیشن و ورزش میتواند به کاهش سطح استرس و خشم کمک کنند و رفتارهای پرخاشگرانه را کاهش دهند. این تکنیکها نه تنها به نوجوانان کمک میکنند که احساسات خود را بهتر مدیریت کنند، بلکه به آنها ابزارهای لازم برای مقابله با چالشهای زندگی را نیز میدهند.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #از_پرنده_های_مهاجر_بپرس نویسنده: #سیمین_دانشور موضوع: داستانی
#معرفی_کتاب 📚
از پرنده های مهاجر بپرس یکی از آثار ارزشمند سیمین دانشور میباشد. این کتاب مجموعه ای از 11 داستان کوتاه است. سبک نوشتاری کتاب به گونه ای است که انگار کسی برایتان داستان تعریف میکند و شما از شنیدن آن خسته نمیشوید.
@ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۷ آبان سالگرد شهادت شهید محمد جواد رسولی پدر محترم مداح حاج مهدی رسولی بزرگ برای پدر مداح بزرگ مون و شادی روح شهدا امام شهدا صلوات ختم بفرمایید ❤️
⁉️متن شایعه👇👇
چشمهای در مکه که «آب و آتش با هم» از آن جاری میشود؛ ماجرا چیست؟
✅ پاسخ 👇👇👇
اخیراً، ویدئویی در شبکههای اجتماعی منتشر شده که ادعا میکند چشمهای در عربستان سعودی را نشان میدهد که همزمان آب و آتش از آن جاری میشود.
برخی این پدیده را "عجیب" و نشانهای از "پایان جهان" خواندهاند. اما آیا این ادعا حقیقت دارد؟
در این ویدئو، جمعیتی را میبینیم که اطراف چشمهای جمع شدهاند که آب از آن جاری است و در دهانه آن شعلههای آتش زبانه میکشد. منتشرکنندگان ویدئو ادعا کردهاند که این چشمه در مکه ظاهر شده و آن را به دلایل ماورایی و "پایان جهان" نسبت دادهاند.
بررسیهای خبرگزاری فرانس پرس نشان میدهد که این ادعا گمراهکننده است. در واقع، این ویدئو در کردستان عراق فیلمبرداری شده و چاهی را نشان میدهد که به دلیل نشت گاز همراه با آب، آتش از آن خارج میشود.
بر اساس تحقیقات، این ویدئو در واقع در استان سلیمانیه در منطقه کردستان عراق فیلمبرداری شده است. گزارشی که شبکه الجزیره در سال ۲۰۱۵ پخش کرده، همین چاه را نشان میدهد و توضیح میدهد که در استان چمچمال در منطقه کردستان عراق قرار دارد.
علت شعلهور شدن آتش چیست؟ طبق گزارش الجزیره، کشاورزی که این چاه را حفر کرده، با بوهای نامطبوعی مواجه شده که هنگام حفاری منتشر شده است. کمیتهای از وزارت منابع طبیعی پس از بررسی چاه تأیید کرده که آب حاوی مخلوطی از گازها است و همین امر باعث شعلهور شدن آتش میشود.
سازمان غیردولتی Iraq Nature، که در برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شده، در سال ۲۰۱۷ ویدئویی از همین پدیده منتشر کرده است. این سازمان به فرانس پرس تأیید کرده که چاه نشان داده شده در ویدئوی آنها همان چاهی است که در ویدئوی اخیر دیده میشود.
Iraq Nature توضیح داده که این حادثه در منطقه چمچمال، حدود ۴۵ کیلومتری غرب شهر سلیمانیه رخ داده است - منطقهای که به میدانهای گاز طبیعی معروف است. یکی از کشاورزان محلی برای آبیاری محصولات خود چاهی حفر کرده و با بوی قوی شبیه تخم مرغ گندیده مواجه شده که نشاندهنده وجود سولفید هیدروژن است. به دلیل دمای بالای منطقه، گاز مشتعل شده و باعث خروج شعلههای آتش از چاه شده است.
پدیده مشابهی سال گذشته در تونس نیز رخ داد، جایی که یک کشاورز هنگام حفر چاه با خروج آتش مواجه شد، زیرا زیر زمین حاوی گاز بود.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
«سوال اولم اینه که چند نفر از اساتید حاضر در این جمع، چه خانم و چه آقا، فعال فضای مجازی هستند؟! فعال
#حجره_پریا
قسمت ۳
لحظات حساس و پر استرسی برای حضار بود... چون باید در اینگونه جلسات تا حالا نشسته باشی و تجربش کرده باشی که بدونی اون روز، پریا داشت چه میکرد و مدیر و معاونشون هم حرص میخوردن و لب پایینیشون را گاز میگرفتن!
اما پریا ...
مودب تر از این حرف ها بود. با اعتماد به نفس و وزانت همیشگیش جوری حرف میزد و سوال میپرسید که بر خلاف دیگر جلسات دفاعیه کارشناسی، همه سراپا گوش و شاهد صحنه گردانیش بودند.
پریا ادامه داد و در بخشی از صحبتاش گفت:
«من درباره یکی از خزنده ترین آسیب های فکری و اعتقادی امروز ایران و هم سن و سالهای خودم نوشتم تا حداقل بتونم فتح بابی کرده باشم و بقیه دوستان طلبه هم به جای مباحث تکراری که اثری به جز صفحه پر کردن و نمره گرفتن و پس گوش انداختن نداره، به موضوعاتی بپردازند که الان داره از خونه و جامعه و کلاس و شهرمون بچه های ما را خیلی شیک، میدزده و جذب الحاد و کفر و پوچی میکنه!
آتئیست ها اول میان و بچه های ما را بی خدا میکنند... با استدلال هایی که باعث میشه فقط یک چیز را قبول نکنیم... اگر اون یک چیز را رد کردیم و قبول نکردیم و گفتیم که هیچی به هیچی نیست! رد خدا و رد قیامت و رد نبوت و خلاصه رد همه چیز خیلی سریع اتفاق میفته...
اونقدر سریع که حتی دیگه لازم نیست بشینن درباره خدا حرفهای بد بزنند و بخوان زیر آب خدا بزنن! چیزی که پایه خدا باوری اکثر ماست و اکثر ما به دلیل همون یه چیز هست که خدا را قبول داریم و عبادتش میکنیم...
آتئیست ها زیر آب چیزی به نام «ماوراءالطبیعه» را میزنند. ینی چی؟ ینی همین که باعث بشه من و تو یه لحظه فکر کنیم مگه چیزی غیر از همین چیزایی که میبینیم هست؟ مگه اصلا چیز دیگه وجود داره؟ مگه داریم؟ از کجا معلوم که توهم نزده باشیم؟
اگه بخوام یه کم خودمونی بگم؛ آتئیست ها میگن که از این فضای اطراف ما بوی خدا و وجود خدا نمیاد! فقط بوی خدا محورها و خداباورها میاد! ینی من و توی مسلمون و مسیحی و آخوند و کشیش هستیم که به چشم میاییم نه خدایی که ازش دم میزنیم و محور همه اعتقاداتمون هست!»
همه داشتن گوش میدادن و کیف میکردن... تا حالا این دست موضوعات در سطح دو حوزه مطرح نشده بوده... یا لااقل در اون حوزه شهرستانی پیش نیومده بوده! خب اشکالی هم نداره... دیگه این از شجاعت و ذهن جالب پریا بود که دست گذاشته بود روی اون موضوع و داشت مطرحش میکرد!
استاد داور به پریا گفت: «خب الان ما دونستیم که اونا میگن اگر زیر آب عالم غیب و ما بعد الطبیعه را بزنیم زیر آب همه چیز زده میشه! خوبه... تشریح جالبیه که ارائه دادید... جوابی هم براش مطرح کردید؟!»
پریا که تازه گرم شده بود گفت:
«من روی ساده ترین و پیش پا افتاده ترین استدلال برای رد اصل ادعای اونا دست میذارم...
راستش من دلم برای آتئیست ها میسوزه... چون اصرار دارن که یه چیزی را «نفی» کنند! مثلا بگن خدا نیست... یا بگن عالم غیب وجود نداره!
معمولا وقتی کسی اصرار کنه که یه چیزی نیست و برای «نبودن» یه چیزی بخواد دلیل بیاره... معلومه داره حرص میخوره... داره با یه چیزی میجنگه...
چرا؟! چون هیچ آدم عاقل و بالغی برای هیچ و پوچ، خودشو به زحمت نمیندازه و حرص نمیخوره و نمیجنگه!
مثلا من یه دختر هستم... مجردم... هنوز شوهری ندارم... چه برسه به اینکه بخوام بچه دار باشم... پس آیا هیچوقت حرص این میخورم که بخوام بفهمم بچم دندون درآورده یا نه؟! یا مثلا رفتار امروز عصر مادر شوهرم در برخورد با اولین دندون بچم چی خواهد بود؟!
خب نه! چرا؟ چون از اصلش هیچی به هیچی نیست و من هم برای هیچ و پوچ، جیغ نمیکشم و گیس و گیس کشی راه نمیندازم.
خب یکی نیست به اینا بگه همین که از اولش ازت میپرسن: سلام! خوبین؟ شما کی هستین؟
و شما هم میگی: سلام. من پریا هستم ... یک آتئیست !
و بعدش هم ازت میپرسن: آتئیست ینی چی دقیقا؟! حرف شما چیه؟ آخرش چی میگین و ته حرفتون چیه؟
و بعد تو میگی: ینی من نه عالم غیب قبول دارم و نه خدا!
این ینی چی دقیقا؟!
ینی یه موضوعی برات مطرحه که الان داری با نفی اون موضوع، اعلام وجود میکنی! خب چرا برات مطرحه؟! اصلا اگه نیست، چرا باید برات مطرح باشه که خودتو به زحمت بندازی و بخوای با رد و نفی اون چیز، تو را بشناسیم!
خب عزیز من! این ینی گل به خودت! تو داری به خودت گل میزنی!»
استاد داور لبخندی زد و گفت: «جالب بود! اما اگر مثلا شما گفتی هیولا وجود نداره و هیولا را نفی کردید ینی داری با هیولا میجنگی؟!»
پریا فورا گفت: «دقیقا! من دارم در ذهن خودم یا در برخورد با شما با چیزی به نام هیولا میجنگم و قبولش ندارم! اما چون اصلا وجود هیولا برام مهم نیست، در معرفی خودم اسمی از هیولا نمیبرم.
ولی لابد خدا و معاد و غیب و اینجور چیزها برای آتئیست مهمه که وقتی میخواد خودش را معرفی کنه، میگه من فلانی هستم که چیزی به نام خدا برام مهم نیست و قبولشون ندارم! »
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت ۳ لحظات حساس و پر استرسی برای حضار بود... چون باید در اینگونه جلسات تا حالا نشسته
جلسه داشت خوب پیش میرفت... پریا خیلی بیشتر از ده دقیقه حرف زده بود اما کسی اعتراضی نداشت و حوصله کسی سر نرفت و همه داشتن گوش میدادن!
پریا گفت:
«بزرگترین نامردی آتئیست ها در فضای مجازی و در برخورد با هم نسلی های من اینه که از فکر و فلسفه و دلایل عقلی و اینا شروع به بحث نمیکنند! اونا به وسیله مطرح کردن مرگ عزیزان و رنج هایی که انسان ها میبینند و مشکلاتی براشون پیش میاد و اینا وجود خدا و مقدسات را زیر سوال میبرند.
دقیقا همون چیزی که داروین بهش دچار شد. چون داروین، به نوعی پدر این الحاد و بی خدایی محسوب میشه. داروین بعد از اینکه باباش و دخترش با فاصله کمی از هم از دنیا رفتند، گفت خدا نیست! گفت اگر خدا وجود داشت، به دعاهای من ترتیب اثر میداد!
الان هم آتئیست ها بیشترین جذب و بردشون را در بین انسان های افسرده و یا مصیبت زده دارن و اگر کسی به دامشون بیفته و یا بدون مطالعه کافی، فقط از سر کنجکاوی باهاشون ارتباط بگیره، از همه چیز میفته! دنیا را کج میبینه! پشتوانه تنهایی و غم ها و شادی ها و معنویتش را از دست میده و خلاصه شکننده تر میشه!
من با یک جمله حرفم را تموم کنم و اونم اینه که: همینطور که جا افتاده که میگن ام اس، بیماری خوشکل ها و با کلاس هاست، قطعا آتئیست هم مال با سوادهای دانشگاهی با چاشنی آروق روشنفکری و مصیبت زده هاست!»
جلسه خوبی شد... اساتید هم سوالاتشون را پرسیدند و حضار هم در حد یکی دو نفر در بحث شرکت کردند. دفاع پریا اینقدر جذاب و علمی و سنگین بود که دو ساعت طول کشید.
نمره خوبی هم گرفت... اساتید بعد از مشورت با هم، به چنین پایان نامه ای و چنین ارائه ای فقط میتونستند یه نمره بدهند: «20» !
ادامه دارد...
@ayeha313
#خانه داری
#مهدویت
#ازدواج
#روانشناسی
#مذهبی
#پاسخ_به_شبهات
#فرزندپروری
https://harfeto.timefriend.net/17180058032928
لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
🌱آیه های زندگی🌱
#ایرانشناسی نام مکان_ #پارک_جنگلی_سی_سنگان استان: #مازندران
🌲پارک جنگلی سی سنگان در استان مازندران و در 35 کیلومتری شهر نوشهر قرار دارد و از مجموعه های بزرگ تفریحی و طبیعی در شمال ایران به شمار می رود.
از تفریحات پارک سیسنگان می توان به : دوچرخه سواری، پیست کارتینگ، موتور چهارچرخ، قایق سواری و جت اسکی اشاره کرد.
در کناره خط ساحلی پارک سی سنگان انواع آلاچیق ها و کافه ها برای نشستن و استراحت مسافرین و گردشگران وجود دارد.
بهترین زمان بازدید بهار و تابستان می باشد.
امکانات اقامتی ویلایی مجموعه سی سنگان، سوئیت های دو تخته و سه تخته می باشد البته امکان چادر زدن نیز در این پارک وجود دارد.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
جلسه داشت خوب پیش میرفت... پریا خیلی بیشتر از ده دقیقه حرف زده بود اما کسی اعتراضی نداشت و حوصله کسی
#حجره_پریا
قسمت ۴
هنوز رو صندلیش بود و از سالن دفاعیه نیومده بود بیرون که صدای پیامک گوشیش اومد... رفت سراغ گوشیش و دید داداش مرتضی است... نوشته بود: «دم شما گرم آبجی خانم! روسفیدمون کردی. نمره بیست برای تو کم بود... آفرین!»
چشمای پریا گرد شد! نوشت:
«اولا سلام...
ثانیا قربانت داداشی!
ثالثا حالا مونده من به پای تو برسم! تو همیشه برام الگو هستی.
رابعا من هیچوقت نفهمیدم که چطوری خبرا اینقدر آنلاین داری و سر بزنگاه به رخم میکشی؟!»
مرتضی نوشت: «حالا بماند... شاید یه روز برات گفتم... خلاصه خوشحالم که موفق شدی و دفاع کردی... فعلا ... یا علی!»
پریا از سر جاش بلند شد... دوستاش اومدن دور و برش و بهش تبریک گفتند... به دوستاش گفت: «احساس میکنم یه بار بزرگ از روی دوشم برداشته شد... نوشتنش زحمت داشت اما ارائه درست و به جا ... خیلی سخته... مخصوصا گر اساتیدت و بقیه چندان درد مشترکی در اون موضوع با تو نداشته باشند!»
خانم خانی که مدیرشون بود با چند تا از خانمای دیگه اومدند... همه راه باز کردند... خانم خانی خیلی بی اعتنا به پریا و بقیه بچه ها رد شد و حتی یه خسته نباشی نگفت و از اونجا رفت بیرون!
بچه ها بعد از رد شدن خانم خانی به پریا گفتند: «حتی یه خسته نباشی هم بهت نگفت! اینا چشونه؟»
پریا گفت: «مهم نیست... اشکال نداره... غیبتش نکنین بچه ها... چون کار خاصی که نکردم... وظیفمو انجام دادم و نوشتم... مدرکش قراره بهم بدن... واسه اونا که ننوشتم!»
یکی از بچه ها گفت: «تو همیشه بهشون لطف میکنی و حرفی نمیزنی! میگن خوبی که از حد در بود... نادان خیال بد کند!»
پریا یه کم ناراحت شد و گفت: «بس کن عزیز من! اینجور حرف زدن درباره اونا توهین محسوب میشه... هر چند ببخشیدا البته... دیدم وقتی باهاش حرف میزنی، چه دل و قلوه ای میدی و میگیری! پس ظاهر و باطنمون باید یکی باشه و پشت سر مردم حرف بد نزنیم...»
یکی از بچه ها گفت: «حالا برنامت چیه؟ میخوای چیکار کنی؟»
پریا گفت: «هر چی خدا بخواد... نمیدونم... فقط میدونم که باید سطح سه (کارشناسی ارشد) حتما شرکت کنم... چون از سطح دو که چیزی دستمون را نمیگیره... از یه طرف دیگه هم سطح سه اینجا تازه راه افتاده... شنیدم خیلی قوی نیست... حالا باید بیشتر فکر کنم... ببینم خدا چی میخواد!»
بعد از یه کم حرف زدن با دوستاش... ازشون خدافظی کرد و یواش یواش از اونجا خارج شد.
دنبال یه خلوت میگشت... رفت نمازخونه... همیشه وقتی میخواست با خودش خلوت کنه، میرفت نمازخونه حوزه و مینشست اونجا... حتی ممکن بود قرآن و نماز هم نخونه ... اما یه کم اونجا مینشست و با خودش خلوت میکرد...
رفت سراغ قرآن... بوسید و به چشماش گذاشت... تمرکز کرد و همینجوری که چشماش بسته بود، توسل مختصری کرد: «اللهم بحق فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تفعل بنا ما انت اهله و لا تفعل بنا ما انا اهله!»
خدایا اونجوری که تو شایسته اش هستی برام رقم بزن... نه اونجوری که من هستم...
قرآنو باز کرد... تپش داشت... وقتی که آیه اول صفحه 306 قرآن را خوند، هیجان توام با تپش و لبخند و ... خلاصه احساس قر و قاطی شیرینی بهش دست داد...
فورا رفت سراغ گوشیش... برای مرتضی پیام داد و نوشت: «داداشی باید باهات حرف بزنم... میشه همین حالا؟!»
مجبور شد پیامش دوباره تکرار کنه...
تا اینکه مرتضی نوشت: «دارم میرم دعوا... دعوا که نه... استادمون قراره در سالن همایش های دفتر تبلیغات ارائه مقاله داشته باشه دارم میرم اونجا... چون دو سه نفر از اساتید اون طرفی هم هستن و میخوان حالش را بگیرن... هنوز تو تاکسی هستم... اگر خیلی فوری فوتیه، باشه... جانم... در خدمتم!»
پریا فورا تماس گرفت... مرتضی هم فورا گوشیو برداشت...
پریا: «سلام داداشی!»
مرتضی: «سلام علیکم و رحمت الله ... فقط زود باش که کار دارم!»
پریا: «باشه... ببخشید بد موقع زنگ زدم... یه چیزی تو دلم بود... همین حالا هم براش استخاره گرفتم... میخواستم با تو هم مشورت و مطرح کرده باشم... فکر کن جای من هستی... چه تصمیمی میگری؟»
مرتضی: «شاید بتونم حدس بزنم که میخوای چی بگی؟ اما من و تو جنسیتمون مختلفه... به خاطر همین فکر نکنم بتونیم جای هم باشیم!»
پریا: «عاشق همین ذهن فلسفیتم... میدونم... حق با تو هست... اما به من گوش بده... داداش من نمیتونم فکر کنم که قراره سطح سه هم اینجا بخونم... نمیتونم با خودم کنار بیام... اشباع نمیشم... خیلی یه جوریه... خیلی بسته است... احساس میکنم الکیه اینجا... منم الکی میشم... دوس ندارم الکی بشم...»
مرتضی: «حدس میزدم بخوای همینو بگی! نظر خودمم همینه! شیخ بهایی وقتی ملاصدرا میخواست از اون شهر بره و دیگه مردم و علمای اون شهر تحملش نداشتند، بهش گفت: ز آب خورد ماهی خورد خیزد ... نهنگان به که از دریا گریزند! ...»
پریا: «دقیقا... تو قوت قلبمی ... پس تو هم قبول داری؟!»
مرتضی: «آره خب... اما داداشی
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت ۴ هنوز رو صندلیش بود و از سالن دفاعیه نیومده بود بیرون که صدای پیامک گوشیش اومد..
. اینجا شهر خودمون نیستا... اینجا مثل روز قیامته... همه دارن میدوند تا بیسواد نباشند... خیلی ممکنه کسی به فکرت نباشه ها... مگر اینکه خودت به فکر خودت باشی... تازه ما مرد هستیم و مراجع هم مرد هستن و دارم اینجوری میگم... چه برسه به شماها که حتی بعضی از مراجع، به عنوان طلبه هم قبولتون ندارن و بهتون میگن آخوند قلابی و شهریه هم که ندارین و...!»
پریا: «گفته بودی قبلا ... میدونم... ببین... من استخاره کردم و آیه 26 سوره مریم اومد... میگه : «فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا ... پس (از آن رطب) بخور و (از آب نهر) بنوش و چشمت را (به داشتن فرزندى چون عيسى) روشندار، پس اگر كسى از آدميان را ديدى، (كه درباره نوزاد مىپرسند، با اشاره به آنان) بگو: من براى خداوند رحمان، روزهى سكوت نذر كردهام، بنابراين امروز با هيچ انسانى سخن نخواهم گفت.»
مرتضی: «این که خیلی عالیه... اما میدونی که؟ این داستان مریم هست... مریمی که حرف و لیچارهای اهالی معبد را شنید ... منزوی شد... اذیتش کردن... مورد آزمایش های پیاپی و سنگین قرار گرفت... حتی آرزوی مرگ کرد و گفت کاش اصلا به دنیا نیومده بودم... و هزار تا مشکل دیگه... آبجی جونم! اینجا قم هست! قم! شهر خوبیه اما مشکلات خودش داره... مخصوصا برای یه دختر اهل علم پر هیجان و یه سر و هزار سودا ... و از همه مهم تر: مجرد!»
پریا: «میفهمم... چیکار کنم؟ الان تو بگو چی درسته؟!»
مرتضی: «چرا سعی میکنی حتما از من تایید بگیری؟ خب خودت تصمیم بگیر! تو حتی وقتی خودتم تصمیم میگری اما بازم انگار باید حتما از زیر زبون من بله را بکشی! من قرار نیست جای تو فکر کنم و جای تو زندگی کنم!»
پریا: «تو چرا همین کلمه «آره» و یا کلمه «درسته» را ازم دریغ میکنی؟ تو که میدونی نظر تو تو زندگیم خیلی برام مهمه... پس خلاصم کن و یا بگو آره یا بگو نه!»
مرتضی: «من رسیدم... باید برم...»
پریا: «بالاخره نگفتی چیکار کنم؟!»
پس از چند ثانیه سکوت ... هردوشون ساکت بودند و منتظر اینکه یکی یه حرفی بزنه... تا اینکه مرتضی گفت: «موافقم... دست و پاتو جمع و جور کن... سطح سه فلسفه حوزه خواهران قم ثبت نام کن...»
پریا گفتت: «ثبت نام کردم که... مگه نگفتم قبول شدم... فقط مونده مصاحبه...»
مرتضی گفت: «آره یادم نبود... باشه.. پاشو بیا... پاشو بیا آبجی ماجراجوی مجرد من!»
ادامه دارد...
@ayeha313
💫خداوندا...
کمکم کن تا شکرگزاری را همچون مرهمی در مسیر تحول روزانهٔ زندگی ام به کار برم.
گاهی بهترین طریقهٔ ابراز قدردانی، لذت بردن از موهبت ها و شادمانی هائی است که به ما عطا شده است.
💫پروردگارا...
کمکم کن به زندگی عادی و روزمره ی خود دقیق تر نگاه کنم.
کمکم کن تا شگفتی و اعجاب تولد دوباره را ببینم و درس هایت را بیاموزم بدرستی که "اول آموزگارِ جهان" تو هستی.
🌻الهی آمین
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه #قسمت_اول 💢۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها
#مجردانه
#قسمت_دوم
💢۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند!
۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها را در همان شروع انتخاب و تصمیم گیری برای ازدواج به اشتباه می اندازد. به عبارت دیگر، باید برای انتخاب شوهر مناسب از این ۱۲ خطا دوری کنید
۴) اگر از آن #دسته آدم هایی هستید که دو دستی به غم و غصه یا گذشته چسبیده اید، اشتباه می کنید. اگر به هر #دلیل موقعیت هایی را در گذشته از دست داده اید، دیگر به آن فکر نکنید. پویا باشید و خودتان را برای #آینده آماده کنید.
۵) بعضی ها به #خودشان اجازه نمی دهند کسی را دوست داشته باشند و این #مسئله برایشان مشکل ایجاد می کند. مثلا ممکن است فردی از بسیاری جهات #مورد تایید شما و دوست داشتنی باشد اما به دلیل حرف و حدیث بی منطق و دور از #عقل دیگران، مورد تایید خیلی ها قرار نگیرد. در این شرایط اگر فرصت دوست داشتن و بله گفتن را از خودتان بگیرید، #خطای بزرگی مرتکب شده اید.
۶) گاهی بعضی دختر خانم ها #اعتماد به نفس پایینی دارند و فکر می کنند پر از اشکال هستند و مورد تایید دیگران #قرار نمی گیرند، در حالی که اگر به نکات مثبت خودشان توجه کنند، از خیلی ها #بهتر به نظر می رسند.
#ادامه دارد....
@ayeha313
#خانواده
🔹روشهای #تقویت_حافظه در #سالمندان
در طول روز مسائل مختلفی را باید به #ذهن بسپاریم؛ از قبوض و برنامههای کاری تا مسائل شخصی و #زندگی خانوادگی. با افزایش سن ممکن است این به خاطر سپردن دچار فرسایش شود که با این روشها میتوانید #حافظه تان را تقویت کنید.
🔺حدس زدن
🔺#باغبان شوید
🔺تغییر مسیرها
🔺دایره ارتباطات گسترده
🔺#بازی، اخبار و فیلمهای تکراری
🔺تصویر آنچه می خواهید را بکشید
@ayeha313