🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_دوازدهم
یه خانمی صدام زد گفت همسرت منتظرته...
تند تند زیارت نامه رو تموم کردم و رفتم بیرون.
سبک سبک بودم...
خالیه خالی...
با یه حس رضایت مندی و چشمک ریزی
تو دلم گفتم
چه میکنه این امااام😄😄
دلم نیومد سرداب رو نبینم...
تند تند از پله ها پایین رفتم...
اونجا دورکعت نماز خوندم و سریع برگشتم.
اومدم بالا دیدم یه کم آشغال رو زمینه...
یکی بهم گفت مگه حسرت خادمی نداشتی خب حالا خادم شو اینا رو جمع کن.
تند تند همه رو جمع کردم و رفتم...
همسرمو دیدم نشسته بود.
گفت دیر شد
بریم؟
تو دلم گفتم نه کجا بریم...
قیافه ی همسرمم معلوم بود دوست نداره بریم...
اما باید میرفتیم...
قسمتی از دلمون رو گذاشتیم سامرا و رفتیم سمت کربلا...
توی راه کربلا.
همش به این فکر میکردم
اونایی که امام ندارن چیکار میکنن؟
این واقعا برام سوال بود نه اینکه بخوام ادا در بیارم و شعار بدم...
آخه ما وقتی حالمون بده پناهمون اهل بیت هست.
کسایی که امام ندارن یا اهل بیت رو قبول ندارن وقتی حالشون بده پناهشون کیه؟
......
+آقا
_جان
+میگم چقد زیارت باعث معرفت میشه.
_چطور؟
+آخه من هیچوقت کرامت و رافت امام کاظم امام جواد امام حسن عسکری و امام هادی علیهم السلام رو درک نکرده بودم...
همیشه فکر میکردم فقط امام رضا اینقد رئوفه ولی وقتی تو کاظمین بودیم فهمیدم این مهربونی امام رضا ارث پدرشون هست😉😊
الانم نمیشناسم این امام ها رو ولی حس آشنایی تری بهشون دارم.
_آره واقعا
شناخت ما از ائمه تقریبا هیچ هست.
ما با این که شیعه هستیم ولی واقعا اگه مثلا بپرسن در مورد امام هادی شاید پنج دقیقه هم نتونیم صحبت کنیم.
+😢😢چقد امام ها غریبن
_چقدر ما بی توفیق هستیم که از اون ها بهره نمیبریم...
......
+رسیدیم کربلا؟
_آره
+الان باید چیکار کنیم؟
کجا بریم؟
_الان باید پیاده بریم تا برسیم نزدیک های حرم.
بعد بریم داخل یه موکبی جا بگیریم.
+مثل پارسال بریم موکب امام رضا
_نمیدونم حالا بیا بریم...
.......
وقتی آخرین عمودهای طریق الحسین رو میگذرونی و میرسی به شهر کربلا سمت چپ و راست مملوء از موکبه. همینطور مستقیم که بری یه دفه چشمت میخوره به گنبد و گلدسته آقا ابالفضل العباس 😭
......
_گنبد رو دیدی؟
+نه.
_اونجا دیگه ببین
+آره دیدم😢😢
گنبد حضرت ابالفضله؟
_آره
+کاش میشد با همین خستگیِ راه بریم زیارت
_فک نکنم بشه خیلی شلوغه
بعد داخل موکب ها جایی گیرمون نمیاد.
+باشه.
_نمیدونم موکب ها کدوم سمت حرم هستن.
+بریم نزدیک تر شاید علامتی چیزی باشه.
ببین از اون خادم بپرس.
_اره بمون همینجا من برم بپرسم.
.....
+پرسیدی
_آره،باید بریم اون سمت حرم.پشت تل زینبیه.
میگه اونجا همه موکب های ایرانی هستن.
میگه بریم خونه ی خودمون ولی تا حرم فاصله اش زیاده.
+موکب ها بهتره.
هم نزدیک ترن هم هر زمانی بخوایم میشه بیای حرم.
_آره نظر منم همینه.
....
تصمیم گرفتیم مثل سال پیش بریم موکب امام رضا علیه السلام ولی یادمون نبود کدوم خیابون بود آدرس میپرسیدیم ولی پیدا نمیکردیم!
_خیلی راه اومدیم
موکب امام رضا پیدا نمیشه.
+آره.
ببین اونجا زده موکب قمی ها
بریم اونجا.
_آره.بریم
......
+خسته شدم.نیست که...
_بیا اینطرف بریم تو این کوچه
+ببین زده موکب شاهچراغ
میخوای بریم اینجا
_اگه جا داشته باشن.
اینجا باش برم بپرسم.
.......
_پاشو بیا جا داره.
+خداروشکر.
.....
_خب دیگه برو
+کی بریم حرم؟
_فردا قبل نماز صبح میریم.
الان خیلی خسته ایم.
+باشه
_دوساعت قبل از نماز اینجا باش.
.....
موکب ها چندین چادر دارن مثلا سمت خواهران پنج تا سمت برداران پنج تا
همون دم در موکب کارت ورود خروج برامون صادر کردن و شماره موکب رو زدن من چادر سه بودم طرف خانم ها بودم شوهرم چادر یک طرف آقایون. رفتم داخل موکب پتو گرفتم وسایلامو گذاشتم ساعت گوشی رو تنظیم کردم خوابیدم.
خیلی خسته بودم تا سرمو گذاشتم خوابم برد.
....
دو ساعت قبل از اذان بیدار شدم.
آماده شدم رفتم بیرون از موکب بیست دقیقه منتظر شدم شوهرم نیومد...
#ادامه_دارد...
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_یا_حسین_بن_علی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
#السلام_علیک_یاقمر_بنی_هاشم_یا_ابالفضل_العباس
میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
#قسمت_دوازدهم
واسطه خلقت
من همین موقع بود که با مفهوم پذیرش و ترمیم آشنا شدم.
متوجه شدم وقتی انتخابی میکنم. شرایط را هم بپذیرم و اگر زمانی شرایط بد بود و نمیشد تلاش کنم. شرایط را بپذیرم، ناامید نشوم و روز بعد ترمیم کنم.
متوجه شدم سردار سلیمانی هم گاهی به خاطر شرایط خسته میشدند اما روز بعد از آن ناامید نمیشده اند و به تلاش خودشان ادامه میدادند.
متوجه شدم جهاد سخت است! وقتی حضرت آقا میفرمایند فرزند آوری جهاد هست. من اگر مجاهد هستم باید مثل سردار در موقعیت باشم و بجنگم. نه اینکه اگر روزی شکست خوردم. بگویم خب پس من مجاهد نیستم و رها کنم!
ترم درسی در حال تمام شدن بود و من هر روز حالم بدتر میشد. چرا؟ چون باردار بودم حین بارداری عمل صفرا انجام داده بودم و توانم کم شده بود، ۱۵کیلو در بارداری وزن کم کرده بودم و ماه بارداری که بالاتر میرفت سنگین تر میشدم.
اما باز هم سر کلاس رفتم. خیلی از روز ها که از خواب بیدار میشدم میگفتم امروز سر کلاس نمیروم اما بعد با خودم میگفتم خب حالا فکر کن امروز نرفتی میخواهی چکاری انجام دهی؟ تا ظهر خوابیدی بعد از آن چه می شود؟ و همین فکر ها باعث میشد حرکت کنم.
گاهی آنقدر درد داشتم که وقتی میخواستم از تخت خواب جدا شوم انگار دانه دانه استخوان های بدنم را باید جمع میکردم بعد از سر جایم بلند میشدم.
اما این دردها هم مانع حرکت نشدند.چون عهد کرده بودم تا آخر بارداری خانه نشین نشوم.
فاطمه زهرا در این مدتی که حضوری سر کلاس میرفتم کنار پدرش بود و مهد نمیرفت و همین برای من قوت قلب بود.
تا چند روز قبل از زایمان سر کلاس میرفتم. سعی میکردم بین ترم درس هایم را بخوانم. هر روز حساب کتاب میکردم اگر زایمانم فلان روز باشد به امتحان اولم میرسم یا نمیرسم و...
ناگفته نماند همه ی اطرافیانم جز یک نفر(همسرم) میگفتند حالا امتحانت را نده. بعدا بده. چرا میخواهی همه چیز را با هم داشته باشی و...
اما من با خودم میگفتم چرا امتحان ندهم؟ مگر میشود این همه تلاش را بدون نتیجه گذاشت؟! به خدا سپردم و از او خواستم که همانطور که کمک کرد و تا آخر بارداری خانه نشین نشدم، کمک کند تا بتوانم همه امتحاناتم را بدهم.
یازدهم ماه سزارین کردم و امتحان اولم هفدهم بود!
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#الحمدلله_علی_کل_حال
#محرم
#امام_زمان
✅کلیک بر روی نوشته های آبی رنگ، شما را به مطالب دیگر هدایت می کند.
https://eitaa.com/az_jan_nevesht