فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۰ ثانیه این #دعا را همراه با رهبر انقلاب بخوانيم
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 108.mp3
5.71M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز صد و هشتم خطبه ۲۲۱ بند ۱و ۲
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و هشتم
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
📜 #خطبه221 : (پس از خواندن آيه ۱ و٢ سوره تكاثر، « افزون طلبی شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد؟» ، فرمود:)
1⃣ هشدار از غفلت زدگی ها
🔻شگفتا چه مقصد بسيار دوری و چه زيارت كنندگان بيخبری و چه كار دشوار و مرگباری، پنداشتند كه جای مردگان خالی است، آنها كه سخت مايه عبرتند و از دور با ياد گذشتگان فخر می فروشند، آيا به گورهای پدران خويش می نازند؟ و يا به تعداد فراوانی كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ آيا خواهان بازگشت اجسادی هستند كه پوسيده شد؟ و حركاتشان به سكون تبديل گشت؟ آنها مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر، اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله فخرفروشی قرار دهند. اما بدانها با ديده های كم سو نگريستند و با كوته بينی در امواج نادانی فرو رفته اند، اگر حال آنان را از ورای خانه های ويران و سرزمينهای خالی از زندگان می پرسيدند، هرآينه می گفتند: آنان با گمراهی در زمين فرو خفتند و شما ناآگاهانه دنباله روی آنان شديد بر روی كاسه های سر آنها راه می رويد و بر روی جسدهايشان زراعت می كنيد؟ و آنچه به جا گذاشته اند می خوريد و در خانه های ويران آنها مسكن گرفتيد و روزگاری كه ميان آنها و شماست بر شما زاری می كند، آنها پيش از شما به كام مرگ فرو رفتند و برای رسیدن به آبشخور از شما پیشی گرفتند.
2⃣ شرح حالات رفتگان
🔻 آنها دارای عزّتی پايدار و درجات والای افتخار بودند، پادشاهان حاكم يا رعيت سرفراز بودند كه سرانجام راه به درون برزخ پيمودند و زمين آنها را در خود گرفت و از گوشت بدن های آنان خورد و از خون آنان نوشيد. پس در شكاف گورها بی جان و بدون حرکت پنهان مانده اند. نه از دگرگونيها اندوهناك و نه از زلزله ها ترسناك و نه از فريادهای سخت هراسناكند، غائب شدگانی كه كسی انتظار آنان را نمی كشد و حاضرانی كه حضور نمی يابند، اجتماعی داشتند و پراكنده شدند، با يكديگر مهربان بودند و جدا گرديدند. اگر يادشان فراموش گشت يا ديارشان ساكت شد، برای درازی زمان و دوری مكان نيست، بلكه جام مرگ نوشيدند، گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كر گشتند و حركاتشان به سكون تبديل شد، چنان آرميدند كه گويا بيهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفته اند. همسايگانی كه با يكديگر انس نمی گيرند، دوستانی كه به ديدار يكديگر نمی روند، پيوندهای شناسایی در ميانشان پوسيده و اسباب برادری قطع گرديده است، با اينكه در يك جا گرد آمدند تنهايند، رفيقان يكديگرند و از هم دورند، نه برای شب صبحگاهی می شناسند و نه برای روز شامگاهی، شب يا روزی كه به سفر مرگ رفته اند برای آنها جاويدان است. خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه می ترسيدند يافتند و نشانه های آن را بزرگ تر از آن چه می پنداشتند مشاهده كردند و برای رسيدن به بهشت يا جهنّم تا قرارگاه اصلی شان مهلت داده شدند و جهانی از بيم و اميد برايشان فراهم آمد، اگر می خواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند، زبانشان عاجز می شد. حال اگر آثارشان نابود شد و اخبارشان فراموش، اما چشمهای عبرت بين، آنها را می نگرد و گوش جان اخبارشان را می شنود، كه با زبان ديگری با ما حرف می زنند و می گويند:..
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
4_6037202732169824180.mp3
2.66M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت38 3⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹 شرح #حکمت38 (3)
🔷 ارزش و جایگاه بلند عقل و عقلانیت
3⃣ سرفصل سوم در بحث عقلانیت ، آفتهای عقل و عقلانیت است که در نهج البلاغه مواردی از آن بیان شده است که عرض می کنیم:
🔹 ۱. هوای نفس که آفت عقل است. (حکمت ۲۱۱)
🔹 ۲. آرزوهای بیهوده که عقل انسان را به سهو مبتلا می کند. (خطبه ۸۶)
🔹 ۳. خواب رفتن عقل به واسطه توجه به دنیا.(خطبه ۲۲۴)
🔹 ۴. شُرب خمر است که فلسفه تشریع حرمت شرب خمر، نجات عقل و حفظ عقل از این آفت بیان شده است. (حکمت ۲۵۲)
🔹 ۵. فقر مایه دهشت و وحشت عقل است. (حکمت ۳۱۹)
🔹 ۶. عشق به دنیا که باعث می شود پرده عقل توسط شهوات پاره بشود.( خطبه ۱۰۹)
🔹 ۷. عُجب و خودپسندی است. (حکمت ۲۱۲)
🔹 ۸. مزاح بیجا و زیادی که عامل کاهش عقل نامیده شده است.( حکمت ۴۵۰)
🔹 ۹. برق طمع ها که عامل زمین خوردن عقل ها شمرده شده است. (حکمت ۲۱۹)
🔹 ۱۰. استبداد به رأی و نظر شخصی که عامل هلاکت انسان معرفی شده است. (حکمت ۱۶۱)
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و هفتم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام
🔻اشعث بن قیس:
ارتباط اشعث با بنی امیه
1.بعد از اینکه امام او را از آذربایجان عزل کرد و ولایت حلوان و نواحی آن را به او سپرد، امام حساب اموال او و اموال آذربایجان را رسیدگی کرد.
🔻 اشعث از این کار، غضبناک شد و با معاویه مکاتبه کرد.
سوال اینجاست اشعث به عنوان والی امام، چرا باید با معاویه نامه نگاری داشته باشد؟ اصلا چرا او باید از محاسبه اموال خود، عصبانی شود؟ آیا می ترسید امام عدالت را رعایت نکند؟ یا اینکه از مجازات امام به دلیل اختلاس در اموال بیت المال می ترسید؟ اگر به راستی دامن او از جرائم اقتصادی پاک بود، چرا از محاسبه اموال خود و اموال آذربایجان غضبناک شد؟
🔻 این مکاتبه با معاویه نشان می دهد او قبل از شروع فتنه های حکومت امام، با بنی امیه ارتباط داشته و احتمالا روی آن ها حساب باز کرد بود. جالب این است که خود اشعث بر امین بودن و واجب بودن پیروی از امام، اعتراف می کرد. این نکته را نیز باید افزود که اشعث برای رسیدن به حکومت آذربایجان، دختر خود را به پسر عثمان داده بود.
🔻 احتمالا خلیفه سوم که نسبت به فضل و بخشش از بیت المال به بنی امیه، روحیه خوبی داشته، می خواست پاداشی را به اشعث در قبال این کار بدهد.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
نام رمان: #ساجده
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_7
یک دفعه دیدم همون دختر کوچولوعه داره میاد سمتم
ی لبخند دندون نما بهش زدم .خیلی شیرین بود این دختر ..
دست هام رو به سمتش باز کردم
_بیا بیا بغل من
با یک لحن بچگانه گفت:
+خاله... خیلی صدا میکنن خَستومه
_الهی عزیزِ دلم ،اسمت چیه؟
+حنین سادات
دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و گونه اش رو بوسیدم. دخترِ خوشگل و شیرینی بود . سعی کردم خودم رو باهاش مشغول کنم .
سرِ سفره نشسته بودیم . مامان خاتون گرم صحبت با اقا داداشش بود که متوجه شدم دایی سید انگار نمی خواد صحبت کنه مامان خاتون هم دیگه چیزی نگفت .
حنین رو کنار خودم نشوندم که مادرش لبخندی زد و گفت
+ اذیتت که نمی کنه؟؟
_نه نه اصلا
میگم چیزی شد ؟؟ آخه دایی انگار که....
زندایی تک خنده ای کرد و گفت :
+نه عزیز، سید همیشه میگه سر سفره نباید صحبت کرد از برکت غذا کم میشه
متوجه نگاه گنگ من شد که ادامه داد :
حالا کم کم با قانون های آقا سید آشنا میشی ، سید عشق مستحباته
جونم برات بگه که شستن دست قبل از غذا ،شروع غذا با بسم الله ، خوردن نمک اول و آخر غذا ،گذاشتن سبزی سر سفره و .......
دیس برنج که با زعفران تزیین شده بود رو از صنوبر بانو گرفتم و نگاهم رو برگردوندم سمت زندایی
_سبزی گذاشتن؟؟؟؟
+آره عزیز،
امام صادق (ع) میفرمایند: برای هرچیزی زیوری است و زیور سفره سبزی است .
و در کل مایه ی برکته *
دیگه حرفی نزدیم و همه مشغول شده بودند و من نگاهم به حنین بود که با اون دست های تپل و کوچکش دانه های برنجی رو که روی زمین ریخته بود رو جمع می کرد .
این دختر رو خیلی دوست داشتم ..شاید عقده ی بچه ی کوچک داشتم آخه من از هر دو طرف،چه مادری چه پدری ته تغاری بودم.
*بحار الانوار ،جلد66،ص199
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_8
بعد از شام حنین سادات رو کنار حوض فیروزه ای رنگ حیاط مامان خاتون نشوندم و رفتم به کمک صنوبر بانو .
بعد از جمع و جور کردن ، رفتم کنار حنین ، مشغول بازی کردن باهاش بودم که متوجه شدم یک نفر اومد کنارم
سرم رو بالا آوردم و دیدم خواهر حنینه.
+سلام
_سلام خوبی؟؟
+مرسی عزیزم رسیدن بخیر
_سلامت باشی ،
به حنین اشاره کرد و گفت :
_ اذیت نمیکنه
لب خندی زدم
+نه اصلا من عاشق بچه هام
_چ خوب ،
ساجده خانوم بودی درسته؟
+بله ، اسم شما چیه ؟؟
_عاطفه ، با من راحت باش، فکر نمیکنم اختلاف سنی داشته باشیم ،
من 18سالمه
+درسته منم 17سال 6ماهمه
_اوه چه دقیق ،
پایین چادرش رو توی دستش مرتب کرد و کنارم ،لبه ی حوض نشست.
_ خب ساجده جان، شیراز خیلی بهت خوش میگذره نَه؟
+اره، دوسش دارم
_چه خوب ، من دومین بارم هست که میام شیراز هرچند بار اولم هم کوچیک بودم و چیزی یادم نیست، خیلی دوست دارم جاهای دیدنیش رو ببینم مخصوصا حافظیه و سعدیه،
میتونی بیایی فردا باهم بریم ؟
کمی از پیشنهادی که داد تعجب کردم اما به خودم مسلط شدم ...
خب زود دوست شدیم!
+اره گلم ، فقط من صبح مدرسه هستم مشکلی نداری بعد از ظهر بریم ؟؟
_نه ، چه مشکلی من خودم تا لِنگ ظهر خوابم
از حرفش خندم گرفت و اون هم از خنده ی من خندید. دختر خون گرمی بود . با اون چاله گونه ای هم که داشت بیشتر به دل مینشست.
_پس حله ، من فردا زنگ می زنم خونه مامان خاتون بهت خبر میدم .
+باشه عزیزم
اون شب هم تموم شد و من بیشتر سرگرم حنین سادات و خواهرش عاطفه بودم و خداروشکر دیگه خبری از امیر نشد. خانواده خوبی بودن حنین که معرکه بود... عاطفه هم دختر خوبی بود متانت خاصی داشت .
انگار قرار بود که سه روزی رو شیراز بمونن.
تو راه برگشت به خانه بودیم ، با اینکه ساعت از نیمه شب گذشته بود اما خیابان ها شلوغ بودند و همه ی مردم در تکاپوی عید...
+مامان !
-جانم؟
+با عاطفه که صحبت می کردیم ازم خواست که ببرمش و جاهای قشنگ شیراز رو بهش نشون بدم .
مامان سرش رو به طرف برگردوند :
-خب باهم دیگه برید
+وا مامان تو نمیزاری من با دوستم تا سر کوچه برم حالا چی شده؟
-عزیزِ من، عاطفه ک غریبه نیس ، تازه دختر خوبیه .
+باش ، پس من فردا بعد از ظهر باهاش میرم بیرون
.........
از مدرسه برگشتم و بعد از یک دوش، بدون غذا خوردن خوابیدم . ساعت چهار از خواب بلند شدم و به خونه مامان خاتون زنگ زدم به عاطفه گفتم تا ساعت پنج اماده باشه.
سریع لباس هام رو پوشیدم رفتم پایین، یک لقمه برای خودم با کوکو سیب زمینی های ظهر درست کردم و دوربین ام رو انداختم روی کول ام و از مامان خداحافظی کردم .
رفتم سر خیابون تا تاکسی بگیرم . نگاهی به ساعتم انداختم، یک ربع به پنج بود. منتظر تاکسی بودم که یک ماشین شخصی جلوم ایستاد شیشه ی طرف شاگرد رو پایین داد
+ تا تهِ دنیا مجانی ، بیا بالا
پوزخندی زدم و سرم رو نزدیکتر کردم
_بچه جون،برو جلو درخونتون بازی کن سریع هااا مامانت نگرانت میشه
+هه چشم کبری خانم فعلا
دست به سینه صاف ایستادم و نگاهم رو به خیابان کشیدم
_خداحافظ اکبر جون
...........
زنگ خونه ی مامان خاتون رو زدم . عاطفه در رو باز کرد اومد بیرون.
_سلام امدی
+اهوم بدو بریم
+چرا حنین رو نیاوردی؟؟
عاطفه چشمانش را درشت کرد
_آخ ، دلت خوشه ها دیونه میکنه آدم رو انقدر غُر میزنه .
+الهی، عزیزِدلم ، اشکال نداره که ):
-ان شاءالله دفعه های بعد.
خب کجا بریم حالا؟؟
+اول بریم سعدیه ، چون نزدیک تره
-باشه بریم .
به تیپ عاطفه نگاهی انداختم . کیف و کفش سِت ، سنتیِ سبزآبی داشت که با رنگ روسریش هم ست شده بود . چادر مشکیه ساده و کش داری هم سرش بود .
من فقط سرِ نماز چادر سرم می کردم . اونم فقط استین دار ،،
چطوری چادر ساده رو سر میکرد واقعا؟؟
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💠 آیتالله حقشناس(ره):
آنجا که رفتی مراقب چشمت باش
مراقب زبانت باش. خیلی بیشتر مواظبت کن.
ولو، سه روز در محضر #حضرت_رضا هستی.
در این سه روز #گناهی از تو سر نزند
که امام رضا دلگیر شود.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج نفر اینجا بمونن ما بدونیم آقا پنج نفر میخوان کار کنن...
ما بدونیم این پنج نفر تا آخرین قطره خونشون وایستادن
#شهید_حسنباقری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سیره_شهدا
#امر_به_معروف_در_سیره_شهدا
#شهید_محمد_جعفر_نصر_اصفهانی
دو سه ماهی میشد که وارد دانشکده شده بود. تعدادی از دانشجویان را گلچین کرد. یک گروه تشکیل دادند که هدفشان، ترویج مسائل اعتقادی و اخلاقی در دانشکده بود، با شیوهی کاری متفاوت.
همهی اعضای گروه را توجیه کرد، اخلاق و رفتار پسندیده در راس کارهایشان بود.اول با دیگران طرح رفاقت و دوستی می ریختند، بعد هم آنها را دعوت به رعایت مسائل شرعی میکردند.
وضع دانشکده بهتر شد، خیلی از افراد گروه هم #شهید شدند
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی_آنلاین_مجالس_مجبوب_استاد_عالی.mp3
4.07M
♨️مجالس محبوب
#سخنرانی بسیار شنیدنی
حجت الاسلام #عالی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─