🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_اول
🕛شهریور۹۷
_شما امسال کربلا میرید؟
+معلوم نیست؛ویزا خیلی گرونه ولی به علی گفتم من هرسال رفتم نمیتونم امسال نرم.خودت یه کاریش کن.
شما چی میرید؟
_وای من اصلا نمیتونم فکرشو کنم امسال نمیرم دلم خیلی هواییه.
+ اره خداکنه امام حسین بطلبه هممون بریم.
_پناه برخدا،از امام رضا باید بخوایم
+یاامام رضا
........
+میگم علی کربلا روچیکار کردی کی اقدام کنیم برای ویزا؟
_مگه قراره بریم؟
+ینی نمیریم؟
_نه خانوم پول ویزا خیلیه از کجا بیارم؟
+امام حسین خودش میرسونه،برا کربلا میگن قرض کنید برید.
_از کی قرض کنیم هرکی داشته باشه خودش میخواد بره تازه یه دینارم شده ۱۲تومن اونجا نمیخواد اونجا خرج کنیم؟
+به نظرمن بریم نهایت یه تیکه از طلا رو میفروشیم.
_حالا بذار ببینیم چی میشه...
.
#ادامه_دارد...
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
#کپی_با_ذکر_منبع
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_دوم
🕛ابتدای مهر سال ۹۷
(پشت تلفن)
_سلام خانم یه خبر خوب
+سلام چه خبری؟ پول کربلا جور شده؟
_نه،قبلا یه مسابقه شرکت کردم الان جوابش اومده،به کسی که نمره قبولی آورده ۳ روز وسه شب هتل و غذا رایگان داخل مشهد میدن. اگر بخوایم بریم فقط تا یک ساعت دیگه وقت داریم؛ باید بهشون خبر بدیم تا قطعی شه وگرنه میدن به نفرای بعدی.چکارکنیم؟
+وااای خیلی خوبه که حتما بریم.
چه روزایی میشه؟
_۱۲.۱۳.۱۴مهر
فقط یه چیزی،اگر بریم مشهد، دیگه کربلا قطعی منتفی میشه.چون پول کرایه رفت و برگشت با خودمون هست.نمیدونم چکارکنم!
+نمیدونم خودت بهتر میدونی.ولی نباید پشت به امام(وقتی امام طلبیدن و ما نریم و روی برگردونیم) کرد.
بیا بریم از امام رضا کربلامونم میگیریم پناه برخدا.
_باشه پس خبرت میدم چیکار کردم.
فعلا خداحافظ
+خداحافظ
...........
🕛۱۲مهر۹۷
(مشهد مقدس صحن انقلاب روبه روی گنبد طلا)
_اصلافکرشو میکردی همچین روزی مشهد باشیم؟
+نه، خوابشم نمیدیدم.
راستش خیلی دلتنگ امام رضا بودم ولی چون نزدیک اربعین بود و هزینه ها زیاده، روم نمیشد بهت بگم ولی خیلی دوست داشتم قبل کربلا بیایم حرم امام رضا
واقعا راست میگن که امام اول طلب میکنه بعد ما طلب میکنیم و طلبیده میشیم.
_پس باید خداروشکر کنیم که هنوز امام رضا نیم نگاهی بهمون داره و صدامون رو میشنوه.
+آره واقعا دمشون گرم.
آقا؟
_جانم،
+دعاکنیا،یادت نره کربلای امسال رو بگیری.اگر بخوان بدن با دست خالی هم باشی، یه جوری بهت میدن که باورت نمیشه...
_والا نمیدونم چی بگم.ایشالا خودشون جور کنن. منم نمیتونم تصور کنم امسال نمیریم ولی واقعا شرایط اقتصادی سخته مخصوصا اینکه یه دفه ارزش پول پایین اومد اونجا رفتنمون سخت میشه.
ما سال قبل یه دینار میخریدیم سه ۴ تومن باید میدادیم ولی الان ۱۲ تومن شده،تازه اگر خیلی خوب گیرمون بیاد بعضی جاها دینار ۱۳ تومن ۱۴ تومن هم میدن.
+😢
_حالا بازم پناه برخدا
😁ببینم چکارمیکنی از امام رضا میگیری یا نه😉
+😁😁یا امام رضا
_پاشو زیارت نامه بیار بخونیم...
+باشه.
.....
پنجره فولاد رضا،برات کربلا میده
هرکی میره کرب و بلا از طرف رضا میره
#السلام_علیک_یا_شمس_الشموس_یاعلی_بن_موسی_الرضا
.....
#ادامه_دارد...
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
#کپی_باذکر_منبع
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_سوم
🕕۱۷ مهر ۹۷
(پشت تلفن)
_سلام خانم عکس سه درچهار داری تو خونه؟
+آره دارم.برای چی؟
_منم دارم؟
+نمیدونم بایدنگاه کنم.برای چی؟
_سریع برو دوتا عکس من دوتاعکس خودت با پاسپورتامون رو آماده کن، دارم میام نزدیک خونه ام.
سریع ها
+باشه میخوای بدی برا ویزا؟
_آره
+پول از کجا آوردی؟
_یه مسجدی خیر پیدا کرده دو سومِ پول ویزا رو خودشون میدن ولی تعداد محدوده باید زود ببرم.
+وای خدایا شکرت. باشه الان سریع آماده میکنم.
_باشه.فعلا خداحافظ
+خداحافظ
.......
+میگم حالا بقیه ی پولو میخوای از کجا بیاریم؟
_نمیدونم حالا یه فکری میکنیم.
+میخوای بریم انگشترمو بفروشیم؟
_نه بابا یه وام ۵۰۰ تومنی یه جا پیدا میکنم.
+با پونصد تومن که نمیشه؛کمه
_چرا نمیشه.نفری ۱۰۰ تومن میدیم تا نجف پیاده میریم کربلا نفری ۱۵۰ تومن هم میدیم از کربلا میایم مرز.
۲۵۰ تومنم خودم دارم برا از خونه تا لب مرز.
+ینی کاظمین و سامرا نریم؟😨
_نه دیگه اونطوری خیلی میشه پولش.
+من اینطوری نمیخوام من عاشق کاظمینم باید حتما بریم.سال قبل هم نرفتیم. گفتی حتما سال دیگه میریم.زیر قولت نزن.
بیا انگشتر رو میفروشیم راحت همه جا میریم.
به قول مامانم
زیارت ها مثل یه خواب خیلی شیرینه.
دلت میاد نریم؟
_خانم نمیشه برا یه کربلا که انگشتر ۳ ۴ ملیونی رو بفروشیم.
حالا صبر کن.
ببینم چکار میکنم.اصلا شاید ۵۰۰ تومنم جور نشد.
+خب حداقل وام یه میلیون تومنی بگیر که بتونیم کاظمین و سامرا هم بریم.
_باشه.صبرداشته باش.
+ویزا کی میاد؟چیزی نگفتن؟
_آره گفتن تا شنبه میاد.
+وای خدایا😍
دیدی گفتم امام رضا برات کربلا میده😉😉
_حالا خیلی هم امید نداشته باش.
میگن تا گنبد رو ندیدی فکر نکن طلبیده شدی.
+😐خیلیم طلبیده شدیم.
من از الان تو خیالم بین نجف و کربلا دارم پیاده روی میکنم...
_☺️☺️😄😄
#ادامه_دارد...
گر میروی بی حاصلی...
گر میبرندت واصلی...
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_چهارم
+نگفتن ویزا کی میاد؟چرا هی امروز و فردا میکنن؟
_نمیدونم.حالا گفتن چهارشنبه صبح اول وقت بهتون میدیم.تو آماده باش و همه وسایلات رو جمع کن.زیادم وسایل برندار.تو راه اذیت میشیم.
+من همه ی وسایلام آماده است.دل تو دلم نیست که کی میریم و چجوری میریم😢
_میریم ان شاءالله.یه تومن وامم گرفتم.
+چه خوب.از این دینار ارزون ها که دولت میگه بگیر.
_باشه باید مقصدی که دینار رو میگیریم مشخص کنیم.بریم لب مرز ببینیم مسیرمون اول میفته کجا بعد...
+اول بریم کاظمین و سامرا😢
_😄باشه
........
🌺این گذر نامه ی من مانده فقط یک امضا
🌺طبق معمول شدم خیره به دستان رضا
#یارضا
..........
🕕چهارشنبه ۲۴ مهر ۹۷
ساعت ۲ نصف شب مرز مهران
_کجا بریم اول؟
+نمیدونم.نظر من کاظمین بود ولی هرجا بگی.
_باشه میریم کاظمین اول.
.....
🚌بین راه مرز مهران تا کاظمین
+آقا؟
_جانم.
+حال داری با هم حرف بزنیم؟
_اره حتما.
+میگم اون زن بد کاره که امام کاظم آدمش کرده بود،چی داشت؟
_چی بگم والا. اون کلا سیاهی بود امام یه نقطه و روزنه ی سفیدی درونش دیده بود.همون رو گرفت و آدمش کرد...
+پس چرا ما رو آدم نمیکنه؟😭😭 چرا ما رو نگاه نمیکنه؟😭😭
ینی ما که اسم شیعه رومون هست و...
یه روزنه روشن هم نداریم پیشش که همون رو بگیره و آدممون کنه😭😭
_چی بگم من خودمم برام سواله.
حالا چرا گریه میکنی؟
+چون دلم شکسته.😭😭 سال قبل به امام گفتم منم مثل زن بدکاره بگیر و آدم کن ولی نکرد.😭😭
ینی من از یه زنه بدکاره بدترم؟
ینی اینقد از من نا امید هستن؟
_نمیدونم چی بگم. چرا اینا رو به من میگی.
به خود امام بگو.تا برسیم باهاش حرف بزن.
+😭😭😭
(زمانی که امام کاظم علیه السلام در زندان هارون بودن.هارون دستور میده زن بدکاره و زیبا رویی رو ببرن پیش امام. تا به خیال خودشون نعوذبالله امام رو گمراه کنن ولی وقتی صبح برمیگردن.میبینن زن بدکاره به سجده رفته و سعادتمند شده.
#نقل_به_صورت_خلاصه )
.......
🕕۶صبح.کاظمین
_بیدارشو. رسیدیم.یکم دیگه تا طلوع آفتاب مونده الان نمازمون قضا میشه.
+باشه بریم.
حالا کجا وضو بگیریم و نماز بخونیم؟
بخوایم بریم حرم قضا میشه که.
_آره تو راه هرچی گفتیم واینستاد.
بیا اینجا آب هست. رو چمن نماز میخونیم.
+باشه منم مهردارم.
.....
+تا کی کاظمینیم؟
_تاظهرخوبه؟بعدش بریم سامرا.
+آره خوبه.
_بریم حرم؟خسته نیستی.
+آره بریم. خسته هستم ولی بریم زیارت.
بعد تو موکبا استراحت کنیم.برا نماز ظهرم زیارت کنیم.
که دوبار زیارت کرده باشیم.
_باشه بریم.
منم ۵۰۰ تومن تو سایت زدم برا دینار. که کاظمین بگیریم بعد زیارت میرم میگیرم.
(اون موقع دولت گفته بود دینار ۹۵۰۰ میدیم درحالی که دینار ۱۲ ۱۳ تومن بود. باید داخل نرم افزار بله ثبت نام میکردیم و شهر مورد نظرمون رو میزدیم)
+چرا یه تومن رو نزدی؟کم میاریما.
_خانم نمیشه.شاید یه وقت ندادن.بعد چکار کنیم؟
+باشه.خودت بهتر میدونی.
بریم زیارت؟
_بریم.
+دعا کنیم برای هم. همون موضوعات دیشب بین راه.
_☺️😊باشه.
#ادامه_دارد...
......
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ایها_الکاظم_یابن_رسول_الله
روا بُود که گریبان ز هجر پاره کنم؟
دلم هوای تو دارد،بگو چه چاره کنم؟
😢😢😢
#السلام_علیک_یا_محمد_بن_علی_ایها_الجواد_یابن_رسول_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_هفتم
رفتم رسیدم تا جایی که قرار گذاشته بودیم.
دیدم آقایی ام ناراحت و بی حوصله و کمی عصبی نشسته....
تعجب کردم؛ با خودم گفتم من با انرژی برم سمتش که اونم حالش خوب شه...
رفتم نزدیکش با انرژی گفتم سلام
ولی اون با ناراحتی و بی حوصلگی و یه کم چاشنی عصبانیت گفت:
_حالام زوده اومدی.
منم گفتم:
+وا خب خودت گفتی بعد از نماز ظهر و عصر
_گفتم نماز ظهر
حالا عیب نداره بیا بریم زودتر خیلی کار داریم.😟
+نمیتونیم بریم یه چیز خیلی خوب گیرم اومده.باید تا یکی دوساعت دیگه تو حرم باشیم.🤩
_اذیت نکن قرارمون ظهر بود.تازه دیرم اومدی.😒
+اذیت نمیکنم.دعوت شدیم به مهمون سرای امام کاظم😍🥳
_پس بگو چرا دیر اومدی رفتی دنبال این چیزا.😠
+واااا، اول تو گفتی بعد نماز منم بعد نماز اومدم.دیر نشده که...
دوم اینو قبل اذان بهم دادن.
سوم من اصلا نمیدونستم همچین چیزی هست.
اصلا نمیدونستم اینجا هم مهمون سرا داره.😕
_حالا در هر صورت دیر شده اونجا هم طول میکشه.
+وا دیر چی شده.همین الان میتونیم بریم.🤨😟
_من نمیام تو میخوای بری، برو.
خداحافظ
اینو گفت و حرکت کرد که از صحن حرم خارج شه. منم دنبالش میرفتم😐
+وا، وایسا وایسا🚶🏻♀️🚶🏻♂️
ببین معلوم نیست دیگه این فرصت تو زندگی مون پیش بیاد یا نه .
بابا به خدا من نمیدونستم.خادمه بهم داد منم بعد که فهمیدم چیه،برگشتم یکی هم برا تو گرفتم.
حالا یه ساعت فرقشه مگه چی میشه.
بعدشم ما در هر صورت باید ناهار بخوریم نمیشه همینطوری بریم که...
تورو خدا بیا بریم.
ببین اصلا روش چی نوشته! بخونش!
_کو ببینم؟
+بگیر.
_
اهلا و سهلا فی المضیف الموسی بن الجعفر
بعد اقامه الصلاه الظهروالعصر
😍😍
خوش آمدید به مهمون سرای موسی بن جعفر بعد از نماز ظهر و عصر
😍😍
خب بیا بریم.
+باشه بریم😍😍😍😍😍😎
_حالا کدوم طرفه؟
+نمیدونم دقیقا
پشتش نوشته،ببین.
میگم دیگه بداخلاق نباش😬
ناسلامتی مهمون امام کاظم شدیما یعنی آقا بهمون نگاه ویژه کرده.
_بد اخلاق نیستم
خیلیم خوشحال نباش معلوم نیست کجا رفتی دنبالش😜
+باز گفت.😬میگم من اصلا نمیدونستم اینجا هم مهمون سرا داره.
البته اگرم میدونستم قطعا دنبالش بودم😝
ولی واقعا نمیدونستم.
_اینجا هست بیا بریم.
.....
پشت کاغذ صورتی کروکی کشیده بود ضلع سمت راست صحن یه درب کوچیک بود که کاغذ رو نشون میدادیم و وارد یه سالن بزرگ میشدیم که کامل از بالا تا پایین سرامیک سفید ساده بود. یه خادم ایستاده بود که کاغذ رو میگرفت و خانم ها و آقایون رو راهنمایی میکرد سمت سالن غذا خوری خودشون.
خادم:(به فارسی)
خوش اومدین
آقایون این مهمون سرا
خانم ها اون سمت مهمون سرای مخصوص خودشون.
_کاش باهم بودیم.
+اره کاش مثل حرم امام رضا کنار هم بودیم.
نمیشه کاری کرد؟
_نه😂
+😁😉
_برو بعد غذا خوردی بیا همینجا
+باشه
.......
وارد سالن شدم میزهای مستطیلی بلند داشت که دور تا دورش صندلی بود. مثل میزهای مهمون سرای حرم امام رضا علیه السلام.
خادم ها برامون غذا میوردن و جلومون میذاشتن.
غذا باقالی پلو با ماهیچه بود.
کنارشم ماست یه سالاد مخصوص و
زیتون بسیار خوشمزه ای بود.
یه نون باگت کوچولوی تازه هم میدادن.😋😋
انگار اطعام بهشتی بود مثل همون ها که برای حضرت مریم سر سجاده اش میذاشتن😁
.....
_خیلی غذاش خوشمزه بود واقعا چسبید.😋😋
+ااره خیلی خوب بود.دیدی گفتم بهت.بعد میخواستی ول کنی بری.🤨
_😒😂
+نخند مگه دروغ میگم.
حالا چی شده بود که اینقد عصبانی و ناراحت بودی.
_بدبخت شدیم...😢
+شوخی نکن.
_به خدا جدی میگم...😢😢
+یا خدا چی شده مگه😯
...
#ادامه_دارد...
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ایها_الکاظم_یابن_رسول_الله
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم؟
دلم هوای تو دارد،بگو چه چاره کنم؟
😢😢😢
....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#السلام_علیک_یا_محمد_بن_علی_ایها_الجواد_یابن_رسول_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_هشتم
همینطور که راه میرفتیم تا از مهمون سرا خارج شیم و به تبع از صحن خارج شیم با هم صحبت میکردیم.
حالا چی شده بود که اینقد عصبانی و ناراحت بودی.
_بدبخت شدیم...😢
+شوخی نکن.
_به خدا جدی میگم...😢😢
+یا خدا چی شده مگه😯
_هیچی.
دینار گیرم نیومد😕
+چرا؟یعنی کلاهبرداری بود؟
_نه کلاهبرداری که نبود ولی تعداد زیاده.نتونستن از پسش بربیان.
خیلی ها بودن که سه روزه تو کاظمین هستن و هنوز بهشون ندادن.
تازه امروزم معلوم نیست بهشون بدن یا نه.
بیچاره ها هرچی پول داشتن دادن. یکیشون میگفت حتی پول ندارم برگردم لب مرز برم خونه.
+حالا چیکار کنیم؟
ماهم که فقط ۵۰۰ داریم😯😯
_نمیدونم.
حالا باز خداروشکر کل پول رو ندادم.
الان بریم تو بازار کنار حرم ۵۰۰ تومن رو چنچ کنیم.
+باشه بریم.ولی کم میاریم نهایت سامرا نمیریم دیگه...😢😔
ولی بازم کم میاریم.
_حالا بیا ببینم چی میشه.
.....
🏦بازار
_کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۱۳خمینی
_کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۱۲خمینی
_کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۱۴خمینی
(از صرافی های مختلف میپرسیدیم دینار چند تومن میشه هر کدوم یه چیزی میگفتن.
بعضی عراقی ها به هزار تومن میگن ۱ خمینی
به دو هزارتومن میگن ۲ خمینی و...)
+آقا میگم مگه پولِ تو کارت رو میشه اینجا کشید؟
_آره بعضی از صرافی ها پوز دارن.
+بیا بریم تو این صرافی.
_باشه.بذار برم بپرسم ببینم پوز داره.
.
.
.
+چی شد؟
_پوز نداره.
+عه...من خوشم اومد از اینجا.
_😐😒
+آقا بریم اونطرف پول بگیریم ولی از این دینار بگیریم.
_چه فرقی داره؟همشون یه قیمته.
+نه فرق داره.من به دلم افتاده از این صرافی بگیریم.
قیافش معلوم بود آدم خوبیه.
_عجب😐
چه حرفایی میزنی.
باشه بریم پولو بگیریم بعد بریم پیش اون.
+😆😍
(صرافی ای که میگفتم یه مغازه کوچیک بود که آینه کاری شده بود.و عکس خیلی از علما و عرفا به در و دیوارش زده شده بود. عکس شخصیت هایی مثل آیت الله سیستانی،امام خمینی،آیت الله بروجردی، آیت الله خامنه ای،آقای قاضی و...
خوده صراف هم یه آدم قد بلند سبزه بود که ریش و سبیل داشت و معلوم بود آدم خوب و مومن و اهل دلی هست)
......
🏪صرافی
_آقا کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۸تومن
_کم؟
🙎🏽♂️۸ تومن.
+۸ تومن😨😳😐
_آره
+شاید اشتباه میگه. دوباره ازش بپرس.
_آقا ۸ تومن؟ ۸ خمینی؟
🙎🏽♂️نعم.☺️
(از کشو میزش یه پنج تومنی و سه تا هزار تومنی در اورد با لهجه ی عربی گفت ۸ تومن.)
_😯😐😨
+😐😯😨
میگم نکنه دیناراش قلابیه😁😅
_😂
نه بابا بهش نمیخوره.
+خب پس بگیر دیگه.
_آقا ۲۰۰ تومن ۲۰۰ خمینی من دینار.
🙎🏽♂️۲۵دینار.
فرما
+خب چرا دویست تومن پونصد تومن رو بگیر دیگه.🧐😒
_عه به نظرت بگیرم.
آخه...
+تردید نکن دیگه خیلی خوب داره میده.
_باشه.
آقا ۳۰۰ خمینی
🙎🏽♂️۳۸ دینار. فرما.
_شکرا.
(ما خیلی عربی بلد نبودیم.دست و پا شکسته یه چیزایی میگفتیم.
ولی خوبیش اینه که اونا هم یکم ایرانی بلدن.
با یکم ایرانی یکم عربی به علاوه ی ایما و اشاره منظورمونو میگفتیم بهشون.
بعد از اینکه پول رو گرفتیم.یه کم در مورد عکسای رو دیوار و چطوری میشه رفت سامرا پرسیدیم و بعد از صرافی بیرون زدیم.در حالی که برق خوشحالی تو نگاه هر دومون بود.اصلا فکر نمیکردیم با ۵۰۰ تومن پول بتونیم ۶۳ دینار بگیریم. اگه خیلی خوب و منصفانه گیرمون میومد ۴۱ دینار میشد. یعنی نزدیک به ۲۰ دینار اضافه تر.😳🤩 )
......
🚶🏻♀️🚶🏻♂️
+خیلی عجیب بود نه؟
_آره.
+ به نظرت چرا ۸ تومن داد؟
_نمیدونم. آدم خوبی بود.
+باشه آدم خوبی هم باشه ۸ تومن خیلی کمه.
_نمیدونم.
+شاید نذری چیزی داشته؟!
_بعید نیست.
+درهرصورت خدا خیرش بده.
_زنگ بزن یا پیام بده به خونواده هامون که پول ندن به دولت، بیان اینجا دینار بگیرن.
+آره فکر خوبیه باشه حتما میگم.
ولی چجوری بگم کدوم صرافیه؟
_آدرس بده بهشون مشخصاتش هم بگو معلومه پیداش میکنن.
+باشه.
حالا کجا میریم؟
_سامرا دیگه😍😍
+😍😍😍😍😍😍
#ادامه_دارد
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ایها_الکاظم_یابن_رسول_الله
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم؟
دلم هوای تو دارد،بگو چه چاره کنم؟
😢😢😢
....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#السلام_علیک_یا_محمد_بن_علی_ایها_الجواد_یابن_رسول_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_نهم
حالا کجا میریم؟
_سامرا دیگه😍😍
+😍😍😍😍😍😍
_اول میریم سیدمحمد بعد میریم سامرا.
+سید محمد کیه؟
_ بچه امام هادی(علیه السلام) هست.اونقد مقامش بالا بوده اون موقع شیعه ها فکر میکردن امامِ بعد از امام هادی هست ولی بعد شهادت امام هادی میفهمن که امام حسن عسکری امام بعدی هست.
+چه جالب من اصلا اسمشو نشنیدم
_پیش عراقی ها خیلی محترمه به اسمش سوگند میخورن.کرامت های عجیبی هم داره. معمولا هرکی میخواد بره سامرا اونجا هم میره برا زیارت.
بعد از تقریبا سه ساعت رسیدیم سیدمحمد
یه فضای بزرگ و باصفا داشت از وسط بازار رد میشی تا میرسی به یه صحن که نصفش سرامیک سفید هست و نصفش هنوز درست نشده و سنگ و کلوخه دور تا دورش مغازه فلافلی و خشکبار فروشی و... هست یه قسمتش هم سرویس های بهداشتی.
اون قسمت که با سرامیک سفید ساخته شده.
یه در چوبی بزرگ داره که با ورود به اون وارد صحن اصلی میشی
و روبروی گنبد فیروزه ایِ در حال ساخت قرار میگیری.
چهار طاق حرم ستون های سفید بزرگی هست که من با دیدنشون یادم به صحن شاهچراغ احمدبن موسی علیه السلام میفته.که فاصله بین ستون ها پنجره های مشبک ضریح مانند کار گذاشتن.
کف پوش صحن هم سرامیک های سفید و مشکی که به صورت شطرنجی کار شده.
خیلی خیلی با صفا هست
......
یک ساعت سیدمحمد بودیم و بعد سوار ون شدیم و بعد از تقریبا دو ساعت رسیدیم سامرا از یه جایی به بعد باید پیاده میرفتیم.
بعد از کمی پیاده روی رسیدیم به خیابون اصلی که وصل میشه به حرم. و گنبد زیبا و بزرگ سامرا از ابتدای خیابون مشخصه و هر چی نزدیک تر میشی وضوح و بزرگی گنبد بیشتر میشه.
یه خیابون خیلی باصفا که سنگ فرش شده و وسیعه؛ سمت چپ و سمت راست خیابون پر از موکبه و اکثرا ایرانی هستن. بین موکب ها امانات هم هست که کوله ها رو تحویل میگیره.
......
🏘️سامرا در راه رسیدن به حرم
+تو هم اولین بار میای سامرا؟
_آره.دفعه های قبل نیومدم.
+چقد غریبه😢
_آره.
اونجا رو نگاه کن رو ساختمون ها.
+چیه؟
چرا اونجا هستن؟
_آماده باشن دیگه.
+یعنی هنوز امنیت کامل نداره
_نه بابا
این شهرای اطراف اون دسته از اهل سنت هستن که اصلا اهل بیت رو قبول ندارند و شیعه رو رافضی میدونند. حتی به اهل بیت دشنام میدن.
+یعنی داعش از این ها هم جذب داره
_آره فکر کنم
+چقد امام های ما غریب هستن.
حتی بعد ۱۴۰۰ سال😢😢
_خیلی😢😢
.......
_نزدیک حرم شدیم.
اینجا همش دست ایرانی ها هست.
+آره معلومه غذاهای موکب ها هم ایرانیه بیشتر.
_ این عکس شهدایی که گذاشتن؛ شهدایی هستن که سامرا رو آزاد کردن.
+آره.من از وقتی اومدیم سامرا
شهید مهدی نوروزی جلو چشامه.بهش میگفتن شیر سامرا.
_چه جالب من نمیدونستم.
+تازه یه بچه هم داره اسمش رو گذاشته هادی.
_خوش به حالشون.
کیفامون باید بذاریم اینجا گوشی و شارژر و اینا همش ممنوعه ببریم داخل.
+باشه.
بریم زودتر به نماز مغرب و عشا برسیم.
_باشه برو وضو بگیر. داخل صحن که اومدی همو پیدا میکنیم.
+اخه چطوری همو پیدا کنیم.
_خب فضا کوچیکه.
یه صحن که بیشتر نیست.
+باشه.
....
+عه سلام
_دیدی چه زود پیدام کردی😄
+اره من که به نماز نرسیدم.
تو خوندی
_نه منم نرسیدم.سرویس بهداشتی ها خیلی شلوغ بود.
+خب پس بیا باهم به جماعت بخونیم.
_تو این شلوغی نمیشه.
+میشه بابا یه گوشه می ایستیم.
_باشه😒
......
_ببین کی اینجاس😍
#ادامه_دارد...
#السلام_علیک_یا_علی_بن_محمد_ایها_الهادی_النقی_یابن_رسول_الله
دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم😢
صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم😢
یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم😢
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ایها_الزکی_العسکری_یابن_رسول_الله
....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#السلام_علیک_یا_نرجس_خاتون_سلام_الله
#السلام_علیک_یا_حکیمه_خاتون_سلام_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_دهم
(صحن حرم ائمه ی سامرا علیهم السلام
خیلی کوچیکه؛
شاید اندازه ی صحنِ انقلابِ حرمِ امام رضا علیه السلام؛ یا یه کم بزرگتر.
که قبر مطهر امام هادی امام حسن عسکری علیهم السلام حضرت نرجس خاتون سلام الله و حکیمه خاتون عمه ی امام حسن عسگری بین صحن قرار گرفته است.
حیاط صحن رو به وسیله ی پرده دو قسمت کرده بودند زنونه و مردونه.
مکانی که الان به عنوان حرم ائمه در سامرا هست. در آن زمان خانه ی امام حسن عسگری علیه السلام و قبل از امام حسن عسگری خانه ی امام هادی علیه السلام بوده است.
این دو امام بزرگوار تحت نظر خلفایِ ظالمِ زمان بودند که در شهر سامرا و در خانه ی خودشان تحت نظر بودند.
زیر زمین حرم، همان سردابِ مشهوری است که امام زمان عجل الله در آنجا غائب از نظر میشن. )
_ببین کی اینجاس😍
+کیه؟
_نزار قطری😍
+😮😮واقعا؟
_اره.تو برو قسمت زنونه منم برم بین جمعیت عزاداری کنیم.
بعد که تموم شد بیا کنار پرده.
.......
نزار قطری دعای توسل رو به صورت مداحیِ فارسی و عربی خوند. و جمعیت اونجا بیشتر ایرانی بودن و خب خیلی به همه حس و حال خوب منتقل شد😍
.........
+چقد قشنگ خوند
_آره خیلی خوب بود.
قبول باشه.
بریم اونجا پشت اون درب موکبه ایرانی هاست.شام میدن.
+بریم.
(شام قورمه سبزی میدادن... قورمه سبزیه بهشتی😋)
امشب دیگه همینجا تو صحن میخوابیم.درسته؟
_آره میخوابیم.صبح زود میریم
+کجا میریم؟
_بریم کربلا تا خلوت تره یه روز اونجا باشیم بعد بریم نجف که پیاده بیایم سمت کربلا.روز اربعین کربلا باشیم از دور یه زیارت نامه بخونیم و بعد بریم سمت مرز.
+باشه.خیلی خوبه.
_راستی برا دینار گفتی به خونواده ها؟
+آره گفتم
_پیدا کردن؟
+اره گفتن مغازه رو پیدا کردیم با همون مشخصات ولی گفته دینار ۱۲تومن
_واقعا؟😳
+آره
_شاید رفتن جای دیگه
+منم گفتم ولی گفتن نه دقیقا همونجا رفتیم با مشخصاتی که شما گفتین همه عکسا هم تو مغازه بود حتی آقایی هم که گفتین خودش بود ولی هر دینار ۱۲تومن گفت.
_چ جالب خیره ان شاءالله
+به نظرت چرا به ما هشت تومن داد؟
_نمیدونم واقعا
+شاید من به امام موسی کاظم علیه السلام میگفتم از شهر دخترت اومدم دعوت ویژه مون کرد.
هم غذا بهمون داد هم دینار هشت تومن😭
_نمیدونم احتمالا اینا خانواده ی کرمن😭
......
حالمون خیلی منقلب شده بود.
اینکه ما هیچی نداشتیم ولی امام به ما نگاه کرده بود بیشتر چشمامونو تر میکرد.
و ته قلبمون خوش حال بودیم که امام ما رو دیده و صدامون رو شنیده😭😭
(ائمه به همه این نگاه ها رو دارن باید توجه کنیم ببینیم و نگاه های ویژه رو پیدا کنیم. اینکه یه نفر میدونه امام بهش توجه کرده و یه نفر نمیدونه؛ به نوع نگاه افراد بستگی داره
وگرنه ائمه به همه نگاه رحمت و ویژه دارن و با نگاه اون هاست که بلاها و مصائب از ما دور میشه)
........
ببین اونجا به خانم ها پتومیدن برو بگیر بخواب.
من میخوام برم زیارت.
+باشه برو.
منم دعا کن.
_تو نمیری زیارت؟
+نه من الان خیلی خسته ام حال خوبی ندارم برم زیارت بی احترامی به امامه چون کسلم.
_خب باشه
پس فعلا
#ادامه دارد
#السلام_علیک_یا_علی_بن_محمد_ایها_الهادی_النقی_ی
دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم😢
صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم😢
یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم😢
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ایها_الزکی_العسکری_یابن_رسول_الله
....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#السلام_علیک_یا_نرجس_خاتون_سلام_الله
#السلام_علیک_یا_حکیمه_خاتون_سلام_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_یازدهم
رفتم پتو گرفتم، وسط صحن تقریبا نزدیک به پرده یه جایی پیدا کردم و دراز کشیدم یه جوری خوابیدم که پشتم به امام نباشه.آسمون، پرستاره و قشنگ بود.گنبد و گل دسته ها هم که جلو چشمام بودن.
خوابم نبرد فقط فکر کردم.
به خونوادم
به خودم
به مهمون نوازی امام موسی کاظم
به شهدای سامرا
به کربلا
به پیاده روی
به همه چی فکر کردم.
دلم میخواست اون شب تموم نشه.
آخه اگه تموم میشد کم کم سفر کربلا تموم میشد.
کربلایی که چقد آرزوشو کشیده بودم و منتظر بودم که برم...
همیشه فراق و قبل از رسیدن به چیزی
شیرین تر از وصاله...
اون شب یه حس نزدیکی به امام زمان عجل الله هم داشتم.
حس میکردم حضور دارن.آخه هرچی باشه سامرا خونه ی پدریِ امام زمانه...
خادم های اونجا همه ایرانی بودن.
از عمق وجودم غبطه و حسرت میخوردم که چرا من راه خادم شدن اینجا رو بلد نیستم.
چرا من خادم نیستم.
دوست داشتم روزها و ساعت ها توی سامرا باشم و خدمت کنم...
از هر خادمی میپرسیدم که چجوری خادم شدین.نمیگفتن.میگفتن اجازه نداریم بگیم.
فقط یکی شون با اصرار زیادِ من
گفت برو قرارگاه فرهنگی خاتم رو پیگیری کن.
با همین افکار خوابم برده بود.
صبح قبل اذان بیدار شدم.
پتو ها رو تحویل دادم وضو گرفتم و وارد حرم شدم.همه ی اون حسرت ها و غم ها و سنگینی ها رو روی دلم احساس میکردم.
خیلی خلوت بود...
چسبیدم به ضریح
چند دقیقه فقط چسبیده بودم به ضریح...
احساس میکردم زنگار دلم داره پاک میشه...
احساس میکردم همه ی غم هام داره از بین میره...
این حس رو قبلا وقتی چسبیده بودم به ضریح امام رضا علیه السلام تجربه کرده بودم...
اصلا دلم نمیخواست جدا بشم...
محکم ضریح رو گرفته بودم.
یه دفعه یادم به اون قسمت از متن زیارت نامه ی امام موسی کاظم علیه السلام افتاد...
زائرا لائذا بقبرک(زائری ام که به قبر تو پناه آوردم)
با تمام وجودم خودم رو در پناه امام حس میکردم...
اشک تمام صورتم رو پر کرده بود.
توی ذهنم مرور میشد:
زائرا لائذا بقبرک(زائری ام که به قبر تو پناه آوردم)
خادمی زد بهم و گفت عزیزم اجازه بدین بقیه هم زیارت کنند...
به سختی از ضریح جدا شدم دیدم چقد شلوغ شده
اذان گفته بودند...نماز صبحم خونده بودند...و من اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم...
کنار ضریح قشنگ میشد لامکان و لا زمان رو حس کرد...
به جماعت که نرسیده بودم.
رفتم نزدیک ترین جا به ضریح ایستادم نماز و زیارت نامه خوندم.
تو متن زیارت نامه دوباره
کلمه ی لائذا رو دیدم...
همش به خودم میگفتم چقدر خوبه که ما
امام داریم...
چقدر خوبه یکی هست که وقتی غم داریم بهش پناه ببریم...
چقدر خوبه ما بی کس نیستیم...
چقدر خوبه...
چقدر خوبه...
یه دفعه یادم افتاد به حدیث امام صادق علیه السلام
که فرمودند:
اگر ما اهل بیت نبودیم؛شما مثل حیوانی سرگردان بودین...
جمعیت رو دیدم دور ضریح...
گفتم خداروشکر که ما امام داریم و سرگردون نیستیم...
آخرای زیارت نامه بودم
ساعت نزدیک های ۷ شده بود.
یه خانمی صدام زد گفت همسرت منتظرته...
#ادامه دارد
#السلام_علیک_یا_علی_بن_محمد_ایها_الهادی_النقی_ی
دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم😢
صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم😢
یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم😢
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ایها_الزکی_العسکری_یابن_رسول_الله
....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#السلام_علیک_یا_نرجس_خاتون_سلام_الله
#السلام_علیک_یا_حکیمه_خاتون_سلام_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_دوازدهم
یه خانمی صدام زد گفت همسرت منتظرته...
تند تند زیارت نامه رو تموم کردم و رفتم بیرون.
سبک سبک بودم...
خالیه خالی...
با یه حس رضایت مندی و چشمک ریزی
تو دلم گفتم
چه میکنه این امااام😄😄
دلم نیومد سرداب رو نبینم...
تند تند از پله ها پایین رفتم...
اونجا دورکعت نماز خوندم و سریع برگشتم.
اومدم بالا دیدم یه کم آشغال رو زمینه...
یکی بهم گفت مگه حسرت خادمی نداشتی خب حالا خادم شو اینا رو جمع کن.
تند تند همه رو جمع کردم و رفتم...
همسرمو دیدم نشسته بود.
گفت دیر شد
بریم؟
تو دلم گفتم نه کجا بریم...
قیافه ی همسرمم معلوم بود دوست نداره بریم...
اما باید میرفتیم...
قسمتی از دلمون رو گذاشتیم سامرا و رفتیم سمت کربلا...
توی راه کربلا.
همش به این فکر میکردم
اونایی که امام ندارن چیکار میکنن؟
این واقعا برام سوال بود نه اینکه بخوام ادا در بیارم و شعار بدم...
آخه ما وقتی حالمون بده پناهمون اهل بیت هست.
کسایی که امام ندارن یا اهل بیت رو قبول ندارن وقتی حالشون بده پناهشون کیه؟
......
+آقا
_جان
+میگم چقد زیارت باعث معرفت میشه.
_چطور؟
+آخه من هیچوقت کرامت و رافت امام کاظم امام جواد امام حسن عسکری و امام هادی علیهم السلام رو درک نکرده بودم...
همیشه فکر میکردم فقط امام رضا اینقد رئوفه ولی وقتی تو کاظمین بودیم فهمیدم این مهربونی امام رضا ارث پدرشون هست😉😊
الانم نمیشناسم این امام ها رو ولی حس آشنایی تری بهشون دارم.
_آره واقعا
شناخت ما از ائمه تقریبا هیچ هست.
ما با این که شیعه هستیم ولی واقعا اگه مثلا بپرسن در مورد امام هادی شاید پنج دقیقه هم نتونیم صحبت کنیم.
+😢😢چقد امام ها غریبن
_چقدر ما بی توفیق هستیم که از اون ها بهره نمیبریم...
......
+رسیدیم کربلا؟
_آره
+الان باید چیکار کنیم؟
کجا بریم؟
_الان باید پیاده بریم تا برسیم نزدیک های حرم.
بعد بریم داخل یه موکبی جا بگیریم.
+مثل پارسال بریم موکب امام رضا
_نمیدونم حالا بیا بریم...
.......
وقتی آخرین عمودهای طریق الحسین رو میگذرونی و میرسی به شهر کربلا سمت چپ و راست مملوء از موکبه. همینطور مستقیم که بری یه دفه چشمت میخوره به گنبد و گلدسته آقا ابالفضل العباس 😭
......
_گنبد رو دیدی؟
+نه.
_اونجا دیگه ببین
+آره دیدم😢😢
گنبد حضرت ابالفضله؟
_آره
+کاش میشد با همین خستگیِ راه بریم زیارت
_فک نکنم بشه خیلی شلوغه
بعد داخل موکب ها جایی گیرمون نمیاد.
+باشه.
_نمیدونم موکب ها کدوم سمت حرم هستن.
+بریم نزدیک تر شاید علامتی چیزی باشه.
ببین از اون خادم بپرس.
_اره بمون همینجا من برم بپرسم.
.....
+پرسیدی
_آره،باید بریم اون سمت حرم.پشت تل زینبیه.
میگه اونجا همه موکب های ایرانی هستن.
میگه بریم خونه ی خودمون ولی تا حرم فاصله اش زیاده.
+موکب ها بهتره.
هم نزدیک ترن هم هر زمانی بخوایم میشه بیای حرم.
_آره نظر منم همینه.
....
تصمیم گرفتیم مثل سال پیش بریم موکب امام رضا علیه السلام ولی یادمون نبود کدوم خیابون بود آدرس میپرسیدیم ولی پیدا نمیکردیم!
_خیلی راه اومدیم
موکب امام رضا پیدا نمیشه.
+آره.
ببین اونجا زده موکب قمی ها
بریم اونجا.
_آره.بریم
......
+خسته شدم.نیست که...
_بیا اینطرف بریم تو این کوچه
+ببین زده موکب شاهچراغ
میخوای بریم اینجا
_اگه جا داشته باشن.
اینجا باش برم بپرسم.
.......
_پاشو بیا جا داره.
+خداروشکر.
.....
_خب دیگه برو
+کی بریم حرم؟
_فردا قبل نماز صبح میریم.
الان خیلی خسته ایم.
+باشه
_دوساعت قبل از نماز اینجا باش.
.....
موکب ها چندین چادر دارن مثلا سمت خواهران پنج تا سمت برداران پنج تا
همون دم در موکب کارت ورود خروج برامون صادر کردن و شماره موکب رو زدن من چادر سه بودم طرف خانم ها بودم شوهرم چادر یک طرف آقایون. رفتم داخل موکب پتو گرفتم وسایلامو گذاشتم ساعت گوشی رو تنظیم کردم خوابیدم.
خیلی خسته بودم تا سرمو گذاشتم خوابم برد.
....
دو ساعت قبل از اذان بیدار شدم.
آماده شدم رفتم بیرون از موکب بیست دقیقه منتظر شدم شوهرم نیومد...
#ادامه_دارد...
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_یا_حسین_بن_علی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
#السلام_علیک_یاقمر_بنی_هاشم_یا_ابالفضل_العباس
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_سیزدهم
دو ساعت قبل از اذان بیدار شدم.
آماده شدم رفتم بیرون از موکب بیست دقیقه منتظر شدم شوهرم نیومد...
خواب مونده بود.
رفتم جلو درب موکب آقایون و به یه آقایی جای خوابیدن شوهرمو گفتم و عکسشو از داخل گوشی نشونش دادم گفتم بیدارش کن بگو منتظرم 🤭
بعد از ده دقیقه اومد رفت وضو گرفت حرکت کردیم سمت حرم.
حدودا بیست دقیقه پیاده باید راه میرفتیم.
رسیدیم به حرم شلوغ بود.اما نه به شدت روز اربعین.
اول رفتیم حرم حضرت عباس علیه السلام
چون ایشون باب ورود همه ائمه هستن بالاخص امام حسین علیه السلام
زیارت نامه روخوندیم رفتیم زیارت با صف رفتم جلو یکم طول کشید.
تا زیارت کردم اومدیم بیرون وقت نماز صبح شده بود.
تو بین الحرمین نماز جماعت صبح خوندیم.
بعد رفتیم حرم امام حسین علیه السلام خیلی شلوغ بود چون بعد از نماز صبح هم بود ما هم هنوز خسته و کسل بودیم یه سلام دادیم برگشتیم موکب صبحانه خوردیم استراحت کردیم و بعد از ظهر رفتیم سمت حرم.
تو بین الحرمین نشستیم صحبت کردیم بی نهایت شلوغ بود و نمیشد وارد حرم ها شد.
تصمیم گرفتیم نماز به جماعت بخونیم برگردیم.
........
+میای ساعت دوازده شب بریم حرم؟
_نه من نمیام قبل نماز صبح میخوام برم.
+خب من خودم برم؟
_بلدی راهو؟
+آره بلدم میتونم برم.
_خب باشه برو ولی صبح زود بیا تا بریم سمت نجف
+خیلی کم موندیم اینجا😢
_دوباره میایم.
بریم نجف اونجا یه شب بمونیم بعد پیاده بیایم کربلا سلام بدیم بریم مرز.
+باشه
_راستی اینجا هم امیر عباسی اومده دعای کمیل میخونه نمیمونی؟
+نمیدونم احتمالا میمونم بعدش میرم.
_باشه برو التماس دعا
.....
موندم تو موکب یکم خوابیدم بعدش دعای کمیل گوش دادم آماده شدم رفتم سمت حرم.
ایام اربعین تعداد موکب ها زیاده و شور و حال عجیبی هست که شب و روز نداره.
بنابراین شهر شلوغ بود و راحت میشد با ارامش تنهایی سمت حرم بری.
وارد بین الحرمین شدم از دور یه سلام به آقا اباالفضل العباس دادم و رفتم سمت حرم امام حسین.
کفش و موبایل رو به امانات دادم....
#ادامه_دارد...
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_یا_حسین_بن_علی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
#السلام_علیک_یاقمر_بنی_هاشم_یا_ابالفضل_العباس
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_چهاردهم
رفتم کفش و موبایلم رو دادم به امانات.
بعد از گذشتن از یه صف طولانی رفتم داخل صحن حرم امام حسین
خیلی شلوغ بود.
اضطراب عجیبی داشتم.
نمیدونستم چیکار کنم.
هم دوست داشتم برم توی صف که بعد دو ساعت برسم به ضریح
هم شلوغی رو که میدیدم منصرف میشدم.
یه کم این پا اون پا کردم.
بالاخره تصمیم گرفتم برم توی صف.
(به خاطر شلوغی جمعیت نرده هایی کشیده بودن که به صورت راهرو های کنار هم در اومده بود.
و هر ردیف از راه رو حدودا ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر جمعیت بودن)
یکم تو صف موندم دیدم یه خانمی که به خاطر شلوغی و گرما بی حال شده بود رو از جلو به عقب آوردن.
منم منصرف شدم گفتم بهترین کار اینه که یه جای دنج پیدا کنم و با آقا حرف بزنم.
اینکه برم دست بزنم به ضریح و بعد حال مناجات و دعا خوندن نداشته باشم چه فایده ای داره.
(دور تا دور حرم امام حسین رواق هست که رواق ها سکو دارند.
صحنِ دورِ ضریح سرپوشیده هست ولی یه قسمت از اون شیشه هست که گنبد معلوم میشه.)
به امام گفتم حالا که قراره ضریح زیبات رو نبینم میشه حداقل یه جای خوب بهم بدین روی یه سکو که گنبدتون رو ببینم.
همینطور میگشتم تا یه جا پیدا کردم.
یه سکو که وقتی تکیه میدادم رو به قبله و ضریح بودم و همینطور گنبد رو میدیدم.
خب از امام تشکر کردم.
و حدود نیم ساعتی فقط خیره بودم به اطراف به گنبد به جمعیت.
حالت عجیبی داشتم
و یه بغض عجیبی گلوم رو گرفت بود.
خدایا،
من
شب جمعه
کربلا
؟؟؟!!!
باورم نمیشد.
شروع کردم به خوندن دعای کمیل بیشتر معنای فارسی رو میخوندم تا متوجه معنی بشم؛ و هر خطی که میخوندم به گنبد نگاه میکردم.
دعای کمیل یه جور خاصیه
کم کم آدم رو گرم میکنه
و تو عشق و محبت خدا میسوزونه...
کم کم اشکام سرازیر شد...
و بغضم شکست...
همینطور میخوندم که رسیدم به این خط:
خدایا شاید بتونم عذاب آتش جهنم رو تحمل کنم
اما چگونه بر فراق تو صبر کنم
فکیف اصبر علی فراقک😢😢
اینو میخوندم و بلند بلند گریه میکردم
یه بار خطاب به خدا
یه بار خطاب به امام حسین
که من از کربلا برم چجوری بر فراق تو صبر کنم؟
دعای کمیل رو خوندم...
و شروع کردم حرف زدن با اقا وسط حرفام برا خودم روضه و نوحه هم میخوندم و گریه میکردم...
یا امام حسین من از تو خودت رو میخوام...
آقا آدمم کن...
ارباب بهم رحم کن...
من که جز تو کسی رو ندارم...
و...
اروم شده بودم به در و دیوار نگاه میکردم
به زائر ها
میگفتم شب جمعه است امشب
شبی که حضرت زهرا اینجا هست.
دوباره گریه میکردم...
به حرکت زائر ها و نگاه ملتمسانه شون، به امام توجه میکردم...
به خادم ها توجه میکردم...
به گنبد خیره میشدم و حرف میزدم.
تا اذان صبح با امام حرف میزدم.
وقت اذان شده بود
بعد از نماز صبح خواستم برم ولی دل نکندم
با این که میدونستم دوباره میایم ولی باز ته دلم راضی نمیشد.
بین الطلوعین هم اونجا بودم.
ساعت ۷ شده بود که رفتم.
تا وارد صحن بین الحرمین شدم بارون شدیدی بارید...
خدایا
من
شب جمعه
روز جمعه
کربلا
بین الحرمین
بارون؟؟؟!!
چون بارون شدید بود اکثرا رفته بودن جایی که مسقف باشه و پناه گرفته بودن و حیاط بین الحرمین خلوت شده بود.
منم مستانه زیر بارون توی صحن بین الحرمین راه میرفتم و مداحیِ سید مجید بنی فاطمه رو میخوندم:
میباره بارون...
روی سر مجنون...
توی خیابون رویایی...
خیسِ خیس شده بودم.ولی حالم خوبه خوبه خوب بود...
بارون شدید بود ولی زود بند اومد.
و آفتاب اومد و یه رنگین کمون قشنگ درست شد.
منم از اقا خداحافظی کردم و سر خوش و خندان رفتم سمت موکب...
تا رسیدن به موکب همش با اقا حرف میزدم...
اصلا آدم وقتی میره حرم اهل بیت توجه و حضورش نسبت به امام کامله...
توی تک تک لحظات حضور امام رو حس میکنه...
واسه همینم هست که اونجا کمتر گناه میکنه
بیشتر خوش اخلاق میشه و...
توی موکب مداح معروف امیر عباسی رو اورده بودن برای دعای ندبه و مداحی...
من که رسیدم رفتم وسایل رو جمع کردم
و حرکت کردیم سمت نجف...
#ادامه_دارد...
سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری
قلب من سوی شما میل تپیدن دارد❤💔
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_یا_حسین_بن_علی
وقتی یه شب جمعه بین الحرمین باشی
باید قد عمرت هم دلتنگ حسین باشی😢
#السلام_علیک_یاقمر_بنی_هاشم_یا_ابالفضل_العباس
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_پانزدهم
من که رسیدم رفتم وسایل رو جمع کردم
و حرکت کردیم سمت نجف...
کبوتر حرمم آب ودانه می خواهم
زیارت حرم او شبانه می خواهم
منی که از سر کویش نشانه می خواهم
برای گریه به پایش بهانه می خواهم
همیشه در حرمش چشمهای تر دارم
عجیب حال وهوای نجف به سر دارم
(شعراز مجتبی قاسمی)
تا قبل از ظهر به شهر نجف رسیدیم اما برای اینکه جای خواب و یه موکب ایرانی پیدا کنیم باید مسیری رو پیاده روی میکردیم.
این مسیری رو که پیاده میرفتیم از کنار وادی السلام رد میشدیم.
(قبرستان وادیالسلام در قسمت شمالی حرم امام علی علیه السلام هست و مساحتی در حدود ۱۴۸۶ هکتار و با دهها میلیون جسد بزرگترین قبرستان دنیا محسوب میشود.
قبر های وادی السلام معماری خاصی داره. در روایات اومده که ارواح مؤمنین در این قبرستان گرد هم میآیند و هر مؤمنی که از دنیا برود ملکی روحش را به اینجا میآورد و در هر قبر این قبرستان دفن شود عذاب قبر از او برداشته میشود.)
وقتی قبرستان رو میدیدم حالم دگرگون میشد.
و غبطه میخوردم به حال مومنینی که اینجا دفن شدن.
و از صمیم قلبم از خدا میخواستم که منم بعد از مرگم اینجا بیام.
همینطور که راه میرفتیم به خیلی از علما فکر میکردم که یه روزی همین راه رو میرفتن
سیدعلی قاضی، سیدمرتضی انصاری، سید علی شوشتری حتی شهدا مثل رئیس علی دلواری،شهید هادی ذوالفقاری و...
منم داشتم تو همین کوچه هایی راه میرفتم که اون ها یه روزی راه رفتن و وادی السلامی رو میدیدم که اون ها یه روزی میدیدن. با این تفاوت که اونها حقایق اینجا رو میدیدن و من ظواهر رو😢😢
همین فکرها حالم رو دگرگون کرده بود. حالتی شبیه غبطه و یه حسرت و آه عمیق از اینکه:👇
چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری
کو مرا خضر رهی تا بنمایم سفری
با که گویم که چه ها می کشم از دست دلم
با تو گویم که ز احوال دلم باخبری
(شعر از علامه حسن زاده)
با همین فکرها رسیدیم به موکب فاطمه الزهرا
یه موکب خیلی بزرگ که ابتدای مسیر پیاده روی بود.
خب خسته بودیم و تصمیم گرفتیم استراحت کنیم و نیمه شب بریم زیارت و صبح زود هم حرکت کنیم سمت کربلا😍
....................
نجف واقعا شهر پدری هست😍😢
و پدریِ امام علی واقعا حس میشه.
یه پدر مهربون و دلسوز اما با ابهت و شجاع
یه پدرمظلوم که تنها دغدغه اش رشد و تعالیِ بچه هاش هست.وقتی نهج البلاغه رو میخونی میبینی که امام هرکاری میکرده که مردم هدایت بشن...
دلگرم توام گرچه شدم از همه دلسرد
عمری است که بابای منی، بی برو برگرد
........
کوچه پس کوچه های منتهی به حرم امام علی علیه السلام خیلی باصفاست.
مخصوصا نیمه شب
وقتی خلوته و سکوت همه جا رو پر کرده
ابهت و شجاعت امام علی فقط توی حرم حس نمیشه
اونقدر زیاده که به کوچه پس کوچه ها هم کشیده شده
منظورم اینه لازم نیست کنار ضریح باشی تا حالت خوب بشه تا این نزدیکی رو درک کنی و آروم بشی...
وارد صحن حرم شدیم و خیلی شلوغ بود.
دیواره های حرم امام علی و ایوون باصفای نجف خیلی کشیده هست وتا بالا کشیده شده.
خیلی متفاوت تر از حرم های دیگه هست.
حس و حال خاص خودش رو داره.
من وقتی در و دیوار حرم امام علی رو میبینم یادم به حدیث پیامبر میفته که:
انا مدینه العلم و علی بابها...
من شهر علم هستم وعلی در آن هست وهرکس میخواهد وارد شهر علم شود باید از در آن وارد شود.
یکی دوساعت تا نماز صبح مونده بود و قرار شد بریم زیارت و نماز و بعد از نماز برگردیم موکب.
خب خیلی شلوغ بود چون کم کم نزدیک اربعین بودیم و سه چهار روز دیگه اربعین بود.
منم تصمیم گرفتم نزدیک ترین جای ممکن به ضریح بشینم و دعا بخونم و با امام حرف بزنم
تا اینکه با هل دادن و سختی برم به ضریح دست بزنم.
و اینجا هم غم ندیدن ضریح تو دلم موند.😢
یه گوشه پیدا کردم شروع کردم به حرف زدن و دعا خوندن و گریه کردن...
مولای یا مولای انت المولا و انا العبد
و هل یرحم العبد الا المولا...
..........
نزدیک های نماز خادم ها صف های نماز رو مرتب میکردن.
همونجایی که من نشسته بودم صف نماز بود.
نماز رو به جماعت خوندم
و رفتم بیرون که بریم سمت موکب.
دل کندن از حرم بسیار سخت بود ولی راه رفتنی رو باید میرفتیم.
توی موکب چایی و صبحانه خوردیم وسایل ها رو جمع کردیم و راهیه مسیر عشق شدیم😍😍
مسیر نجف تا کربلا....
#ادامه_دارد...
#السلام_علیک_یا_امیرالمومنین_یا_علی_بن_ابی_طالب
دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم
تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم
#السلام_علیک_یا_امیرالمومنین_یا_علی_بن_ابی_طالب
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_شانزدهم
توی موکب چایی و صبحانه خوردیم وسایل ها رو جمع کردیم و راهیه مسیر عشق شدیم😍😍
مسیر نجف تا کربلا سراسر جماله
سراسر عشقه
سراسر شوره
شوری که از شعور برخاسته...
هیچ کسی رو پیدا نمیکنی که پا تو این مسیر بذاره ولی ندونه چرا اومده یا اینکه بی هدف باشه...
هر کسی میاد میدونه چرا اومده
و با هدف اومده...
تو این مسیر
به شدت قلب ها رئوفه
به شدت دیده ها بیناست
به شدت گوش ها شنواست
آدم دلش میخواد دمادم ببینه و بشنوه
و تک تک لحظه ها رو ثبت کنه...
جمعیت ملیونی
دل های عاشق
زائرهای پرشور
میزبان های با محبت
همین ۸۰ کیلومتر
نمایان گر دنیای بدون مرزه
دنیای بدون جنگه
دنیای بدون...
دنیایی که فقط یه منجی داره
و همه دنبال یه هدفن
اونجا دارا و ندار فرقی نداره
کسی که میخواد سفره داری کنه
به این نگاه نمیکنه که تویی که سر سفره ای، پولداری یا بی پول
اون نهایت دارایی شو گذاشته وسط سفره و بی منت داره میبخشه...
وقتی از نجف حرکت میکنی سمت کربلا؛
مثل یه قطره ای که تو مسیر به یه رود بزرگ وصل میشی تا اینکه به دریا برسی...
جلوه ای از فنا
جلوه ای از بقا
من اولین باری بود که قرار بود کل مسیر رو پیاده برم سمت کربلا.
قبلا یکی دو روزی پیاده روی کرده بودم ولی کل مسیر رو توفیق نداشتم.
از اینکه الان میخواستم سه چهار روزی تو این مسیر عشق باشم حالم به شدت خوب بود.
شور و شعف
عشق و سرور
اصلا رو پای خودم بند نبودم
و اصلا حس نمیکردم این مسیر رو دارم پیاده با پاهای خودم میرم
انگار سوار بر ابر بودم یا حتی سبک بار تر...
_جمعیت رو میبینی
+آره
_وصف نشدنیه
+خیلی خوبه آقایی
من خیلی خوشحالم
_منم همینطور
+دلم میخواد بال در بیارم و برم سمت حرم😍
_😄😄
چی داری گوش میدی
+مداحی سیدرضا نریمانی
😆
_کدوم؟
+شبیه یک کبوترم...میخوام تا گنبد طلایی بپرم...
به کربلا مسافرم...پشت سرم دعای مادر پدرم...
حال من احسن الاحواله
زیارت افضل الاعماله...
_خب بسته دیگه😒
+وا خودت پرسیدی😞😞
_😅😅
+😄😄
آقایی یعنی تو این جمعیت ۳۱۳ نفر یار واقعی امام زمان نیست؟
_نمیدونم چه سوالایی میپرسی!😐
+نه جدی
_۳۱۳ نفر چیه؟
+۳۱۳تا فرمانده دیگه
که ۵۰ تاشم خانمه😎
_خب خودتم داری میگی.
برا ظهور آقا فقط احتیاج به این ۳۱۳ تا فرمانده که نیست.
باید جامعه آماده و پذیرای امام بشه.
این ۳۱۳ تا فقط فرمانده هستن خب این فرمانده ها سرباز میخوان.
+جامعه چجوری آماده میشه؟
_وقتی تک تک آدم ها آماده بشن.
+یعنی خودسازی تک تک افراد؟
_آره
+پس اینکه میگن ظلم و ستم تمام جهان رو میگیره چیه؟
_خب الان گرفته 😂
+نه جدی
_خب اون فرق داره.
اگه همه بخوان ظالم باشن پس وقتی امام اومد کی یاری اش کنه؟
اینکه میگن ظلم همه جا رو گرفته به این معنی نیست که همه ظالم میشن.
شیعه ها باید خودسازی کنن تا امامشون بیاد و جهان رو پر از عدل و داد کنه.
همونطور که اون ها دارن ظلم و ستم رو ایجاد میکنن
شیعه باید خودسازی کنه و آماده سازی کنه برای ظهور.
+آره فهمیدم.
به نظرم همین پیاده روی اربعین مقدمات ظهور رو فراهم میکنه
_آره ان شاءالله
الکی نیست که امام حسن عسگری زیارت اربعین رو یکی از نشانه های شیعیان گفتن.
+😍😍😍
_بریم تو این موکب نماز و ناهار دوباره حرکت کنیم؟
+آره داره میگه نماز هم به جماعته بریم.
......
+خیلی جالبه
_چی جالبه
+اینکه اینجا همه چیز فراوونه
انواع غذا ها
انواع میوه ها
انواع آب میوه ها
انگار بهشته
و جالب تر اینکه برا تهیه ی هیچ کدوم نیاز نیست پولی بدی.
و حتی اصلا براشون مهم نیست تو اهل کدوم کشوری
اعتقاداتت چطوریه
و....
_اره این ها فقط به اینکه زائر امامی توجه دارند.
میدونستی موکب ها فقط برای شیعه های ۱۲ امامی نیست.
ببین اینا که لباس خاص دارن اینا اسماعیلی ها هستن.
+اسماعیلی همونایی هستن که فقط تا امام هفتم رو قبول دارن؟
_اره
+چه جالب من نمیدونستم؛ فکر میکردم فقط شیعه های ۱۲ امامی موکب دارن.
ببین بعضی هاشون سال تاسیس داره موکب هاشون.مثلا اون زده ۱۹۸۵. ینی ۳۵ سال پیش.
_اره. تازه بیشتر از اینم هست.
پیاده روی اربعین که الان پیدا نشده😅
از قدیم الایام بوده.
از همون سالی که جابربن عبدالله انصاری میاد.
اما کم کم گسترده شده.
و الان به این شدت گسترده شده.
+من نمیدونستم.خیلی جالبه
_ ببین عمود چندیم!
+عمود ۱۷۰😮
چه زود شده😁😂
_از صبح داریم راه میریم.الانم نزدیکای غروبه دیگه.
+اره راست میگی.چقد کم اومدیم😐
_😒😞
تا اذان بریم بعد بریم تو یه موکب نماز و شام و خواب.
#ادامه_دارد...
کنار قدم های جابر
سوی نینوا رهسپاریم....
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله❤️
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_هفدهم
تا اذان راه بریم بعد بریم تو یه موکب نماز و شام و خواب.
_خسته ایم.بخوابیم بعد ساعت ۱ و ۲ نصف شب حرکت میکنیم.هم خستگی مون رفع میشه.هم نصف شب مسیر خلوت تره.
+اره فکر خوبیه...
هم اینکه من شبا رو بیشتر دوست دارم😆
.....
+ساعت چنده؟
_۱و نیم، ۲ هست
+یه موکب بمونیم یه چای گرم بخوریم.
_اره منم گلو درد دارم.
فک کنم سرما خوردم.دیشب سرد بود.
+حالا عسل و اب لیمو دارم اب جوش پیدا کنیم خوب میشه...
_باشه ولی فک نکنم بتونم بیام.خیلی بدن درد دارم.خیلی سرده.
+حالا ان شاءالله خوب میشی.قرص هم میدم بخور.
........
🕔وقت نماز صبح_عمود۲۲۸
+قبول باشه نماز خوندی؟
_آره
من نمیتونم راه برم.
+چرا؟
_حالم خوب نیست
+حالا بیا بریم یه موکب خوب یکم بخواب
_نه نمیتونم همینجا میخوابم.
+خب باشه.
_توهم برو داخل هوا سرده بخواب
+باشه.حالا یه کاری میکنم تو برو راحت باش.
..........
حال و روزشو که دیدم و این توقفمون نگرانم کرد.
یه حسی بهم میگفت نمیریم ولی باهاش مقابله میکردم میگفتم نه اقا ما رو طلبیده میریم.
تپش قلبمو احساس میکردم...
ذکر امام رضا گرفته بودم....
میگفتم یا امام رضا خوب شه زود ما ادامه بدیم.
زائر ها رو میدیدم که با سرعت رد میشن حالمو دگرگون میکرد.
به خودم اومدم صورتم پر از اشک بود.
دو سه ساعتی گذشت آفتاب دراومده بود.
هوا هم گرم تر شده بود.
......
+عه بیدار شدی؟
_اره تو نرفتی داخل
+نه. حالت چطوره بهتری؟
_بدنیستم.
+میخوای دوباره برو بخواب
_نه بریم.
+باشه بریم یه جا یه چای گرمی چیزی بخور.صبحونه هم بخوریم و بریم.
_حالا بریم جلوتر بعد.
+باشه...
(خدایا ممنونم ممنون امام رضا جان.حالش بهتر شده)
.........
عمود۲۴۵
+بیابریم اونجا.نون داغ و فلافل داغ و سبزی تازه میدن.
تو بشین اینجا من میرم میگیرم.
شلوغه یه کم طول میکشه
_باشه
......
+بفرمایید😎
_خانم من نمیتونم دیگه بریم.برگردیم مرز
+چی😨
_نمیتونم حالم خوب نیست.
+خب الان میریم موکب امام رضا یه روز کامل استراحت کن. اونجا دکترم هست بهتر میشی بعد حرکت میکنیم.
_مگه نمیبینی حالم خوب نیست.خستگی راه هم هست.من میخوام برم مرز ولی تو میخوای بمون، بعد بیا
+من تنها بمونم؟!
نه
_خب چیکار کنم منو درک کن من حالم خوب نیست.
+خب میریم دکتری، جایی، آمپول بهت میزنن.
تو موکب یه روز میخوابی حالت خوب میشه.
_نه نمیشه حالم خیلی بده.میگم که تو بمون. خواهرت که میاد بعد باهاشون برو.
+نه من اینطوری نمیمونم
_خب پس بریم...
+😢😢😢😢😢😢😢
......
حالت بُهت عجیبی داشتم...
باورم نمیشد...
همش دعا میکردم ماشین پیدا نشه...
همش دعا میکردم بگه بگردیم....
همش دعا میکردم امام حسین کاری کنه...
همش دعا میکردم امام رضا کاری کنه...
به پهنای صورت اشک میریختم...
اصلا نفهمیدم چی شد؟!
چجوری میشه اون همه شور و هیجان بشه غم و بغض؟
خدایا..😭
یا امام حسین...😭
یا امام حسین من نصف زیارتم مونده...
خودت قول دادی میام دوباره...
همون روز،بارون،بین الحرمین...یادته؟!
😭😭😭
اشکام بند نمیومد...اصلا کنترلش دست خودم نبود.
.........
_گریه نکن اینطوری مردم فک میکنن من دعوات کردم...
+دست خودم نیست...
_پس دست کیه؟
+ولم کن
_من که گفتم بمون هنوزم دیر نشده.
+منم گفتم بدون تو نمیمونم.بیا برگردیم با هم.
_من حالم خوب نیست اصلا برات مهمه؟
+منم یکی دو روزه گلو درد دارم ولی میشه تحمل کرد...
_من حالم خیلی بده نمیتونم تحمل کنم...
+😭😭😭😭😭
......
ماشینِ سواری پیدا شد.
ما رو رایگان برد تا شهر کوفه.
اخر سر که پیاده شدیم فهمیدیم از فرماندهان حشدالشعبی هست...
دلم میخواست بهش بگم ما رو برگردون.
ولی همه چیز دست به دست هم داده بود که ما نرسیم به کربلا...
انگار زمان ایستاده بود.
خیلی حالم بد بود.
علی رفت تو یه مسجد منم تو یه بلوار روبروی مسجد نشستم یه کم اونطرف تر یه خونواده ی ایرانی نشسته بودن...
من هم چنان با حسرت و آه به پهنای صورت اشک میریختم و گاهی بلند بلند گریه میکردم...
خانمه اومد کنارم
گفت طوری شده؟
#ادامه_دارد....
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_هجدهم
خانمه اومد کنارم
گفت طوری شده؟
چرا گریه میکنی؟
همراهت رو گم کردی؟
گفتم نه.چیزی نشده.
گفت کمک میخوای
گفتم نه ممنون.
علی اومد رفتیم سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت مرز مهران.
توی راه همش گریه میکردم و هنوز هم امید داشتم برگردیم.
هیچی از گلوم پایین نمیرفت.
حالم اصلا خوب نبود.
خاطرات رو مرور میکردم
قبل از سفر
اذن از امام رضا
جور شدن یهویی ویزا
کاظمین
دعوت به سفره خونه موسی بن جعفر
دینار ۸ تومنی
(چند نفر دیگه رو فرستادیم که برن و همونجا دینار بگیرن اما به اون ها گفته بود دینار ۱۲ تومن. و اونجا بود که ما لطف و عنایت خاص امام رو فهمیدیم)
سامرا
کربلا
نجف
اون راه عشق،راه نجف تا کربلا
همش لطف و محبت بود.
اما چجور میشه که وسط راه ما رو پس میزنن و دیگه ما رو نمیخوان؟؟؟
همه ی خاطرات و این سوال ها توی ذهنم میچرخید و به پهنای صورت اشک میریختم.
نه آبی نه غذایی
فقط گریه
.
.
.
رسیدیم مرز مهران
دوست نداشتم از مرز رد شم...
میخواستم برگردم...
همش با خودم میگفتم
اقا قول داده بود من باز میرم کربلا
من نمیخوام برگردم...
خیلی روز و شب سختی بود.
.....
از مرز تا خونه یک روز راه بود
ولی سه روز طول کشید تا از مرز مهران به خونمون رسیدیم.
چون حالمون خیلی بد بود.
فک کنم دو سه هفته تب و لرز و بیماری
کم بود برای این فراق سخت و زودهنگام...
در کوره هجران عیار یار میسنجند
باید کمی دوری برای امتحان باشد
(امیرعلی شریفی)
#پایان
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_اول
همه ی کسانی که تا به حال یک بار سفر اربعین را تجربه کرده اند به خوبی اضطرابِ ناشی از دوباره طلبیده شدن یا نشدن را درک میکنند.
من هم مانند همه اضطراب داشتم.
از سال پیش که نوزاد سه ماهه داشتم به سفر اربعین امسال فکر میکردم. یک یادداشت در صفحه یادداشت گوشی قرار داده بودم و هر کسی از تجربه سفر خود با بچه نکاتی گفته بود را یادداشت کرده بودم.
غیر از آمادگی و اضطراب دعوت شدن برای سفر اربعین، راضی کردن همسر و مادرم دغدغه ی بزرگی بود. که از ابتدای سال 1402به آن فکر میکردم. و دنبال واژه بودم که چگونه به آنها بگویم تا بپذیرند.
تقریبا یک ماه قبل از محرم با ترس و لرز البته با اقتدار به مادرم گفتم:«ما اربعین امسال میخوایم بریم!» مادرم فورا با تعجب و مقداری خشم گفت:«با بچه ها؟! تو این گرما؟! دیوانه شدی؟! بچه هایت از شدت گرما از بین میرن،من خودم پارسال که رفتم از گرما داشتم میمردم.»
این دفعه با اقتدار بیشتر گفتم:«همینطوری قرار نیست بریم، با تدبیر میریم. وسایل میبریم و... دیگه ما تصمیممون رو گرفتیم نه نیار.»
مادرم با یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من نگاه کرد و گفت:«هنوز نمیدونی گرمای اونجا چیه، قم که اینقدر گرمه و تو همش ناراحتی در برابر گرمای اونجا هیچه. اونجا انگار سشوار بزرگی با گرمای زیاد گرفتن توی صورتت، پارسال خیلی ها از گرما مریض شدن و بعضی ها کشته شدن».
من دیگه هیچی نگفتم اما اون چیزی که میخواستم اتفاق افتاد؛ شکستن گارد مادرم در برابر نرفتن ما زمان اربعین. هنوز دو سه ماهی فرصت داشتم برای راضی کردنشون.
چند روز بعد به همسرم گفتم:« یادته پارسال میخواستی به اربعین بروی قول دادی سال بعد من و بچه ها را میبری؟» با یه لبخند گفت:« آره یادمه ولی بعید میدونم بشه بری خیلی هوا گرمه».
من میدونستم اگر قول بده حتما پایبند هست. و با خنده بهش گفتم:« قول دادی دیگه نمیتونی بزنی زیرش».
راستش خودم هم کمی نگران گرما بودم ولی عشق و علاقه به این راه و سفر آنقدر زیاد بود که نگرانی چندان به چشم نمی آمد.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_دوم
از ابتدای محرم و با شروع شور و شعور حسینی التماسم برای دعوت شدن به اربعین بیشتر میشد.
مادرم میگفت:«خیلی گرمه نمی تونید شما که میخواهید هزینه کنید بذارید بعد که هوا خوب شد با کاروان برید. قشنگ هم می تونید زیارت کنید».
وسوسه انگیز بود چون خودم هم به خوبی می دانستم اربعین زمان زیارت نیست زمان بیعت کردن و یک سلام دادن و برگشتن است. اما با کاروان راحت میتوانستیم زیارت کنیم. خستگی راه هم کمتر بود.
اما باز هم دلم در برابر عقلم پیروز میشد و زیارت اربعین را می خواست.
حتی گاهی میگفتم با بچه ها نمی روم و تنهایی می روم اما باز هم نمیتوانستم دختر شیرخواره ام را تنها بگذارم. و فراتر از آن دوست داشتم در این راه قدم بردارند.
هر کسی متوجه تصمیمان میشد میگفت نمی توانید هوا گرم است. اگر روزی از گرما شکایت میکردم میگفتند:« پس چگونه میخواهی اربعین بروی؟»
و من تنها جوابم این بود به عشق امام حسین علیه السلام تحمل میکنم.
شاید در نگاه اول شعار به نظر بیاید اما اگر یک بار طعم زیارت اربعین را چشیده باشید متوجه میشوید شعار نیست.
خلاصه اینکه مادرم با وجود اصرار های من چیزی نگفت هر چند ته دلش میترسید اتفاقی برای بچه ها بیفتد.
همسرم هم قبول کرد اما باز ترس داشت و میگفت بدون همسفر نمی شود اگر مریض شدیم لااقل کسی کنارمان باشد.
پارچه خنک گرفتم برای خودم و دختر ها لباس خنک و مناسب دوختم. طبق گفته های دیگران که تجربه سفر اربعین با کودک زیر شش سال داشتند به جای کالسکه ویلچر اجاره کردیم. یک کوله برای لباس ها برداشتم و یک کوله خوراکی برای بچه ها. چون میدانستم به خاطر حساسیت دخترم و امکان بهانه گیری بچه ها خوراکی لازم است.
لیمو ترش
پارچه سفید برای خیس کردن و روی سر گذاشتن
اسپری آب وگلاب وعسل ، کمی داروی گیاهی و مقداری داروی شیمیایی کوله بار ما برای سفر اربعین بود.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_سوم
ما از ابتدای شهریور ماه آماده ی رفتن بودیم اما همسفرهایمان خیلی دیر درخواست پاسپورت داده بودند و هنوز نیامده بود. این سه چهار روز که منتظر آماده شدن همسفرهایمان بودیم دوباره وسوسه های صحبت های دیگران به سراغم آمد که الان نروم بگذارم بعدا با کاروان بروم. فکر مریض شدن خودم و بچه ها و خستگی مسیر، این وسوسه را دوچندان میکرد. از طرفی خاطره اربعین های گذشته و درک سفر اربعین مانع از این میشد تا قاطعانه تصمیم به نرفتن بگیرم. هرچند میدانستم سفرهای قبلی برای پنج سال پیش بود، بدون بچه بود و هوا هم خوب بود.
نهایتا با خودم گفتم مگر دردانه های من عزیز تر از دردانه های امام حسین علیه السلام هستند؟ یادم به خاطره مادر شهید ابراهیم همت افتاد و مصمم تر از قبل تصمیمم را گرفتم.
چون همسفرهایمان دیر آماده شدند ما پنجم شهریور بعد از نماز ظهر حرکت کردیم.
در بین راه از قم تا مهران چندین موکب دیدیم ولی فقط کنار یکی دوتای آن ایستادیم و انرژی گرفتیم.
از شروع حرکت تا رسیدن به مهران خیلی طول کشید و چون بچه ها عمدتا روی پایم نشسته بودند به شدت خسته بودم و عجیب تر این بود که در این راه ۱۴ساعته ی طولانی حتی یک لحظه هم خوابم نبرد و رنج سفر را بیشتر کرد.
اما شوق رسیدن به دیار عشق همچنان قلب های متلاطم ما را متلاطم تر میکرد.
تا در شهر مهران جایگاهی برای پارک ماشین ها پیدا کردیم و به مرزمهران(شهید قاسم سلیمانی) رسیدیم وقت نماز صبح شده بود.
نماز را خواندیم و از مرز رد شدیم. به محض رد شدن از مرز خورشت لوبیای عراقی نصیبمان شد و نگویم از طعم بهشتی اش. من و همسرم دوست داشتیم ابتدا کاظمین و سامرا برویم ولی همسفرانمان نجف را انتخاب کرده بودند.
بنابراین مقصد اول نجف شد. هوا از زمان وارد شدن به شهر مهران گرم شده بود اما آزار دهنده نبود.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_چهارم
سوار ون عراقی که شدیم کولر روشن کرده بود ولی هنوز حرکت نکرده بودیم چون دونفر از مسافران ون کم بود. یکی از همسفران گفت:« چقدر خوب کولر روشن کرده اگر ایران بود در بین راه هم روشن نمیکرد ما هنوز ایستاده ایم روشن کرده است».
دلمان شوق داشت روحمان شاداب بود اما جسممان به شدت خسته بود. ۲۴ساعت بود که نخوابیده بودیم. مسیر سه چهار ساعتی مهران تا نجف را هفت هشت ساعت به علت شلوغی طی کردیم. با اینکه کولر روشن بود اما به خوبی گرمای هوا به چشم می آمد. از ساعت پنج و شش صبح که سوار شدیم تا دو بعد از ظهر که به نجف رسیدیم، غذایی نخورده بودیم. موکب هایی که راننده می ایستاد فقط آب میدادند. شهر نجف که رسیدیم به طرز وحشتناکی گرم بود. به حدی که دخترم گریه میکرد و می گفت:« خیلی گرمه» . تا از ون پیاده شدیم پارچه های سفید را بیرون آوردم و خیس کردم و روی سر هر دو گذاشتم. چندین موکب کنار هم وجود داشت که آب خنک میدادند و آب روی سر زائر ها میریختند. بچه ها آرام شدند و دیگر شکایت گرما نداشتند.
اولین اشتباه و فراموشی من نمایان شد. برای خودم و همسرم پارچه سفید یا چفیه نیاورده بودم که گرما زده نشویم. روی سر و صورتمان آب میریختیم اما چادر و روسری مشکی زیاد دردی را درمان نمیکرد. از همه مهم تر اسپری آب و گلاب بود که واقعا نشاط آور بود و حالمان را بهتر میکرد. از قبل تصمیم داشتیم برویم صحن حضرت زهرا سلام الله علیها و آنجا اسکان بگیریم اما از شدت گرما و طولانی بودن مسافت تا حرم مطهر نتوانستیم و همانجا در یک موکب ایرانی برای سه چهار ساعت تا خوب شدن هوا اسکان گرفتیم.
غذا نخورده بودیم. فقط آب خورده بودیم. به محض اینکه وارد موکب شدم نان خشک همراهم بود به بچه ها دادم تا حالشان بد نشود. خودم هم کمی خوردم اما نمی توانستم.
همه ی این عوامل باعث شد من گرما زده شوم و به شدت حالم بد بود. موکبی که آمده بودیم پرستار داشت. قرصی به من داد ولی گفت باید غذا بخوری. گفتم غذا نداریم الان هم که ساعت غذا دادن موکب ها نیست. بعد از چند دقیقه خودش برایم یک غذا آورد. با گذاشتن اولین لقمه در دهانم حالم بد شد. گفتم کمی بخوابم تا حالم بهتر شود. تا خوابم برد برق رفت.بیدار شدم خادم ها که مشغول باد زدن کودکان بودند. گفتند دو سه ساعت طول میکشد تا برق بیاید. و این بدترین خبر بود. حال بد و بچه کوچکی که گرمش شده، یادم به حرف های مادرم افتاد که میروی و بچه ها را از دست میدهی. خیلی ترسیده بودم. اما یادم آمد به اسارت خانم زینب کبری سلام الله علیها ، به گرمای هوا، به بچه های مصیبت زده و نالان و... قلبم شکسته بود باصدای نسبتا بلند، جوری که همسفرانمان شنیدند. گفتم:« یا امیرالمومنین مهمون نوازی کن،هوامونو داشته باش». پنج دقیقه بعد برق آمد! یکی از همسفران گفت صدایت راشنیدند.
شربت خاکشیر و آب لیمو و کمی عسل خوردم و به زور هم که شده بود چند لقمه از غذا خوردم. ساعت شش قرارمان بود که از موکب برویم. بیرون که رفتیم هوا خیلی بهتر شده بود.
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_پنجم
الحمدلله حال بچه ها خوب بود. فقط خودم به علت گرمازدگی حالت تهوع و دلپیچه داشتم. دائما یک لیمو ترش دستم بود که قطره قطره آب لیمو در دهانم میچکاندم. موکب ها از ساعت شش و نیم، هفت غروب شام میدادند. ما هم شام گرفتیم و خوردیم آن هم چه شامی، قیمه ی نجفی، بوی بهشت میداد. البته من خیلی نتوانستم بخورم دو سه قاشق به زور خوردم تا از پا نیفتم. دوست داشتیم نماز مغرب حرم باشیم اما مسیر تا حرم طولانی بود. و نماز اول وقت اولویت داشت. در موکبی نماز خواندیم و سمت حرم حرکت کردیم. بین راه قدم به قدم موکب بود و آب خنک فراوان. بعد از این همه دلتنگی، باورم نمیشد در شهر نجف باشیم. نجف هم خودش دلبر است. هم کوچه پس کوچه هایش دلبر است. و هر چه به حرم نزدیک تر می شوی دلبری هم بیشتر می شود.
مقداری راه رفتیم. من حال خوشی نداشتم. همسرم یک گاری گرفت تا من را به نزدیک حرم ببرد. سوار گاری شدن برای اولین بار آن هم در نجف تجربه جالبی بود. اما تا حرم نرفت. دو دینار گرفت و یک مسافت کوتاهی رفت. متاسفانه الکی دو دینار دادیم. بعد از آن پیاده رفتیم تا به کوچه های نزدیک حرم رسیدیم. به قول یکی از همسفران، حرم امام رضا علیه السلام آنقدر بزرگ است نزدیک حرم میشوی خبری از بازار نیست حال معنوی ات حفظ می شود. اما اینجا تا تفتیش ورودی حرم، بازار بود. نفس ما هم که افسار گسیخته، بیشتر از آن که حواسش به حرم و مولا باشد به بازار های رنگ رنگی بود.
وارد حرم شدیم.
زیر عمود ۱۰داخل صحن حرم نشستیم تا بقیه ی همسفران برسند. آن ها کمی از ما عقب تر بودند. وقتی آمدند ابتدا آقایان به زیارت رفتند و مامنتظر بودیم. قبل از اینکه به نجف بیاییم میدانستیم که ضریح مطهر را برای خانم ها بسته اند. خانمی با بغض از من پرسید:« ضریح را بستهاند؟» حالش را به خوبی درک کردم و گفتم:« آره ناراحت نباشید. مهم اینه آقا ما رو ببینند». صورتش را گوهر اشک پر کرد. حق هم داشت بعد از سال ها دخیل بستن به این و آن و دعوت شدن به نجف، شهر پدری، حالا مجبور بودیم از دور ببینیم و امید داشته باشیم حضرت ما را ببینند. با چشمی گریان گفت:«او که از ایران هم ما را می دید، من دوست داشتم ضریحش را بغل کنم». همین را گفت و مشغول زیارت خواندنش شد.
بعد از آمدن آقایان ما به زیارت رفتیم.
دل خوش به دیدن ایوان طلا و گنبد مولا بودیم. اما آن هم در آن زمان به علت شلوغی بسته بود. فقط توانستیم از دور زیارت امین الله بخوانیم. صحن حضرت زهرا سلام الله علیها هم پر شده بود و باز هم ندیدن این صحن و آرزوی دیدنش، بر دل من ماند.با دلی شکسته از حرم خارج شدیم، به باباعلی گفتم:« باباجان ما نه ضریحت را دیدیم نه گنبدت نه ایوان طلایت را، اما تو مارا ببین ، حاجت هایمان را بده و آدممان کن».
از حرم خارج شدیم...
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_ششم
خستگی امانمان را بریده بود. به جز چرت زدن های کوتاه کوتاه که در ون از مرز مهران تا نجف داشتیم، استراحت درستی نکرده بودیم.
گفتیم با ون یا موتور برویم اولین عمود بعد تا عمود ۹۸پیاده برویم و موکب ام البنین استراحت کنیم. اما نه ونی بود نه موتوری. دو ساعتی معطل شدیم. ما خانم ها و بچه ها روی صندلی های قدیمیِ فلزی کنار یک موکب نشسته بودیم. آقایان هم دنبال ماشین بودند.خسته تر از آن بودیم که بخواهیم عمود هایی را پیاده برویم. و همسفران هم گفتند نمیتوانیم کل مسیر را پیاده روی کنیم. عمود ۱۰۸۰پیاده شدیم. وارد موکب حضرت معصومه سلام الله علیها که شدیم، خادمی گفت جا نداریم. یکی از بچه ها بغل من بود با حالت زاری و خستگی زیاد گفتم:« خیلی خسته ایم با بچه کوچیک». حال نزار ما رو که دید رفت بین زائر ها جا پیدا کرد.
بچه ها را خواباندم. حال خوبی نداشتم. هنوز اثرات گرما زدگی را داشتم. گفتم حمامی بروم شاید بهتر شوم. حمام رفتم لباس هایم را شستم موقع نماز صبح شد نماز را خواندم و خوابیدم. دو ساعت نشده بود خادم ها بیدارمان کردند و گفتند بروید فلان قسمت اینجا جمع می شود. رفتیم آنجا بچه ها خواب بودند. دل درد، حالت تهوع و دل پیچه امانم را بریده بود. خود موکب پزشکِ هلال احمر داشت. رفتم و شرح حال دادم. گفت گرما زده شدی چند قرص و دارو داد. ولی گفت تا ۲۴ساعت نشود حالت بهتر نمیشود. داروها را خوردم یک لیوان چای نبات و دارچین هم خوردم. خوابیدم. قرار بر این بود تا ۶عصر در موکب بمانیم. و بعد که هوا بهتر شود. پیاده روی کنیم.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht