eitaa logo
از جان نوشت🥰
88 دنبال‌کننده
34 عکس
5 ویدیو
0 فایل
دل نوشته هایی که از عمق جان است...📝 کپی با ذکر منبع❤️ در همه دير مغان نيست چو من شيدايي✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 یه خانمی صدام زد گفت همسرت منتظرته... تند تند زیارت نامه رو تموم کردم و رفتم بیرون. سبک سبک بودم... خالیه خالی... با یه حس رضایت مندی و چشمک ریزی  تو دلم گفتم چه میکنه این امااام😄😄 دلم نیومد سرداب رو نبینم... تند تند از پله ها پایین رفتم... اونجا دورکعت نماز خوندم و سریع برگشتم. اومدم بالا دیدم یه کم آشغال رو زمینه... یکی بهم گفت مگه حسرت خادمی نداشتی خب حالا خادم شو اینا رو جمع کن. تند تند همه رو جمع کردم و رفتم... همسرمو دیدم نشسته بود. گفت دیر شد بریم؟ تو دلم گفتم نه کجا بریم... قیافه ی همسرمم معلوم بود دوست نداره بریم... اما باید میرفتیم... قسمتی از دلمون رو گذاشتیم سامرا و رفتیم سمت کربلا... توی راه کربلا. همش به این فکر میکردم اونایی که امام ندارن چیکار میکنن؟ این واقعا برام سوال بود نه اینکه بخوام ادا در بیارم و شعار بدم... آخه ما وقتی حالمون بده پناهمون اهل بیت هست. کسایی که امام ندارن یا اهل بیت رو قبول ندارن وقتی حالشون بده پناهشون کیه؟ ...... +آقا _جان +میگم چقد زیارت باعث معرفت میشه. _چطور؟ +آخه من هیچوقت کرامت و رافت امام کاظم امام جواد امام حسن عسکری و امام هادی  علیهم السلام رو درک نکرده بودم... همیشه فکر میکردم فقط امام رضا اینقد رئوفه ولی وقتی تو کاظمین بودیم فهمیدم این مهربونی امام رضا ارث پدرشون هست😉😊 الانم نمیشناسم این امام ها رو ولی حس آشنایی تری بهشون دارم. _آره واقعا شناخت ما از ائمه تقریبا هیچ هست. ما با این که شیعه هستیم ولی واقعا اگه مثلا بپرسن در مورد امام هادی شاید پنج دقیقه هم نتونیم صحبت کنیم. +😢😢چقد امام ها غریبن _چقدر ما بی توفیق هستیم که از اون ها بهره نمیبریم... ...... +رسیدیم کربلا؟ _آره +الان باید چیکار کنیم؟ کجا بریم؟ _الان باید  پیاده بریم تا برسیم نزدیک های حرم. بعد بریم داخل یه موکبی جا بگیریم. +مثل پارسال بریم موکب امام رضا _نمیدونم حالا بیا بریم... ....... وقتی آخرین عمودهای طریق الحسین رو میگذرونی و میرسی به شهر کربلا سمت چپ و راست مملوء از موکبه. همینطور مستقیم که بری یه دفه چشمت میخوره به گنبد و گلدسته آقا ابالفضل العباس 😭 ...... _گنبد رو دیدی؟ +نه. _اونجا دیگه ببین +آره دیدم😢😢 گنبد حضرت ابالفضله؟ _آره +کاش میشد با همین خستگیِ راه بریم زیارت _فک نکنم بشه خیلی شلوغه بعد داخل موکب ها جایی گیرمون نمیاد. +باشه. _نمیدونم موکب ها کدوم سمت حرم هستن. +بریم نزدیک تر شاید علامتی چیزی باشه. ببین از اون خادم بپرس. _اره بمون همینجا من برم بپرسم. ..... +پرسیدی _آره،باید بریم اون سمت حرم.پشت تل زینبیه. میگه اونجا همه موکب های ایرانی هستن. میگه بریم خونه ی خودمون ولی تا حرم فاصله اش زیاده. +موکب ها بهتره. هم نزدیک ترن هم هر زمانی بخوایم میشه بیای حرم. _آره نظر منم همینه. .... تصمیم گرفتیم مثل سال پیش بریم موکب امام رضا علیه السلام ولی یادمون نبود کدوم خیابون بود آدرس میپرسیدیم ولی پیدا نمیکردیم! _خیلی راه اومدیم موکب امام رضا پیدا نمیشه. +آره. ببین اونجا زده موکب قمی ها بریم اونجا. _آره.بریم ...... +خسته شدم.نیست که... _بیا اینطرف بریم تو این کوچه +ببین زده موکب شاهچراغ میخوای بریم اینجا _اگه جا داشته باشن. اینجا باش برم بپرسم. ....... _پاشو بیا جا داره. +خداروشکر. ..... _خب دیگه برو +کی بریم حرم؟ _فردا قبل نماز صبح میریم. الان خیلی خسته ایم. +باشه _دوساعت قبل از نماز اینجا باش. ..... موکب ها چندین چادر دارن مثلا سمت خواهران پنج تا سمت برداران پنج تا همون دم در موکب کارت ورود خروج برامون صادر کردن و شماره موکب رو زدن من چادر سه بودم طرف خانم ها بودم شوهرم چادر یک طرف آقایون. رفتم داخل موکب پتو گرفتم وسایلامو گذاشتم ساعت گوشی رو تنظیم کردم خوابیدم. خیلی خسته بودم تا سرمو گذاشتم خوابم برد. .... دو ساعت قبل از اذان بیدار شدم. آماده شدم رفتم بیرون از موکب بیست دقیقه منتظر شدم شوهرم نیومد... ... در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 دو ساعت قبل از اذان بیدار شدم. آماده شدم رفتم بیرون از موکب بیست دقیقه منتظر شدم شوهرم نیومد... خواب مونده بود. رفتم جلو درب موکب آقایون و به یه آقایی جای خوابیدن شوهرمو گفتم و عکسشو از داخل گوشی نشونش دادم گفتم بیدارش کن بگو منتظرم 🤭 بعد از ده دقیقه اومد رفت وضو گرفت حرکت کردیم سمت حرم. حدودا بیست دقیقه پیاده باید راه میرفتیم. رسیدیم به حرم شلوغ بود.اما نه به شدت روز اربعین. اول رفتیم حرم حضرت عباس علیه السلام چون ایشون باب ورود همه ائمه هستن بالاخص امام حسین علیه السلام زیارت نامه رو‌خوندیم رفتیم زیارت با صف رفتم جلو یکم طول کشید. تا زیارت کردم اومدیم بیرون وقت نماز صبح شده بود. تو بین الحرمین نماز جماعت صبح خوندیم. بعد رفتیم حرم امام حسین علیه السلام خیلی شلوغ بود چون بعد از نماز صبح هم بود ما هم هنوز خسته و کسل بودیم یه سلام دادیم برگشتیم موکب صبحانه خوردیم استراحت کردیم و بعد از ظهر رفتیم سمت حرم. تو بین الحرمین نشستیم صحبت کردیم بی نهایت شلوغ بود و نمیشد وارد حرم ها شد. تصمیم گرفتیم نماز به جماعت بخونیم برگردیم. ........ +میای ساعت دوازده شب بریم حرم؟ _نه من نمیام قبل نماز صبح میخوام برم. +خب من خودم برم؟ _بلدی راهو؟ +آره بلدم میتونم برم. _خب باشه برو ولی صبح زود بیا تا بریم سمت نجف +خیلی کم موندیم اینجا😢 _دوباره میایم. بریم نجف اونجا یه شب بمونیم بعد پیاده بیایم کربلا سلام بدیم بریم مرز. +باشه _راستی اینجا هم امیر عباسی اومده دعای کمیل میخونه نمیمونی؟ +نمیدونم احتمالا میمونم بعدش میرم. _باشه برو التماس دعا ..... موندم تو موکب یکم خوابیدم بعدش دعای کمیل گوش دادم آماده شدم رفتم سمت حرم. ایام اربعین تعداد موکب ها زیاده و شور و حال عجیبی هست که شب و روز نداره. بنابراین شهر شلوغ بود و راحت میشد با ارامش تنهایی سمت حرم بری. وارد بین الحرمین شدم از دور یه سلام به آقا اباالفضل العباس دادم و رفتم سمت حرم امام حسین. کفش و موبایل رو به امانات دادم.... ... در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 رفتم کفش و موبایلم رو دادم به امانات. بعد از گذشتن از یه صف طولانی رفتم داخل صحن حرم امام حسین خیلی شلوغ بود. اضطراب عجیبی داشتم. نمیدونستم چیکار کنم. هم دوست داشتم برم توی صف که بعد دو ساعت برسم به ضریح هم شلوغی رو که میدیدم منصرف میشدم. یه کم این پا اون پا کردم. بالاخره تصمیم گرفتم برم توی صف. (به خاطر شلوغی جمعیت نرده هایی کشیده بودن که به صورت راهرو های کنار هم در اومده بود. و هر ردیف از راه رو حدودا ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر جمعیت بودن) یکم تو صف موندم دیدم یه خانمی که به خاطر شلوغی و گرما بی حال شده بود رو از جلو به عقب آوردن. منم منصرف شدم گفتم بهترین کار اینه که یه جای دنج پیدا کنم و با آقا حرف بزنم. اینکه برم دست بزنم به ضریح و بعد حال مناجات و دعا خوندن نداشته باشم چه فایده ای داره. (دور تا دور حرم امام حسین رواق هست که رواق ها سکو دارند. صحنِ دورِ ضریح سرپوشیده هست ولی یه قسمت از اون شیشه هست که گنبد معلوم میشه.) به امام گفتم حالا که قراره ضریح زیبات رو نبینم میشه حداقل یه جای خوب بهم بدین روی یه سکو که گنبدتون رو ببینم. همینطور میگشتم تا یه جا پیدا کردم. یه سکو که وقتی تکیه میدادم رو به قبله و ضریح بودم و همینطور گنبد رو میدیدم. خب از امام تشکر کردم. و حدود نیم ساعتی فقط خیره بودم به اطراف به گنبد به جمعیت. حالت عجیبی داشتم و یه بغض عجیبی گلوم رو گرفت بود. خدایا، من شب جمعه کربلا ؟؟؟!!! باورم نمیشد. شروع کردم به خوندن دعای کمیل بیشتر معنای فارسی رو میخوندم تا متوجه معنی بشم؛ و هر خطی که میخوندم به گنبد نگاه میکردم. دعای کمیل یه جور خاصیه کم کم آدم رو گرم میکنه و تو عشق و محبت خدا میسوزونه... کم کم اشکام سرازیر شد... و بغضم شکست... همینطور میخوندم که رسیدم به این خط: خدایا شاید بتونم عذاب آتش جهنم رو تحمل کنم اما چگونه بر فراق تو صبر کنم فکیف اصبر علی فراقک😢😢 اینو میخوندم و بلند بلند گریه میکردم یه بار خطاب به خدا یه بار خطاب به امام حسین که من از کربلا برم چجوری بر فراق تو صبر کنم؟ دعای کمیل رو خوندم... و شروع کردم حرف زدن با اقا وسط حرفام برا خودم روضه و نوحه هم میخوندم و گریه میکردم... یا امام حسین من از تو خودت رو میخوام... آقا  آدمم کن... ارباب بهم رحم کن... من که جز تو کسی رو ندارم... و... اروم شده بودم به در و دیوار نگاه میکردم به زائر ها میگفتم شب جمعه است امشب شبی که حضرت زهرا اینجا هست. دوباره گریه میکردم... به حرکت زائر ها و نگاه ملتمسانه شون، به امام توجه میکردم... به خادم ها توجه میکردم... به گنبد خیره میشدم و حرف میزدم. تا اذان صبح با امام حرف میزدم. وقت اذان شده بود بعد از نماز صبح خواستم برم ولی دل نکندم با این که میدونستم دوباره میایم ولی باز ته دلم راضی نمیشد. بین الطلوعین هم اونجا بودم. ساعت ۷ شده بود که رفتم. تا وارد صحن بین الحرمین شدم بارون شدیدی بارید... خدایا من شب جمعه روز جمعه کربلا بین الحرمین بارون؟؟؟!! چون بارون شدید بود اکثرا رفته بودن جایی که مسقف باشه و پناه گرفته بودن  و حیاط بین الحرمین خلوت شده بود. منم مستانه زیر بارون توی صحن بین الحرمین راه میرفتم و مداحیِ سید مجید بنی فاطمه رو میخوندم: میباره بارون... روی سر مجنون... توی خیابون رویایی... خیسِ خیس شده بودم.ولی حالم خوبه خوبه خوب بود... بارون شدید بود ولی زود بند اومد. و آفتاب اومد  و یه رنگین کمون قشنگ درست شد. منم از اقا خداحافظی کردم و سر خوش و خندان رفتم سمت موکب... تا رسیدن به موکب همش با اقا حرف میزدم... اصلا آدم وقتی میره حرم اهل بیت توجه و حضورش نسبت به امام کامله... توی تک تک لحظات حضور امام رو حس میکنه... واسه همینم هست که اونجا کمتر گناه میکنه بیشتر خوش اخلاق میشه و... توی موکب مداح معروف امیر عباسی رو اورده بودن برای دعای ندبه و مداحی... من که رسیدم رفتم وسایل رو جمع کردم و حرکت کردیم سمت نجف... ... سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری قلب من سوی شما میل تپیدن دارد❤💔 وقتی یه شب جمعه بین الحرمین باشی باید قد عمرت هم دلتنگ حسین باشی😢 میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 من که رسیدم رفتم وسایل رو جمع کردم و حرکت کردیم سمت نجف... کبوتر حرمم آب ودانه می خواهم زیارت حرم او شبانه می خواهم منی که از سر کویش نشانه می خواهم برای گریه به پایش بهانه می خواهم همیشه در حرمش چشمهای تر دارم عجیب حال وهوای نجف به سر دارم (شعراز مجتبی قاسمی) تا قبل از ظهر به شهر نجف رسیدیم اما برای اینکه جای خواب و یه موکب ایرانی پیدا کنیم باید مسیری رو پیاده روی میکردیم. این مسیری رو که پیاده میرفتیم از کنار وادی السلام رد میشدیم. (قبرستان وادی‌السلام در قسمت شمالی حرم امام علی علیه السلام هست و مساحتی در حدود ۱۴۸۶ هکتار و با ده‌ها میلیون جسد بزرگترین قبرستان دنیا محسوب می‌شود. قبر های  وادی السلام معماری خاصی داره. در روایات اومده که ارواح مؤمنین در این قبرستان گرد هم می‌آیند و هر مؤمنی که از دنیا برود ملکی روحش را به اینجا می‌آورد و در هر قبر این قبرستان دفن شود عذاب قبر از او برداشته می‌شود.) وقتی قبرستان رو میدیدم حالم دگرگون میشد. و غبطه میخوردم به حال مومنینی که اینجا دفن شدن. و از صمیم قلبم از خدا میخواستم که منم بعد از مرگم اینجا بیام. همینطور که راه میرفتیم به خیلی از علما فکر میکردم که یه روزی همین راه رو میرفتن سیدعلی قاضی، سیدمرتضی انصاری، سید علی شوشتری حتی شهدا مثل رئیس علی دلواری،شهید هادی ذوالفقاری و... منم داشتم تو همین کوچه هایی راه میرفتم که اون ها یه روزی راه رفتن و وادی السلامی رو میدیدم که اون ها یه روزی میدیدن. با این تفاوت که اونها حقایق اینجا رو میدیدن و من ظواهر رو😢😢 همین فکرها حالم رو دگرگون کرده بود. حالتی شبیه غبطه و یه حسرت و آه عمیق از اینکه:👇 چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری کو مرا خضر رهی تا بنمایم سفری با که گویم که چه ها می کشم از دست دلم با تو گویم که ز احوال دلم باخبری (شعر از علامه حسن زاده) با همین فکرها رسیدیم به موکب فاطمه الزهرا یه موکب خیلی بزرگ که ابتدای مسیر پیاده روی بود. خب خسته بودیم و تصمیم گرفتیم استراحت کنیم و نیمه شب بریم زیارت و صبح زود هم حرکت کنیم سمت کربلا😍 .................... نجف واقعا شهر پدری هست😍😢 و پدریِ امام علی واقعا حس میشه. یه پدر مهربون و دلسوز اما با ابهت و شجاع یه پدرمظلوم که تنها دغدغه اش رشد و تعالیِ بچه هاش هست.وقتی نهج البلاغه رو میخونی میبینی که امام هرکاری میکرده که مردم هدایت بشن... دلگرم توام گرچه شدم از همه دلسرد عمری است که بابای منی، بی برو برگرد ........ کوچه پس کوچه های منتهی به حرم امام علی علیه السلام خیلی باصفاست. مخصوصا نیمه شب وقتی خلوته و سکوت همه جا رو پر کرده ابهت و شجاعت امام علی فقط توی حرم حس نمیشه اونقدر زیاده که به کوچه پس کوچه ها هم کشیده شده منظورم اینه لازم نیست کنار ضریح باشی تا حالت خوب بشه تا این نزدیکی رو درک کنی و آروم بشی... وارد صحن حرم شدیم و خیلی شلوغ بود. دیواره های حرم امام علی و ایوون باصفای نجف خیلی کشیده هست وتا بالا کشیده شده. خیلی متفاوت تر از حرم های دیگه هست. حس و حال خاص خودش رو داره. من وقتی در و دیوار حرم امام علی رو میبینم یادم به حدیث پیامبر میفته که: انا مدینه العلم و علی بابها... من شهر علم هستم وعلی در آن هست وهرکس میخواهد وارد شهر علم شود باید از در آن وارد شود. یکی دوساعت تا نماز صبح مونده بود و قرار شد بریم زیارت و نماز و بعد از نماز برگردیم موکب. خب خیلی شلوغ بود چون کم کم نزدیک اربعین بودیم و سه چهار روز دیگه اربعین بود. منم تصمیم گرفتم نزدیک ترین جای ممکن به ضریح بشینم و دعا بخونم و با امام حرف بزنم تا اینکه با هل دادن و سختی برم به ضریح دست بزنم. و اینجا هم غم ندیدن ضریح تو دلم موند.😢 یه گوشه پیدا کردم شروع کردم به حرف زدن و دعا خوندن و گریه کردن... مولای یا مولای انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا... .......... نزدیک های نماز خادم ها صف های نماز رو مرتب میکردن. همونجایی که من نشسته بودم صف نماز بود. نماز رو به جماعت خوندم و رفتم بیرون که بریم سمت موکب. دل کندن از حرم بسیار سخت بود ولی راه رفتنی رو باید میرفتیم. توی موکب چایی و صبحانه خوردیم وسایل ها رو جمع کردیم و راهیه مسیر عشق شدیم😍😍 مسیر نجف تا کربلا.... ...   دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم   میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 توی موکب چایی و صبحانه خوردیم وسایل ها رو جمع کردیم و راهیه مسیر عشق شدیم😍😍 مسیر نجف تا کربلا سراسر جماله سراسر عشقه سراسر شوره شوری که از شعور برخاسته... هیچ کسی رو پیدا نمیکنی که پا تو این مسیر بذاره ولی ندونه چرا اومده یا اینکه بی هدف باشه... هر کسی میاد میدونه چرا اومده و با هدف اومده... تو این مسیر به شدت قلب ها رئوفه به شدت دیده ها بیناست به شدت گوش ها شنواست آدم دلش میخواد دمادم ببینه و بشنوه و تک تک لحظه ها رو ثبت کنه... جمعیت ملیونی دل های عاشق زائرهای پرشور میزبان های با محبت همین ۸۰ کیلومتر نمایان گر دنیای بدون مرزه دنیای بدون جنگه دنیای بدون... دنیایی که فقط یه منجی داره و همه دنبال یه هدفن اونجا دارا و ندار فرقی نداره کسی که میخواد سفره داری کنه به این نگاه نمیکنه که تویی که سر سفره ای، پولداری یا بی پول اون  نهایت دارایی شو گذاشته وسط سفره و بی منت داره میبخشه...  وقتی از نجف حرکت میکنی سمت کربلا؛ مثل یه قطره ای که تو مسیر به  یه رود بزرگ وصل میشی تا اینکه به دریا برسی... جلوه ای از فنا جلوه ای از بقا من اولین باری بود که قرار بود کل مسیر رو پیاده برم سمت کربلا. قبلا یکی دو روزی پیاده روی کرده بودم ولی کل مسیر رو توفیق نداشتم. از اینکه الان میخواستم سه چهار روزی تو این مسیر عشق باشم حالم به شدت خوب بود. شور و شعف عشق و سرور اصلا رو پای خودم بند نبودم و اصلا حس نمیکردم این مسیر رو دارم پیاده با پاهای خودم میرم انگار سوار بر ابر بودم یا حتی سبک بار تر... _جمعیت رو میبینی +آره _وصف نشدنیه +خیلی خوبه آقایی من خیلی خوشحالم _منم همینطور +دلم میخواد بال در بیارم و برم سمت حرم😍  _😄😄 چی داری گوش میدی +مداحی سیدرضا نریمانی 😆 _کدوم؟ +شبیه یک کبوترم...میخوام تا گنبد طلایی بپرم... به کربلا مسافرم...پشت سرم دعای مادر پدرم... حال من احسن الاحواله زیارت افضل الاعماله... _خب بسته دیگه😒 +وا خودت پرسیدی😞😞 _😅😅 +😄😄 آقایی یعنی تو این جمعیت ۳۱۳ نفر یار واقعی امام زمان نیست؟ _نمیدونم چه سوالایی میپرسی!😐 +نه جدی _۳۱۳ نفر چیه؟ +۳۱۳تا فرمانده دیگه که ۵۰ تاشم خانمه😎 _خب خودتم داری میگی. برا ظهور آقا فقط احتیاج به این ۳۱۳ تا فرمانده که نیست. باید جامعه آماده و پذیرای امام بشه. این ۳۱۳ تا فقط فرمانده هستن خب این فرمانده ها سرباز میخوان. +جامعه چجوری آماده میشه؟ _وقتی تک تک آدم ها آماده بشن. +یعنی خودسازی تک تک افراد؟ _آره +پس اینکه میگن ظلم و ستم تمام جهان رو میگیره چیه؟ _خب الان گرفته 😂 +نه جدی _خب اون فرق داره. اگه همه بخوان ظالم باشن پس وقتی امام اومد کی یاری اش کنه؟ اینکه میگن ظلم همه جا رو گرفته به این معنی نیست که همه ظالم میشن. شیعه ها باید خودسازی کنن تا امامشون بیاد و جهان رو پر از عدل و داد کنه. همونطور که اون ها دارن ظلم و ستم رو ایجاد میکنن شیعه باید خودسازی کنه و آماده سازی کنه برای ظهور. +آره فهمیدم. به نظرم همین پیاده روی اربعین مقدمات ظهور رو فراهم میکنه _آره ان شاءالله الکی نیست که امام حسن عسگری زیارت اربعین رو یکی از نشانه های شیعیان گفتن. +😍😍😍 _بریم تو این موکب نماز و ناهار دوباره حرکت کنیم؟ +آره داره میگه نماز هم به جماعته بریم. ...... +خیلی جالبه _چی جالبه +اینکه اینجا همه چیز فراوونه انواع غذا ها انواع میوه ها انواع آب میوه ها انگار بهشته و جالب تر اینکه برا تهیه ی هیچ کدوم نیاز نیست پولی بدی. و حتی اصلا براشون مهم نیست تو اهل کدوم کشوری اعتقاداتت چطوریه و.... _اره این ها فقط به اینکه زائر امامی توجه دارند. میدونستی موکب ها فقط برای شیعه های ۱۲ امامی نیست. ببین اینا که لباس خاص دارن اینا اسماعیلی ها هستن. +اسماعیلی همونایی هستن که فقط تا امام هفتم رو قبول دارن؟ _اره +چه جالب  من نمیدونستم؛ فکر میکردم فقط شیعه های ۱۲ امامی موکب دارن. ببین بعضی هاشون سال تاسیس داره موکب هاشون.مثلا اون زده ۱۹۸۵. ینی ۳۵ سال پیش. _اره. تازه بیشتر از اینم هست. پیاده روی اربعین که الان پیدا نشده😅 از قدیم الایام بوده. از همون سالی که جابربن عبدالله انصاری میاد. اما کم کم گسترده شده. و الان به این شدت گسترده شده. +من نمیدونستم.خیلی جالبه _ ببین عمود چندیم! +عمود ۱۷۰😮 چه زود شده😁😂 _از صبح داریم راه میریم.الانم نزدیکای غروبه دیگه. +اره راست میگی.چقد کم اومدیم😐 _😒😞 تا اذان بریم بعد بریم تو یه موکب نماز و شام و خواب. ... کنار قدم های جابر سوی نینوا رهسپاریم.... ❤️ میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 تا اذان راه بریم بعد بریم تو یه موکب نماز و شام و خواب. _خسته ایم.بخوابیم بعد ساعت ۱ و ۲ نصف شب حرکت میکنیم.هم خستگی مون رفع میشه.هم نصف شب مسیر خلوت تره. +اره فکر خوبیه... هم اینکه من شبا رو بیشتر دوست دارم😆 ..... +ساعت چنده؟ _۱و نیم، ۲ هست +یه موکب بمونیم یه چای گرم بخوریم. _اره منم گلو درد دارم. فک کنم سرما خوردم.دیشب سرد بود. +حالا عسل و اب لیمو دارم اب جوش پیدا کنیم خوب میشه... _باشه ولی فک نکنم بتونم بیام.خیلی بدن درد دارم.خیلی سرده. +حالا ان شاءالله خوب میشی.قرص هم میدم بخور. ........ 🕔وقت نماز صبح_عمود۲۲۸ +قبول باشه نماز خوندی؟ _آره من نمیتونم راه برم. +چرا؟ _حالم خوب نیست +حالا بیا بریم یه موکب خوب یکم بخواب _نه نمیتونم همینجا میخوابم. +خب باشه. _توهم برو داخل هوا سرده بخواب +باشه.حالا یه کاری میکنم تو برو راحت باش. .......... حال و روزشو که دیدم و این توقفمون نگرانم کرد. یه حسی بهم میگفت نمیریم ولی باهاش مقابله میکردم میگفتم نه اقا ما رو طلبیده میریم. تپش قلبمو احساس میکردم... ذکر امام رضا گرفته بودم.... میگفتم یا امام رضا خوب شه زود ما ادامه بدیم. زائر ها رو میدیدم که با سرعت رد میشن حالمو دگرگون میکرد. به خودم اومدم صورتم پر از اشک بود. دو سه ساعتی گذشت آفتاب دراومده بود. هوا هم گرم تر شده بود. ...... +عه بیدار شدی؟ _اره تو نرفتی داخل +نه. حالت چطوره بهتری؟ _بدنیستم. +میخوای دوباره برو بخواب _نه بریم. +باشه بریم یه جا یه چای گرمی چیزی بخور.صبحونه هم بخوریم و بریم. _حالا بریم جلوتر بعد. +باشه... (خدایا ممنونم ممنون امام رضا جان.حالش بهتر شده) ......... عمود۲۴۵ +بیابریم اونجا.نون داغ و فلافل داغ و سبزی تازه  میدن. تو بشین اینجا من میرم میگیرم. شلوغه یه کم طول میکشه _باشه ...... +بفرمایید😎 _خانم من نمیتونم دیگه بریم.برگردیم مرز +چی😨 _نمیتونم حالم خوب نیست. +خب  الان میریم  موکب امام رضا یه روز کامل استراحت کن. اونجا دکترم هست بهتر میشی بعد حرکت میکنیم. _مگه نمیبینی حالم خوب نیست.خستگی راه هم هست.من میخوام برم مرز ولی تو میخوای بمون، بعد بیا +من تنها بمونم؟! نه _خب چیکار کنم منو درک کن من حالم خوب نیست. +خب میریم دکتری، جایی، آمپول بهت میزنن.  تو موکب یه روز میخوابی حالت خوب میشه. _نه نمیشه حالم خیلی بده.میگم که تو بمون. خواهرت که میاد بعد باهاشون برو. +نه من اینطوری نمیمونم _خب پس بریم... +😢😢😢😢😢😢😢 ...... حالت بُهت عجیبی داشتم... باورم نمیشد... همش دعا میکردم ماشین پیدا نشه... همش دعا میکردم بگه بگردیم.... همش دعا میکردم امام حسین کاری کنه... همش دعا میکردم امام رضا کاری کنه... به پهنای صورت اشک میریختم... اصلا نفهمیدم چی شد؟! چجوری میشه اون همه شور و هیجان بشه غم و بغض؟ خدایا..😭 یا امام حسین...😭 یا امام حسین من نصف زیارتم مونده... خودت قول دادی میام دوباره... همون روز،بارون،بین الحرمین...یادته؟! 😭😭😭 اشکام بند نمیومد...اصلا کنترلش دست خودم نبود. ......... _گریه نکن اینطوری مردم فک میکنن من دعوات کردم... +دست خودم نیست... _پس دست کیه؟ +ولم کن _من که گفتم بمون هنوزم دیر نشده. +منم گفتم بدون تو نمیمونم.بیا برگردیم با هم. _من حالم خوب نیست اصلا برات مهمه؟ +منم یکی دو روزه گلو درد دارم ولی میشه تحمل کرد... _من حالم خیلی بده نمیتونم تحمل کنم... +😭😭😭😭😭 ...... ماشینِ سواری پیدا شد. ما رو رایگان برد تا شهر کوفه. اخر سر که پیاده شدیم فهمیدیم از فرماندهان حشدالشعبی هست... دلم میخواست بهش بگم ما رو برگردون. ولی همه چیز دست به دست هم داده بود که ما نرسیم به کربلا... انگار زمان ایستاده بود. خیلی حالم بد بود. علی رفت تو یه مسجد منم تو یه بلوار روبروی مسجد نشستم یه کم اونطرف تر یه خونواده ی ایرانی نشسته بودن... من هم چنان با حسرت و آه به پهنای صورت اشک میریختم و گاهی بلند بلند گریه میکردم... خانمه اومد کنارم گفت طوری شده؟ .... میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 خانمه اومد کنارم گفت طوری شده؟ چرا گریه میکنی؟ همراهت رو گم کردی؟ گفتم نه.چیزی نشده. گفت کمک میخوای گفتم نه ممنون. علی اومد رفتیم سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت مرز مهران. توی راه همش گریه میکردم و هنوز هم امید داشتم برگردیم. هیچی از گلوم پایین نمیرفت. حالم اصلا خوب نبود.   خاطرات رو مرور میکردم  قبل از سفر اذن از امام رضا جور شدن یهویی ویزا کاظمین دعوت به سفره خونه موسی بن جعفر دینار ۸ تومنی (چند نفر دیگه رو فرستادیم که برن و همونجا دینار بگیرن اما به اون ها گفته بود دینار ۱۲ تومن. و اونجا بود که ما لطف و عنایت خاص امام رو فهمیدیم) سامرا کربلا نجف اون راه عشق،راه نجف تا کربلا همش لطف و محبت بود. اما چجور میشه که وسط راه ما رو پس میزنن و دیگه ما رو نمیخوان؟؟؟ همه ی خاطرات و این سوال ها توی ذهنم میچرخید و به پهنای صورت اشک میریختم. نه آبی نه غذایی فقط گریه . . . رسیدیم مرز مهران دوست نداشتم از مرز رد شم... میخواستم برگردم... همش با خودم میگفتم اقا قول داده بود من باز میرم کربلا من نمیخوام برگردم... خیلی روز و شب سختی بود. ..... از مرز تا خونه یک روز راه بود ولی سه روز طول کشید تا از مرز مهران به خونمون رسیدیم. چون حالمون خیلی بد بود. فک کنم دو سه هفته تب و لرز و بیماری کم بود برای این فراق سخت و زودهنگام... در کوره هجران عیار یار میسنجند باید کمی دوری برای امتحان باشد (امیرعلی شریفی) میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
۱.فکر نکنید صاحب داستان آدم خاصی بوده که ائمه بهش نگاه کردن. ائمه علیهم السلام به همه این نگاه و این عنایت رو دارن.فقط باید خوب ببینیم!👀 ۲.برای زیارت رفتن باید بطلبید تا طلبیده بشید... کاملا یه چیز دو سویه هست. وقتی اولویت های اولمون خرید چیز های کم اهمیت و گاها بی اهمیت هست کمتر به زیارت رفتن توجه میکنیم. وقتی اولویت اولمون زیارت باشه یه پولی که دستمون میاد اول میگیم بریم مشهد و... ❌اشتباه نکنید. منظورم این نیست به فکر زندگی نباشید ولی بدونید پولی که برا ائمه خرج بشه چند برابرش تو زندگی میاد. از خرج های اضافی و... بزنید و خودتون رو در دریای با عظمت امام رها کنید. ۳.زیارت رو تفریح ندونیم. زیارت باعث معرفت میشه. معرفت باعث نزدیکی به ائمه میشه. ✅و هر کس در این دنیا نزدیک ائمه باشه در اون دنیا نزدیک ائمه خواهد بود. ۴.نظرات،پیشنهاد، انتقاد،انتقاد،انتقاد با کمال میل پذیرفته میشه... ۵.با این دست از داستان ها موافقید؟باز هم داستان داشته باشیم؟؟ (حتما پاسخ بدید) @Sarbaz0000 ۶.اگر کسی داستانی داشت که تمایل داشت بنده بنویسم.خبر بده. @Sarbaz0000 ممنونم که همراهید. ان شاءالله همگی عاقبت به خیر بشیم.🌹🌹🌹 @az_jan_nevesht
. . من از اونا بودم که توپ هم بیدارشون نمیکرد...😯 همونایی که دنیا رو آب ببره فلانی روخواب...😁 ولی الان نزدیک به یک سال و ده ماه هست که با کوچکترین صدای بیدار میشم. تازه فقط بیدار نمیشم بعد بخوابم😉 آب بخواد براش میارم... گاهی پوشکش روعوض میکنم و... همینه که میگن بچه باعث رشد آدم میشه. البته از خواب بیدار شدن و آب آوردن رشد نیستا. رشد اصلی از خود گذشتنه. منِ انسان تو روند زندگی باید به جایی برسم که بتونم از خودم و از همه تعلقاتم و عزیزانم بگذرم گاهی در مقابل ولی (بابی انت وامی واهلی و مالی و ولدی) گاهی در مقابل مرگ (قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ سوره سجده آیه۱۱) خب با کردن در حال تمرینیم تا به این نقطه برسیم. پ ن:گفتم حالا که بیدار شدم اینم بذارم و برم😐😂 ساعت ۲:۲۵نیمه شب ۱۴۰۰/۴/۴ از این تاریخ لاکچریا😆 پ ن تر:این به رنج مثبت و منفی هم برمیگرده بعدا بیشتر میحرفیم راجبش😆 پ ن ترین:حالا شما خیلی جدی نگیرین امشب حالم خوبه شبای دیگه غر غر میکردم😬😕😐😐😯😒😒😒 @az_jan_nevesht
. تو پست قبلی قول دادم در مورد رنج مثبت و منفی بگم خب الوعده وفا😁🤭 . خدا تو قرآن می‌فرماید: يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ اى انسان همانا تو در رنج و سختی بسیار هستی تا پروردگارت را ملاقات کنی... سوره انشقاق آیه ۶ . لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ همانا انسان را در رنج و سختی خلق کردیم... سوره بلد آیه 4 خدا صراحتا میگه رنج و سختی نمیگه اگر فلان کار رو کردی رنج و سختی داری میگه در رنج خلق شدی مطلقا(چه بخوای چه نخوای چه بدونی چه ندونی ) . اما خدا حق انتخاب بهمون داده؟!🙄🤫 اینکه ما میتونیم رنج های مثبت رو‌ خودمون انتخاب کنیم. مثلا انتخاب کنیم و رنج درس خوندن رو بکشیم... مثلا انتخاب کنیم و رنج بارداری رو بکشیم... مثلا انتخاب کنیم رنج بزرگ کردن بچه زیاد رو... مثلا انتخاب کنیم رنج کم خوابی و فعالیت زیاد رو... مثلا انتخاب کنیم رنج درس خوندن پشت کنکور... و... این نمونه هایی از رنج مثبت هست که ما به انتخاب خودمون میتونیم انتخابش کنیم. اما... اما اگه انتخاب نکنیم اون وقته که رنج منفی میاد سراغمون...🥺😱 مثلا رنج درس خوندن رو تحمل نکردیم الان باید رنج جهل و بی سوادی رو بکشیم... مثلا رنج بارداری رو نکشیدیم الان باید رنج بی فرزندی رو تحمل کنیم... مثلا رنج بزرگ کردن چند تا بچه رو نکشیدیم الان باید سر همون بچه اولمون رنج های بیشتر و سخت تری رو بکشیم... مثلا رنج بی خوابی رو نکشیدیم بعد چند سال رنج بی فایده بودن و تلف شدن عمر رو میکشیم... مثلا سال کنکور خوب درس نخوندیم و رنجش رو تحمل نکردیم و الان دوباره باید رنج بکشیم و سالهای بعدی هم پشت کنکور باشیم... و.... از این مثال ها زیاده... اثر خیلی زیاده... و بعد از هم خیلی زیاده... دنیای ما پر از رنج های و هست و ما محکوم به اگر رنج مثبت رو خودمون انتخاب نکردیم رنج منفی میاد سراغمون... پ ن۱: شاید سوال پیش بیاد چرا باید در رنج خلق بشیم؟ چون رنج، میاره... چون خدا می خواسته عیار بنده هاش رو بسنجه... پ ن۲: شاید بشه گفت بزرگترین رنج منفی مربوط به اون دنیا میشه برای کسایی که حسرت میخورن چرا حرف خدا نبودن؟ چرا ایمان نیوردن؟ و... پ ن ۳: ما انتخاب سومی نداریم... فقط میتونیم بین رنج منفی و مثبت انتخاب کنیم... فقط... پ ن۴: به زندگی خودتون نگاه کنید👀 ببینید چه جاهایی رنج مثبت رو انتخاب نکردید و رنج منفی کشیدید... بعد رنج مثبت چقدر حالتون خوب بود؟ بعد رنج منفی چقدر حالتون بد بود؟ . ... @az_jan_nevesht
من اون وقتا فکر میکردم آدمای موفق (هم از جهت دنیایی هم آخرتی) هیچوقت خسته نمیشن... دائم درحال تلاشن... هیچوقت نا امید نمیشن... هیچوقت وقتاشون به بطالت نمیره و همیشه سرشون به کارشون یا مطالعه هست... اما یکی دوسال هست فهمیدم که نه اینطور نیست! آدمای موفق هم خسته میشن... نا امید میشن... و... تو خاطرات سردار سلیمانی دیدم که ایشون هم گاهی خسته میشدن و دست از تلاش بر میداشتن، اما از دور که نگاه میکنی میبینی چهل سال مقاومت و پایداری داشتن. خیلی که فکر کردم و از جاهای دیگه خوندم این آدم ها یه فرق اساسی با ما آدم های عادی دارن و اون اینه که دارن، راکد نیستن و میکنن! اگر امروز خسته و نا امید باشن بلدن چجوری حالشون رو خوب کنن تا فردا از نو تلاش کنن! حال امروزشون رو و فردا میکنن! پذیرش و ترمیم دو تا رکن مهم تو حرکته! اینکه من بپذیرم امروز حالم بده و فردا جبرانش کنم... خدا هم میگه: میگه اگه امروز گناه کردی فردا نشین افسردگی بگیر و بگو خدا منو نمیبخشه بلکه برو کن و جبران کن اشتباهت رو! يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ... (سوره تحریم آیه ۸) پ ن: در مورد پذیرش و ترمیم بیشتر حرف میزنیم. پ ن تر: اگه امروزخسته ای بخواب، فیلم ببین، هیچ کاری نکن اصلا ولی فردا بلند شو و بساز... ماتم نگیر چرا من اینقد خوابیدم...چرا دیروز کاری نکردم و... ❤️ @az_jan_nevesht
من همیشه فکر میکردم آدمای موفق سالمن همیشه... ینی اینکه هیچوقت مشکل جسمی ندارن و از نظر توان عالی هستن. اینکه میتونن اینقد تلاش کنن، برای اینه که دردی ندارن. جسمشون ضعیف نیست و قوی هستن. اما بعد از شهادت س ر د ا ر مستندی دیدم که ایشون به دلیل ترکش های زیادی که تو بدنشون بوده خیلی درد داشتن و یه قرص مسکن داشتن که گاها میخوردن و وقتی برای دیدار با پیرزن پیر مرد ها میرفتن و از درد بدنشون شکایت میکردن از اون قرصه بهشون میدادن و... تازه فهمیدم عه! پس میشه چهل سال درد و ترکش داشت ولی تلاش کرد با این شرط که هدف داشته باشی... اهل حرکت باشی... اهل سعی و تلاش باشی... درگوشی👂🏻 بگم که ما روحمون ضعیفه که پا نمیشیم و تلاش نمیکنیم...حال جسممون خیلی موضوعیت نداره... باید یه یاعلی بگیم و روحمون رو بزرگ کنیم...خیلی بزرگ! پ ن: یکی از راه های بزرگ شدن روح همینه که با وجود درد و بیماری و مشکل پاشیم و حرکت کنیم❤️ @az_jan_nevesht
. ورای همه حرف‌ها، نقدها‌، گله‌ها و دل‌نگرانی‌ها بگذارید من بپرسم بالاترین تلاش من و شما در برابر رفتارهای تروریستی دشمن‌های‌مان چه بوده؟ البته به جز استوری گذاشتن‌ها و پست نوشتن‌ها و هشتگ‌زدن‌ها. خیلی وقت‌ها پاسخ شاید این باشد که: «ما که کاری از دست‌مان برنمی‌آید و ما که دست‌مان به جایی نمی‌رسد و ما که ...» پاسخ اگر این باشد، بازی تمام است، باخته‌ایم، بد هم باخته‌ایم. چه موشک بزنیم در جواب موشک و چه مذاکره بکنیم. این بازی فقط یک راه برد دارد، که البته سخت است و البته دست ماست نه دست این فرمانده و آن وزیر. بردن در این مبارزه به تولید است، تولید آدم، آدم‌هایی که به درد بخورند، آن قدر به درد بخورند که بیارزد کسی از آن سوی مرزها برای‌شان نقشه ترور طراحی کند. حالا بیایید یک بار خودمان را با این محک اندازه بگیریم: من چقدر برای دشمنم خطر دارم؟ اصلا در معادله‌های او به حساب می‌آیم؟ هیچ وقت مانعی برای رشد دشمن بوده‌ام؟ جایی بوده که کار من سنگ راهش شده باشد؟ من همین جمله‌ها را که می‌خوانم، خودم از خودم خجالت می‌کشم، مشغول تیله بازی هستم، کاری نمی‌کنم، من اصلا به درد بخور نیستم. جبران از دست دادن آدم‌ها به رشد آدم‌های دیگر، اگر این نبود امام آن روزهای اول انقلاب آن قدر محکم نمی‌گفت: «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می‌شود.» آن‌ها که به درد می‌خوردند و شهید شدند، خوشا به حال‌شان. آن‌ها که به درد می‌خورند و هستند هنوز، خدا نگه‌دارشان. آن‌ها که نقشه انتقام می‌کشند، خدا پشت و پناه‌شان. اما بعدش چه؟ من کجای این صحنه هستم؟ من چه باید بکنم؟ فکر می‌کنم بیارزد به خاطر این خون‌های عزیز به دور از همه دعواها و جوگیری‌ها و یقه‌کشی‌ها به این سوال فکر کنیم؟ من چه کار باید بکنم که بیارزم یک روز هدف ترور دشمن باشم؟ (نویسنده متن) .
دیدید مامانا میتونن یه چیز داغ رو بلند کنن و دستشون بگیرن!😂 ولی اگه همونو بچه ها بخوان بگیرن میسوزن!🙄 این دقیقا برمیگرده به پذیرش!🤨🧐 مامان میدونه فلان وسیله چقدر داغه(شناخت) ولی تصمیم میگیره که دست بگیره(پذیرش) و اگر کمی احساس داغی یا سوزش کرد رها نمیکنه(تاب آوری) . ما هم باید نسبت به انتخاب ها و تصمیم هامون شناخت پذیرش تاب آوری داشته باشم....! اگر زمانی که میخوایم یه تصمیم رو بگیریم نسبت به همه ابعادش شناخت پیدا کنیم و بپذیریم که اگر من فلان تصمیم رو بگیرم هرچند سود داره اما ممکنه سختی و درد به همراه داشته باشه. اونوقت تاب آوری بالایی دارم. و اگر خسته بشم هم ناشکر و ناسپاس نیستم. و پای تصمیم هام میمونم و احساس یأس و افسردگی سراغم نمیاد. @az_jan_nevesht
تمام وجودم اضطراب می‌شود، کانال‌های خبری را یکی پس از دیگری مرور می‌کنم! بعد از شهادت سردار با خودم عهد کرده بودم، هیچ خبری را دنبال نکنم تا شنیدن خبر آتش زدن و تیر اندازی! خبر دسته جمعی دوره کردن یک جوان بسیجی و به شهادت رساندنش آن هم با تعدد ضربات...! خبر شهادت دو جوان مشهدی! خبر شهادت یک طلبه دهه هشتادی! و خبری که بیشتر از همه مضطربم می‌کند خبر حمله به شاهچراغ!خبر هتک حرمت و مظلومیت! با چشم‌های تار از اشک عکس‌ها را نگاه می‌کنم، خبرها را می‌خوانم! [هدف ما فقط بی‌حجابی نیست سقوط جمهوری اسلامی است.] چشمانم را می‌بندم، صلوات می‌فرستم تمرکز می‌کنم؛ حرف استاد یادم آمد که در آخر الزمان فتنه‌ها زیاد و زیاد می‌شود و آنقدر غربال می‌شویم تا نه یک نفر بد در صف خوب‌ها باشد و نه یک نفر خوب در صف بدها! صدای پر از آرامش آقا در سرم می‌پیچد آرام باشید! آرام باشید! اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قله است، ضربان قلبم آرام می‌گیرد! دکمه خروج از همه‌ی کانال‌های خبرگزاری را زدم. باید پای عهدم بمانم، دیگر این‌گونه خبرها را دنبال نمی‌کنم! بلند می‌شوم، خانه را سرو سامان می‌دهم، فاطمه زهرا کنارم آمده، همزمان با کار خانه، شعر می‌خوانیم سلام فرمانده... سلام از این نسل غیور جامانده... پر از امید و شوق می‌شوم انگار! روز بسیج فرا رسید، حضرت آقا سخنرانی داشتند، آخر سخنرانی فرمودند: ولاتهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین از آن روز به بعد من خودم را هر روز به ظهور نزدیک‌تر می‌بینم!فتنه‌ها دلم را نمی‌لرزاند چون ان الباطل کان هباء منثورا ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
همه می گفتند چون در حین بارداری صفرایت را عمل کردی مراقب باش بعد از زایمان افسردگی نگیری! حتی میگفتند پیش طبیب برو تا بلغم و سودایت کنترل شود و فلان شود. حالا من مانده بودم که چه کاری انجام دهم، یعنی مراقب بوده ام؟! اصلا مگر می شود مراقب باشیم افسرده نشویم؟! نهایت استراتژی من در برابر افسردگی این بود که با همسرم حرف بزنم شرایط را بعد از زایمان طوری مدیریت کند که من افسرده نشوم.که آن بنده خدا هم زیاد نفهمید باید چکار کند؟! روزها در مورد افسردگی فکر میکردم!گاهی هم سرچ! حتی در بین بروشور هایی که در بهداشت محله مان بود دنبال بروشوری میگشتم که راه مقابله با افسردگی را بیان کند. خلاصه به هر دری زدم که اطلاعاتم بالاتر رود تا در دام افسردگی نیوفتم. روز زایمان فرارسید دوروز اول که درگیر بیمارستان بودم بعد از آن به خانه آمدم درگیر نوزاد و خواهرش. سه روز نگذشته بود با شکایت از درد سر و گردن به بیمارستان رفتم. یک روز بعد برای زردی بچه مهمان ان آی سیو شدیم. صبح روز مرخصی امتحان داشتم😐 (روز ششم بعد از زایمان) و امتحان پشت امتحان!👀 بعد از آن ترم تابستانی بعد پایم شکست😂 بعد کرونا گرفتیم بعد ترم جدید بعد... خلاصه که بعد از شش ماه هنوز فرصت نشده افسردگی بگیرم! اصلا یادم رفته بود قرار بوده افسرده شوم! می خواهم بگویم زیاد دنبال این نباشید که فلان اتفاق نیوفتد. به جای آن درگیر این باشید که چه کارهایی انجام دهم تا به هدفم نزدیک تر شوم. این کارتان تمام نشده کار بعدی را بچینید. این هدف تمام نشده هدف بعدی را قرار دهید. آنقدر ها هم وقت نداریم که بخواهیم برای چیزی که معلوم‌نیست اتفاق بیفتد وقت بگذاریم. یادمان نرود که مولا امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند بزرگترین تفریح کار است. آنقدر درگیر کار شوید که وقت کم بیاورید.بیشتر مشکلات و دغدغه های ما از بیکاری است. ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
❌ یک «بازی‌باز» علیه ملت انگار سال‌هاست جای جلاد و شهید عوض شده است و ما بی‌خبریم! سال‌ها فیلم نیروی امنیتی بازی می‌کند و یک بازیگر حکومتی است! از پول بیت المال تا جایی که توانسته خورده و برده است! آن‌قدری که جمهوری اسلامی برای امثال فرخ‌نژاد نفع داشته برای هیچ‌کس نفع نداشته است. حتی تا لحظه آخر قبل از خروجش از ایران هم در حال بازی بود؛ آن هم در نقش مامور امنیتی با حقوقی نجومی! قبلا خودش گفته بود هشتاد میلیون مردم ایران برایش ارزشی ندارد وقتی پسرش ناراحت باشد! اما ما باز هم او را آدم حساب کرده بودیم. مقصر او نیست، مقصر ماییم که امثال او را آن‌قدر بزرگ می‌کنیم تا روزی که از روی ملت رد شوند! چه بخواهیم و چه نخواهیم، از ماست که برماست! ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
قرار شد قبل از رفتن به حرم کمی هم از بازارهای رنگ رنگی دیدن کنیم. چند قدمی که راه رفتیم فاطمه زهرا اصرار داشت که چادرش را بپوشد. هر چه گفتیم و گفتند قبول نکرد که نکرد. چادر را پوشید و به راه افتاد. یکی از همراهان برای اینکه او را از چادر پوشیدن منصرف کند گفت «مگه اینجا حرمه که چادر میپوشی » فاطمه زهرا هم نه گذاشت و نه برداشت محکم گفت «مگه فقط حرم جای چادر پوشیدنه!😐» من هنوز هم بعد از چند ماه باورم نمی شود این حرف را یک دختر بچه سه ساله زده باشد. اما بارها و بارها به همین یک جمله فکر کرده ام. مگر فقط حرم جای چادر پوشیدن است؟! شاید اگر مسئله حجاب را خارج از کلیشه بیان کرده بودیم و به جای استفاده از مثال هایی مانند پوست شکلات و کاور گوشیِ آیفون، بیشتر به تبیین گوهر وجودیِ انسان پرداخته بودیم. هیچوقت لازم نبود که به کم حجاب ها و بی حجاب ها بگوییم چادرت را سر کن! روسری ات را بپوش! شاید ما همیشه به سراغ راحت ترین راه ها رفته ایم؛ که امروزه باید غرامتِ سختی های نکشیده مان را بدهیم! اگر انسان خودش را بشناسد. و بداند تجلی پروردگار است. قداست خود را بفهمد. بداند بدن او، جسم او و روح او حریم است. حرمتش را نگه میدارد. آنوقت هر کجا باشد. چه در بازار و عروسی و چه در حرم و مسجد چادر از سرش نمی افتد. به قول دختر سه ساله ی ما مگر فقط حرم جای چادر پوشیدن است؟! ✍مریم زارعی @az_jan_nevesht
انسان تراز از ابتدای ورود به خاک عراق شما را کنارم حس میکردم اما در سامرا بیشتر از همیشه. طبق معمول سامرا خلوت بود. هر قدمی که برمیداشتم ابومهدی مهندس و شما، حاج قاسم، را کنارم حس میکردم. یک سالی میشد در اکثر کار هایم شریکتان میکردم. از خود شما یاد گرفته بودم که آب هم میخورم به نیت ظهور باشد. شب را در سامرا ماندیم. به جز کاروان ما و خادمین شاید بیست نفر در حرم بودند. درحیاطِ صحن نشستم به گنبد خیره شدم. حس امنیتی که داشتم حاصل تلاش های شما و ابومهدی بود. به این فکر میکردم دید انسان چگونه می‌تواند این همه وسیع باشد؟ سرزمین ایران و عراق و یمن و فلسطین برایش فرقی نداشته باشد؟! شیعه و مسیحی و اهل سنت برایش فرقی نداشته باشد؟! هر کجا ظلم باشد شما برای حمایت از مظلوم بودید. امام خمینی فرموده بود جغرافیای اسلام نباید حد و مرز داشته باشد و شما هم سرباز گوش به فرمان. اگر بخواهیم انسان تراز انقلاب را معرفی کنیم بی شک می شود شما، حاج قاسم سلیمانی. شاید قبل تر ها با وجود فتنه ها دلم میلرزید که نکند دشمن، جمهوری اسلامی ایران را ساقط کند. اما با وجود شهادت تو و خونی که به درخت انقلاب تزریق شد. دلم نمیلرزد. شهادت تو از جنس شهادت شهید بهشتی و شهید آوینی بود همان شهادت هایی که در دهه های بعد مسیر انحراف را اصلاح کرد. شهادت تو دهه ها حرف دارد. شهادت تو می تواند دهه ها انسان بسازد. انسانی که تراز انقلاب باشد. حکیم ما گفت «ویژگی های شهید سلیمانی را ماورایی ندانیم. بدانیم که سلیمانی در همین جا رشد کرد و خصوصیات او دست نیافتنی نیست.» ما به گفته ی او ایمان داریم. جوشش خونت در تن همه ی ما می جوشد. ما قول میدهیم انسان شویم! انسانی که مکتب ساز باشد و عامل ظهور. انسانی که تراز انقلاب اسلامی ایران باشد. درست همانند تو. در هم نشینی با مولایت علی علیه السلام به یاد ما هم باش. دی ماه ۱۴۰۱مریم زارعی شادی ارواح مطهر شهدا صلوات @az_jan_nevesht
ام البنین حضرت آقا دیروز فرمودند: «افشاننده بذر ایمان در دل ها مادران هستند که فرزند را مومن بار می آورد. ایمان یک رویش است. یک رشد معنوی است این بذر افشانی است و مادر این کار را انجام می دهد.» مفسران و عالمان می گویند هر جا کلمه مومن در آیات و روایات می آید منظور کسانی است که ولایت علی بن ابیطالب و فرزندان ایشان را قبول دارند. این حجم از ایمان ولایت پذیری و ادب حضرت عباس و دیگر برادرانشان قطعا بر میگردد به دامنی که عباس پرور است. دامن مادری که حتی اجازه نمی دهد فرزندانش خودشان را مقدم بر فرزندان حضرت زهرا بدانند. و به آنها گوشزد میکند که شما غلام فرزندان زهرایید. بانوی ادبی که خالصانه مادری کرد برای فرزندان حضرت زهرا و به مولایمان علی گفت مرا فاطمه صدا نزن که بچه های زهرا دلتنگ مادرشان می شوند. مادر مهربانی که بعد از عاشورا هر روز به بقیع میرفت و در آنجا اشعاری که خود سروده بود میخواند و گریه میکرد. هر چقدر تاریخ از ادب و معرفت این زن بنویسد.باز هم کم است. زنی که ولی شناس بود و فرزندانی پرورش داد که ولی شناس بودند. ✍ مریم زارعی @az_jan_nevesht
ذهن جوال و نماز چهار رکعتی نیت میکنم. فاطمه زهرا در حال بازی است و سر و صدایی به راه انداخته. مهرم دست زینب است و دارد با آن بازی میکند. این چه نمازی است که هیچ کدام از ارکانش سر جایش نیست؟ دلت خوش است نماز میخوانی؟ این نماز به آسمان که هیچ از سقف خانه هم بالا نمی رود! اصلا رکعت سومم یا چهارم؟ بنا را به چهار بگذارم و سلام دهم. بعد سریع یک رکعت نماز احتیاط بخوانم. چه جالب؟ پس خدا هم توقع داشته زمانی به وجود بیاید که انسان شک کند بین رکعت سوم و چهارم؟! اصلا شاید خدا همین نماز چهار رکعتیِ شک دارِ بدون حواس ولی با بچه را، بهتر از نماز آهسته با تحریرهای کشیده ولی بدون بچه قبول کند! من چه میدانم اوست که حواسش به همه چیز هست. حتی به شک ۳و۴در نماز ۴رکعتی! ✍🏼مریم زارعی ✅عکس برای دو سه ماه قبل😍 @az_jan_nevesht
مادری،موهبت الهی وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ و ما به هر انسانی سفارش کردیم که در حقّ پدر و مادر خود نیکی کن خصوص مادر که چون بار حمل فرزند برداشته و تا مدّت دو سال که طفل را از شیر باز گرفته (هر روز) بر رنج و ناتوانیش افزوده است، (و فرمودیم که) شکر من و شکر پدر و مادرت بجای آور، که بازگشت (خلق) به سوی من خواهد بود.
سوره مبارکه لقمان آیه ۱۴
من همیشه جنس زن بودن را موهبت الهی میدانسته ام. درست از اولین روزی که متوجه میشوی موجودی در وجودت در حال رشد است! دیگر خودت را نمیبینی. از لحظه ای که میفهمی قلبی دیگر در درونت می‌تپد، نگرانی به سراغت می آید. تمام تلاش و همّ و غمّت میشود نوزادی که در درونت نمو می یابد. چه بخوری تا بهتر رشد کند. چه نخوری تا رشد او را مختل نکند. حس اینکه در درونت دو قلب میتپد وصف ناشدنی است! وقتی درد داری ولی دلت به حرکت های ریز و نرمش دلخوش است. زمانی که می خواهد متولد شود. در میان آن همه درد تنها دل خوشی ات این است که روی ماه نوزادت را ببینی. شب تا صبح را درد داری ولی انگار خودت مهم نیستی و اولویتت فرزندت هست. تا یکی دو سال شب ها و روز ها خوابت نصف و نیمه است. شاید گاهی غر بزنی اما راضی هستی از اینکه واسطه ی روزی رساندن به مخلوق خدایی. حاضری خودت در رنج و سختی باشی اما کوچک ترین آسیبی به دردانه ات نرسد. اگر خدایی نکرده روزی بیمار شود و درد داشته باشد، تو با تک تک سلول های بدنت بیشتر از او درد میکشی. ذره ذره از توانایی تو کم میشود و به توانایی فرزند اضافه می شود. حاضری فانی شوی تا باقی بماند! . . . اگر غایت آدمی را در فنا شدن ببینیم، مگر مادری چیزی جز تمرین فنا شدن است! ✍🏻مریم زارعی @az_jan_nevesht
🔮قول دادن ممنوع مادرها خوب می‌دانند که نباید قول بدهند و تضمین کنند که فلان کار را حتما انجام می‌دهند. زیرا همواره فسقلی‌های ریزه میزه‌ غیرقابل پیش‌بینی، وجود دارند تا نگذارند تو به نحو احسن کار را انجام دهی! من هم قول ندادم اما دلم می‌خواست در هیأتی که هر دو هفته یک‌بار حالِ دلِمان را خوب می‌کند و استاد و شاگرد را کنار هم قرار می‌دهد و با نیت خالص به بحث و گفتگو می‌پردازد، فعال باشم. دلم می‌خواست در جشنواره غذا که استثنائا این هفته به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر برگزار می‌شود، شرکت کنم. از روز قبل مواد کوفته را خیس کرده بودم و صبح از خواب بیدارشدم تا قبل از بیدار شدن بچه‌ها، کوفته را بار بگذارم؛ اما تا دم و دستگاه را آوردم، صدای «مامان مامان!» به گوش رسید! بله، اولی بیدار شده بود. نفس عمیقی کشیدم و در حال شکرگزاری بودم که: «خدایا ممنون که بیدار نشد!» صدای گریه دومی بلند شد! خواستم از فرط خوشحالی،بخوانید گریه و آه، به سجده روم که تلفن زنگ خورد! تلفن را جواب دادم و بی‌خیال کوفته شدم،گفتم اول به بچه‌ها صبحانه دهم تا بعد در نهایت آرامش مراحل مقدماتی کوفته را انجام دهم! ساعت تقریبا ده شده بود و هنوز کوفته‌ای در کار نبود! دستگاه را روشن کردم تا مواد را چرخ و آسیاب کنم. فسقلی دوم از صدایش ترسید و گریه کرد، فسقلی نخست که مشغول بازی بود سریع آمد و گفت « این چیه؟ می‌خوام کمکت بدم!»[ پروردگارا،همین را کم داشتیم]گفتم: «آبجی را ساکت کنی بهترین کمک به من است.»اما او اصرار داشت که جور دیگر کمکم دهد! قیافه من آن لحظه دیدنی بود! بعد از آسیاب کردن مواد کوفته، دیدم دومی از گریه هلاک است. او را در تاب گذاشتم تا آرام شود، اما اولی گریه کرد که: «من هم می‌خوام سوار تاب شوم.» [خدای من! در سه سال عمر شریفش شاید دو بار تاب بازی کرده باشد!] گفتم:« نوبت آبجی پر شود بعد تو.» اما گوشش بدهکار نبود و همچنان گریه می‌کرد؛ خلاصه اینکه، دستی به تاب و بچه بود و دستی به غذا و کوفته! اینکه طعمش خوب شد یا نه، نمی‌دانم اما این را خوب می‌دانم که ابر و باد و ماه و فلک کاری می‌کنند که در روزهای پر کار، بچه‌ها هم پر سر و صدا شوند، حکمتش را نمی‌دانم! اما خوشحالم از اینکه اجازه می‌دهند من با وجود دو تا فسقلی در جلسات هیأت شرکت کنم. ✍️مریم زارعی @az_jan_nevesht
آب بده! از دستش ناراحت بودم. تشنه اش بود و آب میخواست دو سه دقیقه ای بود لیوان صورتیِ پلاستیکی اش در دستش بود. و به این طرف و آن طرف نگاه میکرد. سمتم آمد گفت مامان یه فکری کردم! خواستم با دفه ی اول گفتنش جوابش را ندهم تا اوج ناراحتی مرا درک کند اما چشمم که به سیاهی چشمانش افتاد حس کردم چقدر دوستش دارم فورا گفتم چه فکری؟ گفت من میرم رو تختم میخوابم تو برام آب بریز داخل این بیار. من هم قبول کردم و آب برایش آوردم. آب را که به دستش دادم ذهنم رفت به دوسال و چند ماه پیش وقتی ده ماهه بود و شدیدا گریه میکرد نمیدانستم برای چه گریه میکند. هر چیزی به او میدادم قبول نمیکرد. بعد از مدتی گریه کردن فهمیدم بچه تشنه است که گریه میکند! به او آب دادم و گفتم عزیز من آب میخواستی؟ از این به بعد هروقت تشنه ات بود بگو آب بده. و چند بار تکرار کردم آب، بده. آب، بده. چند روز بعد از آن دوباره همین موقعیت فراهم شد و من، مادر کم سن و کم تجربه متوجه آب خواستنش نشدم و یک لحظه با حالت اضطرار و کمی خشم گفت آب بده! و نگویم که چقدر لذت بخش بود آن آب بده گفتن و آن آب دادن. هنوز هم که هنوز است بعد از دو سال و چند ماه مرور آن خاطره شادیِ شیرین و وصف ناشدنی ای در من به وجود می آورد. و از اعماق دلم میگویم بچه ها چقددددر خوبند! ✍🏻مریم زارعی @az_jan_nevesht