eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
678 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 "علیرضا" همه وسایل رو جمع کردیم و گذاشتیم توی ماشین.... خیلی کار سرم ریخته بود سه روز دیگه هیئت مراسم داشت منم نصف کارام مونده بود... باید فردا با رسول تماس میگرفتم ک با بچه ها بیاد برا نصب پرچم و پارچه مشکی....از یک طرف هم عاطفه با این دختر آقا صادق خیلی جور شده نمی دونم چرا نگران اشم...چشم گردوندم تا عاطفه رو ببینم ولی نبود. دختر آقا صادق داشت میدویید میومد سمت مامان. نمی دونم چی بهش گفت که مامانم پا تند کرد به دنبال ساجده. حنین رو سپردم به گلرخ خانم ، همسر سجاد و رفتم دنبال مامان.. دیدم عاطفه روی نیمکت پارک نشسته و سرفه میکنه و مامان هم بالایِ سرشِ مامان+چی شده عاطفه عاطفه سرفه می کرد و نمی تونست جواب بده..رفتم جلوش و صورت اش رو قالب دست هام کردم _عاطفه...آبجی...اسپری ات کجاست؟؟ امیر اومد کنارم مامان+امیر آقا عاطفه آسم داره امیر+چرا زودتر نمیگید آنیه خانم اسپری آسمش کو؟؟ به زور روی پاهام ایستادن و رفتم سمت ماشین اسپری خودم رو برداشتم و آوردم....خودم هم آسم خفیف داشتم بیشتر تویِ زمستان ها تنگی نفس میگرفتم‌ دست هام توان کاری رو نداشت...امیر اسپری رو ازم گرفت...به طرف عاطفه گرفت. امیر+عاطفه...عاطفه نفس بکش. عاطفه دستاش رو گذاشت روی گلوش..کم کم حالش داشت جا میومد. امیر سرش رو گذاشت روی نیمکت پارک. دست هامو کردم لایِ موهام و نفس ام رو بیرون دادم .خدارو صدهزار مرتبه شکر...نمی دونم چرا اینجوری شد خیلی وقت بود دیگه از اسپری استفاده نمی کرد و حالش خوب بود... کم کم به خودم اومدم... اخم هام تویِ هم بود... یک جوری سعی کردم امیر رو از کنار عاطفه بلند کنم. اون دختره هم کنار عاطفه نشسته بود و شانه های عاطفه رو ماساژ میداد. فقط میخواستم این عاطفه رو تنها گیر بیارم بفهمم چه دستِ گلی به آب داده که این بلا رو به سر خودش آورده.. تو راه برگشت سکوت کردم تا عاطفه حالش بهتر بشه و بعدا قضیه رو ازش بپرسم. ،،،،،،،،، بین خواب و بیداری بودم.صدای اذان مسجد رو شنیدم...تویِ جام نشستم و یک استغفرالله گفتم... پیراهن سورمه ای رنگم رو روی آستین حلقه ام پوشیدم و رفتم مسجد. از مسجد که برگشتم و رفتم سراغ کارای درس و دانشگاه ام... ترم آخر بودم و پایان نامه کارشناسی ام رو باید بعد از تعطیلات تحویل میدادم . همینطور مشغول بودم که متوجه سروصدا از پایین شدم..وسایل ام رو جمع کردم و موهام رو به سمت بالا شونه زدم و رفتم پایین... به همه سلام و صبح بخیری گفتم و مشغول صبحانه شدم ...بعد از صبحانه قرار بود عاطفه رو ببرم کتابخانه، بهترین فرصت بود تا ازش در مورد دیشب سوال بپرسم. ،،،،، با عاطفه توی ماشین نشسته بودیم. _عاطفه سادات ؟ +بلی _بعد این همه وقت چی شد دوباره تنگی نفس گرفتی ؟ یکم مِن من کرد آخرشم گفت هیچی زیر چشمی بهش نگاهی کردم یعنی خودتی خواهر من.. +خب.. یکم دویدم از تعجب داشتم شاخ در می آوردم..عاطفه این کارا _باریکلا عاطفه خانم باریکلا... حتما با دختر اقا صادق +خب اره نگاهی ب قیافه حق به جانب اش کردم _کار خوبی نکردی عاطفه ...من درست نمی دونم شما بخوای بدویی اونم توی پارک... +ببخشید داداش خب کودک درونم فوران کرد نفس عمیقی کشیدم..عاطفه رو جلوی کتابخونه پیاده کردم و رفتم دنبال رسول تا بریم دنبال کارای هیئت. ،،،،،،، «ساجده» بعد از صبحانه عاطفه رفت کتابخونه....بقیه هم قصد داشتن برن بازار و بگردن اما من حوصله نداشتم ...برای همین من با گلرخ توی خونه موندیم...مامان خاتون هم به خاطر درد پاهاش نتونست بره...با گلرخ توی پذیرایی نشسته بودیم... _گلرخ تو چرا نرفتی؟ گلرخ با خنده گفت +این یعنی باید میرفتم دیگه الان مزاحم شدم _وای نه باور کن منظورم این نبود +می دونم قربونت .... یکم حالم خوب نیست ..معده ام ناسازگاری می کنه نمی دونم شاید به خاطر تغییر آب و هواست _معده ات... شاید دارم عمه میشم +ساجده چرت نگو میگیرم میزنمت ها با صدای بلند شروع کردم به خندیدن که مامان خاتون اومد تو پذیرایی...حضور مامان خاتون باعث شد جلوی خنده ام رو بگیرم رو کردم به گلرخ و آروم گفتم _از ما گفتن بود و دوباره شروع کردم به خندیدن ...گلرخ از حرص بلند شد و رفت ..از کنارم که رد می شد یکی زد به شونه هام و زیر لب غر میزد . منم دیدم مامان خاتون روی مبل دراز کشیده ..بلند شدم و یک پتوی نازک روش انداختم...از اتاق عاطفه همون کتاب قبلی رو برداشتم ‌و رفتم سمت اتاق حنین سادات یک اتاق نقلی و پر از عروسک های کوچیک و بزرگ‌.. حنین هم تویِ خونه کنار ما مونده بود. وقتی حنین متوجه حضور من شد دویید سمتم.. خودم رو هم قدش کردم _عجب اتاق قشنگی داری! . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 +ممنون دوستم _بهم بگو ساجده عزیزدلم +چشم ، ساجده بیا تا اسم عروسک هامو بهت بگم روی تختش نشستم .... حنین هم با آب تاب اسم عروسک هاش رو برام می گفت شروع کردم به خواندن ادامه ی کتاب "دختر شینا " یک ساعت میگذشت که صدای یک مرد رو شنیدم +کجایی شیطون داداش هوم..صدای علیرضا بود. حنین با ذوق پاشد گفت : +اینجام داداش بیا تو سریع شالم رو مرتب کردم و سرم رو کردم تویِ کتاب. در رو باز کرد و اومد داخل...تو سلام کردن پیشی گرفتم و اون هم با یک سلام علیکم خشک جوابم رو داد. انقدر ابروهای مشکی اش در خم رفته بود که ازش می ترسیدم...من که باهاش کاری نداشتم چرا از من بدش میاد /: حنین+داداش علی حالا که اومدی بیا بازی کنیم... تو بشو بابا ساجده هم مامان میشه منم بچتون علیرضا اخم هاشو باز کرد و لبخندی زد +عزیز دلم.. خودتون بازی کنید من کار دارم. وایی من به این بچه چی بگم...از خجالت آب شدم..اونم با این اخلاق علیرضا.. گوشی علیرضا زنگ خورد گوشی به دست از اتاق بیرون رفت..نفسم رو بیرون فرستادم و پاهام رو دراز کردم ..رو کردم به حنین..همچنان مشغول بازی بود. منم به خوندن کتاب ام ادامه دادم. برام جالب بود روی جلد کتاب زده همسر شهید ستار ابراهیمی ولی اسم شوهر قدم خیر صمد بود و این منو مشتاق می کرد تا ته کتاب رو بخونم... ،،،،، دو روزی بود اینجا بودیم. الحق و الانصاف فکر نمی کردم سفر به قم انقدر بهم بچسبه....قرار بود فردا برگردیم شیراز اما عاطفه اسرار داشت برای ایام فاطمیه بمونم. نزدیک به عصر توی حیاط باصفا و پر از گل دایی نشسته بود. کنار عاطفه نشسته بودم و از مربای بالنگ زندایی که خیلی خوشمزه شده بود برای خودم لقمه می گرفتم... +ساجده همینطور که سرم پایین و مشغول بودم گفتم هوم +هوم نه بله دختر جان خنده ای به این حرص خوردن های عاطفه کردم +فکر کنم آقا امیر باتو کار داره!! سرم رو برگردوندم طرف ایوون خونه ی دایی. امیر ایستاده بود و اشاره می کرد که یک لحظه بیا. من که می دونستم چیکارم داره...نمی تونستم این کار رو بکنم آخه از جام بلند شدم و مانتوی آبی رنگم رو مرتب کردم. رفتم سمت امیر‌..جلوش ایستادم امیر+ساجده چی شد؟ _چی چی شد؟ +ساجده...اینجور نکن..خواهش می کنم فردا داریم بر می گردیم _خب باشه بهش میگم دیگه +دیگه کی !؟ فردا میریم من داشتم به خاطر یک احساس بچه گانه زندگی این دوتارو خراب می کردم. بهترین وقت شب موقع خواب بود _شب موقع خواب بهش میگم ،،،،،،،، شب بعد از شام همه دور هم جمع بودیم.دایی سید گفته بود پنجم هیئت دارن و مامان خاتون هم قرار بود چند روز بیشتر بمونه تا تویِ هیئت ها باشه... عاطفه با آرنج زد به پهلوم _آی چی شده؟ +ساجده حالا که عمه میمونه توهم بمون دیگه چیه چرا اینجوری نگاه می کنه..اون چشمای طوسیت الان میزنه بیرون دختر :grin: پلکی زدم..بدم نمی گفت.. اونجا حوصله ام سر میرفت اینجا حداقل عاطفه و حنین هستن..می تونم دوباره با حنین برم پارک مثلا عاطف دست هاشو جلوی صورتم تکون داد +خب نظرت _نمی دونم ما با... نزاشت حرفم تموم بشه رو به مامانم گفت: +خاله..میگن میشه ساجده هم با عمه اینحا بمونه ؟؟؟ مامان نگاهی به من کرد و گفت: +نه عاطفه جان شما کنکور داری مزاحمت میشه ان شاءالله یوقت دیگه مزاحم میشیم عاطفه+نه خاله..چه مزاحمتی مامان خاتون+بزار بمونه حلیمه با من برمی گرده وا مامان خاتون چه مهربون شده بود...از تعجب همینجوری زل زده بودم به مامان خاتون مامان+والا من نمی دونم آقاصادق شما چی میگی؟ معلومه دیگه بابا که رو حرف مامان خاتون نه نمیاره پس موندنی شدم... نگاهی به علیرضا انداختم...به زمین زل زده بود و پشت سرِ هم نفس هاشو بیرون میداد...مشخص بود از پیشنهاد عاطفه راضی نیست. اصلا برام مهم نبود . گوشیم توی دستم لرزید گلرخ سرش رو آورد جلو گفت: +یار پیامِت داده بانو با شیطنت گفتم _شما معده ات خوب شد؟؟ +هاا لبخند دندون نمایی زدم گلرخ نیشگونی از بازوهام گرفت. زیرچشمی بهش نگاهی کردم و رمز گوشیم رو زدم (امیر:دختر عمو حالا که قراره اینجا بمونی لطفا در اون مورد هم با عاطفه خانم حرف بزن) سرم رو آوردم بالا و نگاهی بهش کردم. گوشیم رو از کنار خاموش کردم و سرم رو به معنای باشه براش تکان دادم. 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدا توبه کننده را دوست دارد 👤 روایت آیت الله فاطمی‌نیا از فرصت مناسب برای توبه و استغفار https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی_آنلاین_غفلت_از_شیطان_حجت_الاسلام_عالی.mp3
3.79M
♨️غفلت از شیطان 🎙 فوق العاده شنیدنی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
hozor-ahle-beyt-dar-majales-mazhabi-ali.mp3
5.33M
🌸 حکایت خانگی یک زن مومنه و حضور سلام الله علیها در این روضه ... 🎤 واعظ : استاد مسعود عالی 🔺 فقط یک دقیقه آخر رو خیلی خوب گوش کن 🙏 روشنگری در فضای مجازی حداقل کار ممکن برای بهبود وضع https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️تهدیدها و چالشهای اقتصادی در سال ۱٤۰۲ ♦️۱. تأثیر افزایش قیمت دلار بر سطح عمومی تورم و شکست نصاب نرخ تورم در دولت آقای رئیسی در ماه های اول سال ۱۴۰۲ ♦️ ۲. تشدید تحریمهای اقتصادی به بهانه مسائل حقوق بشری و یا حمایت ایران از روسیه در جنگ اوکراین ✋ 🔖 🌙 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️تهدیدها و چالشهای اقتصادی در سال ۱٤۰۲ ♦️۳.کاهش قیمت جهانی نفت با توجه به گرم شدن هوا و رقابت میان کشورهای تولید کننده به ویژه ایران و روسیه برای دادن تخفیف به خریداران برای حفظ مشتریها با توجه به روند تحریمها ✋ 🔖 🌙 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️تهدیدها و چالشهای اقتصادی در سال ۱٤۰۲ ♦️۴. افزایش قیمتهای جهانی متأثر از جنگ اوکراین و تأثیر آن بر تضعیف سیاستهای اقتصادی ایران ♦️۰۵ اخلال در روند همکاری اقتصادی ایران با کشورهای همسایه ✋ 🔖 🌙 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️فرصت های اقتصادی در سال ۱٤۰۲ ♦️۵. برنامه ریزی دولت برای ساماندهی تولید محصولات کشاورزی و خودکفایی کشور در تأمین کالاهای اساسی ♦️۶. رسیدن کشور به خودکفایی در تولید لوازم خانگی ✋ 🔖 🌙 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️فرصت های اقتصادی در سال ۱٤۰۲ ♦️۷. رونق شرکت های دانش بنیان و تأثیر آن در تأمین نیازهای صنایع، به فن آوری های نوین ♦️۸.افزایش درآمدهای ارزی ناشی از صدور تسلیحات نظامی ایران به دیگر کشورها با توجه به رفع محدودیتهای برجامی در مهر ✋ 🔖 🌙 📎 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─🔖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 ♦️بانوان ایرانی قله های ورزش دنیا را فتح می کنند. 🔍 نگاهی به دستاوردهای ورزشی بانوان ایرانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی . 🔖 📎 🔖 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] 🔺️روز جزء مهم ترین و پر برکت ترین و تعیین کننده ترین روزهای تاریخ ماست ✋ 🔖 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️ آن روزی که یک نهال بود، نتوانستند از جا درش بیاورند امروز تبدیل شده به یک درخت تناور و ریشه دار، نمیتوانند تکان بدهند. ✋ 🔖 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۰قرآن کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه جهت سلامتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف وامام خامنه ای مدظله العالی نائب برحقش وبه امیداعطای پرچم توسط ایشان به دست منجی عالم بشریت واینکه همه ما جزءانصارش باشیم ورفع مشکلات همه مستضعفین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 122.mp3
4.95M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز صد و بیست و دوم خطبه ۱۹۸ بند ۱ و ۲
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و بیست و دوم ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : سفارش به تقوا 1⃣ علم الهی 🔻 خدا از نعره حيوانات وحشی در كوهها و بيابانها و گناه و معصيت بندگان را در خلوتگاهها و آمد و رفت ماهيان را در درياهای ژرف و به هم خوردن آبها را بر اثر وزش بادهای سخت، آگاه است و گواهی می دهم كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) برگزيده خدا، سفير وحی و رسول رحمت اوست. 2⃣ ارزش پرهيزگاری 🔻 پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را به ترس از خدا سفارش می كنم، خدایی كه آفرينش شما را آغاز كرد و به سوی او باز می گرديد. خدایی كه خواسته های شما را برآورد و رغبت و آرزوی شماست، راه راست شما به او پايان می پذيرد و به هنگام ترس و وحشت او پناهگاه شماست. همانا تقوا و ترس از خدا، داروی بيماريهای دل ها، روشنایی قلبها و درمان دردهای بدنها، مرهم زخم جانها، پاك كننده پليديهای ارواح و روشنایی بخش تاريكی چشمها و امنيت در ناآراميها و روشن كننده تاريكيهای شماست. پس اطاعت خدا را پوشش جان قرار دهيد، نه پوشش ظاهری و با جان فرمانبردار باشيد نه با تن تا با اعضاء و جوارح بدنتان درهم آميزد و بر همه امورتان حاكم گردانيد. اطاعت خدا را راه ورود به آب حيات، شفيع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت های طولانی دوران برزخ و راه نجات لحظات سخت زندگی قرار دهيد، زيرا اطاعت خدا وسيله نگهدارنده از حوادث هلاك كننده و جايگاه های وحشتناك كه انتظار آن را می كشيد و حرارت آتشهای برافروخته می باشد. پس كسی كه تقوا را انتخاب كند، سختی ها از او دور گردند، تلخی ها شيرين، فشار مشكلات و ناراحتيها برطرف خواهد شد و مشكلات پياپی و خسته كننده، آسان و مجد و بزرگی از دست رفته چون قطرات باران بر او فرو می بارند، رحمت باز داشته حق باز می گردد و نعمتهای الهی پس از فرو نشستن به جوشش می آيند و بركات تقليل يافته فزونی گيرند. پس از خدایی بترسيد كه با پند دادن شما را سود فراوان بخشيده و با رسالت پيامبرش شما را نيكو اندرز داده و با نعمتهايش بر شما منت گذاشته است. خود را براي پرستش خدا فروتن داريد و با انجام وظائف الهی، حق فرمانبرداری را به جا آوريد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا