eitaa logo
از دل
55 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین: @ehsan_tavakkolianfard طلبه نوشت هایم!!!(در این جا سعی شده مطلب تکراری نبینید)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔷🔷"حقیقتی از جنس شکلات تلخ به همراه چای نبات"🔷🔷🔷 سکانس دوم "تحکیم رابطه ها" بسم الله الرحمن الرحیم سکانس اول در صدد بیان حقیقتی از موجودی به نام انسان بود. شاید محتوای سکانس اول به ذهن کسی که شکست عشقی خورده است یا از دنیا نا امید شده نیز صادر شود لکن آنچه که از قلم نگارنده ی این سکانس ها سرازیر میشود پشتوانه ای غیر احساسی دارد و بیان کننده ی جهان بینی و ایدیولوژی نگارنده ی این سکانس میباشد.این واقعیت درباره ی انسان به همان اندازه که میتواند سازنده باشد،میتواند مخرب نیز باشد. این واقعیت که "هر انسان همه چیز را برای خود میخواهد" هم میتواند تعمیر کننده ی روابط باشد هم تخریب کننده ی آنها.میتوان با همین واقعیت به تاسیس نظام سیاسی برازنده ای دست زد و میتوان با همین واقعیت، تحقق آرمان شهر را برای جامعه ی بشری ممتنع دانست‌.این تفاوت نتیجه گیری ها ناشی از نحوه ی دیدگاه ما به انسان و جهان پیرامون آن میباشد که به مرور توضیحاتی پیرامون آن میدهیم. اما با آن حقیقتی که درباره ی انسان بیان کردیم میتوان رابطه ی انسان ها را با یکدیگر تحلیل و بررسی کرد.خلاصه آن که مقوم رابطه ی ما انسانها با یکدیگر بر اساس نیاز های ما میباشد.تا جایی که نیاز های ما باقی بماند،روابط ما نیز باقی خواهد ماند و میزان استحکام روابط به میزان احتیاج ما به یکدیگر است.کسی که همسرش را صرفا برای پول یا زیباییش بخواهد،طبیعتا پس از اضمحلال این امکانات،رابطه ی خود را با او میگسلد.کسی که دیگری را برای لذت کوتاه جنسی بخواهد بعد از مدتی از او دلزده خواهد شد و او را دور میاندازد و مثالهایی از این قبیل. اما آن نیازی که میتواند همیشه قوام رابطه ها را برقرار کند،نیاز انسان به پیشرفت و تکامل به سمت مقصدی بی نهایت است.آری این نیاز از آن جهت که بی نهایت است،لذا تمام نشدنی است و طول عمر ندارد در نتیجه روابطی که حول این نیاز برقرار میگردد،همیشگی و مستحکم خواهد بود.چرا که محور آن رابطه ها همیشگی و تمام نشدنی و ازلی و ابدی است. و چه زیبا فرمود: ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ [ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺑﻌﺜﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻧﺰﻭﻝ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻳﺪ، ﻭ ﺑﺮ ﻟﺐ ﮔﻮﺩﺍﻟﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩﻳﺪ، ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ؛ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ [ ﻗﺪﺭﺕ ، ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ] ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻳﺪ .(آل عمران-103) https://eitaa.com/az_dell
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷🔷🔷"حقیقتی از جنس شکلات تلخ به همراه چای نبات"🔷🔷🔷 سکانس "طنز انسانیت" در سکانس های قبل دو نکته ی اساسی بیان شد که اولین آن این بود که افعال انسانها دایر مدار نیازها و منافع شخصی او میباشد و دوم اینکه ،محور تحکیم روابط انسان به میزان پابرجایی نیاز های انسان بستگی دارد و تنها در صورتی یک رابطه میتواند پایداری خود را حفظ کند که حول محور یک نیاز بی نهایت که نیاز به خداوند متعال است شکل گیرد.و هر دو طرف رابطه،یکدیگر را برای رسیدن به خدا بخواهند.در چنین صورتی قطعا این روابط همیشگی و غیر قابل انقطاع خواهند بود. در سکانس سوم میخواهیم به بازتاب این قاعده ی مهم در جامعه و حکومت بپردازیم. جامعه محل زد و خورد و آمد و شد انسانهای گوناگون با عقاید و نیازهای مختلف میباشد.طیف مختلفی از مردم با استعداد ها و سرمایه و قدرت های مختلف در جامعه موجود میباشد که هر یک بر اساس قدرت خویش،درون جامعه به پیش میتازد.مساله ای که در طول تاریخ همیشه موجب غم و اندوه بشر شده است،همانا اختلاف طبقاتی و درد و رنج و بی عدالتی و ظلم نسبت به مستضعفین جامعه بوده است. این مساله،مساله ی کمی نیست و همیشه مورد بررسی عقلای جوامع مختلف بوده و امروزه نیز وجود دارد.لکن در یک بررسی کوتاه باید بیان کنم که برای انسانی که همه چیز را برای خود میخواهد و هیچگاه سیر نمیشود،صحبت از عدالت و انسانیت و حقوق بشر به هیچ عنوان محلی از اعراب ندارد و طبق این قاعده( در صورت عدم وجود ایمان و اعتقاد به شریعت الهی) صحبت از انسانیت و عدالت کاری احمقانه است.برای چنین افرادی هیچ گاه اخلاق ارزش ذاتی ندارد و اصلا چرا باید داشته باشد؟!!! اگر کسی دیندار نباشد -با توجه به آن نکته ای که بیان کردیم که انسان همه چیز را برای خود میخواهد- گاهی راست گفتن مصلحت دارد و گاهی دروغ گفتن،گاهی قتل منفعت دارد گاهی زنده نگه داشتن و چنین کسی هیچ ابایی ندارد که برای رسیدن به منافع شخصی و سود کلان دنیوی،عده ی زیادی را به قتل برساند حتی اگر زن و کودک باشد.بگذارید بدون رو دربایستی سخن بگویم؛در صورتی که دین ،ما را ملزم به حفظ ارزش های اخلاقی نمیکرد و برای آن ارزش ذاتی و صور ملکوتی قایل نمیشد آیا ما هم ابایی از کشتن و دروغ و ریا و ....داشتیم؟!! قطعا خیر...در چنین صورتی ارزش ذاتی قایل شدن برای هرکدام از این مفاهیم اخلاقی اشتباه محض و ناشی از نشناختن انسان میباشد. و اتفاقا این خصیصه ی انسانیست که موجب شده هیچ گاه عدالت آنچنان که باید و شاید در جوامع پیاده نشود و حتی در صورت انقلاب و تبدیل یک نظام حکومتی به نظام دیگر،میبینیم همان کسانی که پیش از انقلاب فریاد عدالت طلبی سر میدادند،حال که در مسند حکومت و قدرت قرار گرفته اند همه ی آرمان های گذشته را فراموش کرده اند و در حال چنگ انداختن بر منابع زر و زور هستند.و این مطلب دور از انتظاری نبوده و نیست و نخواهد بود‌.چرا که چنین مساله ای اقتضای طبع انسانی است. اما سوالی که مطرح است این میباشد،آیا راه حلی برای این مساله وجود دارد؟! در چه صورت میتوان عدالت به معنای واقعی کلمه را در جامعه ایجاد کرد؟! بهترین حاکم و فرمانروا چه کسی میتواند باشد؟! ان شاالله در سکانس بعد به این مساله خواهیم پرداخت. https://eitaa.com/az_dell
چند روز پیش داشتم از کوچه های کلنگی اطراف حرم رد میشدم،دیدم رو دیوار بعضی از این خونه ها که خیلییی دیگه قدیمی شده بود، بعضی کارگرای ساختمونی شماره ی موبایلشون رو نوشته بودن که اگه حاضرید ما براتون با کمترین قیمت خونه رو تخریب میکنیم. همونجا یه تمثیلی به ذهنم رسید... 🔷ما هم مثه اون خونه هستیم،اگه درونمون خراب و درب و داغون باشه،درخواست برا تخریبمون بیشتر میشه... 🔶رفیق ناباب بده ولی قطعا یه سنخیتی بین اون دو تا بوده که پیوند خوردن...و الا خونه تخریب کن،سراغ خونه ی سالم نمیره... https://eitaa.com/az_dell
تا تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود صبح پدیدار نباشد آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق با آن نتوان گفت که بیدار نباشد https://eitaa.com/az_dell
بسم الله الرحمن الرحیم ▪️الهی لا تودبنی بعقوبتک▪️ خدایا! من را با عقوبت خودت ادب نکن. 🔶با الها! وقتی که به خود مینگرم، خود را کوهی از اشتباهات گوناگون در زندگی می یابم. 🔷بار الها! من همچو کسی هستم که در حاشیه ی دره ای هولناک، سر به زیر و حواس پرت، به جلو میروم و چون کبکی نادان وبی خرد، سر بر گریبان برف فرو برده ام. 🔶خدایا! من در این مرداب دیوانه وار کثرات، غفلت را پیشه ی خود کرده ام و بیش از آنکه به یاد ِ "یاد" باشم، آن را از یاد برده ام و غافل از آن شده و خود را به تند باد غفلت سپرده ام. 🔷معبود من! در این وادی حیرت و غفلت، همچون پر کاهی شده ام که با هر وزش بادی کوچک ، در میان آسمان و زمین معلق و سرگردان است. 🔶خدایا! این پرکاه، نمیداند که کدام سمت میرود و چه زمان رو به زمین دارد و چه زمان رو به سوی آسمان. فقط این را میداند که نیاز به هوشیاری دارد. ⭕خدایا این عبد عاصی و معلق را به هوش بیاور. به او تلنگری بزن تا بداند که کجا بوده است و به کجا خواهد رفت. ▪️اما معبود من! مباد تلنگرت، عقوبت این سر به هوایی من باشد. مباد به من بگویی: دیدی که چه شد؟!! دیدی چه بلایی بر سر خود آوردی؟! ▪️خدایا! تو را مرا از بالا نظاره میکنی و به نیات ومقصدِ این پرکاه معلق آگاه تری! پس من را نه با عقوبتت، بلکه پیش از عقوبتت آگاه و سر به راه کن. https://eitaa.com/az_dell
▪️بسم الله الرحمن الرحیم▪️ ♦️مساله ی هدف طلبگی، از مسائل بسیار مهم و حیاتی ای است که متاسفانه در حوزه های علمیه کمتر به آن پرداخته شده و همین مساله باعث "تشویش فکری" و "سردرگمی" برخی طلاب شده؛ در این سلسله جلساتی که محضر شما ارائه میشود، سعی شده که با تبیین اهداف بلند مدت زندگی، جایگاه طلبگی به عنوان یک هدف میان مدت ترسیم شود. 🔳این جلسات در حوزه ی علمیه مولی الموحدین شیراز در حال برگزاری است که ان شاالله به تدریج صوت های آن بارگزاری خواهد شد.
هدایت شده از احسان
مشاوره۱.m4a
48.68M
▪️ این جلسه، بیشتر تلنگری بود جهت اینکه آیا ما از بودنمان در حوزه هدفی داریم یا خیر؟ ♦️سپس به بررسی برخی از اهداف دوستان جهت بودنشان در حوزه پرداخته شد و مورد شرح و نقد قرار گرفت.
جلسه 1.aac
30.04M
🔸جلسه ی دوم ▪️ مروری برجلسه ی گذشته ▪️تبیین میان مدت بودن اهداف حوزوی در زندگی. ▪️هدف از زندگی چیست؟ ▪️آیا عبودیت هدف زندگی است یا وسیله ایست جهت رسیدن به هدفی بالاتر؟
مشاوره۳.m4a
34.01M
🔸 جلسه ی سوم ▪️مروری بر جلسات گذشته ▪️تقرب به خداوند، هدف اصلی خلقت است و بقیه ی اهداف نسبت به این هدف، وسیله و ابزاری و میان مدت میباشند.
مشاوره۴.m4a
34M
🔸 جلسه ی چهارم ▪️ تبیین مقدمی بودن خداشناسی جهت پی بردن به هدف خلقت. ▪️ تقریر برهان امکان و وجوب در جهت اثبات خدای متعال
مشاوره۵.mp3
17.58M
🔸جلسه ی پنجم ▪️ اثبات یگانگی خداوند براساس نتایج برهان امکان و وجوب
مشاوره۶.m4a
42.2M
🔸 جلسه ی ششم ▪️ بیان کمال مطلق بودن خداوند و اینکه تمام کمالات وجودی بازگشت به او دارند. ▪️ خداوند نقطه ی کانونی تمام آثار وجودی است. ▪️ بیان مکان مند نبودن خداوند ▪️ اجمالی از معنای تقرب و نزدیک شدن به خداوند با توجه به مطالب پیشین
مشاوره۷.mp3
27.91M
🔸 جلسه ی هفتم ▪️ معنای قرب به خداوند ▪️ قرب مکانی یا قرب وجودی؟!! ▪️ خداوند،مطلوب تمام موجودات ▪️ رسیدن به خداوند مطلوب نهایی و والاترین هدف است ▪️ وجود انسان با او آرام میگیرد ♦️ تمام مطالب بالا بر اساس براهینی است که در جلسات گذشته مورد اثبات قرار گرفته است.
مشاوره۸.m4a
50.86M
🔸 جلسه ی هشتم ▪️ رسیدن به خداوند غایت اصلی ▪️ تعبد به دین، ابزار و راه دست یابی به قرب خداوند ▪️اثبات ضرورت وحی ودین بر اساس حکمت خداوند ▪️ عجز عقل انسان از دست یابی به مصالح و مفاسد اعمال
-آقا! آقا...مژدگانی...مژدگانی. -چی شده نورالله؟ همه ی کوچه را گذاشتی روی سرت.چه خبر شده؟؟؟ نور الله که از خوشحالی صدایش در نمی آمد گفت: -مبارکه آقا...الحمدلله میترا خانم و بچه هر دو سالم اند. خدا یک دختر خوشگل و بامزه عین کوفته قلقلی بهتون داده... آصف که خبر را شنید، نگاهی به آسمان کرد و با چشمانی که حلقه ی اشک درونش به سختی خودش را نگه میداشت سر به سجده گذاشت. آصف لباس های خاکی خودش را تکاند و دستان کارگری خودش رو به هم زد و به سمت خانه راه افتاد‌. خانه ای که از امروز به بعد، سوت و کور نیست. خانه ای که صدای محیا، از امروز روشنی بخش آن میشود. آصف، محیا را با همان لباس های خاکی و با همان دستان خاکی که سال به سال، مروارید های پینه را در خودش جای میداد بزرگ کرد. محیا، در مقابل چشم آصف و میترا قد میکشید و بزرگ میشد. محیا بزرگ میشد و لباس های رنگارنگ و زیبای افغانی میپوشید و دل پدر و مادرش رو میبرد؛ ولی لباس آصف همان لباس همیشگی و همان پیراهن و شلوار خاکی ِ کارگری. تا اینکه همان کوچه، همان خانه؛ نورالله میدوید و به سر میزد. -آقا!آقا!...خاک به سر شدیم.آقا! آقا! بیچاره شدیم. - چه شده نورالله...؟؟کفر نگو... خیر است ان شاالله... -آقا! مدرسه سید الشهدا....آقا بمب!! آقا محیاااا...محیاا...محیاااااا...محیااااا... م ح ی ا ▪️به همین سادگی. انسانی آمد و رفت. در حد همین چند خط نوشته ی من...و دنیای دنی و پست که ککش هم نمیگزد... و آصف از امروز دیگر از دنیا همان لباس خاکی را هم نمیخواهد...دنیای بی دخترش، از همان خاک کمتر است. 🔸پروردگارا! شکایت داریم....
🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 🔷منادی ابد 🔸شب بود! از حرم بی بی معصومه(س) بازگشته بودیم. خیلی خسته بودم. خسته ی رانندگی و عزاداری و ازدحام جمعیت حرم... حدودا ساعت10 شب بود. روی مبل لم داده بودم. مثل همیشه در چنین مواقعی به سراغ گوشی و روشن کردن قفل صفحه و پایین کشیدن بالای صفحه و روشن کردن دیتای گوشی و شیرجه زدن در فضای مجازی رفتم. 🔸خبرگزاری را باز کردم. ناگهان بی اختیار بر سر خود زدم. احساس میکردم که به خاک سیاه نشستم. احساس کردم که بیچاره شدم؛ آری. وقتی خبر فوت مرحوم علامه ی حسن زاده ی آملی را دیدم، تمام این غصه ها ناگهان بر سرم فرو ریخت. 🔸یادم آمد به سال اول طلبگی که کتاب گرانسنگ دروس معرفت نفس ایشان را گرفته بودم و هر روز، یک درس از آن را مطالعه میکردم. با اینکه خیلی چیزی از آن سر در نمی آوردم، کاملا تاثیر آن را بر خودم احساس میکردم. بیان شیوای مرحوم علامه و طنین صدای او گویی در لابلای کلمات این کتاب به گوش میرسید. بعدها سعی کردم با خواندن کتب ایشان، با حضرت علامه آشنایی بیشتری پیدا کنم. هر چه بیشتر میخواندم متحیر تر میشدم. الله اکبر از این همه تتبع و گستره ی اطلاعات ! سلطه ی عجیب او بر متون و کتب، حیرتم را برمی انگیزاند. 🔸اما مهم تر از همه، وقتی سخنان او را میشنیدم و میخواندم؛ وقتی با مواعظ او مواجه میشدم کاملا این جمله برایم تداعی میشد که: آن سخن کز دل برآید لا جرم بر دل نشیند. 🔹پشت سخنان او روح بود. گویی او رفته بود و دیده بود. او حقیقت را دیده بود. او ابدیت ما را دیده بود. حال گویی وقتی میخواست که ما را نصیحت کند، آن قدر که ما ناشنوا بودیم و قلبمان در حجب مختلف فرورفته بود، باید با تاکید بیشتری معارف را در جانمان القاء میکرد. لذا وقتی میخواست از ابدیت بگوید، وقتی میخواست از این مساله بگوید که ای انسان، تو ابدی هستی. تو برای اینجا نیستی. تو برای جای دیگری هستی، با تاکید خاصی سخن میگفت. با همان طنین صدای دلنوازش: برادرم! خواهرم! عزیز دلم! 🔹او حلوا را چشیده بود و توقع داشت که ما غرق شدگان دیار کثرات، از حلوا حلوا گفتن او دهانمان شیرین شود. علامه جان! جان ِ جان. اینگونه نیست. از ما توقع زیادی نداشته باش. ما در حد همان روشن کردن اینترنت و چرخ زدن در آن ونهایتا در سوگت هم چند استوری ناقابل گذاشتن همت داریم، نه در حد ساختن ابدیت. نه در حد اذکار سحرگاهی و قرآن نیمه شب. ما تازه نیمه شب پلک هایمان گرم میشود. همان اوقاتی که تو با ذکر یونسیه ی در سجده ها و با لا اله الا الله گفتن هایت، حقایق را به بند میکشیدی ودر نفس خود می آوردی، ما غافلان دیار عشق، در غفلت محض خود فرورفته بودیم. 🔹غصه ی من از رفتن علامه، نه به این دلیل بود که شاگردی اش را کرده باشم یا قدری در محضرش تلمذ نموده باشم. نه؛ غصه ی من این است که از بین ما کسی رفت که دیدنش، شنیدن حرف هایش، ما را یاد خود حقیقی مان می انداخت. یاد چیزی که باید میشدیم. یاد ظرفیتی که در وجودمان داریم و آن را به لجن زار بیهوده کاری ها کشانده ایم. یاد اینکه منم میتوانم این قدر خوب باشم؛ منم میتوانم چنین منقطع باشم و سر در گریبان ابد فروبرده باشم. اما صد حیف...؛ تا قبل، میشد گه گاهی علامه را دید و دمی از نور قدسی اش حداقل به خود تشری زد که ای غافل بیچاره! کمی به خود بجنب. خودت را حرکت بده بلکه کمی شبیه او شوی. بلکه همین تشر زدن به خود، موجب رشدمان میشد. ولی اکنون دیگر اویی نیست که مقابل چشمانمان باشد...اما از الآن، باید برای دل خودمان فاتحه ای بخوانیم. دیگر کسی نیست که برای ما از ابد بگوید. ما را درفکر فرو ببرد و حتی باعث شود که به خودمان تشری بزنیم... یادت گرامی. دلم برایت تنگ میشود.
به نام‌خدا ▪️فارغ از آنکه حضرت آیت الله صافی چه بیان فرمودند و آن طلبه ی دلسوز چه در پاسخ گفت، باید به حال حریت فکری و آزاد اندیشی و همه ی مفاهیمی از این قبیل که گوش عالم را با آن کر کرده بودیم، بگرییم. ▪️جالب اینجاست که ول کن قضیه هم نیستند؛ دیدار ها تمامی ندارد، پیام های مسئولین بلند پایه هم که انتها ندارد؛ کار آن طلبه ی بیچاره هم که نزدیک بود به دادگاه ویژه بکشد. خود آیت الله صافی از آن طلبه گذشتند ولی امان از برخی کاسه ی داغ تر از آش ها... ▪️دستتان درد نکند؛ چنان گربه را دم حجله کشتید که دیگر کسی قدم از قدم برنمیدارد... ▪️گویا با این کار ها شان مرجعیت دوباره به جایگاه اصلی خود بازگشت و همه چیز گل وبلبل شد. نمیدانید که شان مرجعیت همان شان دین است و اگر کمی شیشه ی دودی پژو پارس های سازمانی خود را پایین بدهید ونیم نگاهی به همین خیابان های قم خودمان بیندازید، شان دین و مرجعیت دستتان می آید. زیاده عرضی نیست؛ به کار خود برسید. یا علی https://eitaa.com/az_dell/51
به نام خدا 🔸دمی با کره ی جنوبی(۱)🔸 ▪️چندی پیش به مدت چند روز فراغتی برایم حاصل شد و توفیق شد سریال اسکوئید گیم را که آوازه ی آن سراسر فضای مجازی را پر کرده است ببینم. چقدر به دلم نشست و فارغ از هر گونه نقد فنی که به نحوه ی ساخت فیلم و جلوه های به کار رفته در آن وجود داشت، اما من از جهت مورد بحث خودم و آنچه که میخواهم در این سلسله نوشتار به آن بپردازم، آن فیلم را در نهایت قوت دیدم و بسیار از آن لذت بردم. ▪️چند سال پیش، در همین کانال نوشتاری به نام "حقیقتی از جنس شکلات تلخ به همراه چای نبات" نوشتم در بیان ارتباطات میان آدمیان. در آن نوشتار در مقام بیان تاملی در کیفیت شکل گیری روابط بین آدمیان و علل و انگیزه های شکل گیری و فروپاشی آن روابط بودم؛ و از دید برخی از دوستان گرمابه و گلستان، چه بسا لختی بی رحمانه هم نگاشته شده بود. اما از قدیم گفته اند که واقعیت تلخ است؛ چه بسا شاید تلخی آن با چای نباتی غلیظ از بین برود. ▪️این فیلم، واقعا به شکل بسیار هنرمندانه ای، با کنار هم قرار دادن پازل های مختلف، عمق روابط انسان ها را بسیار بی رحمانه به رخ آنها میکشد؛ آنها را به تامل وا میدارد و در قسمت آخر هم نتیجه ی نسبتا اخلاقی خود را میگیرد. ▪️قطعا در نتیجه گیری انتهایی فیلم،( همانجا که آن مرد با پیرمرد شماره ی یک بازی ملاقات میکند) ان قلت هایی دارم اما در مسیری که کارگردان و نویسنده ی این فیلم، آن را به نمایش میکشد، بسیار همسو هستم و حقیقتا زبان تحسین برای آن میگشایم. ایده پرداز این فیلم، سعی کرده است با عبور از کلیشه ها وتعارفات روزمره ی زندگی و چاکرم، مخلصم های هر روزی مان، ما را متوجه پشت پرده ی روابطمان کند. بگذارید عمق بحث را با یک مثال، کمی ملموس تر کنم. ▪️نزدیکترین افراد به خودتان را در نظر بگیرید. مثلا صمیمی ترین دوستتان را. همان که هر روز او را میبینید؛ همانکه برایتان تا کنون، در مواقع متعدد کلی مرام به خرج داده است. همانکه اگر از این طرف شهر به او زنگ بزنید که فلانی، ماشینم خراب شده است، سریع خودش را به شما میرساند و از هیچ کمکی دریغ نمیکند.آری! دقیقا همین فرد را در نظر بگیرید. حال میخواهم عمق این رابطه را برایتان مشخص تر کنم. درنگاه اول، گمان میکنیم که این شخص، ته ِ رفاقت است. خدای مرام است. سرشار است از ایثار و از خودگذشتگی. او برای من از خواب و خوراکش هم میزند. این آن چیزی است که ما از ظاهر این ارتباط در ذهنمان منعکس میشود. اما سوال این است که ایثار و گذشت، مرام و خاکی بودن، چه زمانی این قدر ارزشمند است؟ اگر به تو بگویند که رفیقت هم در ته دلش، وقتی دارد به تو کمک میکند، همان موقع دارد در ذهنش چرتکه میاندازد و سر وقتش تلافی اش را ولو با یک کباب کوبیده ی ساده هم که شده، در می آورد، چه حسی به شما دست میدهد؟ آیا همچنان او را با گذشت و خاکی و خدای مرام میدانید؟ یا صرفا او را یک معامله کننده ای که امروز مرامش را سرمایه گذاری کرده و فردا سودش را نوش جان میکند، تلقی میکنید؟ ▪️ ادعای بنده این است که این موقعیت های حساس است که عمق روابط را به ما گوشزد میکند وفیلم اسکوئید گیم به شکل بسیار هنرمندانه ای این موقعیت های حساس را سوژه ی داستان خودش کرده است. 📣با قسمت های بعدی این نوشتار همراه باشید تا مصداقی تر به آن بپردازیم. https://eitaa.com/az_dell/52
به نام خدا 🔸دمی با کره ی جنوبی(2) ▪️در محضر اسکوئید گیم بودیم؛ جذابیت ِ این سریال برای من آنجا بود که این فیلم، با طراحی داستانی خودش، و در قالب بازی های متعدد به خوبی نحوه ی شکل گیری روابط وفروپاشی آن را نشان میدهد. البته این سریال زوایا و خفایای بسیار زیادی دارد و اگر کسی دقت بیشتری درآن به خرج بدهد، آن را پر از رموز مختلف خواهد یافت. لیکن بنده تنها به بخشی از این اثر هنری و رموز آن میپردازم. اگر دوستان عزیز دوست دارند که جوانب دیگر آن را مطلع شوند لینک های زیر را پیشنهاد میدهم: https://www.zoomg.ir/movie-tv-show-review/338736-squid-game-review/ https://www.zoomg.ir/cinema-articles/338951-interesting-facts-about-squid-game/ ▪️اما به اصل بحث خود بازگردیم؛ قرار بود که از این قسمت به صورت مصداقی تر به اتفاقات این داستان بپردازیم. بنده چند حادثه را مورد بررسی قرار میدهم ولکن قطعا مصداق های بیشتری درجهت موضوع بحث وجود دارد اما ذهنم یارای مصادیق بیشتر را نداشت. ▪️پلان یک: در بازی اول که "چراغ قرمز، چراغ سبز" بود، دیدیم که در لحظات آخر، درآن هنگامی که نفس ها در سینه حبس شده بود و جنازه های خون آلود، سایه ی ترس و ناباوری را بر چهره ی بازیکن ها انداخته بود(همچنین بینندگان فیلم) شخصیت اصلی فیلم(سونگ گی هون) پایش به جایی گیر کرد ونزدیک بود که به زمین بیفتد و آن وقت گلوله ها بودند که او را درآغوش میگرفتند، ناگهان یک شخصیت هندی( علی) که ظاهرا مسلمان هم بود، یقه ی او را از پشت میگیرد و مانع افتادن او بر زمین میشود. این مساله، همان چیزی است که بسیار در زندگی خود مشاهده میکنیم و زندگی ما مشحون است از همین ایثار ها و دستگیری ها. این پلان را در نظر داشته باشید. ▪️پیش از بیان سایر پلان ها، در نظر داشته باشید که افراد حاضر در مسابقه، کسانی هستند که پس از پلان اول، همگی در خوابگاه خود جمع شدند و تصمیم گرفتند تا مسابقه را خاتمه دهند.آنها جاخورده بودند. گمانشان یک بازی ساده بود، نه یک بکُش بکُش واقعی!! دقت کنید. آنها کسانی بودند که به خاطر بدهی های بالا، در معرض از دست دادن کبد و کلیه و دست و پا و چشم خود بودند. به همین خاطر بعد از بیرون رفتن از مسابقه با یک تامل اندک، به یک دوراهی پر ریسک ولی ارزشمند رسیدند. یا مسابقه میدهند و یا مسابقه نمیدهند. اگر مسابقه بدهند یا برنده میشوند؛ که در اینصورت میتوانند تا هفت نسلشان خدایی کنند یا اینکه مسابقه را برنده نمیشوند که در اینصورت قطعا کشته میشدند. خب این شخص که میداند اگر مسابقه هم ندهد، کلیه و چشم خود را باید در راه بدهی های خود بپردازد؛ لذا این ریسک را با جان و دل پذیرا میشود. خدا را چه دیدید؟ شاید او بتداند برنده شود! پس این دو راهی، یک دوراهی بسیار جدی و حیاتی است که ایده پرداز این داستان، به شکل کاملا خودآگاه و غیر منعطفانه ذهن مخاطب را در این دوراهی قرار میدهد. لذا وقایع داستان را کاملا از این دید مضطرانه مد نظر خود قرار دهید. ▪️پلان دو: شخصیت اصلی فیلم، یک رفیق هم محله ای داشت که او در محله ی شان، معروف به نخبگی و هوش بالا بود(چو سانگ وو) ؛ مادرش در محله ماهی میفروخت و افتخار میکرد به اینکه پسرش در بهترین دانشگاه دولتی کره، مشغول تحصیل است. بی خبر از اینکه پسرش پس از سوتی های بسیاردر عرصه ی اقتصادی به درجه ی بالایی از بدهی و ناچاری رسیده بود وناچارا او هم دراین مسابقه شرکت کرده بود. شخصیت اصلی وقتی در مسابقه، هم محله ای اش را میبیند هم خوشحال میشود و هم شگفت زده. شگفت زده از درماندگی ِ نخبه ی محله ی شان و خوشحال از اینکه میتواند با او کار تیمی کند و مسابقه را قدم به قدم پیش ببرد. ♦️فعلا این دو پلان را در ذهن خود داشته باشید تا انشاالله در نوشتارهای بعدی با عرضه ی پلان های دیگر، به ادامه ی مقصود خود بپردازیم. https://eitaa.com/az_dell/53
▪️به نام خدا▪️ 🔰دمی با کره ی جنوبی(3) ▪️درادامه ی نوشتار گذشته در صدد بیانی مصداقی تر پیرامون سریال اسکوئید گیم بودیم. بیان کردیم که این سریال، در قالب طراحی بازی های مختلف، به شکلی کاملا بی رحمانه، البته صادقانه به علل ایجاد و از بین رفتن روابط بین انسان ها میپردازد. این سریال پس از نشان دادن وقایع متعدد، انگیزه ی پنهان روابط بین انسان ها را در معرض نمایش و بازدید عموم میگذارد. البته همه ی اینها، یک ذهنیتی برای مخاطب ایجاد میکند تا او بتواند با خضوع تمام، نتیجه گیری پایان داستان را که در همان پلان آخر( یعنی دیدار با پیرمرد شماره یک) به نمایش گذاشته است، بپذیرد. به امید خدا به تدریج به وقایع و نتیجه گیری پایان داستان میپردازیم. ▪️در دو پلان، بازی چراغ سبزو چراغ قرمز را مورد بررسی قرار دادیم. در این بازی، سرنوشت اعضا چندان در گرو یکدیگر نیست. هر کسی خودش باید به فکر خودش باشد وبه موقع شروع به حرکت کند و به موقع بایستد. حتی بیان کردیم که جا برای محبت و کمک کردن به دیگران هم هست؛ کما اینکه علی در یک موقعیت حساس سونگ گی هون را نجات میدهد. ▪️پلان سوم: ایده پرداز این سریال، به گونه ای بازی ها را طراحی کرده که به مرور، افراد به سمت یارگیری و اجتماع های چند نفره میروند. در اولین اجتماع، سونگ گی هون با رفیق هم محله ای اش به همراه پیرمرد و علی، یک گروه را تشکیل میدهند و به سراغ بازی آبنبات لانه زنبوری میروند. واز آن بازی سربلند بیرون می آیند. در نتیجه انگیزه ی آنها برای انجام کار گروهی بیشتر میشود. ▪️پلان چهارم: اما روند داستان از جایی بسیار خطرناک و رک و بی پرده میشود. در بین دو بازی که افراد به استراحت گاه خود برگشته بودند، دعوایی بین دو نفر رخ میدهد. یکی از آنها، دیگری را به راحتی به قتل میرساند. دیگران که توقع برخورد عوامل مسابقه با شخص قاتل بودند، تنها یک صحنه را مشاهده کردند. بازیکن شماره ی 198 حذف شد!!! وسپس مقداری پول در آن دائره ی جادویی ریخته شد. این اقدام پیامی عجیب داشت. آن هم اینکه اگر میخواهید برنده شوید و پول بیشتری کسب کنید، کافیست تا یک دیگر را بکشید. به همین راحتی!!! ▪️پلان پنجم: افراد شرکت کننده پس از قتلی که اتفاق افتاد، دیگر خواب به چشمانشان نمیرفت. کافی بود کسی در خواب بیاید و او را خفه کند. دیگر همه چیز تمام میشد. لذا تمایل به کار جمعی بیشتر از گذشته شد.چرا که هیچ کسی نمیتوانست به تنهایی در مقابل چند صد نفر دیگر مقاومت کند. پس تیم هایی را شکل دادند؛ عده ای زور داشتند و عده ای هم توانایی بیدار ماندن در شب و کشیک دادن. همه از کار تیمی خود خوشحال بودند؛ ونهایتا شب خونی فرامیرسد. ✍ادامه دارد... https://eitaa.com/az_dell/54
▪️▪️زبان ِ ول در این- رل▪️▪️ 🔷 جواد شمقدری، مستند ساز جوان را تقریبا با چند قسمت مستند انقلاب جنسی اش میشناسم. طرح او درآن مستند، خوش فکرانه والبته جسورانه بود. از جسارتش در به تصویر کشیدن واقعیات جنسی جامعه ی غرب وایران که به سبب فضای فرهنگی حاکم برجامعه، کمتر مورد بررسی قرار میگرفت خوشم می آمد. تا جایی که احیانا در سخنرانی ها و جلساتی که با دوستان جوان و نوجوان داشتم، حتما آنها را ترغیب به دیدن این مستند میکردم. 🔸خبرآمد که او مستندی جدید ساخته که البته از نامش مشخص بود باز هم در رابطه با همان مسائل جنسی و دغدغه های جوانان است.بگذریم از هزینه ی سنگین حدودا28 هزار تومنی (که از بلیط یک فیلم سینمایی هم گران تر است)، در نهایت آن را خریدم و با اشتیاق به تماشای آن نشستم... ✍در پست زیر بخوانید...👇
▪️به جرئت میتوانم بگویم که مستند این- رل در حقیقت، یک زبان ِ ول بود. همانند کسی بود که در ناف لات خانه های تهران، دهانش را باز کرده و دارد با یک حالت لاابالی گرانه ای تو را مورد خطاب قرار میدهد. ▪️حال جواد را در این مستند اصلا نمیتوانم درک کنم. او به دنبال چه دغدغه ای بود؟ چه چیز تازه ای را میخواست به نمایش بگذارد؟ اساسا غایت وجودی هر مستندی، ارائه ی اطلاعات نو و مخفی از دید مخاطبان وبینندگان است؛ خب همه ی ما در طول روز بارها وبارها ارتباطات بدون چهارچوب در خیابان را میبینیم. شمقدری چه چیز خاصی را به نمایش گذاشته است؟ 🔰مهمترین نقدهایی که به ذهنم میرسد به صورت خلاصه این چنین است: ▪️ملاک شمقدری برای انتخاب بافقی چه بوده است؟ یک شخصی که از ابتدای مستند الفاظ خارج از عرف را ادا میکند و دم به دم سیگار میکشد. لباس های تنگ و چسبان میپوشد و مکررا با یک زن نامحرم شوخی میکند. جناب شمقدری چه دلیلی داشت که از دلاوری در انقلاب جنسی، به بافقی در این رل رسیدی؟ ▪️در ابتدای مستند، پسر جوان، به دفتر مرجع تقلید خودش زنگ میزند و میگوید چه کار باید بکنم؟ پاسخ گو میگوید تقوا داشته باش، تهجد داشته باش. او میگوید همه چیز را امتحان کردم و به نتیجه نرسیدم. کانه توقع دارد پاسخ گو به او بگوید برو زنا کن یا دوست دختر بگیر وحرام خدا را حلال کند!! بعد هم به او میگوید شما موردی برای ازدواج نداری؟!! شمقدری با این کار، نهایت سادگی و سطحی نگری خود را به نمایش گذاشته است. پاسخ گوی دفتر مرجع تقلید را در حد یک خاله(که رفقا با اصطلاح خاله آشنا هستند!!!) تقلیل میدهد و موردِ ازدواج نداشتن او را در نهایت به سخره میگیرد. چقدر تباه!!! ▪️مساله ی بعدی آن دختر چادری ای بود که در میانه ی مستند وارد میشود و روش های جذب دختران را به آن پسر آموزش میدهد. سوال اینجاست که چرا باید یک دختر چادری مورد استفاده قرار گیرد؟ آن هم یک دختر چادری با هزار مَن آرایش و هزار جور قِر در زیر چادر. که از قضا کادر دوربین جوری تنظیم شده بود که دامن رنگی زیر چادرش به خوبی واضح شود. اصلا فلسفه ی وجودی این دختر در این مستند چیست؟ فقط میتوانم بگویم چقدر تباه!!! ▪️ نکته ی بعدی در راستای همان چیزی که گفتم- مبنی براینکه نفهمیدم در نهایت این مستند برای چه ساخته شد- اینجا هم میگویم که دلیل این همه آموزش دوستی با جنس مخالف آن هم از زبان جنس مخالف چه میباشد؟ مخاطب را به چه نتیجه ای میخواهد برساند؟ ▪️ سوال بعدی این است که با رفتن به سراغ گلزار شهدا و در نهایت، دوست شدن با یک دختر چادری و با گفتن این جمله در انتهای مستند که "او هم دنبال دوست شدن بود نه دنبال ازدواج"، چه نتیجه ای را میخواست دنبال کند؟ چرا یک دختر چادری در این میان انتخاب شده بود. آیا این تکررِ تعرض به دختران چادری و همه را از یک قماش نشان دادن مغرضانه نبود؟ آیا او نمیخواهد بگوید همانطور که دختر درون کافی شاپ، دنبال رل زدن است، دختر چادری درون گلزار هم چنین است؟ ▪️نقد بعدی به پلان سربند بستن، درون گلزار شهدا است. شمقدری و آن مجری سست، پیش از راهی کردن آن جوان، برسر او سربند میبندند ویکی از نواهای دوران جنگ پخش میشود. سربندی که برای تمام ما جنبه ی تقدس دارد، اکنون پیش از راهی کردن این جوان برای دختر بازی، آن هم در گلزار شهدا به کار میرود. همین قدر تباه!!!
▪️ نقد بعدی هتک حرمت ها و آبروهایی است که در این مستند رفته است. از پسر جوان نقش اول فیلم بگیرید که او را فردی در حال غرق ِ در تمایلات و خواسته های جنسی نشان میدهد تا دوست دختر سابقش که صحنه ی مصاحبه ی او با برنامه ی خانم مژده ی لواسانی را هم در مستند نشان داد و هر کسی میتواند با یک جست و جوی ساده در تلویبیون، چهره ی غیر شطرنجی آن دختر را ببیند؛ تا حتی آن دختر و پسر نوجوان لب ساحل که در حال بوسیدن هم بودند و حتی دختری که در راستای تولید مستند از او سوء استفاده شد و بدون مطلع بودن از جریان داستان به کافی شاپ می آید و در معرض دوربین های مخفی قرار دارد. آیا این موارد هر کدام نمیتواند منجر به از بین رفتن آبروی یک شخص بشود؟ در نهایت میتوانم بگویم این مستند، تباه ترین و سخیف ترین مستندی بود که در تمام عمرم دیده بودم و واقعا از حیث هنری وارزشی با نمره ی مطلوب فرسنگ ها فاصله داشت.خداوند عاقبت امور ما را ختم به خیر کند.
▪️دمی با کُره ی جنوبی(4)▪️ 🔸بسم الله الرحمن الرحیم 🔸سریال بازی مرکب، دردید بنده ابعاد بسیاری دارد و میتوان برای هر کدام از این ابعاد، سلسله پست هایی را ارائه نمود. ما در این سلسله پست ها در صدد بررسی روابط انسانی، در این سریال بودیم. ▪️پس از تحلیل بخشی از پلان ها،اکنون به سراغ یکی از مهمترین قسمت ها میرویم؛ پیش از این بیان کردیم که این سریال به شکل کاملا محسوسی ودر بین دو راهی های مختلف، نشان میدهد که چیزی به نام انسانیت نداریم؛ یگانه مساله ای که در میان روابط بین انسانها حکومت میکند، همانا منافع آنهاست. اینگونه نیست که انسانها، در بین دو راهی انسانیت و ارزش های عالی، و بین زنده ماندن، ارزش ها را انتخاب کنند. خیر؛ انسان ها به دلیل آنکه صرفا منافع خود را میبینند(حتی در کار گروهی)، زنده ماندن و ادامه ی حیات برای آنها از هر چیزی مهمتر جلوه خواهد کرد. 🔸به نظر بنده، نویسنده ی این داستان میخواهد این نکته ی خانمان برانداز را در ذهن مخاطبان القاء کند؛ و چه بسا غایت این فیلم، همین باشد. ▪️آری! این نکته خانمان برانداز است. این نکته تلخ ترین چیزی است که یک انسان میتواند دریافت کند که او بی یار و بی پشتوانه است؛و اینکه او در این کره ی خاکی، چیزی جز خودش را ندارد. به پلان آخر دقت بفرمائید: در آن پلان که قسمت آخر سریال میباشد، مخاطب در قراری که بین سونگ گی هون و پیرمرد شماره یک گذاشته میشود، میفهمد که از قضا نقش اصلی این بازی و گرداننده ی آن، همان پیرمرد داستان ما بوده است. پیرمرد شروع به صحبت کردن میکند.او در رثای انسانیت سخن میگوید. همان چیزی که نویسنده در صحنه های متعدد آن را به نمایش کشیده است. سپس پیرمرد به خیابان اشاره میکند که شخصی بی خانمان در گوشه ای رها شده است و در آن سرمای عجیب دارد جان میدهد؛ هر کسی که از کنار او رد میشود، اندک توجهی به این بی خانمان نمیکند. گویی که اصلا او وجود خارجی ندارد. پیرمرد میگوید دیدی کفتم که انسانیتی وجود ندارد؟ دیدی گفتم که ارزشی در بین ما انسان ها وجود ندارد. اگر وجود داشت هیچ وقت دلمان نمی آمد این بی چاره را در گوشه ای از خیابان به حال خودش رها کنیم. 👈پیرمرد در همین حین جان میدهد. اما دریغ از آنکه در همان لحظه ماشین پلیسی در خیابان این مرد آواره را میبیند و او را سوار میکند!!! سونگ گی هون هر چقدر پیر مرد را صدا میزند که بلند شود و این صحنه ی انسان دوستانه را ببیند، پیرمرد اجابت نمیکند؛ او میخواست این صحنه را برای پیرمرد فریاد بزند.که هنوز هم خبری از انسانیت است. باری! او با همان اعتقاد خود مرد. ❓اما یک سوال باقی میماند که بالاخره انسانیتی وجود دارد؟ یا ندارد؟ نویسنده ی داستان بالاخره قائل به وجود ارزش هایی ورای منافع انسانها هست یا خیر؟ ✅پاسخی که به ذهن بنده میرسد این است که نمیدانم! از طرفی کل سکانس ها در پی القای منفعت طلبی در انسانها بود.از طرفی صحنه ی آخر داستان گونه ی دیگری رقم خورد. چه بسا نویسنده قضاوت را به خود ما واگذار کرده باشد. 📣ادامه دارد... ✍احسان توکلیان فرد
▪️دمی با کره جنوبی(5)▪️ 🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 🔰رسیدیم به سکانس آخر... 🔸جایی که پیرمرد با اصرار بر اینکه انسانیتی نداریم، جان به جان آفرین تسلیم کرد. آری! او حق داشت. بازی ای که او ساخته بود، خود گواهی بود بر اینکه در دنیا، وقتی بین منافعمان و منافع شخص دیگری تزاحمی حاصل میشود، طبیعتا منافع خودمان را ترجیح میدهیم. مگر عقلمان را ازدست داده ایم، منافع شخص دیگری را بر خود مقدم کنیم؟!! در دنیایی محدود، درجایی که نهایتا اگر از پیک های کرونا و هزاران حوادث دیگرش جان سالم به در ببریم، 80 سال هم بتوانیم زندگی کنیم و دیگر تماااام؛ خب چرا کسی غیر از خودم را نگاه کنم؟ 🔷این همان حقیقت تلخی است که با صد مَن، شکر هم شیرین نمیشود. 🔰اما غرض من از بیان این داستان و تحلیل فیلم، این بود که بگویم این فیلم، بسیار زیبا و در قالب داستان ها و بازی های متعدد به این واقعیت تلخ بین انسانها اشاره کرد و تمام شد و مخاطب را با هزاران سوال و تشویش فکری رها کرد. ♦️لکن به عقیده ی بنده، داستان زندگی ما انسانها، این جا و این گونه تمام نمیشود. 🌏آری اگرما باشیم وهمین عالم خاکی و همین عمر محدود، انسانیتی وجود نخواهد داشت. اما اگر ما باشیم و عمری بی نهایت و وجودی دیگر در سرای باقی وعالم تجرد، آیا داستان زندگی ما انسانها به گونه ای دیگر رقم نخواهد خورد؟؟!! ❓وقتی به تو بگویند از جان خود بگذر وبه بهشت برو؛ و تو خود را محدود به این عالم نبینی، آیا از جان خودت نمیگذری؟ ❓وقتی به تو بگویند،ظلم نکن؛ و دنیای دیگری باشد که مواخذه خواهی شد، آیا باز هم ظلم میکنی؟! ❓وقتی به تو بگویند، گر دست فتاده ای بگیری مَردی؛ و تو به عالمی ورای این دنیای دنی، معتقد باشی و بدانی عمل خود را در آنجا تحویل خواهی گرفت، باز هم بی تفاوت رد خواهی شد؟!! 🔰آن غلظت و تعصب جاهلیت عرب را در نظر بگیرید که دو قبیله سر هیچ و پوچ، چندین دهه به قتل و غارت جان و مال وناموس هم میپرداختند؛ اما اسلام با پرده برداری از عالم غیب چه نعمت بزرگی به این قبائل داد؛آنجا که قرآن کریم در آیه103 سوره آل عمران میفرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﻭ ﻫﻤﮕﻲ ﺑﻪ ﺭﻳﺴﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍ [ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ (ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎم) ] ﭼﻨﮓ ﺯﻧﻴﺪ ، ﻭ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﺸﻮﻳﺪ ; ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ [ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺑﻌﺜﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻧﺰﻭﻝ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻳﺪ، ﻭ ﺑﺮ ﻟﺐ ﮔﻮﺩﺍﻟﻲ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩﻳﺪ، ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ; ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ [ ﻗﺪﺭﺕ ، ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ] ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻳﺪ . ▪️از دید من، انسانیت فقط دراین صورت معنا پیدا میکند و لاغیر. هر آنچه از انسانیت برایمان تصویرکرده اند و دم از آن زده اند، اگر بدون پرده ای ملکوتی باشد، بی ارزش و صرفا شعار است. مثلا به من بگویند به خاطر انسانیت، برو و از وطنت دفاع کن تا همیشه در ذهن مردم قهرمان بمانی و از تو به نیکی یاد کنند!!! حاشا وکلا که چنین کاری کنم. مگر یک قطعه خاک چه ارزشی دارد که به خاطر دفاع از آن، جان عزیز خود را بدهم؟!! میخواهم که صد سال سیاه در ذهن هیچ کس به نیکی نمانم. چه به من میرسد؟!! 🔰آری! خیلی متفاوت خواهد بود که ما انسان را چگونه ببینیم. این است تاثیر انسان شناسی درعلوم اسلامی. 🔰آری! این یک مثال ساده از امتداد انسان شناسی، در سلول های یک سریال کُره ای بود. ما چقدر با انسان شناسی اسلامی اصیل خودمان، امتداد خاص خودمان را ترسیم کرده ایم؟ نمیدانم. ✍احسان توکلیان فرد