eitaa logo
از جان نوشت🥰
87 دنبال‌کننده
35 عکس
6 ویدیو
0 فایل
دل نوشته هایی که از عمق جان است...📝 کپی با ذکر منبع❤️ در همه دير مغان نيست چو من شيدايي✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 (صحن حرم ائمه ی سامرا علیهم السلام خیلی کوچیکه؛ شاید اندازه ی صحنِ انقلابِ حرمِ امام رضا علیه السلام؛ یا یه کم بزرگتر. که قبر مطهر امام هادی امام حسن عسکری علیهم السلام حضرت نرجس خاتون سلام الله و حکیمه خاتون عمه ی امام حسن عسگری  بین صحن قرار گرفته است. حیاط صحن رو به وسیله ی پرده دو قسمت کرده بودند زنونه و مردونه. مکانی که الان به عنوان حرم ائمه در سامرا هست. در آن زمان خانه ی امام حسن عسگری علیه السلام و قبل از امام حسن عسگری خانه ی امام هادی علیه السلام بوده است. این دو امام بزرگوار تحت نظر خلفایِ ظالمِ زمان بودند که در شهر سامرا و در خانه ی خودشان تحت نظر بودند. زیر زمین حرم، همان سردابِ مشهوری است که امام زمان عجل الله در آنجا غائب از نظر میشن.  ) _ببین کی اینجاس😍 +کیه؟ _نزار قطری😍 +😮😮واقعا؟ _اره.تو برو قسمت زنونه منم برم بین جمعیت عزاداری کنیم. بعد که تموم شد بیا کنار پرده. ....... نزار قطری دعای توسل رو به صورت مداحیِ فارسی و عربی خوند. و جمعیت اونجا بیشتر ایرانی بودن و خب خیلی به همه حس و حال خوب منتقل شد😍 ......... +چقد قشنگ خوند _آره خیلی خوب بود. قبول باشه. بریم اونجا پشت اون درب موکبه ایرانی هاست.شام میدن. +بریم. (شام قورمه سبزی میدادن... قورمه سبزیه بهشتی😋) امشب دیگه همینجا تو صحن میخوابیم.درسته؟ _آره میخوابیم.صبح زود میریم +کجا میریم؟ _بریم کربلا تا خلوت تره یه روز اونجا باشیم بعد بریم نجف که پیاده بیایم سمت کربلا.روز اربعین کربلا باشیم از دور یه زیارت نامه بخونیم و بعد بریم سمت مرز. +باشه.خیلی خوبه. _راستی برا دینار گفتی به خونواده ها؟ +آره گفتم _پیدا کردن؟ +اره گفتن مغازه رو پیدا کردیم با همون مشخصات ولی گفته دینار ۱۲تومن _واقعا؟😳 +آره _شاید رفتن جای دیگه +منم گفتم ولی گفتن نه دقیقا همونجا رفتیم با مشخصاتی که شما گفتین همه عکسا هم تو مغازه بود حتی آقایی هم که گفتین خودش بود ولی هر دینار ۱۲تومن گفت. _چ جالب خیره ان شاءالله +به نظرت چرا به ما هشت تومن داد؟ _نمیدونم واقعا +شاید من به امام موسی کاظم علیه السلام میگفتم از شهر دخترت اومدم دعوت ویژه مون کرد. هم غذا بهمون داد هم دینار هشت تومن😭 _نمیدونم احتمالا اینا خانواده ی کرمن😭 ...... حالمون خیلی منقلب شده بود. اینکه ما هیچی نداشتیم ولی امام به ما نگاه کرده بود بیشتر چشمامونو تر میکرد. و ته قلبمون خوش حال بودیم که امام ما رو دیده و صدامون رو شنیده😭😭 (ائمه به همه این نگاه ها رو دارن باید توجه کنیم ببینیم و نگاه های ویژه رو پیدا کنیم. اینکه یه نفر میدونه امام بهش توجه کرده و یه نفر نمیدونه؛ به نوع نگاه افراد بستگی داره وگرنه ائمه به همه نگاه رحمت و ویژه دارن و با نگاه اون هاست که بلاها و مصائب از ما دور میشه) ........ ببین اونجا به خانم ها پتومیدن برو بگیر بخواب. من میخوام برم زیارت. +باشه برو. منم دعا کن. _تو نمیری زیارت؟ +نه من الان خیلی خسته ام حال خوبی ندارم برم زیارت بی احترامی به امامه چون کسلم. _خب باشه پس فعلا دارد دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم😢 صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم😢  یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم😢 ....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 رفتم پتو گرفتم، وسط صحن  تقریبا نزدیک به پرده یه جایی پیدا کردم و دراز کشیدم یه جوری خوابیدم که پشتم به امام نباشه.آسمون، پرستاره و قشنگ بود.گنبد و گل دسته ها هم که جلو چشمام بودن. خوابم نبرد فقط فکر کردم. به خونوادم به خودم به مهمون نوازی امام موسی کاظم به شهدای سامرا به کربلا به پیاده روی به همه چی فکر کردم. دلم میخواست اون شب تموم نشه. آخه اگه تموم میشد کم کم سفر کربلا تموم میشد. کربلایی که چقد آرزوشو کشیده بودم و منتظر بودم که برم... همیشه فراق و قبل از رسیدن به چیزی شیرین تر از وصاله... اون شب یه حس نزدیکی به امام زمان عجل الله هم داشتم. حس میکردم حضور دارن.آخه هرچی باشه سامرا خونه ی پدریِ امام زمانه... خادم های اونجا همه ایرانی بودن. از عمق وجودم غبطه و حسرت میخوردم که چرا من راه خادم شدن اینجا رو بلد نیستم. چرا من خادم نیستم. دوست داشتم روزها و ساعت ها توی سامرا باشم و خدمت کنم... از هر خادمی میپرسیدم که چجوری خادم شدین.نمیگفتن.میگفتن اجازه نداریم بگیم. فقط یکی شون با اصرار زیادِ من گفت برو قرارگاه فرهنگی خاتم رو پیگیری کن. با همین افکار خوابم برده بود. صبح قبل اذان بیدار شدم. پتو ها رو تحویل دادم وضو گرفتم و وارد حرم شدم.همه ی اون حسرت ها و غم ها و سنگینی ها رو روی دلم احساس میکردم. خیلی خلوت بود... چسبیدم به ضریح  چند دقیقه فقط چسبیده بودم به ضریح... احساس میکردم زنگار دلم داره پاک میشه... احساس میکردم همه ی غم هام داره از بین میره... این حس رو قبلا وقتی چسبیده بودم به ضریح امام رضا علیه السلام تجربه کرده بودم... اصلا دلم نمیخواست جدا بشم... محکم ضریح رو گرفته بودم. یه دفعه یادم به اون قسمت از متن زیارت نامه ی امام موسی کاظم علیه السلام افتاد... زائرا لائذا بقبرک(زائری ام که به قبر تو پناه آوردم) با تمام وجودم خودم رو در پناه امام حس میکردم... اشک تمام صورتم رو پر کرده بود. توی ذهنم مرور میشد: زائرا لائذا بقبرک(زائری ام که به قبر تو پناه آوردم) خادمی زد بهم و گفت عزیزم اجازه بدین بقیه هم زیارت کنند... به سختی از ضریح جدا شدم دیدم چقد شلوغ شده اذان گفته بودند...نماز صبحم خونده بودند...و من اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم... کنار ضریح قشنگ میشد لامکان و لا زمان رو حس کرد... به جماعت که نرسیده بودم. رفتم نزدیک ترین جا به ضریح ایستادم نماز و زیارت نامه خوندم. تو متن زیارت نامه دوباره کلمه ی لائذا رو دیدم... همش به خودم میگفتم چقدر خوبه که ما امام داریم... چقدر خوبه یکی هست که وقتی غم داریم  بهش پناه ببریم... چقدر خوبه ما بی کس نیستیم... چقدر خوبه... چقدر خوبه... یه دفعه یادم افتاد به حدیث امام صادق علیه السلام که فرمودند: اگر ما اهل بیت نبودیم؛شما مثل حیوانی سرگردان بودین... جمعیت رو دیدم دور ضریح... گفتم خداروشکر که ما  امام داریم و سرگردون نیستیم... آخرای زیارت نامه بودم ساعت نزدیک های ۷ شده بود. یه خانمی صدام زد گفت همسرت منتظرته... دارد دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم😢 صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم😢  یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم😢 ....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht