eitaa logo
از جان نوشت🥰
87 دنبال‌کننده
35 عکس
6 ویدیو
0 فایل
دل نوشته هایی که از عمق جان است...📝 کپی با ذکر منبع❤️ در همه دير مغان نيست چو من شيدايي✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 تا اذان راه بریم بعد بریم تو یه موکب نماز و شام و خواب. _خسته ایم.بخوابیم بعد ساعت ۱ و ۲ نصف شب حرکت میکنیم.هم خستگی مون رفع میشه.هم نصف شب مسیر خلوت تره. +اره فکر خوبیه... هم اینکه من شبا رو بیشتر دوست دارم😆 ..... +ساعت چنده؟ _۱و نیم، ۲ هست +یه موکب بمونیم یه چای گرم بخوریم. _اره منم گلو درد دارم. فک کنم سرما خوردم.دیشب سرد بود. +حالا عسل و اب لیمو دارم اب جوش پیدا کنیم خوب میشه... _باشه ولی فک نکنم بتونم بیام.خیلی بدن درد دارم.خیلی سرده. +حالا ان شاءالله خوب میشی.قرص هم میدم بخور. ........ 🕔وقت نماز صبح_عمود۲۲۸ +قبول باشه نماز خوندی؟ _آره من نمیتونم راه برم. +چرا؟ _حالم خوب نیست +حالا بیا بریم یه موکب خوب یکم بخواب _نه نمیتونم همینجا میخوابم. +خب باشه. _توهم برو داخل هوا سرده بخواب +باشه.حالا یه کاری میکنم تو برو راحت باش. .......... حال و روزشو که دیدم و این توقفمون نگرانم کرد. یه حسی بهم میگفت نمیریم ولی باهاش مقابله میکردم میگفتم نه اقا ما رو طلبیده میریم. تپش قلبمو احساس میکردم... ذکر امام رضا گرفته بودم.... میگفتم یا امام رضا خوب شه زود ما ادامه بدیم. زائر ها رو میدیدم که با سرعت رد میشن حالمو دگرگون میکرد. به خودم اومدم صورتم پر از اشک بود. دو سه ساعتی گذشت آفتاب دراومده بود. هوا هم گرم تر شده بود. ...... +عه بیدار شدی؟ _اره تو نرفتی داخل +نه. حالت چطوره بهتری؟ _بدنیستم. +میخوای دوباره برو بخواب _نه بریم. +باشه بریم یه جا یه چای گرمی چیزی بخور.صبحونه هم بخوریم و بریم. _حالا بریم جلوتر بعد. +باشه... (خدایا ممنونم ممنون امام رضا جان.حالش بهتر شده) ......... عمود۲۴۵ +بیابریم اونجا.نون داغ و فلافل داغ و سبزی تازه  میدن. تو بشین اینجا من میرم میگیرم. شلوغه یه کم طول میکشه _باشه ...... +بفرمایید😎 _خانم من نمیتونم دیگه بریم.برگردیم مرز +چی😨 _نمیتونم حالم خوب نیست. +خب  الان میریم  موکب امام رضا یه روز کامل استراحت کن. اونجا دکترم هست بهتر میشی بعد حرکت میکنیم. _مگه نمیبینی حالم خوب نیست.خستگی راه هم هست.من میخوام برم مرز ولی تو میخوای بمون، بعد بیا +من تنها بمونم؟! نه _خب چیکار کنم منو درک کن من حالم خوب نیست. +خب میریم دکتری، جایی، آمپول بهت میزنن.  تو موکب یه روز میخوابی حالت خوب میشه. _نه نمیشه حالم خیلی بده.میگم که تو بمون. خواهرت که میاد بعد باهاشون برو. +نه من اینطوری نمیمونم _خب پس بریم... +😢😢😢😢😢😢😢 ...... حالت بُهت عجیبی داشتم... باورم نمیشد... همش دعا میکردم ماشین پیدا نشه... همش دعا میکردم بگه بگردیم.... همش دعا میکردم امام حسین کاری کنه... همش دعا میکردم امام رضا کاری کنه... به پهنای صورت اشک میریختم... اصلا نفهمیدم چی شد؟! چجوری میشه اون همه شور و هیجان بشه غم و بغض؟ خدایا..😭 یا امام حسین...😭 یا امام حسین من نصف زیارتم مونده... خودت قول دادی میام دوباره... همون روز،بارون،بین الحرمین...یادته؟! 😭😭😭 اشکام بند نمیومد...اصلا کنترلش دست خودم نبود. ......... _گریه نکن اینطوری مردم فک میکنن من دعوات کردم... +دست خودم نیست... _پس دست کیه؟ +ولم کن _من که گفتم بمون هنوزم دیر نشده. +منم گفتم بدون تو نمیمونم.بیا برگردیم با هم. _من حالم خوب نیست اصلا برات مهمه؟ +منم یکی دو روزه گلو درد دارم ولی میشه تحمل کرد... _من حالم خیلی بده نمیتونم تحمل کنم... +😭😭😭😭😭 ...... ماشینِ سواری پیدا شد. ما رو رایگان برد تا شهر کوفه. اخر سر که پیاده شدیم فهمیدیم از فرماندهان حشدالشعبی هست... دلم میخواست بهش بگم ما رو برگردون. ولی همه چیز دست به دست هم داده بود که ما نرسیم به کربلا... انگار زمان ایستاده بود. خیلی حالم بد بود. علی رفت تو یه مسجد منم تو یه بلوار روبروی مسجد نشستم یه کم اونطرف تر یه خونواده ی ایرانی نشسته بودن... من هم چنان با حسرت و آه به پهنای صورت اشک میریختم و گاهی بلند بلند گریه میکردم... خانمه اومد کنارم گفت طوری شده؟ .... میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht