حقیقتاً باید بگویم که اگر مسؤولان امور فرهنگی کشور بخواهند مسألهی کودک و نوجوان را آنچنان که هست، مورد اهتمام قرار دهند، من خیال میکنم خیلی از آنهایی که مسؤولند، از ساعات خوابشان هم خواهند زد تا به این مسأله بپردازند.
۲۳-۲-۷۷
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_سیزده
(علی)
داشتم از خودم سلفی می گرفتم
سلفی رو دوست داشتم
این لباس جدید ارتشی رو هم تازه خریده بودم و پوشیده بودم
ک یهو شیطان رجیم میاد توی عکس و برام شاخ میزاره و زبونشو تا میتونه میاره بیرون
و عکس گرفته میشه
اینقدر همه چی زود و ناگهانی اتفاق افتاد ک نفهمیدم چی شد گوشی م از دستم افتاد رو زمین
شیطان رجیم خم شد و گوشیمو برداشت و باز سلفی گرفت
دست و پام داشت میلرزید
وای خدا اگه کسی ببینه چ فکری میکنه
با اینکه بدنم داشت میلرزید اخم کردم
و محکم گوشی رو از دست خانم عطایی کشیدم
و جلوش همه سلفی هایی ک گرفته بود رو پاک کردم
اما اون یکی رو ک زبون دراورده بود و برام شاخ گذاشته بود رو نگه داشتم
و خودش نفهمید
وفکر کرد همه شو پاک کردم
و با عصبانیت گفتم:خانم
خواهش میکنم بس کنین
ی ذره حیا داشته باشید
من و شما خواهر برادر واقعی نیستیم ک اینقدر با بنده احساس راحتی می کنید
لطفا دیگه بس کنید
دیگه نمیخوام ب من نزدیک شید
فهمیدید؟😡
دیگه تکرار نشه
میرم سمت ورودی اتوبوس ک سوار بشم
ک گفت:برادر......
برمیگردم و میگم:بله
خانم عطایی:این لباس جدیدت خیلی ارزو کُش شده....مبارکت باشه...خیلی بهت میاد
و یه بوس برام میفرسته
و خنده کنان میره سوار اتوبوس میشه
دست خودم نیست
ی لبخند روی لبهام میاد
ولی بعدش سریع ب خودم میام
از دست خودم عصبانی میشم..
هادی رو پیدا میکنم و میریم سوار میشیم..
ناخوداگاه چشمم دنبال ارزو... منظورم خانوم عطایی میگرده...
ای خدا من چم شده...
میبینمش...
سرشو گذاشته روی زانوهاش
فکر کنم ناراحت شده...ولی اخه اونکه همش میخنده و شیطونه چرا الان اینجور داغونه...لعنت به من که باعث این حالش شدم
خدایا غلط کردم من نباید سرش داد میزدم
کلافه وار، کناره هادی میشینم
هادی دِپرِسه
مث روزهای قبل
من:داداشم....تو که آخر دل رو ب دریا زدی
بهش گفتی قضیه رو
چرا باز ناراحتی
هادی:من خیلی بد کردم
خیلی بد
اون منو نمیبخشه مطمئنم
باز از پیشم میره
برای سومین بار از دستش میدم
چشماش رو نمیبینی
پر از درد شده
عشق توی چشماش کم رنگ شده
خدایا خودت کمک کن فقط خودت و خودت و خودت و شهدات......
(آرزو)
بادلی شکسته میرم بالا
خوب اذیتش کردم
ولی دلم خنک نشد
این ی ذره احساس تو وجودش نیس
چرا مث بقیه پسرا نیس
چرا جذبم نمیشه
چرا منو پس میزنه
چرا از من فرار میکنه
چرا اینقد بی رحمه
چرا سرم داد زد
اصلا اون حق نداره صداشو بالا ببره
~سرمو میزارم رو زانو هام و آر وم گریه میکنم میاد سر جاش میشینه
این دل ک دل نیست ی تار موعه
^واسا ببینم آرزو اصلا این جوجه فینگیل مذهبی ک تو ازش متنفری چرا باید برات مهم باشه ک آیا بهت توجه میکنه یا نه؟!؟
فاطمه میاد و کنارم میشینه
ینی ها انگار از من داغون تره.....
منم چیزی بش نمیگم
خدایا چرا علی نگاهم نمیکنه؟
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_چهارده
(فاطمه)
میام سوار اتوبوس میشم
و با چهره غمگین علی رضایی و هادی مواجه میشم
ارزو هم ک انگار همه غم های دنیا رو توی دلش ریختن
هیچی نمیگم بش
حال و هوای خودم از آرزو بد تره
ازش شکایت نمیکنم ک چرا برنگشت و ب ادامه ی بحث حجاب و پوشیدگی و عفاف
احساس میکنم روی این علی رضایی حساس شده
همش داره این چند روزه بنده خدا رو اذیت میکنه
همین دیروز ی سوزن ته گرد گذاشت روی صندلی ش
قبل ترش هم آدامس چسبونده بود ب صندلی ش....و لباساش همه خراب شد
و آرزو فقط میخندید
و علی رضایی بیچاره هم حرفی نمیزد
^از دست هادی و حرفاش خیلی ناراحتم
بهش فرصت دادم حرف هاشو بزنه
اما توقع نداشتم همچین چیزایی بشنوم
هادی میگفت:
از وقتی ک اون روز توی حرم حضرت معصومه دیدم علی چطور برات غیرتی شد
از وقتی ک دیدم تو چطور براش ناراحتی
و عزا داری و داغ دا ری میکنی
از وقتی که فهمیدم و دیدم ک ب خاطر اون و عزا داریش داری ب من کم محلی میکنی
از وقتی ک یکی اومد زیرآب تو زد وگفت تو عاشق علی بودی
از وقتی ک فهمیدم بابام داغ کرده و عصبی هس برا این موضوع
به عشقم و حسم شک کردم
با پدرم ماجرا رو در میون
گذاشتم
نتایج کنکور هم اومده بود
بابام همه کار هارو درست کرد
تا برم و ازت دور بشم
بدجوری بهت شک کرده بودم
ی شبهه بزرگ داخل ذهنم بود ک چرا اینطور شد
چیشد که علی اینقد برای فاطمه مهمه هست که اینقدر داغونه
احساسات رو برای حس برادری ات با علی درک نکردم
خواستم ازت دور شم
به همه چیز بد بین شده بودم
اگه هم چیزی نمیگفتم دلیل بر رضایت ام از تو نبود
بر اون شک توی دلم بود
خلاصه سریع رفتم خارج تا تو توی بیمارستان بیهوش بودی
خبرش برام رسید ک بی تابی میکنی زیاد و منتظر منی تا برگردم
منم خبر ازدواج ام رو پخش کردم
خاستم دیگه همه چی تموم بشه
ولی ن دیدم نشد
تو فاطمه خانم دختر عمو بدجور کابوس روز و شب ام شده بودی
ب مرز جنون رسیدم
نمیتونستم درس بخونم
فهمیدم من هر جا برم و هر کار بکنم نمیتونم تورو فراموش کنم
تو ی دستی داشتی انگار گلومو فشار میدادی تا دلتنگ ات بشم و نتونم نفس بکشم
وقتی میخواستم بیام خارج فکر میکردم حس من ب تو ی جور هوس هس
ولی وقتی توی تب ات هر شب میسوختم فهمیدم ک نه تو اصلِ اصلِ عشق و نیمه گمشده منی
راه ام رو اشتباه انتخاب کردم
و همین طور پل های پشت سرم رو همه رو خراب کردم
میخواستم برگردم ایران
برگردم و بگم چقد دیونه تم
بگم ک اشتباه کردم
ولی نتونستم ویزا بگیرم
به هیچ وجهه من الوجوه نمیشد
خیلی عجیب و سخت و دردناک شده بود..
تا ی سال پیش
ک درسم تموم شد ومدرک مهندسی برق ام رو گرفتم
خوشحال بودم
میدونستم ک خانواده هامون باهم قهرن و مشکل دارن
میخواستم همه چی رو حل کنم
باز دلت رو ب دست بیارم
و اسم قشنگت رو بیارم توی شناسنامه م
و برات جبران کنم همه ی این سال هارو
اما نه نشد!!!!!
فهمیدم اسم قشنگت تو شناسنامه یکی دیگه رفته
مأیوس شدم
از خودم بدم اومد
خیلی....
اومدم ایران نزاشتم کسی جز خانواده ام بفهمه
رفتم شمال
پیش یکی از دوستای بابام و کار کردم و کار کردم و کار کردم تا فراموشت کنم اما نتونستم
خبر مرگ نامزدت منو تکون داد
ب روح خسته م دوباره جون داد
خواستم برا عید بیام خونه تون عید دیدنی و بعدشش سال ببینمت
ولی قبلش باید میرفتم و خادم شهدا می شدم و نوکری شهدا رو میکردم که دوباره بهم فرصت دادن که بتونم نفس بکشم با بدست اوردنت..
ک ی روز ی خانمی رو دیدم ک وارد میدون مین شده
میرم تا بش بگم ک چ اشتباهی کرده
برمیگرده و میبینم دلیل نفس هام اونجاست و همون خانم حواس پرته
حالا خیلی خوشحال ام ک باز میبینمت
من با اون هادی قدیم فرق دارما
ی هادی جدید شدم ک هیچوقت عشقش نسبت ب تو کم نمیشه...
حالا میگم
فاطمه خانم دختر عمو مونس من میشی؟
همسفر من میشی؟
^از حرفاش تعجب کردم و خیلی ناراحت شدم و آروم زیر لب گفتم:بدجور نابودم کردی پسر عمو..سخته ببخشم..سخته
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_پانزده
^ توی دو راهی بودم
واقعا حرفای هادی ی طرف همه این شش سال ی طرف
ولی اما خداروشکر
دوسم داره
منم همینطور
شاید بیشتر از خودش
ولی قرار هست ناز کنم
انقد ناز میکنم تا اشکاش دراد
اونوقت دلم خنک میشه
کمی هم اروم میگیره
راوی:چرا شبیه شعر شد😄
من:اوا راست میگی
ما اینیم دیگه
راوی:خوشبحال هادی پس
من:فعلا بد ب حالش....
میخوام ناز کنم و زجرش بدم ب تلافی اون شش سال و اون حرفای تلخش
راوی:بیچاره
مگه دوسش نداری
من:چرا دارم کی گفته ندارم
راوی:پس اذیتش نکن
من:حقشه دیگه حالا ی ذره بچرزه اشکال نداره....
با صدای ارزو ب خودم اومدم ک ب علی رضایی گفت:برادر برادر....علییییییی
علی رضایی بیچاره سرشو برگردوند و گفت:بله خواهرم
آرزو:آهن ربایی؟
علی رضایی:بله؟😳
آرزو:آهن ربایی؟که دلم اِنقَد به چشمات نزدیکه؟
علی با حرص و خجالت و گفتن لا اله الا الله
سرشو باز برگردوند و باز مشغول حرف زدن با هادی شد
آرزو هم غش غش بلند خندید
هر چی بهش تذکر دادم ک ولش کن
نمیخواد
کاری بش نداشته باش
این ب درد تو نمیخوره
اینقد سیخ سیخ اش نکن
یهو عصبی میشه میزنتت
هرچی گفتم گوش نداد و همش علی رضایی رو اذیت کرد
خدایا فکر هم نمیتونم بکنم این دو تا کنار هم باشن و ازدواج کنن وای فکرشو بکن جناب راوی
راوی:فکر چی؟
من:آرزو ی دختر شر و شیطون
آقا رضایی هم ی مرد متفاوت و خجالتی و اروم
کنار هم چی میشن😄
راوی:یه جور مکمل همن....
من:درسته...جناب راوی شما از دل همه خبر داری تو رمان
علی نظرش در مورد آرزو چیه؟
راوی:ن بدش میاد ن خوشش میاد
دوست داره بیشتر با آرزو باشه و باهاش حرف بزنه
نا خودآگاه سمتش کشیده میشه
ای بابا خاک ب سرم دوباره دهن لقی کردم
جایی نگیااااااا
من:چشم چشم😈
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_شانزده
(آرزو)
مث هرروزمیرم تو اتاق امیر بازم با صحنه ای ک رو ب روم میبینم انگار میخوام بمیرم
قلبم برا تک داداشم تیکه تیکه میشه
داداشی برات بمیرم...هنو بوی عطرت تو خونس...
هنو صدای خنده هات و غیرتی شدنات رو من رو یادمه...
~هرجای خونه رو نگا میکنم یاده خاطراتم با امیر میفتم...
وقتی خسته از کار میومد و میگف:
^ ارزو ابجی کوچیکه بیا با اون دستای شفا بخشت پشت خان داداشتو مشت و مال بده
و من با بدجنسی میرفتم یه عالمه میزدمش...
دلم برا بودنت...برا حس کردنت امیر تنگ شده...
حانیه با رفتنت همرو نابود کردی..
چجوری دلت اومد دله داداشمو له کنی...
خدایا خودت به داداشم و دلش رحم کن...
شهیدا من تازه باهاتون آشنا شدم و تونستم کمی بشناسمتون...
شما رو قسم میدم به مادرتون فاطمه زهرا که دله داداشم اروم شه...
قسمتون میدم که داداش امیرم دوباره بشه همون داداش امیری که باهام شوخی میکردو سربه سرم میزاش...
داداشی جات خیلی خالیه...
نبودنت داره ذره ذره جونمو میگیره...
اخه چرا همه وسایل هاتو بردی
چرا اتاقت خالیه
در کمد لباس هاشو باز میکنم
همه لباسها ش رو برداشته و برده
راوی:خانم عطایی اینقد اینطوری خواننده هارو اذیت نکنید
بگید قضیه چیه
من:باشه میگم ولی چرا ب من میگی خانم عطایی؟
راوی:چون یکی گفته بهتون نگم آرزو
روتون غیرت داره
من:واو😍
قربونش بشم...حالا کی هست
راوی:ن نمیگم...
من:جنااااب راویییی جون من جون من بگو
راوی:اول بگو قضیه امیر چیه
خواننده ها از کنجکاوی دارن غش و ضعف میکنن و رو دستمون می افتن
من:باشه
^تو این مدت که من نبودم
امیر خیلی کارا کرده
سهمشو ب پدرام توی کت و شلوار فروشی فروخته
به مامان گفته ک پلیس شده
و همینطور پلیس رسمی آگاهی شده
همه وسایل هاش رو برداشته و برده
و ی شریک پیدا کرده و یک آپارتمان خریده
و میخواد تنها زندگی کنه
انگار ک زندگی براش تموم شده ی جورایی
اعصابم براش داغونه
ای خدا نکشتت حانیه ک رفتی اما هنوز آتیش ات هست ک امیر رو داخلش بسوزونه
کاش اینجا بودی تا یکی محکم میزدم توی اون صورتت
یا اونقد میزدمت صدا سگ بدی
حالا داداش منو اذیت میکنی؟
کم زجر کشید سر قضیه معین
قرار گذاشته بودید بعد مرگ معین برای ازدواج
چرا رفتی
نگاه کن چی ساختی؟
چرااااا
^اینا حرفایی بود ک اگه حانیه اینجا بود بهش میزدم
مامانم خیلی نگران امیر هس
هر چی میگه بیا زن بگیرم برات گوش نمیده
امیر چیزی نمیخوره
دیگه کم می خنده
حرف نمیزنه زیاد
همش تو فکره
فکر کنم افسردگی میگیره
دیگه بهم محل نمیده
انگار ن انگار
خودشو انگار توی گذشته غرق کرده
خدایا کاش امیر همون امیر سابق بشه
کاش باز عاشق بشه
و ازدواج کنه و خوشبخت بشه
میخوام خوشبختی امیر رو ببینم
همیشه ارزوم بوده خدایا😔
امیر نمیتونه تحمل کنه
خودت برش گردون
الان چند هفته ای میگذره از برگشتنم از راهیان و رفتن امیر از خونه
کار هر روزمه میرم داخل اتاقش
اتاق خالی از امیر و وسایل هاشو میبینم و غصه میخورم
خب اقای راوی شما بگید کی روی من حساس شده و غیرت داره؟
راوی:علی
^لبخند شیطانی میزنم
و ی فکری توی ذهنم جرقه میزنه
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷فرازی از #وصیت_نامه سردار شهید علیرضا موحد دانش
🔹پروردگارا با گناهی زیاد از تو که لطف و کرامتت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم و الهی بنده ای که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد.
▫️خدایا #توبه ام را بپذیر و ازگناهانم درگذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم.
🔻مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه #حسین (ع) است با اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای #خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش #امام_زمان – فی سبیل ا.. در مقابل تمامی متحدان کفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.
🌷یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم .
این #عهد ما نبود که در انتهای راه . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم💕 آن روزها که شوق #شهادت به سینه بود. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم
رفتید تا همچو پرستو رها🕊 شوید.
تا همنشین و هم نفس آل عبا شوید .
رفتید خوش به حال شما یادمان کنید . شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم😔
#التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
Salam_Ey_Madar.mp3
11.79M
🏴قدم قدم تا #فاطمیه
سلام ای مادر #کربلایی
🎙کربلایی حسین طاهری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی_آنلاین_حرمت_خانه_امام_علی_حجت_الاسلام_مومنی.mp3
5.1M
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️حرمت خانه #امام_علی(علیه السلام)
#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #مومنی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید/کربلای_چهار
جزیره ام الرصاص هنوز و بعد از سال ها از #دفاع_مقدس هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه #غواصان با ما سخن می گویند و حدیث عشق می سرایند...
▫️مگر می توانیم فراموش کنیم؟
#راوی: حاج علیرضا #دلبریان
#سلام_وصلوات_برشهدا_وامام_شهیدان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📸 بدون شرح
حالا واقعا تعطیل هم کردن؟؟😁😉😃
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ جالب زاکانی به توهین یک دانشجوی دختر به رهبر انقلاب
اجازه بدهید همه حرف بزنند شاید یک نفر بخواهد نماینده اسرائیل و داعش باشد
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زاکانی: اینترنشنال الان بلندگوی همه آشوبھا در داخل ایران است؛ چه کسی مسئول آن است؟
کسی که یک خبرنگار را به جرم انتقاد، با اره تکه تکه کرد.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگوی جالب زاکانی با برخی دانشجویان معترض؛
دانشجو: میخواهیم انقلاب کنیم نمیگذارید؟
شهردار تهران: اینکه بچهبازی است، وقتی میخواهی اسم انقلاب را ببری گلویت را خوب بمال تا در گلویت گیر نکند.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زاکانی: سرتاپای آمریکا، اسرائیل و عربستان را فساد گرفته نه ایران
شهردار تهران خطاب به معترضین: شما گروه فشار هستید، فرار نکنید و بشنوید
شهردار تهران در مراسم گرامیداشت روز دانشجو در دانشگاه شریف:
خائن کسی است که با چاقو به دانشگاه می آید و دیگران را سلاخی می کند و از محیط دانشگاه استفاده می کند و به ارکان نظام فحش میدهد.
بنده اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی وزیر اطلاعات را به مجلس آوردم
مرتضوی، دادستان تهران، دو معاون رئیس جمهور و وزیر نفت را به مجلس کشاندم
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مردم مراکش برعکس دولت خائنشان بسیار روی فلسطین تعصب دارند و مسئله فلسطین در راس اولویت هایشان قرار دارد
میتوان اینگونه گفت که دیشب این فلسطین بود که به مرحله بعدی جام جهانی صعود کرد.
#فلسطین
#جام_جهانی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ عجیب وزیر کابینه انگلیس به اعتراض پرستاران در مورد افزایش حقوق: وقت تفرقه نیست، باید متحد باشیم و به پوتین این پیام را بدهیم که در کنار هم هستیم!
#زمستان_سخت
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی فلسطینی ها در غزه پس از پیروزی تیم ملی مراکش (مغرب) در برابر اسپانیا و صعود به یک چهارم نهایی در جام جهانی قطر
#فلسطین
#جام_جهانی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هواداران مراکش پس از پیروزی حساس مقابل اسپانیا، با پرچم فلسطین به خیابان ها آمدند
#فلسطین
#جام_جهانی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─